اعلام لغو قرارداد امتیاز انحصار تنباكو (1309 ق)
✍ پس از درگذشت شيخ مرتضي انصاري، شاگردان و بزرگان روحانيت شيعه، ميرزاي شيرازي را به عنوان مرجع تقليد شيعيان معرفي نمودند. يكي از بزرگترين قسمتهاي زندگاني وي، مبارزه با استعمار انگليس و واگذاري تنباكو است.
🔸 ميرزاي شيرازي با ارسال پيام براي ناصرالدين شاه قاجار، وي را از مفاسد امتياز انحصار تنباكو، برحذر نمود.
🔸ولي تذكرات ناصحانهي وي تأثيري در شاه نداشت.
🔸 سرانجام ميرزاي بزرگ براي نجات اسلام و مسلمانان و حفظ مملكت ايران از شرّ دشمنان، فتواي تاريخي خود را در تحريم تنباكو به شرح ذيل صادر نمود:
🔸"اليوم، استعمال تنباكو و توتون بأيّ نحو كان در حكم محاربه با امام زمان(عج) است." مردم مسلمان پس از اطلاع از اين فتوا، مغازههاي توتون فروشي را بستند و تمام قليانها را جمع كردند.
🔸سرانجام ناصرالدين شاه به ناچار تسليم شد و قرارداد امتياز تنباكو را لغو كرد.
🌿❤️❤️
لیلةالرغائب (شب آرزوها)
رو فــــرامــــوش نکنیـــــد
🕋 نحوه خواندن نماز در این شب پـر فضیلت
اولین شب جمعه ماه رجب
که ماه ریزش رحمت الهی است، لیله الرغائب یا شب آرزوها خوانده میشود،
رغائب جمع رغیبه
و به معنای پاداشهای بسیار ارجمند و سَمین و گران سنگ است،
البته به معنای چیزی که مورد رغبت و میل و به معنای عطا و بخشش فراوان از آن یاد میشود.
همچنین لیلةالرغائب یعنی شبی که میل و توجه به عبادت و بندگی در آن فراوان است
و بندگان خوب و شایسته خداوند در این شب تمایل زیادی به رفتن به در خانه خداوند و ارتباط و انس با معبود خویش دارند،
در این شب عطا و بخشش خداوند فراوان است و بندگان مخلص خداوند با روی آوردن به بارگاه قدس ربوبی و خاکساری در برابر عظمت حق شایسته دریافت انعام و عطا و بخشش بیکرانه حق میشوند.
🌿 اعمال لیله الرغائب (شب آرزوها)
برای آن اعمال و فضایل بسیاری نقل کردهاند که از آن جمله میتوان به
🌻 روزه پنجشنبه و استغفار زیاد اشاره کرد.
شب جمعه اوّل ماه رجب نیز براى آن عملى از حضرت رسول صلى الله علیه و آله وارد شده با فضیلت بسیار؛
که سیّد در کتاب اقبال و علّامه حلی در اجازه بنى زهره نقل کرده اند.
🍃 از جمله فضیلت او آنکه؛
🔥 گناهان بسیار به سبب او آمرزیده شود
👌و آنکه هر که این نماز را بگذارد چون شب اوّل قبر او شود
حقّ تعالى بفرستد ثواب این نماز را بسوى او به نیکوتر صورتى با روى گشاده و درخشان و زبان فصیح.
پس با وى گوید اى حبیب من بشارت باد تو راکه نجات یافتى ازهرشدّت و سختى
گوید: تو کیستى بخدا سوگند که من روئى بهتر از روى تو ندیدم و کلامى شیرینتر از کلام تو نشنیدهام و بوئى بهتر از بوى تو نبوئیدم
گوید: من ثواب آن نمازم که در فلان شب از فلان ماه از فلان سال بجا آوردى
آمدم امشب به نزد تو تا حقّ تو را ادا کنم
و مونس تنهایى تو باشم و وحشت را از تو بردارم و چون در صور دمیده شود من سایه بر سر تو خواهم افکند.
