eitaa logo
کانون طه آب‌پخش
988 دنبال‌کننده
44.7هزار عکس
20.5هزار ویدیو
966 فایل
ارتباط با ادمین: @faraghlit313
مشاهده در ایتا
دانلود
🖌خاطرات ۱۳ قسمتی پیاده روی اربعین ۹۸ با عنوان به قلم @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
🚩 (روایتی کوتاه از پیاده‌روی اربعین در مهرماه ۹۸) نصرالله شفیعی دوشنبه ۱۵ مهرماه سفر را آغاز کردیم. از بوشهر به آبپخش رفتیم تا از آنجا به‌ اتفاق برادرزاده‌ام راهی سفر شویم. نماز را در منزل برادرم مرحوم حاج غلامحسین که هفته گذشته با ما خداحافظی ناگهانی کرده بود خواندیم. به‌اتفاق همسر و فرزندم محمد و زینب برادرزاده‌ام راهی شلمچه شدیم. حدود ساعت یک و نیم شب بود که به شلمچه رسیدیم. ساعت سه و نیم صبح با اتوبوس و با کرایه هر نفر ۱۵۰ هزار تومان راهی نجف اشرف شدیم. سه‌شنبه ۱۶ مهرماه: ساعت یک و نیم بعدازظهر به نجف اشرف رسیدیم. بعدازظهر را تا اقامه نماز مغرب و عشا در حرم امام علی علیه‌السلام بودیم. عرض ارادت و زیارت امام علی علیه‌السلام توفیقی بود که در آن روز سرشار از معنویت نصیبم گردید. در کنار ضریح نشسته بودم جوانی از اهالی یزد که از مصادیق رویش‌های انقلاب بود کنارم بود. سر صحبت را راجع به مسائل مختلف باز کرد. گویا تشنه‌ی شنیدن بود و من نیز چون او را مخاطب خوبی یافتم بسیار برایش از مسائل مختلف حرف زدم. شب را در موکب استان هرمزگان و در جمع کاروانیان قشم سپری کردیم. چهارشنبه ۱۷ مهرماه همچنان در شهر نجف در کنار مرقد ملکوتی مولا امام علی علیه‌السلام در صحن حضرت فاطمه زهرا(س) قرار داریم. شلوغی فوق‌العاده است. به‌گونه‌ای که حتی راه رفتن بین جمعیت را نیز سخت کرده است. صبح ساعت ۳ صبح به حرم رفتم. به خیال اینکه در نیمه‌های شب حرم خلوت است. ولی فهمیدم که عاشقان زمان نمی‌شناسند. خدا را شکر حال خوبی داشتم. اصلاً در تخیلم نمی‌گنجید که زمانی فرا برسد که بتوانم نماز صبح را در جوار مرقد امام علی علیه‌السلام بزرگ‌ترین اسطوره‌ی تاریخ و مظهر عبادت و بندگی و عرفان و شجاعت و مردم‌دوستی بخوانم. آنچه در نمازم بر آن تأکید داشتم این بود که من آمده‌ام و خودم را به‌پای امام عزیز انداخته‌ام که برای آمرزش گناهانم واسطه‌ی بین من و خدا شود. احساس می‌کردم امام آن‌قدر مهربان است که خواسته من را اجابت خواهد کرد. چقدر زیبا و دل ربا بود نمازخواندن در کنار ضریح مطهر. نماز که تمام گردید از خلوتی اطراف ضریح که هنگام نماز ایجادشده بود استفاده کردم و از خیر تسبیحات حضرت زهرا و تعقیبات نماز صبح گذاشتم و خود را به‌سرعت به ضریح رساندم. توانستم دستان گناهکار خود را به ضریح برسانم. ضریح را بوسیدم تا ارادتم را به مولا و سرور عزیزم رسانده باشم.
کانون طه آب‌پخش
🚩 (روایتی کوتاه از پیاده روی اربعین ۹۸) نصرالله شفیعی پنج شنبه ۱۸ مهرماه: در آستانه اذان صبح از خواب بیدار شدم محمد را که از قبل به من توصیه کرده بود تا برای نماز صبح بیدارش کنم، بیدار کردم. سپس در اتاق خانم ها را زدم. گویا آن ها بیشتر خواب بهشان چسبیده بود. هم خیلی خسته بودند هم زیر کولر گازی شب را سپری کرده بودند. صاحبخانه نیز که شواهد نشان می داد تا نیمه های شب بیدار بوده و هم به دنبال مشتری برای مغازه‌ی کوچکش و هم مهمانان اربعین حسینی بوده خواب بود و نخواستم برای خداحافظی و عرض تشکری او را بیدار کنم چرا که برای او همین لذت بس بود که در منزل فقیرانه‌اش چند زائر امام حسین را مأوی داده است. منزلش بسان همان منزل روستائیان فقیری بود که بیشتر به زندگی کردن در زیر یک سقف که بتوانند گذر زندگی داشته باشند قانع هستند تا به زرق و برق ظواهر خانه. نماز را در یکی از موکب‌ها خواندیم. کم‌کم مسافران کربلا زن و مرد کوچک و بزرگ، دارا و نادار سالم و معلول پیدایشان می‌شود و در مسیر زیبایی که حالا به برکت روشنایی خورشید حرکت را آغاز کرده بودند. از آن‌طرف موکب‌ها نیز که با دیدن زائران به شوق آمده بودند تبلیغات خود را برای جذب مشتری بیشتر می‌کردند. یکی فریاد شای ایرانی عراقی سر می‌داد، یکی می‌گفت شیر داغ، یکی دیگر تخم‌مرغ‌های آب پز خودش را در معرض دید زائران گذاشته بود و دیگری با نان‌های کوچک و خوشمزه و داغ عراقی جمعیت عاشقان را به جمع خود فرامی‌خواند. این ما بودیم که برای انتخاب ناز می‌کردیم و گاه تردید می‌کردیم که کدام‌یک را بخوریم و چقدر بخوریم که از ابن همه خوان نعمت، آن‌هم صلواتی بود دچار افراط نشویم و خدای ناخواسته در این هوای گرم دچار بیماری شویم و نتوانیم مسیر عاشقی را تا آخر طی کنیم. در این میان محمد تلاش می‌کرد تا از این خوان گسترده حداکثر استفاده را بکند ولی طولی نکشید که او نیز به ظرفیت خود پی برد و تشخیص داد همان بهتر که رعایت سلامتی خود را کند. عزم من و محمد برای رفتن با قدم‌های سریعمان روشن بود؛ ولی به پشت سرمان نگاه می‌کردیم و همسر و برادرزاده‌ام زینب را می‌دیدیم که همچنان با آهستگی و احتیاط قدم برمی‌دارند تکلیف خود را مشخص کردیم که خیال ۸۰ کیلومتر پیاده‌روی از کوفه تا کربلا را از سر خود بیرون کنیم. شاید توقع ما زیاد باشد در این هوای گرم و عدم آمادگی قبلی انتظار یک چنین راهپیمایی طولانی از آن‌ها از انصاف به دور باشد. مسیر را هم چنان طی می‌کنیم. خانم نگاهی به من می‌اندازد و اشاره‌ای به انگشتان پایش می‌کند که تاول‌زده، می‌گویم چاره‌ای نیست در مسیر عاشقی تاول زدن پا حداقل هزینه‌ای است که باید داد. تنها نگرانی من همان بود که عرض کردم یعنی تخفیف در راهپیمایی که به عشق آن خانه و کاشانه را رها کرده بودیم و مرزهای شلمچه و عراق را درنوردیده بودیم و حالا خودمان را در جمع زائرانی می‌بینیم که بی‌مهابا نخلستان‌های کوفه را زیر قدم‌هایشان جا می‌گذارند و می‌گویند کربلا کربلا ما داریم می‌آییم. البته پارسال که خودم تنها آمده بودم بی‌خبر از اینکه بی‌مهابا راه رفتن چه عواقبی دارم مست مست به راه افتادم و کسی هم بگیرم نبود. ناگاه پس از یکی دو ساعت راه رفتن فهمیدم که چه خبطی کرده‌ام. پاهایم به‌شدت تاول زد و ماهیچه‌هایم سخت گرفت به‌طوری‌که توان راه رفتن از من گرفته شد. یادم هست وقتی مسیر کوفه یا همان طریق العلما را طی کردم و به عمود ۱۹۰ رسیدم زمان اذان مغرب بود، نمی‌دانستم چه جوری نماز مغرب و عشا را خواندم آن‌چنان به خواب عمیقی رفتم که حتی سر و صدا و شوخی‌های عرب‌های جوان زائری که حالا یک محفل گرم و خودمانی پیداکرده بودند یا هوای گرمی که از چرخش پنکه‌ها به سر و صورتم برخورد می‌کرد نتوانست بیدارم کند. یک ساعت زودتر از اذان صبح بلند شدم. گویا همان شور مستی در سرم بود، زود خود را آماده کردم و بی‌خیال از تاول‌ها و درد پا، با همان سرعت و عجله به راه افتادم. تذکر دیگران نیز برایم کارساز نبود. ساعت ۸ صبح بود که به معنای واقعی از پا افتادم. خود را نزدیک درمانگاهی دیدم که نوشته بود درمان قطعی تاول پا، با امید فراوان خود را به داخل درمانگاه کشاندم چندین زن و مرد پرستار، بیماران تاول‌زده را روی تخت خوابانده بودند و مشغول درمان تاول‌ پاهای آن‌ها بودند. نوبت به من که رسید مجبور بودم خودم را در زیر تیغ خانم پرستاری قرار دهم که با مهربانی تلاش می‌کرد تاولی را از پای زائران کوی حسین درمان کند. تمامی تاول‌ها را سوراخ کرد آ ب های آن‌ها را بیرون کرد و سپس همگی را بخیه زد. من نیز فکر می‌کردم که همه‌چیز ردیف شده و حالا با همان عزم جزم قبلی می‌توانم بقیه مسیر را طی کنم. هر دو پایم پانسمان شده بود. با تشکری و خداحافظی مسیر را ادامه دادم؛ ولی دیری نگذشت که آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت.
