#سیره_تربیتی_شهدا
📝 #همسر_شهید #یوسف_كلاهدوز میگوید:
🔻 اوایل زندگی درست بلد نبودم غذا درست كنم. یادم هست بار اول كه خواستم تاس كباب درست كنم، سیب زمینی ها را خیلی زود با گوشت ریختم.
🔸 یوسف كه آمد، رفتم غذا را بیاورم، دیدم همه سیب زمینی ها له شدند. خیلی ناراحت شدم و رفتم یك گوشه ای شروع كردم به گریه كردن.
🔹یوسف آمد و پرسید: چه شده؟ من هم قضیه را برایش تعریف كردم.
♦️ او حسابی خندید، بعد هم رفت غذا را كشید و آورد با هم خوردیم.
❇️ آن قدر پای سفره مرا دلداری داد و از غذا تعریف و تمجید كرد كه یادم رفت غذا خراب شده بود.
⭕️ یوسف هیچ گاه به غذا ایراد و اشكال نمی گرفت. حتی گاهی پیش می آمد كه بر اثر مشغله زیاد، دو روز غذا درست نمی كردم، ولی او خم به ابرو نمی آورد.
💢 بارها از او پرسیدم: چه دوست داری برایت درست كنم؟
می خندید و می گفت: «غذا، فقط غذا» می گفت دوست دارم راحت باشی.
🔸 ایشان حقوق که می گرفت، می آمد خانه و تمام پولش را می گذاشت توی کمد من. می گفت: هر جور خودت دوست داری خرج کن.
🔹 هر وقت که دلم برای پدر و مادرم تنگ می شد، آزاد بودم یکی دو هفته بروم اصفهان. اصلا سخت نمی گرفت.
◾️از اصفهان هم که برمی گشتم، می دیدم زندگی خیلی مرتب و تمیز است. لباس هایش را خودش می شست و آشپزخانه را مرتب می کرد.
📚 از کتب نیمه پنهان و همسرداری سرداران شهید
#سبک_زندگی
#سیره_شهدا
#شهید_کلاهدوز
#حسینیـــہ_مجـــازے
#ما_ملت_امام_حسینیم
@Fahma_KanoonTaha