در عرصه قیامت پس خوشحال باش که خیر هرگز از تو جدا نخواهد شد.
♻️♻️♻️♻️♻️
❇️ اما کیفیت این نماز:
🔹روز پنجشنبه اوّل ماه رجب را روزه میدارى. چون شب جمعه داخل شود، ما بین نماز مغرب و عشاء دوازده رکعت نماز مى گذارى.
هر دو رکعت به یک سلام(یعنی شش نماز دو رکعتی) و در هر رکعت از آن
یک مرتبه حمد
و سه مرتبه اِنّا اَنْزَلْناهُ
و دوازده مرتبه قُلْ هُوَ اللّهُ اَحَدٌ
مى خوانى.
🔸و چون فارغ شدى از نماز،
هفتاد مرتبه مى گوئى:
اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ النَّبِىِّ الاُْمِّىِّ وَعَلى آلِهِ.
پس به سجده مى روى و هفتاد مرتبه مى گوئى:
سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ.
پس سر ازسجده برمیدارى وهفتاد مرتبه مى گوئى:
رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَتَجاوَزْ عَمّا تَعْلَمُ اِنَّکَ اَنْتَ الْعَلِىُّ الاَعْظَمُ.
پس باز به سجده مى روى و هفتاد مرتبه مى گوئى:
سُبُّوحٌ قُدّوُسٌ رَبُّ الْمَلائِکَةِ وَالرُّوحِ.
پس حاجت خود را مى طلبى که انشاءالله برآورده خواهد شد.
📗 مفاتیح الجنان، اعمال ماه رجب.
💐 ماه #رجب
💎 «دعای مُعَلّی» در ماه رجب
🔸 یونُس ابن ظَبیان گفت: ماه رجب بود و نزد مولایم حضرت صادق علیه السلام بودم. مُعَلَّی بن خُنَیس وارد شد و سخن از دعای در ماه رجب به میان آمد. معلّی عرض کرد:
🔸 يا سَيِّدِي! عَلِّمْنِي دُعَاءً يَجْمَعُ كُلَّ مَا أَوْدَعَتْهُ الشِّيعَةُ فِي كُتُبِهَا.
🔸 ای سرور من! دعایی به من بیاموز که جامع همه (خیراتی) باشد که شیعه در کتاب هایش نوشته و به ودیعه گذارده است. پس حضرتش فرمود: ای معلّی! بگو:
🔹«اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ صَبْرَ الشَّاكِرِينَ لَكَ، وَ عَمَلَ الْخَائِفِينَ مِنْكَ، وَ يَقِينَ الْعَابِدِينَ لَكَ،
اللَّهُمَّ أَنْتَ الْعَلِيُّ الْعَظِيمُ وَ أَنَا عَبْدُكَ الْبَائِسُ الْفَقِيرُ، وَ أَنْتَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ وَ أَنَا الْعَبْدُ الذَّلِيلُ،
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، وَ امْنُنْ بِغِنَاكَ عَلَى فَقْرِي، وَ بِحِلْمِكَ عَلَى جَهْلِي، وَ بِقُوَّتِكَ عَلَى ضَعْفِي، يَا قَوِيُّ يَا عَزِيزُ!
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْأَوْصِيَاءِ الْمَرْضِيِّينَ، وَ اكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي مِنْ أَمْرِ الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ!»
🌷 سپس حضرت فرمود: يَا مُعَلَّى! وَ اللَّهِ لَقَدْ جَمَعَ لَكَ هَذَا الدُّعَاءُ مَا كَانَ مِنْ لَدُنْ إِبْرَاهِيمَ الْخَلِيلِ إِلَى مُحَمَّدٍ صلّی الله علیه وآله.
🔸 ای معلّی! به خدا قسم! این دعا، جامع همه دعاهای از زمان حضرت ابراهیم خلیل علیه السلام تا زمان حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله است.