کانون طه آب‌پخش
🚩 (روایتی کوتاه از ‌پیاده روی اربعین مهرماه ۹۸) نصرالله شفیعی سرتاسر مسیرمان را نخلستان های سرسبز کوفه فرا گرفته است. منازل مسکونی صاحبان این باغ ها در همین نخلستان ها قرار دارد. اغلب این منازل تبدیل به موکب هایی برای پذیرایی از زائران شده است. دستان کوچک محمد لحظه ای از دستانم جدا نمی شود. او هر لحظه سعی می کند که خود را به من نزدیک کند و این دلدادگی بین پدر و فرزند زیباترین صحنه های زندگی را برایم ورق می زند. به خصوص که محمد در این سن و سال صداقت و اخلاص خاص خود را دارد. همچنان مسیر را طی می کنیم؛ اما این بار به آهستگی، حداقل نتیجه اش این است که من دیگر از جانب خودم نگرانی ندارم که دوباره پاهایم تاول بزند یا ماهیچه های آن درد بگیرد. رودخانه ی عاشقی در جوش و خروش است. لحظه ای درنگ ندارد، شفاف و زلال باست.‌ همه ظرفیت های آن در ناب ترین شکل خود جلوه گری می کند.‌ یادم می آید چندین کتاب داستان به زبان عربی، فاطمه دختر برادرم حیدر به من داده تا به کودکان عراقی هدیه کنم. شاید منصفانه نباشد از عشق حسینی و پیاده روی اربعین حرفی بزنم و یادی از فاطمه خانم نکنم. او از مصادیق رویش های انقلاب حسینی است که بدون اغراق تمام سال را به نحوی به عشق حسین فعالیت می کند. چه زمانی که مربی مهد کودک است و چه زمانی که نوبت عاشقی در اربعین حسینی فرا می رسد‌. کتاب ها را از کوله پشتی ام در می آورم نام کتاب «افضل هدیه» است. درباره علاقه به امام زمان نوشته شده، مخصوص بجه های دبستانی است. به دنبال دانش آموزان عراقی می گردم که در موکب ها خدمت می کنند. تعدادشان کم نیست تلاش می کنم به بچه هایی کتاب بدهم که می توانند کتاب را بخوانند. وقتی کتاب را می بینند خیلی خوشحال می شوند‌. این یک کار فرهنگی یا همان آتش به اختیار است. فرقی ندارد چه نسل ایرانی چه نسل عراقی، همگی یک خون در رگشان جاری است؛ آن هم خون مکتب اهل بیت علیهم السلام از امام علی گرفته تا شهید صحرای کربلا امام حسین علیه السلام، اتفاقا دشمن هر دو نسل را به شدت نشانه گرفته است. تهاجم فرهنگی گسترده ای که سال ها علیه مردم ایران و نسل پس از انقلاب شدت گرفت امروز نسل جوان و جامعه ی عراقی را نشانه گرفته است. برنامه ی آوازخوانی زنان رقاصه که اخیراً در کربلا در چند قدمی حرم مطهر امام حسین برگزار شده بود نمونه ای از این اقدامات و تهاجم های نرم دشمن است. وقتی این همه علاقه بچه های عراقی را می دیدم با خود گفتم ای کاش نهضتی فرهنگی ایجاد می شد که هر زائر بخشی از این رسالت فرهنگی را برعهده می گرفت و قطعاً می توانست اثرگذار باشد. همچنان راه را ادامه می دهیم. البته با آرامش و آهستگی، ولی باز هم می بینم خانم های همراه که پایشان تاول زده، دلشان هوای موتورهایی کرده که مسافران را در بخش عقبی خود سوار می کنند و به مقصدی آن طرف تر می رسانند.
کانون طه آب‌پخش
🚩 (روایتی کوتاه از پیاده روی اربعین مهرماه ۹۸) نصرالله شفیعی حرکت در مسیر نجف به کربلا خود را به رودخانه‌ی عاشقی رساندیم. هرچند یکی دو ساعت به ظهر مانده بود ولی باران دیروز نجف در کم کردن دما کار خودش را کرده بود. دیروز حدوداً قبل از مغرب باران خیلی خوبی بارید. خیلی‌ها را غافلگیر کرد؛ ولی باران، رحمت خداست و باید در هر شرایطی از آن استقبال کرد. عمودها با شماره مشخص‌شده بودند. هر عمود نشانی از سیر عاشقی بود. با عبور از هر عمود احساس می‌کردیم که داستان عاشقی را بیشتر داریم تجربه می‌کنیم و به آن معشوقی که میلیون‌ها نفر پروانه‌وار به گردش جمع می‌شوند خود را بیشتر نزدیک کرده‌ایم. آری این عمودها نشان عاشقان و دلدادگانی بودند که نه طولانی بودن مسیر آن‌ها را از راه بازمی‌داشت و نه گرمی هوا. در این میان خانم‌ها در این بزم عاشقی بیشتر جلوه گری می‌کردند. هوای گرم با پوشش چادر و مقنعه و کودکان همراهی که یا دامنشان را گرفته بودند یا در کالسکه‌ای در پیشاپیش آن‌ها با دستان مهربانشان درحرکت بودند یا اینکه آن‌ها را بغل کرده بودند و بدون آنکه خم به ابرو بیاورند همه و همه با هیچ زبان و قلمی و هنری قابل وصف نیست. من در تفسیر این‌همه عشق مانده بودم. بوی دل‌انگیز حجاب همه‌جا را به آرامش رسانده بود. از خودنمایی‌های مبتذلی که در شهر سوهان روحمان شده بود خبری نبود؛ و چه زیبا در اینجا می‌توانستیم معنای زندگی عفیفانه را درک بکنیم. نمی‌گویم همه چیز در ظاهر عالی بود. حتی مردانی بودند که خال‌کوبی بر بدنشان نمایان بود، اما آن‌قدر امام حسین را در مهمان‌نوازی سرشار از مهربانی می‌دیدند که همه‌ی تردیدها را کنار گذاشته بودند و پا در محفل حسین نهاده بودند. نمی‌توان همیشه بر اساس ظاهر قضاوت کرد: ما درون را بنگریم و حال را نی برون را بنگریم و قال را معلولان و ناتوان‌ها و ویلچری‌ها خود داستان دیگری داشتند. پیرمرد نابینایی را دیدم که حتی با چشمان ظاهری اش نمی‌توانست محیط پیرامونی خود و انبوه جمعیت را ببیند ولی عاشقانه به جلو می‌شتافت و تنها راهنمایش کسانی بودند که او را همراهی می‌کردند تا از این‌همه شکوهِ دلدادگی با او سهیم شوند. عمودهای عاشقی را یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتیم. نگاه همراهان متوجه ام ساخت که در موکبی باید به استراحت بپردازیم. چاره‌ای نداشتم باید همراهی می‌کردم. مطمئن بودم در این سفر موفق به پیاده‌روی کامل نخواهم شد ولی هم‌عهدی و هم‌پیمانی نیز سنتی است ممدوح که نباید آن را دست‌کم گرفت. در موکبی که بیشتر پاکستانی‌ها حضور داشتند به استراحت پرداختیم. عکس شهید عارف حسینی رهبر شیعیان پاکستان بر پشت پیراهن همه پاکستانی‌ها نقش بسته بود. این شهید عزیز را به یاد دارم که چگونه در زمان کوتاهی توانست انقلابی در پاکستان ایجاد نماید. دیرزمانی نگذشت که وهابیون جیره‌خوار او را شهید کردند و از آن به بعد کسی هم نتوانست جای خالی او را در رهبری شیعیان پاکستان پر کند. در همین موکب با یکی از همشهری‌هایم به نام مجید راهپیما را که اهل وحدتیه و مقیم تهران بود آشنا شدم. فرصتی فراهم شد تا راجع به اوضاع‌ و احوال استان و کشور باهم صحبت‌هایی داشته باشیم. تا بعد از ظهر همان‌جا ماندیم. حمام و شستن لباس‌ها برخی از کارهایی بود که در آن شرایط در استفاده از وقت انجام دادم. حدود ساعت چهار و نیم بعد از ظهر بود که مجدداً حرکت را آغاز کردیم. آهسته و لنگان‌لنگان ادامه دادیم. مسیر عاشقی همچنان پرجوش ‌و خروش بود. سراسر مسیر صدای نوحه‌خوانی‌ها از موکب‌ها به گوش می‌رسید. بیشترشان به زبان عربی بود و با همان جذبه‌ی خاص و شور عربی. در برخی موکب‌های ایرانی نیز نوحه‌هایی به زبان فارسی روان عاشقان را آرامش می‌داد. گاهی نیز کاروانی بلندگوی سیاری را به همراه خود داشت و در مسیر نوحه هایی پخش می کردند. در این میان بیش از هر نوحه ای صدای شورآفرین میثم مطیعی به دلم می چسبید.
