کانون طه آبپخش
🌙#خاطرات #ماه_مبارک_رمضان سال۱۴۰۲ #سحر_سیزدهم #سیزدهمین_سحری #سیزدهمین_سحر 💠 راههای نرفته زی
🌙#خاطرات #ماه_مبارک_رمضان سال۱۴۰۲
#سحر_چهاردهم #چهاردهمین_سحری #چهاردهمین_سحر
💠 سکوت را همراه با تفکر کنیم....
اگه لحظات پُر از معنویت را در حال سپری کردن هستیم نباید تفکر را فراموش کنیم... سکوت همراه با تفکر باشند و اندیشه و مسیر بندگی و عبد خدا بودن و شدن...
باید مراقبه و محاسبه روزانه داشته باشیم...حاسبوا قبل آن تحاسبوا...
چقدر لذت بخش است بعد از نماز دقایقی رو به تفکر بپردازیم...اونم با یه آرام فوق العاده...
اگه همراه با روضه خوانی برای خودت باشد و قطره اشکی ریخته بشود که خیلی عالی میشه...
دیروز یک ساعت زودتر از زمانی که به طرف حسینیه میرفتم از خونه بیرون رفتم...برای دادن برگه های #پویش #ستارههای_زمین و تقویم اون (تلاوت خانوادگی #سوره_قدر در سفره افطار) به یکی از مسجدی های امیرالمؤمنین علی(ع)...به خونه شون رفتم و پویش رو براشون توضیح دادم که چی هست و از اون برگه ها چطور استفاده کنند...
بعد از اونم پیاده بطرف حسینیه رفتم...هوا خیلی خوب بود...پیاده روی میکردم نسیم دلنوازی به صورتم میخورد...و نشاط را به همراه داشت...
به حسینیه رسیدم و هنوز مرتلین نرسیده بودن...کم کم اومدن و رفتن به جایگاه مرتلین که جزءخوانی قرآن کریم رو شروع کنن..امروز دو تا از مهمونامون از شهر برازجون بود که یکیشون نوجوون بود و الحمدلله تلاوت خوبی داشت...
کم کم دیه مردم برای گوش فرا دادن به آیات قرآن کریم در حسینیه حضور پیدا کردن و بچه ها هم همراه پدر و مادراشون به اونجا اومده بودن...
بچه های کوچیک که اومدن تو حسینیه، تعدادیشون به همراه همدیگه و تعدادی از بزرگترا کنارشون، نقاشی میکشیدن...تعدادی دیگه هم، با همدیگه بازی میکردن و بعضیهاشومم با گوشی بازی...
دوران بچگی، دوران پر از نشاط و انرژی و شیرین کاری است...
پس از پایان مراسم جزءخوانی قرآن کریم با یکی از دوستانم به طرف خونه حرکت کردیم وقتی رسیدم سر خیابون، چند دقیقه ای را به گفتگو سپری کردیم و اذان گفته شد...(البته گرم گفتگو بودیم صدای اذان رو متوجه نشدیم) (البته گوشی هامونم یک ساعت قبل اذان رو گفته بود) 😉😉😉
رسیدم خونه تا خواهرم تو وسط هال خونه خوابیده...صداش زدم بیدار شد...برنج رو درست کرده بود و مرغ هم سرخ نکرده بود...دیگه کمکش کردم و رفت که مرغ ها و سیب زمینی های که بعدازظهر خواهر دیگه ام اومده بود براش پوست کنده بود و خلال کرده سرخ کنه...منم رفتم وضو گرفتم و رفتم نماز بخونم...نماز خوندم و خواهرم منو صدا زد و گفت بیا افطاری بخور...رفتم سر سفره...خودش نیومد و رفت خوابید...صداش زدم و گفتم بیا سر سفره...گفت سرم درد میکنه و حالم خوب نیست...دیگه منم افطاری کردم...سوپ ماکارونی و به همراه چلو مرغ خوردم...البته اولش چند تا دونه خرما که باهاش رنگینک درشت شده بود خوردم...اونم خواهرم بعدازظهر رفته بود خونه خواهر دیگه ام و با همدیگه درست کرده بودن و با خودش آورده بود...
سحری با صدای اذان گوشی بلند شدم...نگاه به ساعت گوشی کردم و بادصبا رو هم نگاه کردم...منو به شک انداخت که الان اذان گفته شده یا نه و منم بدون سحری، روزه رو شروع کنم یا نه!!!...اما خواهرم گفت اذان یه ساعت دیگه هست...بعد از نگاه کردن به ساعت روی دیوار که اون ساعتش یک ساعت جلو نیست رو بهم اطمینان داد که یک ساعت مانده تا اذان...
دیگه منم رفتم سراغ گرم کردن سوپ ماکارونی که گرمش کنم و به همراه چلو مرغ سحری بخورم...گرم کردم و خواهرم هم اومد کنارم نشست و مقداری از سوپ ماکارونی گرم کرده که درونش هویج هم بود رو خورد...
آخرشم اومدم که میوه بخورم...یکی از کیوی ها خراب شده بود و دوتا کیوی و یه دونه نارنگی و در نهایت پس از دقایقی یه لیوان آب...
منتظر اذان و نماز شدم....
#خاطره #ماه_رمضان
با ما همراه باشید....
🌐 به کانون طه آبپخش بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1294139426C495683d11e