📚 بحارالأنوار به نقل از اقبال الاعمال
📚 اقبال الاعمال، ص ۱۴۲
💐 اللهُمَ عَجِّل لِوَلیکَ الْفَرَج 💐
🔻اللهُمَ العَنِ الجِبْتَ وَالطاغوت🔻
🙏🏼 نماز ساده شب هفتم ماه رجب
عَنْ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ عَنِ النَّبِيِّ صلّی الله علیه وآله قالَ: مَنْ صَلَّى فِي لَيْلَةِ السَّابِعَةِ أَرْبَعاً بِالْحَمْدِ وَ التَّوْحِيدِ وَ الْمُعَوِّذَتَيْنِ ثَلَاثاً ثَلَاثاً، فَإِذَا سَلَّمَ صَلَّى عَلَى النَّبِيِّ صلّی الله علیه و آله عَشْراً، فَیَقُولُ الْبَاقِيَاتِ الصَّالِحَاتِ عَشْراً، أَظَلَّهُ اللَّهُ فِي ظِلِّ عَرْشِهِ، وَ أَعْطَاهُ ثَوَابَ مَنْ صَامَ رَمَضَانَ، وَ اسْتَغْفَرَتْ لَهُ الْمَلائِكَةُ حَتَّى يَفْرُغَ مِنْ هَذِهِ الصَّلاةِ، وَ سُهِّلَ عَلَيْهِ النَّزْعُ وَ ضَغْطَةُ الْقَبْرِ، وَ لا يَخْرُجُ مِنَ الدُّنيا حَتَّى يَرَى مَكانَهُ فِي الْجَنَّةِ، وَ يُؤْمِنُهُ اللهُ مِنَ الْفَزَعِ الأكْبَرِ. (البلدالأمين، ص168)
جناب سلمان از رسول خدا صلّی الله علیه وآله نقل می کند که فرمود: هرکس در شب هفتم از ماه رجب، 4 رکعت نماز بخواند؛ در هر رکعت یک بار سوره حمد، 3 بار سوره توحید، 3 بار سوره فلق و 3 بار سوره ناس؛ و بعد از نماز 10 بار بر رسول خدا صلّی الله علیه و آله صلوات فرستد، و باقیات صالحات (یعنی تسبیحات اربعه) را 10 بار بگوید، خداوند او را در سایه عرش خود جای داده، و ثواب کسی که ماه رمضان را روزه گیرد به وی اعطا می کند. همچنین تا فراغت از نماز، فرشته ها برای وی استغفار می کنند؛ و جان کندن و فشار قبر بر او آسان می شود، و از دنیا نمی رود تا آنکه جایگاه خویش را در بهشت ببیند، و خداوند وی را از هراس بزرگ روز قیامت ایمن می گرداند.
توجّه: مرحوم علامه مجلسی در «زادالمعاد»، باقیات صالحات را به معنای تسبیحات اربعه گرفته است.(زادالمعاد، ص44)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
* 💞﷽💞
📚 رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای
#قسمت_صد_وبیست_وهفتم
حتما #مسئولیتش_سنگین_تر شده...
حدس زدم مسئولیت نیرو های بیشتری رو داره. چون تنها چیزی که اذیتش میکرد این بود که مسئولیت حفاظت #جان کسی رو بهش بدن. درکش میکردم،خیلی سخته.
همسرحاجی آروم به من گفت:
_آدمها هرچی بزرگتر باشن مسئولیت شون هم بیشتره.آقا وحید مرد بزرگیه.خودتو برای روزهای #سخت_تر از این آماده کن.
تو دلم گفتم سخت تر از این؟!
خدایا خودت کمکم کن.
در واقع وحید و من وارد مرحله جدیدی تو زندگیمون شدیم که برامون خیلی سخت بود.
چون تعداد افراد خانواده مون بیشتر میشد و از طرفی هم کار وحید به اندازه قبل خطرناک نبود، از خونه بابا اسباب کشی کردیم و یه خونه بزرگتر اجاره کردیم.
سه ماه بعد...