کانون طه آب‌پخش
🚩 (روایتی کوتاه از پیاده روی اربعین مهرماه ۹۸) نصرالله شفیعی جمعه ۱۹ مهرماه از خواب بلند می شوم، نگاهی به ساعت می اندازم، دو و نیم صبح را نشان می دهد هنوز از رختخواب بلند نشده بودم که صدای پیامک حاج خانم به گوش رسید. پاسخش را دادم که یا علی ما آماده ایم. محمد را نیز که عادت نداشت چنین نیمه شب هایی از خواب بلند شود بیدار کردم. مقاومتی در برابر خواب نوشین بامدادی نداشت. وقتی از موکب بیرون آمدیم اصلاً فرقی نداشت با سایر اوقات. هنوز چند قدمی جلو نرفته بودیم که صدای صاحبان موکب خطاب به رهگذران عمودهای عاشقی به گوش می رسید که بفرمایید حلیم، شای داغ، شای ایرانی، شای عراقی؟ چای عراقی ها خیلی غلیظ است. آن ها چای را در کتری آن قدر می جوشانند که به رنگ تیره درآید. عراقی ها تصور می کنند که فرق چای ایرانی با عراقی در غلظت آنهاست. به همین خاطر وقتی چای ایرانی از آن ها خواسته می شود اندکی چای غلیظ عراقی را در لیوان می ریزند و مابقی آن را از آب گرم پر می کنند. رقیق تر که شد می شود چای ایرانی. در حالی که پخت چای به سبک ایرانی امری است جداگانه که دم آمدن، آن هم با ملایمت و به تدریج از مهم ترین ویژگی آن است. دیگری فریاد می زند تخم مرغ، پنیر و کره و شیر داغ و خلاصه هر چه که در آن صبحگاه به مذاق جمعیت خوش می آید آماده کرده اند.‌ ما ایرانی ها حساسیت خاص خود را داریم. از ظرفی که کسی از آن خورده یا نوشیده استفاده نمی کنیم مگر اینکه آن را بشوییم؛ در حالی که نزد عراقی ها این مسائل اصلاً معنا ندارد. آن ها استکان و نعلبکی را هر بار پس از استفاده در یک ظرف پر از آب می ریزند یعنی به اصطلاح آن را می شویند، سپس دوباره در آن چای می ریزند. گاهی ظروف غذا را نیز همین طور‌ می شویند. ما ترجیح می دادیم از موکب هایی آب یا چای بخوریم که حتما در ظروف یک بار مصرف باشد‌. همچنان مسیر را طی می کنیم مهمان نوازی ها به گونه ای است که واقعا فضا را تحت تأثیر قرار داده است. بسیاری از موکب ها مربوط به قبائل شیعه عراقی است. اسم قبیله یا به گفته ی آن ها عشیره را نیز روی موکب می نویسند. آن ها از اینکه موکبشان با نام و نشان، پذیرای زائرین امام حسین باشد برایشان افتخار است و در واقع به آن فخر می ورزند. از این روی در طول مدت پیاده روی، رئیس قبیله یا عده ای از بزرگان قبیله در موکب هستند و از مردم پذیرایی می کنند. به موکبی برمی خوریم که با تابلویی به نام حشد الشعبی مشخص شده است. حشد الشعبی در ادبیات نیروهای نظامی عراق همان بسیج مردمی است. در زمان جنگ عراق علیه ایران صدام اسم نیروهای مردمی را که بالاجبار سازماندهی می کرد و به جبهه ها گسیل می داشت جیش الشعبی یعنی ارتش مردمی نام گذاری کرده بود. بعد از صدام و بخصوص بعد از حمله ی داعش به عراق با هماهنگی و همکاری سپاه قدس خصوصا سردار سلیمانی و نیروهای سپاه بدر عراق، نیروهای مردمی در قالب حشد الشعبی سازمان دهی شدند و امروز به عنوان یکی از نیروهای تأثیرگذار در عرصه ی دفاع مردمی در عراق نقش آفرین هستند. در بیرون راندن داعش از خاک عراق نیز نقش بسیار برجسته ای ایفا کردند؛ به همین خاطر به شدت از سوی قدرت های متجاوز بخصوص آمریکا و ارتجاع منطقه و عربستان سعودی مورد تخریب و تضعیف قرار می گیرند و تلاش می کنند تا جایگاه این نهاد انقلابی را در میان مردم تضعیف کنند. این در حالی است که مردم عراق به خوبی از حشد الشعبی حمایت می کنند. وقتی نگاهم به نیروهای حشد الشعبی که مخلصانه از زائرین پذیرایی می کردند افتاد چقدر احساس صمیمیت و نزدیکی با آن ها می کردم. همان شادابی و اخلاص و سادگی و صمیمیتی را که در چهره بسیجیان خودمان مشاهده می کردم در چهره ی آن ها می دیدم. با آن ها سلام و علیک کردم و عکس یادگاری با برخی از آن ها گرفتم. همگی از سردار سلیمانی به نیکی و در جایگاه یک فرمانده افسانه ای یاد می کردند. خیلی از آن ها از نزدیک با سردار سلیمانی در جبهه های عراق علیه داعش حضور داشته اند. بسیاری از رشادت ها و تاکتیک ها و برنامه ریزی های جنگی را که از سردار دیده اند ما ندیده ایم. ما در طول این سالیانی که سردار سلیمانی با مدیریت و فرماندهی شگفت انگیز خویش عملیات هایی در خاک سوریه و عراق را فرماندهی و مدیریت می کرد جز شنیدن برخی اخبار چیز دیگری از نزدیک ندیده ایم، جز مدافعان حرم که شخصاً در سوریه حضور داشته اند؛ ولی بسیاری از رزمندگان عراقی در جنگ علیه داعش لحظه به لحظه با سردار بوده اند و از این جهت است که هیچ وقت نمی توانند خاطره ایشان را از حافظه ی خود پاک کنند.
