✨✨✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨✨
#سپر
#پارت_37
#محمد
محمد: من به عزیز چی بگم ها
بگم رسولی که تا حالا کلی سختی رو به جون خریده برای زندگی کردن جنگیده دیگه نیست
رسول تو که خیلی خوب می جنگیدی حالا هم برا زنده موندن من بجنگ چون اگه نباشی دیگه منم نیستم
تو که میدونید دلیل زندگی کردن منی پس بیدار شو تا محمدت هم نیومده پیشت
این اصلا شوخی خوبی نیست 😭
دستمو به سمت نبض سوق دادم
با زدنش نوری تو قلبم جونهه زد
لبخندی عمیق روی صورتم نشست
اما هنوز بیهوش بود
و نبضشم کند میزد
محمد: الهی قربونت برم من
سفت به خودم چسبوندمش
محمد: قربونت برم من کجا می خواستی بری بی محمد
آیسان: خب لوس بازی بسه
بزور از بغلم جداش کردن
و چند قطره از محلولی که داخل اون بطری بود رو روی اون دستم که سالم بود خالی کرده
از درد به خودم می پیچیدم
روی زمین افتادم
درد خیلی شدیدی داشت
احساس می کردم دارم ذره ذره آب میشم
حالم بد بود
ضعفم بیشتر شده بود
حالم خوب نبود اما رسولم مهم تر از من بود به سمتش رفتم
آیسان: فرمانده در این حالتم بازم اطلاعات نمیدی یه نگاه به خودت بنداز یه نگاه به جیگر گوشت بازم با این حال اطلاعات نمیدی دیگه اوج سنگدلی در حق داداشته
سکوت رو جایز ندونستم
محمد: ظلم...رو...تو ...میکنی..که
.برای...منافع....خودت....این...بلا...رو...سر...ما...آوردی...اگه...من... اطلاعات...بدم...در...حق...مردمی...که...به..دست...تو کشته ...خواهند...شد....ظلم...می...کنم...ما..سربازای..امام..زمانیم ...خودمون... میدونستیم...روزی...میاد....که...کسانی...مثل...شما..ازمون....اطلاعات ....بخوان...سر...دادن....سر..دادن...تو.راه...علی...تقدیرمونه...و...ما...اینو...پذیرفتیم
یهو صدای گلوگه نگاه همه همون رو به سمت در کشوند
#کمال
وقتی که رفتیم بیمارستان و دیدیم که نیستن دوربین بیمارستان و بیرونش رو چک کردیم به ماشین پژو پارس دزدیده شدن ولی زیر پل دیگه اون ماشین بیرون نیومده
کلافه بودم معلوم نیست تو این دو روز چه بلایی سرشون آوردن
به سمت میز رسول که حالا سامان نشسته بود پشتش رفتم
اگه بود میگفت وقت دنیا رو میگیرین 🥲
تمام بچها دورش جمع شده بودن
کمال: خب سامان به چی رسیدی ؟
سامان: ببینید آقا ما تا اونجایی که زیر اون پل ماشین از حرکت ایستاده
خداروشکر خلوت بوده چون بیرون از شهر بود و زمانی بوده که تقریبا تو نیم ساعت ۱۰ تا ماشین بیشتر رد نمیشدن
من تو اون نیم ساعتی که ماشین ها از اونجا حرکت می کردند رو چک کردم تمام ماشین ها یا به خونه هاشون رفتن با جایی که می خواستن .خب ما همه رو استعلام کردیم مشکلی نداشته به غیر از یدونه که به احتمال
۹۹ درصد همون کسانی هستن که اقا محمدینا رو دزدین
بازم استعلام کردم مثل اینکه این ماشینه دزدی بوده
خب حالا اون ماشین از شهر خارج میشه و وارد یع شهرک های شهر البرز میشه
بگم احتمالا برای اینکه جلب توجه نکنند اینجا رو انتخاب کردن
کمال: گفتی امکان داره ۹۹ درصد اونا گروگانشون گرفت حالا اون یه درصد برا چیه؟
سامان: ممکنه بیشتر از نیم ساعت صبر کرده باشند . اگر می خواستم بیشتر از نیم ساعت. ها رو چک کنم خیلی زمان میبرد
کمال: اینکه تمام مشخصاتش به چیزی که ما می خوایم می خوره .
