کانون طه آبپخش
🌙#خاطرات #ماه_مبارک_رمضان سال۱۴۰۲ #سحر_بیست_و_هفتم #بیست_و_هشتمین_سحری #بیست_و_هشتمین_سحر 💠 ک
🌙#خاطرات #ماه_مبارک_رمضان سال۱۴۰۲
#سحر_بیست_و_نهم #بیست_و_نهمین_سحری #بیست_و_نهمین_سحر
💠 حال خوب حسینیه...
ساعتها و دقایق دارند از همدیگر شتاب میگیرند...ای کاش میشد زمان را نگه داشت...حالمان در این ماه کجا و یازده ماه دیگر کجا... چقدر خوب شد...
چقدر پای سفره قرآن نشستن در حسینیه حضرت علی اکبر علیهالسلام، حالمان و روزمان و رزقمان خوب میشد و شد ...بخصوص رزق های معنوی...
از لحظه ای که وارد حسینیه میشدم...فضا و حالمان چیز دیگری میشد...دارم غبطه میخورم که چرا بیشتر از این ماه استفاده نکردم...
ساعتی پس از نماز ظهر و عصر دیروز بود که خواهرم گفت میخام افطار و سحری درست کنم...سیب زمینی زمینی و پیاز رو خورد کردم و گوجه هم بعد از شستن رند...میخاست خورش مرغ درست کنه....
این ماه، ماه همکاری و همراهی هاست، ماه مساعدت و کمک هاست...ماه خیرات و برکاته چرا؟؟؟
وقتی قلبها پالایش میشه و روحها زلال و شفاف، کارهای خدایی شروع میشه...پس ماه اخلاص و خالص شدن هاست و توشه ای برای ماه های بعدی و آخرت...
البته اگه نگهش داریم تا اون موقع...
بچه های ساعت های پر از دغدغه اما آرام برای برگزاری محفل انس با قرآن داشتند...دقایقی از ساعت چهار گذشته بود که لباس و کفشهامو پوشیده، آماده حرکت به سمت حسینیه از منزل بودم...با بسم الله، توکلت علی الله، لا حول و لا قوة الا بالله، مسیر را شروع کردم...هوا مقداری گرم شده بود...اما نسیمهای خنکی هم میوزید...خواهرم گفت بیا کارت بانکی مو بررسی کنن ببین مشکل نداره...آخه کسی میخاد پول به حسابم واریز کنه، نمیتونه...
اول رفتم کنار دستگاه خودپرداز، بررسی کردم و مشکلی ندیدم...امروز رفتم بانک، دیگه درستش کردم و مسئول باجه گفت تا فردا که جمعه هست زمان میبره که میتونین ازش استفاده کنین..
مسیر حرکتم هر روز موافق جهت حرکت وسایل نقلیه بود....اما دیروز برعکس شده بود...
سعی کردم یه مقداری سریع تر گامهایم را بردارم که اگه کاری اونجا باشه انجام بدم...اما کارها انجام شده بود یا دیه در حال پایان کار بود....
ابتدا مراسم جزءخوانی قرآن کریم برگزار شد و دقایق پایانی مراسم بود که استاد حاج احمد ابوالقاسمی، به محفل ما تشریف آوردند...
مراسم شروع شد و مجری از امام جمعه جهت خیرمقدم به مهمان دعوت کرد...
پس از سخنرانی امام جمعه، قاری نوجوان که از هم استانی مان بود...اومد و آیاتی رو با زیبایی هم چه تمام تر تلاوت کرد...
توصیه ای که بعداً استاد ابوالقاسمی به قاری نوجوان کردن با توجه به تخصصی کار کردن قرائت تحقیق این نوجوان، روند کارشون رو خوب ارزیابی کردن و نیاز به گوش دادن و تقلید کردن و آموزش دیدن بیشتر شدند...
بعد از اون، استاد ابوالقاسمی با دعوت مجری برنامه، به جایگاه.....ابتدا حاضرین در جلسه، کم همراهی کردن...اما استاد توانست با توضیحاتی که دادن.... مردم بیشتر در تلاوت همراهی کردن...
محفل با تجلیل از مرتلین و برندگان مسابقات به پایان رسید و دیگه با همراهی استاد، برای استراحت و افطاری و آماده کردن خود برای تلاوت دیگر که در مرکز شهرستان داشتند....
بعد از افطاری کردن، منو یکی از بچه ها منو رسوند محل برگزاری نمایش محشر...رفتیم تا خیلی شلوغه و خیلی از خانمها بیرون از محل برگزاری ایستاده بودند...
دقایقی رو اونجا بودم و بخاطر ازدیاد جمعیت و نبودن فضای کافی برای نشستن... از سالن نمایش اومدم بیرون و یه طرف خونه حرکت کردم...خیلی خسته بودم...لباسهایم را درآوردم...و دیدم تا چشمهایم در از خوابه...
اما هنوز تصاویر محفل رو توکانال نزاشته بودم.... دیه اولین کار، همین کار بود (بارگزاری تصاویر محفل با انس با قرآن کریم در کانال طه آبپخش)
دیه سریع رفتم خوابیدم...البته خیلی خوابم اومد...😂😂😂
با آرامش خوابیدم و با اذون گفتن گوشی برای سحری بیدار شدن...
خورش مرغ بود و برنج...البته باقلا هم خواهر دیگه ام از مرکز شهرستان خرید بود و شب هم نتونستم اونو بخرم...برای سحری گذاشته بودم... خورش مرغ و برنج بعدشم باقلا...خدا میدونه که معده ام چی به سرش میاد...خدا بهمون رحم کنه...وقتی خودمون به خودمون رحم نمیکنیم...آخه طریقش اینه که باید خودمون به خودمون رحم کنیم تا خدا بهمون رحم کنه...
در آخر هم یه دونه میوه پرتقال خوردم...
رفتم وضو گرفتم و منتظر اذون و نماز....
#خاطره #ماه_رمضان
با ما همراه باشید....
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e