کانون طه آب‌پخش
🚩 (روایتی کوتاه از پیاده روی اربعین مهرماه۹۸) نصرالله شفیعی همه‌چیز به‌آرامی به‌پیش می‌رود. پذیرایی از زائرین در این سفره هشتاد کیلومتری خود نیز حکایتی جدا دارد. اینجا جاده‌ی چندملیتی است. مرزها شکسته شده و دل‌ها به هم پیوند خورده است. حتی مرزهای دینی و مذهبی نیز رنگ‌باخته است. میزبان در اینجا امام حسین است. امام به دشمنانش در سخت‌ترین صحنه جنگ در روز عاشورا فرمود: اگر دین ندارید و از آخرت نمی‌ترسید لااقل آزاده باشید. مفهوم آزادگی در کلام امام حسین علیه‌السلام چیست؟ آزادگی یعنی پایبندی به اصول اولیه انسانیت که خداوند به‌طور فطری در درون همه‌ی انسان‌ها گذاشته‌شده است؛ یعنی آنجا که ندای حق‌طلبی به گوشتان می‌رسد آن را پذیرا باشید؛ یعنی اگر باکسی عهد و پیمانی بستید به آن وفادار باشید. امام حسین به دنبال این بود که فطرت خفته‌ی انسان‌ها را بیدار کند. امام به دنبال این بود که مسیر تاریخ را برای حاکمیت حق و زدودن باطل آماده سازد. اینک پس از قرن‌ها باز آزادگان جهان از هر مرام و مسلکی و از هر نقطه‌ی دنیا که ندای آزادی بخشی و آزادگی حسین را شنیده‌اند خود را به جاده نجف کربلا رسانده‌اند تا در صفوف تربیت‌شدگان مکتب حسین ندای آزادگی سر دهند. در این جاده یکرنگی اهل تسنن عراق نیز حضور دارند. حتی اهل تسنن شهر تکریت عراق که محل تولد صدام است و از گذشته تبلیغ می‌کردند که مردم این شهر و منطقه با شیعیان رابطه‌ی خوبی ندارند آمده‌اند و موکب برپا کرده‌اند و با جان‌ودل از زائران حسینی پذیرایی می‌کنند. در این بزم محبت مسیحیان، حتی هندوها حضور پیداکرده‌اند. این‌چنین دل‌بستگی و عشق نمی‌تواند عادی باشد. شکی نداشته باشید که یک انسان با همه‌ی ابزارهای دنیوی و با همه‌ی ظرفیت‌های شخصی نمی‌تواند چنین محبوبیتی در قلب انسان‌ها با همه‌ی تفاوت‌های اقلیمی، فرهنگی، سیاسی، مذهبی و جغرافیایی ایجاد کند. حسین را در ماورای مرزها باید جست و جو کرد.‌ حسین به خدا متصل است و آیینه‌ای است از فطرت پاک و حق‌طلبانه بشری. آنچه بیش از هر چیز روح و روان من را در این مسیر جلا می‌دهد فضای مهربانی و محبتی است که بر همگان حاکم است. در اینجا هرکسی می‌کوشد به نحوی مهربانی خود را به دیگری نشان دهد. اینجا مسابقه در ابراز مهربانی و محبت است. امکان ندارد کسی چیزی بخواهد و دیگری در توانش باشد ولی دریغ کند. آنگاه‌که توشه‌ی خاصی که کمتر توزیع می‌شود به مسافران داده شود ازدحام جمعیت بیشتر می‌شود. در این مسیر خانمی را دیدم که فرزندش در بغلش بود می‌خواست در شلوغی جمعیت آب‌میوه ای را بگیرد ولی نمی‌خواست برای گرفتن یک آب‌میوه خود را بی‌مهابا به درون جمعیت بکشاند. شخصی را دیدم که خود را وارد آن جمع کرد، با قد بلندش دستش را در لابه‌لای دست‌ها به جلو برد آب‌میوه ای گرفت و به آن خانم داد و بدون آنکه منتظر سپاسگزاری آن خانم بماند راه خویش را گرفت و رفت. گاه فرزندی را می‌دیدیم که مادر پیرش را بر پشت گذاشته و بدون آنکه خم به ابرو بیاورد مسیر را ادامه می‌داد. جلوه‌های ایثار یکی پس از دیگری خودنمایی می‌کرد. فضا، فضای مثبت است همه دلشان می‌خواهد در مسیری که خداوند برای هر قدم زائرانش ثواب یک حج عمره را در نظر گرفته، از این فرصت فراهم آمده بی‌بهره نمانند. این امر نشان می‌دهد که وقتی فضای جامعه مثبت باشد همگی تحت تأثیر آن فضا قرار می‌گیرند. گاه عاشقانه‌ها نیز در اینجا گل می‌اندازد. زن و مرد جوانی که نشان می‌دهد زمان زیادی از ازدواجشان نگذشته در کنار یکدیگر دستانشان را در همدیگر حلقه‌زده‌اند و بی‌خیال از همه‌ی رهگذران با هم می‌گویند و می‌خندند و مسیر را ادامه می‌دهند‌. گاه مرد جوان، لحظه‌ای درنگ می‌کند، لیوان شربتی برمی‌دارد و به همسرش می‌دهد تا شیرینی با هم بودن در این مسیر سرشار از زیبایی را شیرین‌تر احساس کنند. گویا آمده‌اند تا دوران ماه‌عسل خود را در این صحرا و جاده‌ی پر ازدحام سپری کنند. جذابیت امام حسین همه‌ی مرزهای فکری اعتقادی و جغرافیایی را درنوردیده است‌. بسیاری فقط به عشق امام حسین علیه‌السلام مسلمان می‌شوند. کافی است با واقعیت صحنه‌ی عاشورا آشنا شوند. بخشی از آن حقایق ناب برایشان گفته شود، صحنه‌ی حق و باطل به‌درستی برایشان تحلیل شود، در اینجا هست که نه یکدل، صد دل عاشق امام حسین می‌شوند و حتی اسلام می‌آورند بدون آنکه با همه‌ی سازوکارهای اسلام آشنایی پیدا کنند و حتی عمل کنند. آن‌ها اسلام را در آیینه‌ی امام حسین دیده‌اند و حالا با عشق به امام حسین مسلمان شده‌اند. یادم هست سال‌ها پیش که در کشور امارات بازدیدی از شاخه دانشگاه ولنگانگ استرالیا داشتیم با تعدادی از دانشجویان فارسی‌زبان صحبت داشتیم. آن‌ها فرد میان‌سالی را که در جمعشان بود به ما معرفی کردند. او استاد زبان انگلیسی و اصالتاً اهل کشور انگلستان بود.
کانون طه آب‌پخش
🚩 (روایتی از پیاده روی اربعین مهرماه۹۸) نصرالله شفیعی آهسته رو به جلو می‌رویم. برای استراحت روی صندلی‌هایی که به‌وفور در مقابل موکب‌ها گذاشته‌شده می‌نشینیم. نگاهم به جمعیت خروشانی که بی‌درنگ جاده‌ی عاشقی را می‌پیمایند می‌افتد. گوشی تلفن همراه خود را بیرون می‌آورم و تعدادی عکس و فیلم کوتاه از آن‌ها تهیه می‌کنم. شکوه این جمعیت لحظه‌ای رهایم نمی‌سازد. عاشقان از هر ایل‌وتبار جمع شده‌اند، رودخانه‌ای خروشان گشته، بی‌مهابا به‌پیش می‌روند. درنگ معنا ندارد. نه گرما مانع است و نه تاول‌های پا و نه گرفتگی عضلات. خستگی فراموش‌شده. امروز واژه‌ی عاشقی را توانستم معنا کنم. امروز از عشق رمزگشایی کردم. بیچارگی عقل را در قبال عشق به‌خوبی لمس کردم. معنای زندگی عاشقانه را فهمیدم. چرا که امروز همه‌ی زیبایی‌ها جمع شده‌اند. زمان در امواج پرخروش انسان‌ها گم‌شده. صبح و بعدازظهر، شب و نیمه‌شب در هم تنیده شده است. زمان در رودخانه‌ای جاری‌شده و شبانه‌روز را در خود غرق کرده است. من از راه رفتن پیرمردانی که در گذر ایام کمر خم کرده‌اند ولی در اینجا راست‌قامت با گام‌هایی استوار به‌پیش می‌تازند فهمیدم که عشق حسین چه ظرفیتی در انسان ایجاد می‌کند، پیرزنانی را می‌بینم که مفهوم ایستادگی در تفسیر قدم‌هایشان کم می‌آورد؛ و کودکانی که هفت‌سنگ عشق را پشت سرنهاده و در دامان جاده نجف به کربلا زمین سخت را به بازی گرفته‌اند. من در شکوه راهپیمایی آن جانباز و معلولی که با پنجه‌های ستبرش چرخ‌های ویلچر را به حرکت درمی‌آورد درمانده شدم. مات و مبهوت، لختی نشستم و فقط نظاره کردم. جمعیت می‌خروشید و به‌پیش می‌رفت و در تفسیر این حماسه مانده بودم. جان‌ها فدای امام حسین(ع) که خون پاکش این‌گونه توانسته جهان را منقلب کند. جاده نجف به کربلا تنها یک راهپیمایی نیست که با تبلیغات گسترده، عده‌ای را گسیل کرده باشند تا لحظاتی مانور دهند و سپس راهی زندگی شوند. راهپیمایی اربعین پیاده‌روی خانوادگی نیست که به امید قرعه‌کشی در پایان برنامه و تقدیم دوچرخه‌ای بخواهند جمعیتی را جذب کنند و یا تا آخر مراسم نگه‌دارند. راهپیمایی اربعین بازخورد همه‌ی خواسته‌های متعالی بشریت در طول تاریخ است. در جاده نجف به کربلا و بین‌الحرمین حکومت امام زمان را می‌بینیم. یاوران مهدی قیام کرده‌اند، با همه‌ی دارایی و سرمایه‌ی خود پا به میدان گذاشته‌اند. وقتی شنیدند داعش تهدید کرده و آن اعتراضات ساختگی را در برخی شهرهای عراق در آستانه‌ی اربعین دیدند بیشتر مصمم شدند و اعلام حضور کردند. در هر موکبی حسین نظاره‌گر است و شاهد تحقق آرزویی است که در دهم محرم ۶۱ خونش را برای آن تقدیم کرد. شاید عده‌ای تصورشان فقط عظمت حضور راهپیمایان اربعین باشد که در گوشه‌ای از دنیایی که زورمداران پنجه بر جسم و جان مردم افکنده‌اند بدون توجه به هر تهدیدی بزرگ‌ترین اجتماع انسانی را شکل داده‌اند. آری همین‌طور است و می‌توان اعتراف کرد که هیچ جای جهان، سابقه‌ی چنین حضور پرشکوهی را تجربه نکرده است؛ ولی همه‌ی ماجرا این نیست. ماجرا در رفتاری متفاوت با رفتار حاکم بر انسان‌ها در این روزگار است. در روزگاری که خور و خواب و خشم و شهوت و منفعت‌طلبی همه‌ی جهان را لبریز کرده است انسان‌هایی از سراسر جهان گرد هم جمع شده‌اند تا همه‌ی فضائل انسانی را که حق‌طلبان و آزادگان در طول تاریخ به دنبال آن بوده‌اند و حتی از دادن جان نیز در رسیدن به این آرمان‌ها دریغ نکرده‌اند، یکجا در بیابانی تحت عنوان جاده نجف تا کربلا و در قطعه‌ای کوچک در بین‌الحرمین محقق سازند. این رفتارها همه تمرین برای زندگی در پرتو ظهور است. این صحنه‌ها بیانگر تحقق آن زندگی آرمانی است که شیعه اعتقاد دارد. مهم آن است که شرایطش فراهم گردد و مردم اراده کنند. سال‌ها بود که میلیون‌ها عاشق در جهان آرزوی زیارت خاک حسین بن علی را داشتند ولی حاکمان جور با درک نقش شگرف امام حسین در بیداری و قیام ملت‌ها مانع می‌شدند. امروز خواست الهی بر این تعلق‌گرفته که شرایط برای حضور بسیاری از دلدادگان فراهم شود می‌بینیم که چقدر به‌راحتی آن جامعه‌ی آرمانی قابل‌دستیابی است. درست به همین دلیل است که دشمن از این اجتماع بزرگ و بی‌نظیر بشری به‌شدت در هراس است و شکی نداشته باشید که برای بر هم زدن آن از هیچ توطئه و نقشه‌ی شیطانی فروگذار نخواهد کرد. اینجا است که باز مردم باید هوشیار باشند. به‌خصوص مردم ایران و عراق که بنیان‌گذار و صاحب اصلی این اجتماع بزرگ بشری هستند. جمعیت همچنان در خروشند و نه‌تنها هفت شهر عشق را پشت سر گذاشته‌اند بلکه هزار و چهارصد عمود را در وادی عاشقی سپری کرده تا به ساحل ظهور نزدیک شوند...