سیدمحمد و سیدمهدی به دنیا اومدن.وقتی دیدمشون خیلی خوشحال شدم.
چهره شون عین وحید بود.بهشون گفتم:
_اخلاقتون هم باید مثل پدرتون باشه.
وحید وقتی بچه ها رو دید به من نگاه کرد و فقط لبخند زد.گفتم:
_پسر کو ندارد نشان از پدر...
خندیدیم.گفتم:
_بیچاره من با این همه وحید.
وحید مثلا اخم کرد و گفت:
_خیلی هم دلت بخواد.
بالبخند گفتم:
_خیلی هم دلم میخواد.
بعد از چند وقت پای مصنوعی برای وحید گذاشتن.دیگه بدون عصا میتونست راه بره.می لنگید ولی بهتر از عصا بود.
کمتر از دو هفته به تموم شدن مرخصی چهار ماهه و شروع کار جدیدش مونده بود.وحید تو کارهای خونه و بچه داری خیلی به من کمک میکرد.فاطمه سادات هم میخواست مثل باباش به من کمک کنه.وحید هم باآرامش و حوصله بهش یاد میداد که چطوری با پسرها بازی کنه و سرگرمشون کنه.
درواقع داشت آماده ش میکرد برای روزهایی که خودش خونه نبود،فاطمه سادات بتونه به من کمک کنه.
یه شب وحید تو اتاق نماز میخوند...
پشت سرش،کنار در ایستادم و نگاهش میکردم. روزی هزار بار #خداروشکرمیکردم که وحید کنارم بود....
به روزهای خوبی که کنارش داشتم فکر میکردم. همه ی روزهای زندگی من کنار وحید خوب بود. حتی روزهایی که مأموریت بود...
چون من اون روزها هم با عشق وحید زندگی میکردم.نمازش تموم شد.بدون اینکه برگرده گفت:
_منم خیلی دوست دارم.
گفتم داره با خدا حرف میزنه،چیزی نگفتم.بعد چند ثانیه گفت:
_خب بیا اینجا بشین دیگه.
با دست جلوی خودشو نشان داد.هنوز هم سمت من برنگشته بود.گفتم:
_با منی؟
صورتشو برگردوند.لبخند میزد.گفت:
_بله عزیز دلم.
-پشت سرت هم چشم داری؟!!
-اونکه بله ولی برای دیدن تو نیازی به چشم ندارم.
رفتم جلوش نشستم.به چشمهای مشکیش خیره شدم.گفت:
_هنوز هم به نظرت قشنگ و جذابه؟
لبخند زدم.
-آره،هرچی بیشتر میگذره قشنگ تر و جذاب تر هم میشه.مخصوصا کنار چند تا تار موی
سفیدت.
-میبینی خانوم پیر شدم.
-قبلنا که مجرد بودم وقتی به عروس و داماد میگفتن به پای هم پیر بشین،میگفتم آرزوهای قشنگ تر بکنین.ولی الان میفهمم چه حس قشنگیه که آدم کنار کسی که دوستش داره پیر بشه.
بالبخند گفت:
_شما که جوانی خانوم،فقط داری منو پیر میکنی.
-وحید...خیلی دوست دارم..خیلی
-اینو که چند دقیقه پیش گفتی.یه چیز جدید بگو.
-کی گفتم؟!!!
-اونجا،پشت سرم ایستاده بودی.منم گفتم که..منم خیلی دوست دارم.
-جدا پشت سرت هم چشم داری؟!!!
-بیخود نیست که تو سی و چهارسالگی سرهنگ شدم.
بلند شدم و باتحکم گفتم:
_خیلی خب جناب سرهنگ بیرون از خونه،پاشو برو بخواب.
بلند شد،احترام نظامی گذاشت و گفت:...
ادامه دارد...
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
* 💞﷽💞
📚 رمان زیبای
#هرچی_تو_بخوای
#قسمت_صدوبیست_وهشتم
بلند شد،احترام نظامی گذاشت و گفت:
_چشم قربان،خیلی نوکریم.
