#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت اول):
#امام_زمان ﷻ
💥گاهی انسان خودش به تزکیه_نفس خود نمی پردازد ولی چون دارای عقاید خوبی است و خدای تعالی روح او را دوست دارد، با فشارهای دنیایی او را تزکیه و تصفیه می کند.
👌لذا یک مسلمان نباید از بلاهای دنیا ناراحت باشد. زیرا بلاهایی که به انسان می رسد یا کفاره گناهان اوست و یا او را تزکیه می کند و لایق ملاقات با امام_زمان می نماید:
📝کتاب مسجد جمکران از سید عبدالرحیم، خادم مسجد جمکران نقل می کند که:
💥در سال ۱۳۲۳ که مرض وبا شایع شده بود، روزی به مسجد جمکران رفتم، دیدم مرد غریبی در مسجد نشسته و حال توجه خوبی دارد، از او پرسیدم تو که هستی و چه می کنی؟ گفت: من اهل تهرانم و اسمم علی اکبر است و کاسبم و چون به مردم نسیه می دادم و آنها دچار مرض وبا شدند و مُردند، تمام اموال من از بین رفت و من ناچار به مسجد جمکران آمده ام شاید حضرت حجة ابن الحسن، نظر لطفی به من بفرمایند.
✨💫✨
این شخص سه ماه در مسجد جمکران ماند و به گرسنگی و عبادت صبر کرد، پس از این مدت یک روز به من گفت: قدری کارم اصلاح شده می خواهم به کربلا بروم. پیاده به کربلا رفت، پس از شش ماه برگشت و گفت: برایم معلوم شد که باید کارم در مسجد جمکران درست شود. باز این دفعه هم سه ماه ماند و مشغول عبادت و توسل به اهل بیت عصمت و طهارت بود.
ادامه دارد..
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت دوم):
#امام_زمان ﷻ
💥بعد که ما نشستیم یکی از اینها به تندی خطاب به من کرد که:"سید...این چه حرفهایی است که بالای منبر می گویی؟!" _این عتاب همراه با تهدید بود_ و بعد همگی گفتند: بله درست می گوید! چاقو و دشنه آماده شد و گفتند که امشب شب آخر توست و ترا خواهیم کشت! من گفتم: خب چه عجله ای دارید؟ شب خیلی بلند است و من یک نفر در دست شما آدمهای مسلح، کشتن من که کاری ندارد، ولی توجه کنید سخنی بگویم!
✨💫✨
گفتم: من پدر و مادر پیری در هرند دارم که مرا با زحمت به شهر فرستاده اند تا درس بخوانم. اکنون خبر مرگ من برای آنها خیلی گران است شما بخاطر آنها از کشتن من دست بردارید. جواب ایشان تندی و تلخی بود که چه حرفهایی می گوید یالله راحتش کنید! دوباره من گفتم: من حرف دیگری دارم. گفتند که حرف آخرت باشد، بگو. گفتم: مردم بر مرقد من ضریح درست می کنند و برای من ادای احترام می کنند و بر قاتلین من که شما باشید نفرین و لعن می فرستند، پس بخاطر خودتان از این بدنامی از این کار منصرف شوید.
✨💫✨
باز همچنان سر و صدای "بکشید و خلاصش کنید" بلند شد. من دوباره گفتم: پس اکنون که شما عزم کشتن مرا دارید رسم بر این است که دم مرگ وضویی بسازم و توبه ای و نمازی بجا آورم. به اصرار قبول کردند و مرا در حلقه ای از دشنه و خنجر برای وضو به حیاط آوردند. من نماز را شروع کردم و قصد کردم که در سجده آخر هفت مرتبه بگویم:"المستغاث بک یا صاحب الزمان" با حضور قلب مشغول نماز شدم، در اثنای نماز بود که درب خانه را زدند...
ادامه دارد...
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت سوم):
#امام_زمان ﷻ
💥من هر طور بود برخاستم و در را باز کردم، دیدم سیّدی با عظمت و جلالت عجیبی وارد اتاق شد و سلام کرد، من جواب دادم، ابهت او چنان مرا گرفت که نتوانستم چیزی بگویم، ولی متوجه شدم که او حضرت بقیة الله روحی فداه است .
✨💫✨
آن حضرت به من فرمودند: چون متوسل به حضرت فاطمه زهرا علیها سلام شده ای، جده ام شفیعه شده اند نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و آن حضرت به من حواله فرموده اند که من حاجتت را بدهم و سپس فرمود: هرچه زودتر حرکت کن و به وطنت برگرد که زن و بچه ات منتظرت هستند و به آنها سخت می گذرد و در آنجا کارت اصلاح شده است.
✨💫✨
گفتم: آقا! خادم مسجد چشمش نابینا شده اگر ممکن است او را شفا بدهید. فرمودند: نه، صلاح او در این است که نابینا باشد. سپس به من فرمودند: بیا با هم به مسجد برویم و نماز بخوانیم. گفتم: چشم، قربانت گردم. با آن حضرت حرکت کردیم و به طرف مسجد رفتیم، تا آنکه ...
ادامه دارد...