کانون طه آب‌پخش
🚩 (روایتی از پیاده روی اربعین مهرماه ۹۸) نصرالله شفیعی ماشین وانت همچنان مسیر را طی می‌کرد و با کوچک‌ترین ترمز مسافران به هر سمتی پرتاب می‌شدند. خدا را شکر پشت در وانت با محافظی مشبک محکم بسته‌شده بود و گرنه تا پایان مسیر کمتر کسی در پشت وانت دوام می‌آورد. یکی از خانم‌ها که از فشار خانم‌های اطراف جانش به لب رسیده بود کمی اطرافیان را جابجا کرد و خود را به کف وانت رساند و همان‌جا نشست. مدتی گذشت، نوع نشستنش جا را برای دیگران تنگ کرده بود؛ به‌گونه‌ای که شدیداً احساس پادرد می‌کردند. همسرم به او گفت نمی‌خواهی بلند شوی؟ او به خیال اینکه خانم من نگران موقعیتش است که نکند زیر دست و پا له شود گفت: خیر، نگران نباشید جایم خوب است و مشکلی ندارم‌. خانم گفت بله می‌دانم جایت خوب است ولی حالی برای ما نگذاشته‌ای. ولی او که در کف وانت جا خوش کرده بود گوشش به این حرف‌ها بدهکار نبود. بالاخره ماشین به عمود ۱۲۸۵ رسید؛ یعنی نزدیک ورودی شهر کربلا، ترافیک بسیار سنگین بود و هوا هم خیلی گرم. راننده ماشین را به کناری زد و از مسافران خواست که پیاده شوند. مسافران گویا از قفس می‌پریدند هر کدام خود را به سویی می‌افکند. با راننده حساب‌وکتاب کردیم و راهی کربلا شدیم. هوا گرم بود به‌خصوص که با اذان ظهر نیز فاصله‌ی چندانی نداشتیم. ابتدا می‌خواستیم تا بین‌الحرمین پیاده برویم ولی باز هم خستگی و تاول پاهای خانم‌ها بهانه‌ای برای من هم شد تا بخشی از مسیر را با همان موتورهای سه‌چرخ البته مدرن‌تر و شیک‌تر و با سایبان طی کنیم. از جوان ۲۴ ساله‌ای که راننده موتور پرسیدم که این موتورها ساخت چه کشوری است؟ گفت: ساخت هند، قیمت آن نیز به گفته راننده موتور سه میلیون و پانصد هزار دینار عراقی بود؛ که البته قیمت کمی نبود. در محله‌ای از محلات کربلا پیاده شدیم. موقعیت خود را پرسیدیم، گفتند دو کیلومتری بین‌الحرمین هستیم. به یکی از موکب‌ها برای نماز و استراحت رفتیم. چند نفر از دوستان بازنشسته سپاه امام صادق را دیدم خوشحال شدم. آن‌ها نیز مثل ما دوشنبه ۱۵ مهرماه حرکت کرده بودند. هوا گرم بود. تنها وسیله خنک‌کننده دوتا کولر آبی بود که به نظر می‌رسید بدون آب، فقط هوا را به‌سوی ما پرت می‌کنند. در آن گرمای وانفسا همین بادی که به‌سوی ما می‌وزید نیز غنیمت بود؛ ولی اعتراض عده‌ای را نمی‌توانستم نادیده بگیرم به یک عرب عراقی که با هیکلی چاق و بزرگ خود را در مقابل دریچه‌ی کولر انداخته بود تا به قیمت محروم کردن دیگران از خنکای باد کولر دمی بیاساید. تاب نیاوردم به شوخی گفتم: «ماشاءالله انت کبیر و جالس امام مکیف.» متوجه شد به‌آرامی بلند شد و کمی آن‌طرف‌تر نشست. نماز را خواندیم ناهار را نیز پیش از آن در موکب‌ها صرف کرده بودیم. بهترین فرصت بود تا لحظاتی بخوابیم و تجدید قوا کنیم. تقریباً از ساعت دو و نیم صبح تا آن موقع به خواب نرفته بودیم. تا خواستیم به خود بیاییم خواب به سراغمان آمد. ولی دقایقی بیش نگذشت که پیکر خود را خیس در عرق دیدیم. تعجب کردیم در همان حالت خواب‌آلودگی خواستیم بپرسیم چه خبر شده که دوستان بوشهری امان گفتند برق رفته و ادامه دادند که وضعیت برق کربلا همین‌گونه است. همچنان خیس عرق بودیم که برق دوباره آمد؛ ولی دیگر برای خواب مجدد ما دیر شده بود یا به عبارتی خواب از سرمان پریده بود. گرما و گردوغبار نیاز به یک حمام را در ما ایجاد کرده بود. پرسیدیم، به یکی دو کوچه آن‌طرف‌تر راهنمایی امان کردند. رفتیم، منزل مسکونی یکی از ساکنان کربلا بود. یک‌منزل برای استراحت آقایان و دیگری برای خانم‌ها، صاحب‌خانه به پیشبازِ ما آمد، بسان مهمانی عزیز که سال‌ها منتظرمان بوده است. منزل تازه ساخته‌شده بود و همه‌ی امکانات در آن فراهم بود. خانم‌ها به یک حیاط رفتند و من نیز به‌اتفاق پسرم محمد وارد اتاقی شدیم، تعدادی از مسافران در کف اتاق روی تشک‌هایی خواب بودند، چندنفری هم بیدار بودند. کولر گازی روشن بود و هوا را برای خواب مجدد آماده کرده بود. حمام نیز آن‌طرف‌تر گرم بود و مهیای پذیرایی از مهمانان. با آمد و رفت عده‌ای مشخص شد که در اتاق‌های اندرونی نیز مهمانانی دیگر آرمیده‌اند. کسی احساس غریبی نمی‌کرد. با همه‌ی جمعیتی که در آنجا بودند ولی همه تلاش می‌کردند آرامش و سکوت را رعایت کنند. همگی حساب حال دیگران در دستشان بود. جا تنگ بود من و محمد روی یک تشک دراز کشیدیم. مسافری آن‌طرف‌تر روی تشکش نشسته بود نگاهش به ما افتاد، پرتقالی در دستش بود به ما تعارف کرد تا خواستیم تشکری کنیم آن را به ما داد. راستش در عرض این چند روز میوه کم خورده بودیم. در موکب‌ها میوه کم توزیع می‌شد. هر وقت هم که توزیع می‌شد آن‌قدر مورد استقبال قرار می‌گرفت که زود نایاب می‌گردید.