خنده م گرفت.
پسرها یک ماهشون بود که وحید عملا وارد محل کار جدیدش شد.روزهای اول کار جدیدش خیلی دیرتر از ساعت کاری میومد خونه.خیلی وقتها وقتی میومد که بچه ها خواب بودن.
گاهی اوقات اونقدر دیر میومد که منم خواب بودم.گفت برای اینکه کارها رو تو دستم بگیرم لازمه که اوایل بیشتر وقت بذارم.منم #اعتراض نمیکردم...
حتی بعد دو ماه خیلی وقتها برای خواب هم دیگه خونه نمیومد.وقتی بچه ها خیلی بهونه باباشون رو میگرفتن،میبردمشون بیرون یا خونه آقاجون یا خونه بابا...
حدود پنج ماه دیگه هم گذشت،تو تمام اون پنج ماه من و بچه هام به اندازه پنجاه ساعت هم وحید رو ندیدیم.
فاطمه سادات به شدت مریض شده بود. ویروس گرفته بود.نیاز به مراقبت شدید داشت ولی من باید به پسرها هم رسیدگی میکردم.
مجبور شدم پنج روزی خونه بابا باشم.اون پنج روز حتی وحید باهام تماس هم نگرفت.یعنی کلا متوجه نشده بود ما خونه نیستیم.
یعنی حتی به خونه سر نزده بود.یعنی فاطمه سادات به شدت مریض شد و خوب شد ولی وحید خبر نداشت.
بعد فاطمه سادات،سیدمحمد همون مریضی رو گرفت.
با اینکه خیلی مراقبت کردم ولی سیدمحمد هم ویروس گرفت.چون کوچیک بود،حدود هشت ماهش بود،دکتر گفت بیمارستان بستریش کنم.
فاطمه سادات و سیدمهدی خونه بابا بودن و من و سیدمحمد بیمارستان. چون سید مهدی هم کوچیک بود بهونه منو میگرفت.چهار ساعت در روز مادروحید میومد بیمارستان،من میرفتم خونه ی بابا.همش تو تکاپو و بدو بدو و اضطراب بودم.
دو روز بعد سید مهدی هم مریض شد.
مجبور شدم بستریش کنم.مادروحید و نجمه سادات نوبتی میومدن بیمارستان کمک من.گاهی هر دو تا پسرهام با هم حالشون بد میشد.
سه روز بعد از بستری شدن سید مهدی، سیدمحمد حالش یه کم بهتر بود و مرخص شد. سیدمحمد و فاطمه سادات خونه بابا بودن،من و سیدمهدی بیمارستان.سیدمحمد بیشتر بهونه منو میگرفت،چون هنوز هم کامل خوب نشده بود. دوباره چهار ساعت در روز مادروحید میومد بیمارستان من میرفتم پیش سیدمحمد.
ده روز بود که بچه هام مریض بودن و من تو فشار بودم ولی وحید حتی #خبر هم #نداشت. خیلی #خسته شده بودم.دیگه طاقت گریه ی بچه هام و مریضی شونو نداشتم.از اینکه تو این شرایط وحید کنارم نبود دلم گرفته بود.همون موقع تماس گرفت.
فقط به اسمش روی گوشیم نگاه میکردم و گریه میکردم.
نمیخواستم با این حالم جواب بدم.تماس قطع شد.از خودم ناراحت شدم که جواب ندادم.دلم برای شنیدن صداش هم تنگ شده بود.کاش جواب میدادم.خودم تماس گرفتم ولی اشغال بود.همون موقع سید مهدی دوباره حالش بد شد و گریه میکرد.گوشی رو گذاشتم کنار و بچه رو بغل کردم.منم باهاش گریه میکردم
و #ازخدا میخواستم #کمکم کنه...
من شرایط بدتر از این هم داشتم اما الان از اینکه بچه هام اذیت میشدن بیشتر ناراحت بودم.حاضر بودم خودم مریض باشم ولی بچه هام سالم باشن.