این موردمو میریم چون نمیشه ریسک کرد و بیشتر وقت گذاشت معلوم نیست چه بلایی تا باحال سرشو اوردن
بچها برای عملیات آماده شید
البته به غیر از داوود و سعید و فرشید
فرشید: چرا ما نباید بیایم ؟
کمال: یه نگاه به خودتون انداختین؟
بیاد که فرماندتون رو ببینید بیشتر غصه بخورید
این چند روزه حالتون بد بوده بعدم شما نیرو های محمدین من اجازه ندارم نیرو هاشو حرکت بدم
داوود: تروخدا بزارید ما هم بیایم بخدا از اینجا ببینیم بیشتر حالمون بد میشه قول میدم از اتفاقی که برامون افتاد خودمون گردن بگیریم
کمال: از آقای عبدی اجازه بگیرین دادن شما هم با ما بیان
یهو سه تاشون به سمت اتاق آقای عبدی دویدن
به سمت اتاق تجهیزات رفتیم اونا هم به ما پیوستن
کمال: اجازه داد ؟
سعید: بعله
بهشون اسلحه ،دست بند ، بیسیم و مهمات دادم آخرش خودم وسایلمو برداشتم و از اتاق زدم بیرون
به سمت محل مورد نظر حرکت کردیم
✨✨💛✨✨✨💛✨✨
به قلم ✍: بانوی بی نشون
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
✨✨✨✨✨✨✨✨✨ ✨✨✨✨✨✨✨✨ #سپر #پارت_37 #محمد محمد: من به عزیز چی بگم ها بگم رسولی که تا حالا کلی سختی رو
https://harfeto.timefriend.net/16859442861599
فعلا این دو پارت رو بگیرید نظر باشه شب دو تا پارت دیگه هم داریم ♥️🌱
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
اینهمه بازدید و فقط دو نظر اینجوری باشه من پارت نمیدم
وسط این گیر و داد و بستن چمدان و گرد گیری خونه ، شستن ظرف ها و اتو کردن لباسا جاروبرقی کشیدن براتون پارت نوشتم اما فقط دو نظر 🥺
•°از تـبـار فـاطـܩــہ۳۱۳°•
خب می خواستم بهتون بگم که من قراره برم مشهد (بعد از دوسال آقا طلبیده🥺) . هر کسی که پیغامی دارن یا می
تمام پیام هاتون رو به گوش آقا میرسونم . شرمنده وقت نکردم پارت بدم. شما به بزرگواری خودتون ببخشید . لطفا تو این فاصله لف ندید تا من برگردم . خوبی یا بدی دیدین حلال کنید♥️🌱
یا علی مدد✋🏻
#بانوی_بی_نشون
حوصلت سر رفته و رمان نداری
خب این که کاری نداره بیا یه تیکه از رمان و بخون خوشت اومد سریع عضو شو😊😍🤩
قسمتی از رمان:
محمد: رسول به عسل وابستس عسلم به رسول🥹
اره من یه معشوقه ای دارم💕
که چشتشو بسته💔
محمد: بریم برای عملیات رهایی
داوود:من عاشقش شدم😍
اون باید عمل بشه فوری
محمد:چشاش مثل رسول درخشان و نافذه✨
عسل: نه اون نمیتونه جاسوس باشه نههههه😭😭
رسول:درد قلبم رفته رفته بیشتر و بیشتر میشد😖
میخوای این رمان رو بخونی ؟
بیا لینک زیر بخون و لذتش رو ببر
@Raman_gandosso
دوستان خیلی ها گفتن کی پارت کبدی باید بگم که شاید شاید شاید فردا پارت بدم چون هنوز معلوم نیست کی وقتم خالی هست ، راستی الان می خوان برم حرم و بازار بتونم براتون عکس میگیرم ✨💛
از یه حدی که بگذره دیگه نتیجش اشک نیست
یا گلو درد از سر بغض زیاد
یا اول تیر کشیدن دست چپ
بعدشم گزگز کردن قلب
از یه حدی ک بگذره ،
نیاز نداري به حرفاي خوب آدماي دورت که بگن اونجور که میگی یا اونجور که به نظر میاد نیست .
از یه حدی که بگذره
زل میزنی به سیاهي مطلق رو به روت
حتی دیگه به تهشم فکر نمیکنی ؛
🥲❤️🩹✨
رقیب عشقی؛ ۳تا رفیق ۱۰ ساله. . . !🥺
«محمد» «رسول» «داوود»
رسول: اقامحمد احترام خودتو نگه دار شما رئیس منی
محمد: برو خجالت بکش
داوود: یعنی چی اقامحمد ما از شما انتظار نداشتیم
محمد: انتظار چی
داوود: اینکه رقیب عشقیم بشی
محمد: ببین یک کلام من دوسش دارم چرا نمیفهمین؟
شࢪوع تـبادلـات پـࢪ جذب یــاس💕🌸
اد تـب ڪانال تون مـیشم:)
آمـاࢪتون+²⁰⁰
ڪانال تـون مذهـبے، دࢪسے، گـاندویے بــاشہ. ✨☁️
بـࢪاے اطلـاعات بیشتࢪ و دیـدن جذب هـا عضـو ایـنفو تبادلـات یـاس بشید🪐✨
https://eitaa.com/joinchat/166920416Cc502712b28
آیـدے بـࢪاے شࢪڪت دࢪ تبادلـات. 🌱
@CUKWHK
بٮـــمفاطـــمـہ💛!"
〔 آنقدرعشقِحسینبنعلیشیریناست
درجوانۍهوسِپیرغلامیڪردم🖤".〕
#منبعپستهایمـذهبی♥️
#پاتـوقبچـہهایبسیجــۍ😌
#جـمعبــروبچساندیــسخــور😍
#منبعپروفپسرونہودخترونہچریڪۍ😎
ڪانالۍداریمباحالوهواۍحسینۍ💛
➜https://eitaa.com/joinchat/1682047433C996b47416c
منتظرتـونهــستیم•🍁•
بـٰاشمـٰایہدونہبیشترمیشیم•🖐🏻•