کانون طه آب‌پخش
🚩 (روایتی از پیاده روی اربعین مهرماه ۹۸) نصرالله شفیعی دیری نپایید که زمان اذان مغرب فرا رسید. نماز را به جماعت در بین‌الحرمین بجا آوردیم. نتوانستم خود را قانع کنم که به خاطر انبوهی و کثرت جمعیت وارد حرم امام حسین و حضرت ابوالفضل نشوم. وسایل را به دست همسرم دادم و به‌اتفاق محمد ابتدا به زیارت حرم مطهر حضرت ابوالفضل رفتیم و سپس به زیارت حرم مطهر امام حسین علیه‌السلام. آنجا حال و هوایی دیگر داشت پروانه‌های زیادی بودند که گرد خورشید وجود امام حسین علیه‌السلام می‌سوختند تا حیات جاویدان پیدا کنند. در حرم امام حسین همه‌ی صحنه‌های تاریخ به یادت می‌آید، صحنه‌های تلخ و صحنه‌های شیرین. صحنه‌های شجاعت و صحنه‌های رذالت، صحنه‌های دنیاطلبی و قدرت‌طلبی و صحنه‌های خدا طلبی و ایثار. ایثار زیباترین واژه‌ای بود که در بندبند در و دیوار ضریح مطهر خودنمایی می‌کرد. همه‌ی نگرانی‌ام این است که در این بزم پرشکوه که مالامال از عشق حضور هزاران زائر بی‌قرار است، من نتوانم خوشه‌ای برچینم و حالا که صدها کیلومتر راه را طی کرده‌ام و به وصال مولای خویش رسیده‌ام دست‌خالی برگردم. نمی‌شود ضریح امام حسین را دید و یا حتی آن را به یاد آورد ولی اشک از چشمانت سرازیر نشود. امام حسین قتیل العبرات است. امام حسین شهید شد تا اشک‌های سرشار از عرفان و معنویت و اشراق درونی و محبت به اولیاءالله را در وجود انسان‌ها جاری سازد. این اشک‌هایی که در طول این قرن‌های متمادی بر گونه‌های مشتاقان و دلدادگان ریخته شده منشأ تحول، دگرگونی و انقلاب بوده است. هر قطره اشکی فریادگر مظلومیت امام حسین و انگیزه‌ای برای انتقام از یزیدیان زمان بوده که همواره تلاش دارند با حاکمیت زورمدارانه و ظالمانه خود ندای حق‌طلبان را در گلو خاموش کنند. امروز این حضور پرشکوه، چه در حرم امام حسین و چه در پیاده‌روی بزرگ اربعین همگی مولود آن قیامی بوده که حسین بن علی در عاشورای ۶۱ آن را خلق کرد. عاشورا بزرگ‌ترین حماسه‌ی تاریخ و نماد تلخ‌ترین تراژدی انسانی است؛ و اینک راهپیمایی اربعین نماد بزرگ‌ترین و پرشورترین حضور انسانی است. این راهپیمایی منحصربه‌فردترین تجمعی است که دنیا در طول تاریخ به خود دیده است. هم از نظر حضور مردمی، هم از نظر حضور تنوع مردمان، یعنی هیچ قشری نیست که حضور نداشته باشد. این مغناطیس تمامی مرزها را در هم شکسته است. حتی مرزهای آیینی و مذهبی را نیز درنوردیده. این حماسه‌ی فقط حضور اختصاص به شیعیان ندارد بلکه حماسه‌ی عاشقان است؛‌ آن‌ها که عشق امام حسین در وجودشان مرزهای مذهبی و دینی را درنوردیده است،‌ از برادران اهل سنت تا پیروان سایر ادیان. این راهپیمایی مرزهای جغرافیایی را نیز درنوردیده است‌ از همه‌ی قاره‌های جهان از آمریکا تا اروپا، از آسیا تا آفریقا.
کانون طه آب‌پخش
🚩 (روایتی از پیاده روی اربعین مهرماه۹۸) نصرالله شفیعی با دنیایی از حسرت از محدوده‌ی حرم خارج می‌شوم. می‌دانم خانم‌ها منتظر هستند تا ما زود برگردیم تا آن‌ها نیز به زیارت بروند. ازدحام شدید جمعیت مانع از آن شده بود که کیف و کفشمان را به امانت‌داری بسپاریم. به همین خاطر زمان را با خانم‌ها تقسیم کردیم. ابتدا آن‌ها از وسایل ما نگهداری کردند تا ما به زیارت برویم و بعد ما از وسایل آن‌ها نگهداری کردیم. تا از لابه‌لای جمعیت انبوه در بین‌الحرمین خود را به سمت انتهایی آن‌که نزدیک حرم ابوالفضل بود و خانم‌ها در آنجا منتظرمان بودند رساندیم مدت‌زمانی طول کشید؛ یعنی بعد از موعد مقرر رسیدیم. خانم که دل تو دلش برای زیارت آقا نمانده بود به‌محض دیدن من با نگاهی سنگین عصبانیت خود را از تأخیر ما نشان داد. به‌هرحال آن‌ها نیز برای زیارت کم‌طاقت شده بودند. به‌جای آن‌ها روی سنگفرش‌های بین‌الحرمین نشستیم. می‌شود گفت آنجا قطعه‌ای از بهشت است که دو سید و سالار بهشتی در طرفین آن ساقی رحمت الهی به مشتاقان این بزم الهی هستند. زمان می‌گذرد بسیار بیشتر از وعده‌ای که داده‌شده است در انتظارخانم‌ها می‌مانم. می‌دانم خانم‌ها به‌سادگی نمی‌توانند از این دو مظهر رحمت الهی دل بکنند. واقعاً هم سخت است، شخصی این‌همه مسیر را به عشق زیارت حضرت اباعبدالله و حضرت ابوالفضل طی کند، آن‌وقت مدت‌زمان کوتاهی فرصت ملاقات پیدا کند. وقتی از راه رسیدند آن‌چنان به وجد آمده بودند که حیفم آمد با یادآوری تأخیرشان عیش آن‌ها را منغص کنم. ازدحام لحظه‌به‌لحظه جمعیت، این هشدار را می‌داد که شاید برگشتن بهتر و مناسب‌تر باشد. ترجیح دادیم همان شب خود را به ایستگاه ماشین‌هایی که از کربلا به شلمچه می‌روند برسانیم. از همان بین‌الحرمین با حضرت ابوالفضل و امام حسین خداحافظی کردیم. هر طور شد خود را از لابه‌لای جمعیت فشرده به بیرون کشاندیم. شام نخورده بودیم. هنوز موکب‌هایی بودند که ‌به زائران غذا تعارف می‌کردند. جمعیتی را دیدیم که در صف غذا ایستاده‌اند. ما نیز به‌صف ایستادیم. دیر زمانی نگذشت که آن صف طولانی پراکنده گشت، متوجه شدیم غذا تمام‌شده است. مسیر را ادامه دادیم از موکبی دیگر شام گرفتیم. فاصله تا ایستگاه ماشین‌ها یا به تعبیر عراقی‌ها کراج هر چند زیاد طولانی نبود ولی برای ما که خسته بودیم و خانم‌ها نیز که پایشان تاول‌زده بود طولانی به نظر می‌رسید. گاهی چرخ‌های دستی نیز بودند که مسافران ناتوان از پیاده‌روی را با گرفتن اجرتی سوار می‌کردند و در لابه‌لای جمعیت به‌پیش می‌بردند. هرچند ما نیز خیلی خسته بودیم ولی حقیقتاً نمی‌خواستیم با سوارشدن بر این چرخ‌های دستی اعتراف کنیم که پیر و ناتوان شده‌ایم. وقتی به شوخی به همسرم گفتم اگر خیلی خسته شده‌ای می‌توانی سوار بر این چرخ‌ها شوی! با عکس‌العملی خاص به من گفت خودت برو سوار شو! در باره ی من چه فکر می‌کنی؟! به‌هرحال نشان داد که هنوز من به توانمندی او باید خیلی امیدوار باشم‌. نزدیک ایستگاه که رسیدیم جوانی عراقی در مقابلمان سد شد و گفت شلمچه، شلمچه، گفتم کرایه چند؟ گفت دویست هزار تومان، گفتم گران است. بالاخره با ۱۵۰ هزار تومان برای هر نفر موافقت کرد. مینی‌بوس تویوتا آن‌طرف‌تر منتظر بود. ساعت یازده شب بود که سوار شدیم، چند صندلی خالی داشت. یک‌ساعتی طول کشید تا مسافران تکمیل شدند. راننده در طول این‌یک ساعت به هر شیوه‌ای بود تلاش می‌کرد مسافران را که از انتظار برای حرکت خسته شده بودند سرگرم کند تا نسبت به تأخیر اعتراض نکنند. البته اعتراضات ما فایده‌ای هم نداشت. او نمی‌توانست یک مینی‌بوس را با چند صندلی خالی راهی مرز کند. ساعت ۱۲ شب بود که راهی شلمچه شدیم. آن‌قدر کم‌خوابی در یکی دو روز قبل داشتیم که کافی بود با خروج ماشین از شهر، خواب به سراغم بیابد. کاهی اوقات که بیدار می‌شدم متوجه می‌شدم مینی‌بوس با سرعت هرچه‌تمام‌تر مسیر خشک و بیابانی را طی می‌کند.‌ راننده نه نگران دوربین کنترل سرعت بود و نه نگران پلیس که در مسیر به خاطر سرعت یا سبقت غیر مجاز بخواهد او را جریمه کند. آنجا راننده اختیار تام دارد تا با هر سبکی که می‌خواهد رانندگی کند و هر کرایه‌ای که می‌خواهد از مسافران بگیرد. جاده‌ها نه تابلوی علائم رانندگی دارند و نه اگر تابلویی باشد رانندگان وقعی به این تابلوها می‌گذارند. 🖋 @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