دو ساعت گذشت.سیدمهدی آروم شده بود و خواب بود.منم سرمو کنارش گذاشتم و از خستگی خوابم برد.تو خواب صدای زنگ گوشیمو شنیدم.
چشمهامو به سختی باز کردم.مامانم زنگ میزد.قطعش کردم که بچه بیدار نشه.به سیدمهدی نگاه کردم،نبود...
سریع بلند شدم.اول فکر کردم شاید از تخت افتاده،اطراف رو نگاه کردم،نبود.مادر مریض کناریم گفت:
_پسرت داشت گریه میکرد یه آقایی که لباس نظامی داشت بغلش کرد و بردش تو راهرو.خیلی شبیه پسرت بود،فکر کنم باباش بود.
رفتم تو راهرو...
جلو در اتاق خشکم زد.وحید بود.با لباس نظامی اومده بود و سعی میکرد سیدمهدی رو که داشت گریه میکرد،آروم کنه.
آروم صداش کردم:
_وحید
نگاهم کرد.چقدر دلم براش تنگ شده بود.اشکهام نمیذاشتن خوب ببینمش.
اومد سمت من.فقط نگاهش میکردم.
وحید هم فقط نگاهم میکرد.
وقتی سیدمهدی منو دید گریه ش شدیدتر شد.بچه رو ازش گرفتم و بردمش تو اتاق.نیم ساعت بعد سیدمهدی رو که خواب بود، گذاشتم روی تخت و رفتم تو راهرو.
وحید روی صندلی نشسته بود.دیگه خسته و ناراحت نبودم.
هرکی از کنارش رد میشد نگاهش میکرد...
وحید سرش پایین بود و به کسی توجه #نمیکرد. منم همونجا ایستادم و نگاهش میکردم.اولین باری بود که....
ادامه دارد...
نویسنده بانو #مهدییار_منتظر_قائم
♨️معنای #صاحب_الزمان
🌹روایاتی نقل شده است که اعمال انسان دوشنبه ها و پنجشنبه ها بر امام علیه السلام عرضه می شود.
غیر از احاطه شهودی که #امام_زمان علیه السلام بر همه عالم دارند، از طرف عالم غیب، #عصردوشنبه_وپنجشنبه هر هفته، پرونده اعمال همه، خدمت آن حضرت عرضه می شود.
🌹 صاحب الزمان اینجا معنی می شود که ریز اعمال یعنی حدود شش میلیارد پرونده را در یک لحظه باید نگاه کند؛ همه را هم بداند و همه را نظر بدهد.
🌹این یک تفاوت است بین قدرت امام و علم امام با بقیه افراد. این کار دو بار در هفته تکرار می شود و آن حضرت برای خیلی از افراد هم دعا می کنند. ببینید چه اتفاقی می افتد و آن حضرت چه ارتباطی با #زمان دارند که تمام این پرونده ها را در یک مدت کوتاهی نگاه کنند و نظر بدهند.
🌹روز پنجشنبه ای بود که خدمت آیت الله کشمیری قدس سره بودیم و یک حالت غم و غصه ای همه را گرفته بود.
یک نفر پرسید: چرا این قدر امروز دل همه ما گرفته است؟
ایشان فرمودند:« به خاطر عرض اعمال است. اعمال افراد، خوب نیست؛ لذا حضرت متأثر می شوند. این تأثر دوباره به روحیه شیعه، نزدیکان و اطرافیان منعکس میشود
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت دوم):
#امام_زمان ﷻ
💥آن شخص عالم و متقی زاهد بیرون رفت بعد از اینکه مدتی گذشت به نزد رفقای خود برگشت و گفت: همین که اندکی از نجف بیرون رفتم سیاهی شهری به نظرم آمد پیش رفتم تا داخل آن شهر شدم. از کسی سوال کردم این شهر چه نام دارد؟ گفت: این شهر، شهر صاحب الزمان است. نشانی خانه آن حضرت را از او سوال نمودم و با شوق و شعف تمام خود را به در خانه ایشان رساندم و دق الباب نمودم. یکی از ملازمان آقا بیرون آمد. گفتم میخواهم خدمت امام زمان شرفیاب شوم.
