🌙#خاطرات #ماه_مبارک_رمضان سال۱۴۰۲
#سحر_بیست_و_دوم #بیست_و_دومین_سحری #بیست_و_دومین_سحر
💠 نمای حسینیه چیز دیگری شده بود...
الان که دارم مینویسم...در حال رفتن به حسینیه ام...اونم پیاده...
ساعت از سه و نیم عصر گذشت است...خواهرم گفت برام پیاز خورد کن و میخای بری حسینیه...برو...منم پیاز رو خورد کردم و دستهامو با صابون شستم و لباسهامو پوشیدم برای رفتن...طبق برنامه قبلی، با بسم الله، توکلت علی الله، لا حول و لا قوه الا بالله در منزل را بستم و خواندن آیةالکرسی را شروع کردم...تو مسیر خواهرمو دیدم...رفته بود دستش که در رفته بود جا بیندازش...گفت آقای...میشناسی...میشناختمش...دوتا برادرند...یه برادر کوچکتر هم داشت که چند سال پیش رحمت خدا رفت...خدا رحمتش کنه... یکیشون الان مسئول انجمن اسلامی مدرسه هست...گفت پیشش آش بیار...بهش گفتم بهت بده با خودت بیارش...
مسیر را در حال پیمودن به طرف حسینیه هستم...
دیگه رسیدم به حسینیه...
فضای حسینیه از لحاظ جلوهای خیلی بهتر شده بود...تکه ای از فرش هایی که قرار حسینیه رو فرش کنند آورده بودند و در جلو سن گذاشته بودند و مردها دو طرف اون نشسته بودند...بچه های تدارکات و پشتیبانی حسینیه، نظم خاصی به چیدن رحل و قرآن، فروش و... داده بودند...
منم قبل از شروع مراسم چند تا تصویر خوب ازش گرفتم که یادگاری بمونه....
سه تا از چهار مرتل از همشهریهای خودمون بودن و یکی هم از مرکز شهرستان...
مراسم با قرعه کشی و اعلام برندگان و دادن جوایز به پایان رسید...
در برگشت بودم که تماس گرفتم که آش رو به دستم برسونن...دیگه بهم دادن و یکی از بچه ها منو رسوند....
در حال پیدا شدن بودم که بهم گفت امشب ساعت ۹ جلسه برنامه ریزی محفل انس با قرآن تو حسینیه داریم ....منم بهش قول دادم و با همدیگه خداحافظی کردیم...
طبق معمول، آیةالکرسی رو خواندم و کلید رو در قفل در چرخاندن تا باز بشه که بویی به مشامم رسید...فکر کردم اسپند دود کردند...اما با نزدیک شدن دیدم جوجه داره روی ذغال های سرخ شده کباب میشه...حیاط رو بشدت بو گرفته بود...
دیگه منم رفتم وضو گرفتم و آماده نماز...نماز اول وقت خواندم و اومدم سر سفره....خواهرم که مرکز شهرستان بدون اطلاع دادن اومده بودند و مقدار کباب رو فراهم کرده بودند...خواهرم هم، خورش بادمجون درست کرده بود که دیگه کسی از اون نخورد...
آش بسیار خوشمزه و خوش رنگ و لعاب و خوش طعم و پر از حبوبات بود....اول نشاسته خوردم و بعدشم هم رفتم سراغ آش....
در نهایت هم افطاری، با خوردن جوجه به پایان رسید....
ربع ساعت قبل از برگزاری، یکی از بچه ها اومد دنبالم که با هم رفتیم طرف حسینیه....کنار حسینیه مراسم بود...مراسم به مناسبت شهادت امام علی علیهالسلام و همچنین گرامیداشت درگذشت دو جوان رعنای منطقه بود که یکی مجری توانمند صداوسیمای استان بود و دیگری از بچه های نیروی انتظامی که هر دو در تصادف از دنیا رفته بودند...روحشون شاد...
دیگه جلسه برنامه ریزی محفل انس با قرآن رو انجام دادیم و قرار شد چهارشنبه ۳۰ فروردین ساعت ۵ بعدازظهر برگزار بشه....
سحری هم دیگه همون جوجه شد... دیه میوه نخوردم و رفتم سراغ آب...حدود بیست دقیقهای میخاست که اذون گفته بشه...لیوان آب خوردم و چند دقیقهای قبل از اذون هم لیوان دوم...
#خاطره #ماه_رمضان
با ما همراه باشید....
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e