🚩 (روایتی از پیاده روی اربعین مهرماه۹۸) نصرالله شفیعی شنبه ۹۸/۸/۲۱ کم کم هوا روشن شد و نشان می‌داد که زمان نماز صبح فرا رسیده است. خطاب به راننده گفتیم: «صلات صلات» راننده نیز سری تکان داد که یعنی می‌دانم. بخشی دیگر از مسیر را پیمودیم دوباره یکی دیگر از مسافران همین را به راننده تذکر داد. راننده گفت دنبال جایگاهی مناسب می‌گردم تا برای وضو و دستشویی امکانات لازم داشته باشد. صبر کردیم هوا داشت آن‌قدر روشن می‌شد که دیگر نگران قضا شدن نماز شدیم. دوباره به راننده گفتم صلات صلات. ولی گویا گوشش به درخواست‌های ما بدهکار نبود. اعصاب خورد کننده تر اینکه از برخی استراحتگاه‌ها هم می‌گذشتیم ولی راننده توقف نمی‌کرد. من دیدم اگر دیر بجنبیم نمازمان قضا خواهد شد. از جایم بلند شدم خواستم خود را به راننده که جوانی حدوداً ۲۰ ساله بود برسانم و به او بگویم در همین بیابان توقف کن، با تیمم هم که شده نماز می‌خوانیم. دستم نرسید با تسبیحی که در دست داشتم پشت گوشش زدم. او بد تکانی خورد. عصبانی شد. گفتم چرا برای نماز نمی‌ایستی؟ در همان موقع به یک استراحتگاهی رسیدیم. مینی‌بوس توقف کرد. به‌سرعت پیاده شدیم و تا قبل از آنکه نماز قضا شود آن را بجا آوردیم. اتفاقاً راننده را هم ندیدیم که نماز بخواند حتی آبی هم به صورتش نزد. به من اعتراض کرد که چرا با تسبیح به گوش من زدی گفتم ما این‌همه رنج سفر را به جان خریده‌ایم و کیلومترها پیاده راه‌رفته‌ایم که نمازمان را حفظ کنیم حالا تو حاضر نیستی که ۱۰ دقیقه برای نماز بایستی. نماز صبح را خواندیم. با بصره فاصله‌ی زیادی نداشتیم. تا آنجا که از پشت پنجره مینی‌بوس نگاه کردم فضای عمومی این شهر نسبت به سال‌های گذشته تا اندازه‌ای از حجم انبوه زباله‌ها کمتر شده بود‌؛ ولی یکی از مشکلات جدی کشور عراق بی‌توجهی به زباله‌هایی است که با حضور زائرین در اماکن عمومی افزایش می‌یابد. عراق حدود ۴۰ سال است که درگیر جنگ و ناامنی است. از سال ۱۳۵۹ که صدام حسین حمله به ایران را آغاز کرد تا اکنون، کشور و ملت عراق صدمات فراوانی دیده‌اند. این صدمات تنها خسارات فیزیکی به زیرساخت‌ها نیست که موجب شده این کشور ده‌ها سال به عقب برگردد. بلکه یکی از صدمات جدی خسارت فرهنگی و اجتماعی است. مردم عراق در طول این چند سال که از فقر و محرومیت و جنگ به ستوه آمده‌اند به‌شدت عصبانی، پرخاشگر و حتی بدبین هستند. بسیاری از اخلاقیات اجتماعی که امروز در میان ملل جهان امری عادی به شمار می‌آید در عراق توجه چندانی بدان نمی‌شود. به عقیده‌ی من تا زمانی که آمریکا در عراق هست نمی‌گذارد عراق ثبات و آرامش لازم داشته باشد. هر چند الآن دایره‌ی حضور آمریکا خیلی محدودشده است ولی همین‌قدر که رئیس‌جمهور آمریکا بدون اجازه‌ی سران حکومتی به عراق می‌آید و انتظار دارد که آن‌ها به دیدنش بروند نشان‌دهنده‌ی قدرت‌نمایی آمریکا در عراق است. در اینجا نمی‌خواهم به مشکلات عراق بپردازم که این خود یک مثنوی خواهد بود. ولی سخن را در یک جمله خلاصه کنم و آن اینکه ابتدا باید یک حکومت مقتدر مرکزی ایجاد شود و سپس بدون دخالت قدرت‌های زورگو برای یک برنامه‌ریزی در چند مرحله برای بازسازی در دو حوزه، یکی حوزه‌ی زیرساخت‌ها و صنعت و کشاورزی و فنّاوری و رفاه اجتماعی؛ و دوم برنامه‌ریزی جامع برای بازسازی فرهنگی و اجتماعی و هویت‌یابی واقعی مردم عراق صورت پذیرد. بدون پیوست فرهنگی پروژه‌های عراق کم بازده خواهد بود. از بصره می‌گفتم، بصره با توجه به نزدیک بودنش به ایران و موقعیتی که دارد همواره مورد طمع دشمنان بوده که در آن آشوب به پا کنند و حس بدبینی در مردم نسبت به جمهوری اسلامی ایجاد کنند. گاه این تبلیغات اثر می‌کند. همان‌طور که تبلیغات ضد عراقی نیز از سوی رسانه‌های معاند روی تعدادی از ایرانیان اثر می‌گذارد. هرچند پیوندهای تاریخی و اعتقادی این دو ملت مانع این تفرقه‌افکنی‌ها خواهد شد. رود بزرگی که از بصره می‌گذرد بهترین موقعیت را برای کشاورزی و رونق اقتصادی ایجاد کرده است؛ ولی نمی‌دانم چرا به این ظرفیت به‌خوبی توجه نشده است. بصره یکی از شهرهای تاریخی است که در گذر زمان حوادث زیادی را به خود دیده است. ولی در هر صورت بعد از اسلام خاستگاه شیعیان بوده است. در زمان حکومت امام علی علیه‌السلام بسیار مورد توجه بود و در نهج‌البلاغه از مردم آن به‌کرات یادشده است. از این‌ جهت اهمیتش از سوی جمهوری اسلامی نیز نباید دست‌کم گرفته شود. بصره موقعیت بسیار مهمی برای گسترش روابط تجاری و حتی مشارکت ایران در بازسازی و آبادانی این شهر دارد. ایران نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهد. 🖋 @Fahma_KanoonTaha
کانون طه آب‌پخش
🚩 (روایتی از پیاده‌روی اربعین مهرماه ۹۸) نصرالله شفیعی آفتاب همه‌جا ر روشن کرده است و کم‌کم به مرز نزدیک می‌شویم. نزدیک مرز ایران که رسیدیم یکی از راننده‌ها گفت کرایه را حساب کنید. می‌خواستند قبل از آنکه به مرز ایران برسند کرایه‌ها پرداخت شود. گویا نگران برخی بدحسابی‌ها یا اختلاف بر سر میزان کرایه بودند. کرایه ۱۵۰ هزار تومان و موردتوافق همه بود؛ ولی چهار نفر که روی صندلی‌های وسط نشسته بودند با توجه به مشکلاتی که در راه تحمل کرده بودند می‌گفتند ما بیش از ۱۰۰ هزار تومان پرداخت نمی‌کنیم. راننده‌ها نیز قبول نمی‌کردند. می‌گفتند از قبل با ما صحبتی نشده، این چند مسافر نیز می‌گفتند ما به آن‌ها گفته‌ایم. خلاصه آبشان توی یک جوی نرفت، مینی‌بوس ایستاد و راننده پیاده شد و رفت پیش پلیس، پلیس آمد در ماشین، یکی از این مسافران، عرب اهوازی بود که به زبان عربی برای پلیس موضوع را شرح داد ولی راننده زیر بار نمی‌رفت. بالاخره آن چهار مسافر پیاده شدند و در بیرون از مینی‌بوس با پلیس به بحث پرداختند سرانجام پلیس با سلیقه‌ی