✨💫✨
آن مرد رفت و برگشت و گفت امام فرمودند: «دختر فلان شخص را که نامش فلان و رتبهاش بهمان است و در نام و نسب و شرف و رتبه فوق بزرگان این شهر است به عقد تو درآوردهام. تو امشب به خانه آن شخص برو و همان جا بمان و فردا به نزد ما حاضر شو. من خانه آن شخص را پیدا کردم و به منزل او رفتم و پیغام امام را به او رساندم. او قبول کرد و بنای زفاف را برای من گذاشتند. چون شب شد عروس را به حجلهگاه آوردند و همین که خواستم به نزد او بروم ناگاه آواز طبل جنگ به گوشم رسید. پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند: حضرت صاحب الزمان میخواهند خروج کنند. من با خود گفتم اشکال ندارد ایشان بروند ما نیز پشت سرشان خواهیم رفت.
✨💫✨
در همین فکر و خیال بودم که قاصد آن حضرت رسید که «بسم الله ما خروج کردیم با ما بیا تا به جهاد دشمنان برویم.» من گفتم: عرض مرا به آن حضرت برسانید و بگویید ایشان تشریف ببرند من نیز پشت سرشان خواهم آمد. قاصد رفت و سریعاً برگشت و گفت: حضرت میفرمایند: فوراً باید بیایی. من گفتم: اگر چه امام این چنین فرمودهاند ولی من الان نخواهم آمد. تا این حرف را زدم ناگاه خود را در همان صحرای نجف اشرف دیدم که نه شبی بود و نه شهری و نه عروسی و نه اتاقی. دانستم تمام این قضایا در عالم مکاشفه بوده نه شهود و فهمیدم که ما را قوه اطاعت آن حضرت نیست و امام خواستن ما لقلقه زبان است.
📚برکات حضرت ولی عصر علیه السلام، ص۲۹۶-۲۹۵به نقل از کتاب عبقری الحسان ج۲ ص۱۱۳
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت اول):
#امام_زمان ﷻ
💥این اولین بار نبود که عازم مکه معظمه بودم، اما بار اول بود که چنین بی قرار و بی تاب، دلم می تپید. چرا که این بار مقصودم از تشرف به مکه، دیدار کسی بود که مکه هم در انتظار طلوع اوست. تمام وجودم یک خواسته بود و آن سرمه دیدار که بر چشمانم کشیده شود. آخر این آرزو ممنوع نیست و آقا هم خودشان دوست دارند که ما دعا کنیم و بگوییم: "اللهم ارنی الطلعة الرشیدة". آنقدر عطش مرا فرا گرفته بود که با خود فکر می کردم اگر این بار او را نبینم، باز نمی گردم! از مدتها قبل هر کاری که می کردم، تنها به این منظور بود.
✨💫✨
وقتی وارد سرزمین نور و وحی شدم، لحظه ای آرام نداشتم، در تب و تاب تمام لحظه های بیاد ماندنی تنها درخواستم همین بود. لباس فاخر احرام را پوشیدم، در سعی بین صفا و مروه، همچو هاجر، آب حیاتم را می جستم و در صحرای عرفات در پی او بودم، چرا که می دانستم یقینا گمشده ام آنجا حضوری ناشناس دارد. مراسم عرفه تا نیمه شب بطول انجامید و من در جستجویش خیمه ها را می بوئیدم و با چشمان محرومم او را دنبال می کردم، اما فرصت بسرعت می گذشت و من تشنه مانده بودم. با خود فکر می کردم اگر او را نبینم براستی محروم ترینم.