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت چهارم):
#امام_زمان ﷻ
💥با آن حضرت حرکت کردیم و بطرف مسجد رفتیم، تا آنکه به لب چاهی که دم در مسجد است رسیدیم (البته آن زمانها چاهی دم در مسجد کنده بودند که مردم نامه های خود را در آن می ریختند). شخصی از چاه بیرون آمد و حضرت به او کلماتی فرمودند که من نفهمیدم چه گفتند.
✨💫✨
بعد شخصی از داخل مسجد بیرون آمد و ظرف آبی در دستش بود و آن را به آن حضرت داد، آقا با آن آب وضو گرفتند و بقیه آب را به من دادند و فرمودند: تو هم با این آب وضو بگیر! من هم اطاعت کردم و با آن آب وضو گرفتم، سپس با آن حضرت داخل مسجد شدیم. ضمنا به آن حضرت عرض کردم: شما چه وقت ظهور می کنید؟ آن حضرت با تغیّر به من فرمودند: تو را نمی رسد که از این سوالها بکنی.
✨💫✨
گفتم: آقا من می خواهم از یاران شما باشم! فرمودند: هستی، ولی تو را نمی رسد که از اینگونه مطالب سوال کنی. پس از این دو سوال ناگهان دیدم حضرت بقیة الله روحی فداه در مسجد تشریف ندارند و از نظرم غایب شدند، ولی صدای آن حضرت را می شنیدم که می فرمودند: اهل و عیالت منتظرت هستند، زود برو. ضمنا او می گفت: زن من علویّه است.
📗ملاقات با امام زمان ص ۳۱۷
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت اول):
#امام_زمان ﷻ
💥ابن عرندس یکی از علمای شیعه و بزرگان مذهب شیعه است که علاوه بر مراتب علم و کمال دارای طبعی رسا و پر جاذبه بوده و اشعاری که سروده است گواه بر محبت عجیب او به خاندان وحی و برائت از دشمنان آن بزرگواران می باشد. او همان گونه که در زمان حیاتش مورد توجه همگان بود، پس از وفاتش نیز مردم به او ارادت می ورزیدند، به حدی که پس از گذشت دهها سال هنوز مرقد وی در حلّه زیارتگاه عموم است.
✨💫✨
او در اثبات ولایت اهل بیت علیه السلام اشعار مهمی سروده و به این وسیله بذر ولایت و محبت آنان را در قلب ها بارور ساخت. مهمترین شعر او قصیده ای است که خاندان رسالت بالاخص امام زمان ارواحنا فداه را در آن ذکر کرده و شهادت امام حسین علیه السلام را به صورت بسیار غم انگیز بیان نموده است. تأثیر کلام او در این قصیده آن چنان زیاد است که علامه امینی در کتاب ارزشمند الغدیر فرموده است: "در میان اصحاب چنین معروف است که در هر مکانی این قصیده خوانده شود، موجب تشریف فرمایی سرور عالم امکان حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا فداه به آن مکان می شود." نمونه ای که ذکر می کنیم یکی از این موارد است.
✨💫✨
خطیب بزرگ شیعه مرحوم شیخ عبدالزهرا کعبی می گوید: یک روز بعد از ظهر وارد صحن مقدس امام حسین علیه السلام شدم. شخصی در مقابل یکی از حجره های صحن شریف کتابهای مذهبی می فروخت و من با وی سابقه آشنایی داشتم. چون مرا دید گفت:...
ادامه دارد...
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت دوم):
#امام_زمان ﷻ
💥شخصی در مقابل یکی از حجره های صحن شریف کتاب های مذهبی می فروخت و من با وی سابقه آشنایی داشتم. چون مرا دید گفت: کتابی دارم که شاید برای شما نافع باشد و در آن اشعاری وجود دارد که زیبنده شما می باشد و قیمت آن این است که یک بار آن را برایم بخوانید. مرحوم شیخ عبدالزهرا می گوید: آن اشعار گمشده من بوده و مدت ها در جستجوی آن بودم. آن را گرفتم و هنگامی که مشغول خواندن آن بودم،
✨💫✨
ناگهان دیدم سیدی از بزرگان عرب در برابرم ایستاده و به اشعار گوش می کند و گریه می کند. چون به این بیت رسیدم:
"ایقتل ظلمانا حسین بکربلا / وفی کل عضو من انامله بحر". آیا حسین علیه السلام در کربلا با لبان تشنه کشته می گردد، در حالی که در هر ذره از سر انگشتان او دریایی نهفته است! گریه آن بزرگوار شدید شد و رو به ضریح امام حسین علیه السلام نموده و این بیت را تکرار می نمود و همچون زن جوان مرده می گریست.
✨💫✨
همین که اشعار را به پایان رساندم دیگر آن بزرگوار را ندیدم. برای دیدن ایشان از صحن خارج شدم تا شاید آن جناب را بیابم ولی ایشان را ندیدم، به هر کجا رو نمودم اثری نیافتم؛ گویا از برابر چشمم غائب شده است. به یقین دانستم او حضرت حجت و امام منتظر علیه السلام است.
قصیده «ابن عرندس» بر اثر این گونه جریانات، مورد توجه دوستان اهل بیت علیه السلام قرار گرفته و با خواندن قصیده او، عنایت حضرت بقیةالله ارواحنا فداه را به سوی خود جلب می کنند.
📚عبقری الحسان