🌙#خاطرات #ماه_مبارک_رمضان سال۱۴۰۲
#سحر_نوزدهم #نوزدهمین_سحری #نوزدهمین_سحر
💠 وقتی سیم گاز موتور خراب شد...
بعد از ظهر روز هجدهم ماه مبارک رمضان، جلسه قرارگاه شهری داشتیم، ساعت ۳...هماهنگیشو دو روز قبل انجام داده بودم...ساعت از سه گذشت و یکی از مسئولین انجمنها بهم زنگ زد و در مورد جلسه گفت، گفتم بیا دنبالم تا با هم بریم اتحادیه...اومد در منزل...درِ منزل، لحظهای موتور رو خاموش کرد... میخاست موتور رو روشن کنه، سیم گاز موتور خراب شد و دست گاز موتور دیگه کار نکرد...کشان کشان اونو بردیم تعمیرگاه و گفت سیم گازش خراب شده و باید تعویض بشه...خداروشکر در جایی موتور خراب شد که میشد کاریش کرد...اگه وسط خیابون بود خیلی سخت میشد.... دیه اومدیم موتور رو خونه خودمون گذاشتیم و اومدیم سر خیابون منتظر یکی دیگر از مسئولین انجمنها که بیا دنبالمون...یکی از دوستانمون از بسیج که اون طرف خیابون بوده ما رو دیده بود و باهام تماس گرفت و منم جریان رو بهش گفتم و ما دوتا رو با ماشینش رسوند اتحادیه...خدا خیرش بده...
دیه اولین جلسه قرارگاه شهری مسئولین انجمنهای منطقه رو در سال جدید برگزار کردیم...در مورد آیه سال و هر انجمن اسلامی، یک پایگاه قرآنی و... صحبت کردم
دیگه نزدیکای ساعت پنج جلسه تموم شد و با یکی از مسئول انجمن ها، با همدیگه رفتیم به طرف حسینیه، مراسم جزءخوانی قرآن کریم...
تو مسیر برگشت، رفتم و آبلیمو رو به دوست خواهرم که به جای شربت آبلیمو بهم داده بود و بهش تحویل دادم و گفت بجاش بیا شربت آبلیمو ببر...دیگه بعد از افطاری و استراحت رفتم شربت آبلیمو و یه شربت دیگه بود پیشش آوردم...شربت مخلوطی بود (معجون)...وقتی میخاستم ازش تحویل بگیرم هم ازش پرسیدم دیگه این شربت آبلیمو هست یا نه...😉😊☺️ گفت دیه درست هست...شربت آبلیموهه...دیگه اومدم خونه و همه شربت آبلیمو رو خودم تنهایی خوردم...نمیدونم بدنم کمبود شربت آبلیمو داشت که همشو خوردم😋😉😊...خیلی خوشمزه بود...
به حسینیه رسیدم وقتی دیدم ردیف روبرویی سِنْ مُرَتِّلین پُر شده اول، خیلی خوشحال شدم...بعدش داشت ردیف های بعدی پر میشد...خداروشکر
نظم خوبی برقرار شده بود...
دانشآموزان دبیرستان حاج سید احمد خمینی(ره) پایه ثابت مراسم جزءخوانی قرآن کریم شده بودن...
مراسم بخوبی با برگزاری مسابقه، به پایان رسید...
خواهرم بخاطر دستش که خیلی دردش میکرد، به همراه خواهر دیگه م رفت پیش دکتر...دیه مواد اولیه فلافل رو داده بود بهش...دیه برامون فلافل درست کرده بود...برای افطاری...همراه با فلافل ها، سالاد الویه هم بود...
دقایقی بعد از اذون، برامون آوردش....خواهرم با شوهرش با ماشین آورده بودنش...رفتم دم در ازش گرفتم....قبل از این که بیان، منم رفته بودم وضو و نماز خواندم...رفتم سر سفره...خواهرم نشاسته درست کرده بود...ظرف نشاسته رو چند سانتی کشیدم که بیارم جلو خودم...دیدم زیر نشاسته، مثل دریای متلاطم شد.....لحظاتی دریای طوفان زده شد...لحظاتی بعد به آرامی رسید...نه خیلی سفت بود و نه خیلی آبکی...بین این دو...
به آرامی خوردم...رفتم سراغ فلافل ها...قبلش، کَلَم سفید و گوجه رو شستم و خورده کرده بودم و سه تا خیارشور از بشکه درآوردم و خورد کردم...به همراه خواهرم افطار کردم...چند لقمهای خوردم... رفتم که تصاویر برنامه مراسم جزءخوانی قرآن کریم رو توکانال بزارم...شب اول از سه یا چهار شب قدر، بودیم...خیلی دوست داشتم که شب زنده داری کنم...اما دقایقی رو نشستم که خیلی خوابم اومد و مجبور شدم بخوابم....
باید برای شبهای دیگه قدر، با برنامههای بهتری، بتونم ازش استفاده و بهره ببرم...
دیگه سحر هم، چند دقیقهای زودتر بیدار شدم و گوشی هم یه ساعت زودتر اذون گفت و بلند شدم برای سحری خوردن...
سحری هم بخاطر اینکه خواهرم بعدازظهر روز قبل، رفته بود دکتر و دستش خیلی دردش میکرد و شب هم خیلی بخاطر دردش صدا کرد...دیه سحری هم، همون فلافل ها شد...با نون خونگی...دو تا لیوان شربتی که دوست خواهرم درست کرده بود بهمون داده بود و در نهایت یه لیوان آب...سحری روز نوزدهم رو انجام دادم و با وضو و نماز صبح اول وقت، روزه روز نوزدهم رو شروع کردم...
#خاطره #ماه_رمضان
با ما همراه باشید....
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e