✨💫✨
هرچند بعدها فهمیدم چنین نباید بود و باید بین چسم دل و چشم سر فرق گذاشت و *باید معرفت محبوب را جستجو کرد.* البته من تصور می کردم با دیدن او این معرفت نصیبم می شود. لذا دامن کعبه را گرفتم و حاجتم را خواستم، آخر شنیده بودم که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در روایتی به این مضمون فرموده بودند: کعبه مانند شخصی است که وقتی پرده اش را می گیری، مثل این است که دامن آن شخص را گرفته ای و می خواهی تو را ببخشد، من هم دامن کعبه را گرفتم و کعبه را از کعبه خواستم. تا آخرین شب اقامتمان اتفاقی نیفتاده بود...
ادامه دارد.
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
#احسن_القصص
#تشرفات (قسمت دوم):
#امام_زمان ﷻ
💥تا آخرین شب اقامتمان اتفاقی نیفتاده بود، اما من آرام شده بودم، گویی سوسوی امیدی دلم را روشن کرده بود و بر من بیمار نظری شده بود که چنین آرام گرفتم، در طواف کعبه می گفتم: خدایا من او را از تو می خواهم ، گاهی زمزمه می کردم : پروردگارا تو گفتی به دل شکستگان نزدیکی، در دور سوم در ژرفای خیالم او را یافته بودم، در دور چهارم می گفتم: محبوب من، کعبهٔ من تویی و در دور پنجم انگار دری باز شد ،در باب الحوائج، در آن کسی که تو را به کشتی نجات می رساند، ابالفضل العباس علیه السلام انگار کسی نام مقدس او را می برد و می فرمود: به ابالفضل العباس متوسل شو و من به دامنش آویختم،
✨💫✨
من همیشه در مشکلات به آن حضرت توسل میکنم و آن بزرگوار نیز نظر عنایتی می فرماید. در حالی که هنوز در دور پنجم و بین شکاف کعبه و حجرالاسود بودم و دعای اللهم کن لولیک... را برای مولایم می خواندم، حالت دیگری به من دست داد، گویا لحظه موعود فرا رسیده بود، قلبم می تپید و چشم به اطراف روان، شاید او آنجا باشد. ناگاه دیدم از کنار حجرالاسود سواری ظاهرشد، سوار بر اسب سفید، اطراف چهره اش هاله ای از نور که از شدت نور چهرهٔ مقدسش پیدا نبود، یک دور طواف کردند و من نیز به دنبال او می دویدم و طواف می کردم،
✨💫✨
ای کاش من هم مانند این اسب بودم تا او مرا برای حرکت خویش انتخاب می کرد. همه اینها لحظاتی بیش نگذشت زیرا آن حضرت حکیم است و نیک می داند چگونه بر لب تشنه آب برساند که آب از ظرفش بر زمین نریزد و او تقدیر ظرف مرا می دانست که بیش از این توان ندارم. به امید دیداری که چشم دلم در آن بیشتر گشوده شود و جمال آفتاب را بی پرده تر ببیند.
📗مجله منتظران شماره ۳۴. براساس تشرفی از خانم ش.ذ از تهران
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
‼️مرد برای اداره منزل و خانواده خود به سه خصلت نياز دارد حتی اگر در طبع او نباشد ...
قَالَ اَلْإِمَامُ اَلصَّادِقُ صَلَوَاتُ اَللهِ عَلَيْهِ : إنَّ المَرءَ يَحتاجُ في مَنزِلِهِ و عيالِهِ إلي ثَلاثِ خِصالٍ يَتَکلَّفُها و إن لَم يَکن في طَبعِهِ ذلِک: مُعاشَرَةٍ جَميلَةٍ و سَعَةٍ بِتَقديرٍ و غَيرَةٍ بِتَحَصُّنٍ.
مولاناحضرت امام امام جعفر صادق صلوات الله و سلامه علیه می فرمایند :
مرد برای اداره منزل و خانواده خود به سه خصلت نياز دارد كه حتی اگر در طبيعت او نباشد ، (بايد خود را به آن ها وا دارد) ، آن خصلت ها عبارتند از : خوش رفتاری ، گشاده دستی سنجيده و غيرت برای حفاظت از آن ها.
📚تحف العقول، صفحه 322