eitaa logo
فامنین گرام
3هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
113 فایل
🌹آخرین اخبار و اتفاقات شهرستان #فامنین را اینجا دنبال کنید 🗣 💫 ارسال سوژه های خبری، آگهی ترحیم (ارسال #رایگان )، ارتباط با ادمین ها و هماهنگی تبلیغات (کسب و کار) #فقط با👇 @Famenin_Gram1402
مشاهده در ایتا
دانلود
فامنین گرام
📣 همگانی «خندید و رفت» 📌 تا ، فقط دیگر باقیست! 🔅🔅🔅 👈 عجيب ترين حرف 🔹آن روز برف زیادی باریده بود ولی مدارس تعطیل نبود ، از طرف دیگر به علت بدی آب و هوا ، معلمین ما هم نتوانسته بودند برای دو ساعت اول صبح ، خودشان را به کلاس درس برسانند. خلاصه ، بچه های " کلاس اول (ج) مدرسه ی راهنمایی طالقانی فامنین " بی کار مانده بودند. بعضی ها با استفاده از فرصت ، تکلیف شب خود را انجام می دادند و خیلی ها هم شلوغ مي كردند. تا اینکه  " احمد زهره " از جا برخاست و گفت : بچه ها ؛ حالا که بی کاریم ، بیایید باهم دعای توسل بخوانیم. احمد صوت و لحن زیبایی داشت و بچه ها به او " آهنگران دوم " لقب داده بودند . 🔸از بچه های فعال مدرسه و بسیج بود. در مسجد هم همه او را می شناختند. پیشنهاد او هم تازگی نداشت ، چندین بار همین برنامه در کلاس اجرا شده بود و بچه ها لذت آن را خوب می دانستند. پیشنهاد بدون هیچ مخالفتی، تصویب شد و احمد کتاب دعای جیبی اش را در آورد و شروع به خواندن کرد. دیگر در کلاس ، سر و صدا نبود و فقط احمد بود که دعا می خواند و بچه ها هم " یا وجیهاً عندالله " را با هم زمزمه می کردند . 🔹احمد دعا را با سوز و اخلاص خاصی می خواند .( باور کنید نمی خواهم یک کلمه زیادی از او تعریف کرده باشم و در عین حال می دانم هر چقدر هم تلاش کنم نخواهم توانست حق مطلب را ادا کنم. ) اصلاً این عقل ، هوش ، درک ، فهم ، معنویت ، ذکاوت و هنر، در یک دانش آموز اول راهنمایی ، معجزه  بود . احمد آخرین قسمت دعا را می خواند که یک دفعه درِ کلاس باز شد و آقای " نعمتی " معاون مدرسه وارد شد . همه ساکت شدند . آقای نعمتی صدای خواندن دعای توسل را از پشت در کلاس شنیده بود و می دانست که این ها ، همه شاهکار احمد است  . 🔸معاون دوست داشتنی مدرسه ، لحظاتی بچه ها را با نگاه مهربانش نوازش داد و چهره ی تک تک دانش آموزان و اشک چشمان آن ها را نگریست چند قدمی در کلاس راه رفت و لحظاتی در هوای معنوی و مخلصانه دعای بچه های معصوم نفس کشید . شاید نمی خواست سکوت را بشکند و شاید هم دنبال کلمات می گشت بالاخره جلوی تخته سیاه و رو به بچه ها ایستاد و این حرف ها بر زبانش جاری شد : بچه ها قدر احمد را بدانید ...  احمد شهید خواهد شد ... 🔹چند قدمی به طرف میز و نیمکت ها برداشت و در کنار احمد که اکنون از خجالت سرش را پایین انداخته بود ، ایستاد و از احمد پرسید : _احمد دوست داری شهید بشوی ؟ _احمد همان طور که سرش پایین بود ، با شرم و حیا و خجالت جواب داد :   _سعادتش را ندارم . همیشه حرفهای احمد بزرگتر از جثه ی او بود. آقای نعمتی پس از مدتی از کلاس بیرون رفت و خاطره ی آن روز را در ذهن ما باقی گذاشت . 🔸ایام امتحان خرداد ماه بود که احمد به من گفت : می خواهم به جبهه بروم می دانستم که با توجه به فعالیتش و عضویت پدرش در بسیج مقاومت ، او خواهد توانست از موانع ثبت نام عبور کند . از سوی دیگر در جبهه بیش از همه جا به فعالیت های تبلیغی احمد نیاز بود. بعد از تعطیلی مدرسه دیگر خبری از او نداشتم تا اینکه در مرداد ماه ،اعلامیه شهادتش را بر در و دیوار مساجد دیدم و به یاد عجیب ترین پیش بینی و حرفی افتادم که در عمرم شنیده بودم ؛ "بچه ها احمد شهید خواهد شد " . از خاطره ی آن روز کلاس ، تا شهادت احمد ، شش ماه هم طول نکشید . بخدا شهادت حق او بود و او شایسته ی شهادت بود . احمد شهید متولد شد ، شهید زندگی کرد و شهید هم از دنیا رفت. او برای پرواز فقط منتظر یک بهانه بود . خوشا به سعادتش ... امروز بیش از سی سال از آن روزها می گذرد و این خاطرات حتی در ذهن نویسنده هم کمرنگ شده است ولی می خواهم به عزیزانی که آن روزهای آتش و خون را ندیده اند ، و شهید فهمیده ها را ندیده اند و در حال و هوای آن روز ها نبوده اند ؛ با اعتقاد قلبی بگویم : 🌹عزیزان ؛ شهدا ، بهترینِ بهترین ها بودند و ایثارگران و جانبازان یادگاران آنانند . یاد آنها را زنده بدارید و قدر این ها را بدانید که ما هرچه داریم از شهدا داریم . 🇮🇷🇮🇷🇮🇷 پاسخهای خود را با ذکر مشخصات در یک پیام، تا پنجم اسفند 97 به آدرس 🆔 @Adminfameningram ارسال نمایید. ✍ نظرات و انتقادات خود را با شماره ۰۹۲۲۳۸۳۲۰۱۱ در میان بگذارید. 🇮🇷🇯‌🇴‌🇮‌🇳🇮🇷 💥 رسانه فرهنگی، اجتماعی 🇮🇷 @Famenin_Gram 🇮🇷