خودش گفت این چهار مسافر هر کدام ۱۲۰ هزار تومان بپردازند. بالاخره ماجرا به پایان رسید. ولی یکی از این مسافران که بدون چانه زدن 150 هزار تومان پرداخته بود و بعد از این توافق خواستار استرداد باقیمانده پولش شد به او ندادند. این رفتارها و بگومگوها همه ی شیرینی‌های پذیرایی ایثارگرانی عراقی‌ها را در طول این چند روز برایمان مکدر نمود. از نوع رفتار راننده‌ها به نظر می‌رسید که به‌شدت نسبت به مسافران ایرانی بدبین هستند و کاملاً حواسشان جمع بود که نکند در حساب‌وکتاب کرایه، کلاه بر سرشان برود. شاید هم تقصیر نداشته باشند. این نگرانی به‌قدری بود که وقتی من مقداری دینار عراقی را که نزدم مانده بود خواستم با پول ایرانی تعویض کنم به‌سختی پذیرفت و هر لحظه مواظب بود که من پول کمتری به او ندهم. نمی‌خواهم بگویم در این رفتار فقط عراقی‌ها مقصر هستند قطعاً رفتار ما ایرانی‌ها نیز در این سوء الظن نقش داشته است. ولی با همه‌ی وجود نباید پیاده‌روی اربعین را نباید نادیده گرفت. پیاده‌روی اربعین دنیای دیگری است. دنیایی که در این جهان کنونی که تزویر و حیله و نیرنگ و دروغ‌گویی و خودخواهی حرف اول را می‌زند استثناست. در هیچ جای دنیا و شاید در هیچ برهه‌ای از تاریخ نمی‌توان صحنه‌ای بسان صحنه‌های پیاده‌روی اربعین را مشاهده کرد. این صحنه‌ی بهشتی مربوط به همان روزهای بهشتی است. آرامش، صمیمیت، ایثار، محبت، یگانگی و یکرنگی نشانی همیشگی از این دنیای بهشتی است. درست است که یک دزد در قامت زنی از ایران می‌آید و در این صفوفی که اعتماد حرف اول را می‌زند ۹۶ گوشی تلفن همراه را از زائرانی می‌دزدد که به عشق حسین خانه و کاشانه‌ی خود را رها کرده‌اند و در این بیابان عاشقی با فتح هر عمود به معشوق خود نزدیک‌تر می‌شوند؛ ولی باید دانست که این افراد نه زائرند و نه مسلمان و نه حسین و آرمان‌هایش را می‌شناسند. این‌ها دزدان سابقه‌داری هستند که تنها چیزی که برایشان مهم است سرقت و دست یازیدن به منافع غارتگرانه دنیوی اشان است. البته امام حسین علیه‌السلام نمی‌گذارد این متجاوزان به حقوق زائرانش جان سالم به در کنند. همان‌طور که بعد از واقعه‌ی عاشورا همه‌ی کسانی که در این جنایت بزرگ بشری دخیل بودند به مجازات رسیدند و از تیغ انتقام الهی جان سالم به در نبردند. آری این موکب‌های عراقی که در مسیر دلدادگان امام حسین شبانه‌روز مشغول خدمت و بهتر این است که بگویم ایثار هستند، شرحش به‌گونه‌ای نیست که کسی بتواند به‌راحتی آن را به تصویر بکشاند. ماجرا از اینجا اهمیت پیدا می‌کند که خیلی از این عراقی‌ها خودشان به‌شدت نیازمندند و در سایر ایام سال، روزگار را با سختی معیشت به سر می‌برند. به تعبیر زیبای قرآن که می‌فرماید: «ویؤثرون علی انفسهم ولو کان بهم خصاصه» سال گذشته که تنها بودم، شب را در یکی از موکب‌های عراقی در کربلا به سر بردم. آن‌ها تعدادی جوان عراقی بودند که چندین روز بود که از بصره آمده بودند و موکبی را برپا کرده بودند تا افتخار خدمتگزاری به زائران امام حسین را پیدا کنند. وقتی فهمیدند من ایرانی هستم نمی‌دانید چقدر صمیمانه به دورم حلقه زدند، یکی رختخواب برایم پهن کرد، یکی بلافاصله رفت در ماهی‌تابه‌ای بزرگ که از قبل روی اجاق‌گاز گذاشته‌شده بود تخم‌مرغ قرمز کرد و برایم آورد. یکی از من پرسید که وایفای هم داری؟ گفتم خیر! بلافاصله وایفای تلفن همراه من را وصل کرد و بعد از چند روز من موفق شدم با ایران ارتباط اینترنتی برقرار کنم. دیگری لباس‌هایم را که در طول این چند روز نیاز به شست‌وشو پیداکرده بود، با اصرار از من گرفت و شست. پرسیدم حمام نیز هست؟ بلافاصله رفتند حمام را گرم کردند و همه‌چیز را برای یک حمام درست‌وحسابی برای من آماده کردند.
کانون طه آب‌پخش
🚩 (روایتی از پیاده روی اربعین مهرماه۹۸) نصرالله شفیعی (پایان) بالاخره مینی‌‌بوس در جایی نزدیک مرز شلمچه توقف کرد و ما پیاده شدیم. ازدحام ماشین‌ها برای جابجایی مسافران نشان از حضور انبوه مسافران مهتاب بود. ساعت حدود نه صبح بود. هوا به‌شدت گرم بود. انگار شرجی مردادماه تازه از راه رسیده بود. پس از عبور از گیت‌های عراق وارد پایانه ایران شدیم. گذرنامه‌ها مهر ورود خوردند. چندین برابر کسانی که از مرز عراق وارد ایران می‌شدند عاشقانی به صف در حال ورود به مرز عراق بودند. ظرفیت این‌همه عشق را فقط مکتب حسین داراست. تا محل پارکینگ ماشین‌ها فاصله طولانی بود ماشینی را کرایه گرفتیم و خود را به پارکینگ رساندیم. در جنگلی از ماشین ها قرار گرفتیم. اگر نشانه ی دقیق برای محل پارک ماشینم مشخص نکرده بودم به این سادگی ها نمی توانستم آن را پیدا کنم. حرکت به‌سوی بوشهر را آغاز کردیم. در طول مسیر در استان خوزستان موکب‌هایی بودند که در مسیر رفت‌وبرگشت از زائران پذیرایی می‌کردند. مردمان برخی روستاها که اغلب هم عرب‌زبان بودند در کنار جاده اصلی مقابل روستایشان موکب‌هایی برپا کرده‌ بودند و از مسافران می‌خواستند که توقف کنند و از خوانی که در موکب آن‌ها گسترانیده شده بی‌بهره نمانند. نماز را در یکی از مساجد بین راه خواندیم. به ماهشهر رسیدیم. در این شهر موکب‌هایی برای پذیرایی از مسافران ایجادشده بود که علاوه بر پذیرایی در طول روز، ناهار یا شام نیز به مسافران و زائران می دادند. به مقابل مسجدی رسیدیم، جمعیتی که توقف کرده‌ بودند نشان از همین پذیرایی داشت. با راهنمایی جوانانی که به عشق حسین هر روز در مقابل این موکب‌ها از مردم پذیرایی می‌کردند وارد مسجد شدیم. سفره‌ی یک‌بارمصرف در مسجد گسترانیده شده بود. با راهنمایی یکی از اعضای موکب کنار سفره نشستیم. پس از مدتی کوتاه یکی دیگر از اعضای موکب که تقریباً میان‌سال بود و لباس سیاهی بر تن داشت سینی به دست با چندین بشقاب برنج و کاسه خورشت ما را به خوردن ناهار دعوت کرد. سبزی و آب نیز از قبل در سفره بود. ناهار را صرف کردیم. از ماهشهر تا آبپخش و پس از آن بوشهر راهی نسبتاً طولانی بود. خستگی راه به ما می‌گفت که باید قدری استراحت کنیم. خانم‌ها نیز آن‌طرف پرده همین تمایل را نشان دادند. پس از حدود یک ساعت استراحت، از موکب داران که خستگی نمی‌شناختند و همچنان مشغول پذیرایی از مهمانان بودند، خداحافظی کردیم‌ و راهی استان شدیم. آری عشق حسینی قرن‌هاست که فراگیر شده و پایانی ندارد. ما با این عشق زاده شده‌ایم و با این عشق زندگی می‌کنیم و امید است با این عشق بمیریم. اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد نصرالله شفیعی مهرماه ۱۳۹۸ 🖋 @Fahma_KanoonTaha