#خانواده_و_سوادرسانهای
باماهمراه باشید با تازهترین ها👇
📲به تنها کانال جامع تحلیلی، آموزشی و تخصصی خانواده و سواد رسانهای بپیوندید 👇
@Family_literacy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خانواده_و_سوادرسانهای
باماهمراه باشید با تازهترین ها👇
📲به تنها کانال جامع تحلیلی، آموزشی و تخصصی خانواده و سواد رسانهای بپیوندید 👇
@Family_literacy
هدایت شده از بلاغ
.
💠 الإمام الباقر عليه السلام :
🔹 مَن خَطَبَ إلیكُم فَرَضِیتُم دِینَهُ و أمانَتَهُ فَزَوِّجُوهُ إلاّ تَفعَلُوهُ تَكُنْ فِتنَةٌ فِی الأَرضِ و فَسادٌ كَبیرٌ
هرگاه كسى از دختر شما خواستگارى كرد و دیندارى و امانتدارى او را پسندیدید به او همسر دهید كه اگر چنین نكنید دچار فتنه
و فساد خواهید شد
🔹 إنّی لَأكْرَهُ أن يكونَ مِقدارُ لِسانِ الرجُلِ فاضِلاً على مِقدارِ عِلمِه
من خوش ندارم كه اندازه زبان کسی بیشتر از اندازه دانش او باشد
💠 سالروز ميلاد امام باقر علیه السلام و حلول ماه رجب بر شما مبارک باد
حوزه علمیه آية الله العظمی
سبط الشیخ الانصاری ره . دزفول
۱ رجب المرجّب ۱۴۴۵
۲۳ دی ماه ۱۴۰۲
https://eitaa.com/joinchat/1023934486C0b0c914d99
🔴 سرنوشت ۰۰۰
داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ
قسمت صد و هشتاد و یکم
۰۰۰ سرگرد چنان با محبت با جقله صحبت کرد که هر شنونده ایی که اطلاع نداشت جقله یه مجرمه فکر میکرد که جقله هم یه پلیسه ، جقله آروم از زیر تخت اومد بیرون یه هو اون مامور نگهبان دم درب اطاق که تا اون موقعه سکوت کرده بود ُو دورتر از ما کنار درب ورودی ایستاده بود با تعجب داد زد : آره آره این خودشه این همون پرستاریه که گفتم ولی تو که رفتی پس چطوری آلان از زیر تخت بیرون اومدی ؟ جقله خندید ُو هیچی نگفت ولی جناب سرگرد بجاش جواب اون مامور دم درب اطاق رو داد ُو با یه لحن لات مآبی گفت : هنر این داش جقله ما اینه که واسه وارد شدن به جایی نیاز به درب نداره ُو از هر سوراخ سُنبه ایی میتونه وارد بشه ، مامور هاج ُو واج مونده بود ُو داشت ما رو نگاه میکرد که جناب سروان با اَخم گفت : بله دیگه ما دلمون خوشه که مامور گذاشتیم دم درب تا کسی بی اجازه وارد نشه حالا ببین که این آقا جقله که وارد شده هیچی واسه خودش هم با این کمپوتها ُو میوه های مهمونی گرفته به تو هم میگن پلیس ؟ برو ، برو فعلا" بیرون تا بعدا" به حسابت برسم ، من نگاه کردم دیدم جناب سروان راست میگه ُو جقله یه کمپوت گیلاس واسه خودش باز کرده ُو مقداری از اون رو خورده ولی با وارد شدن ما فرصت نکرده اون رو تموم کنه و زودی رفته زیر تخت ، اون مامور دم درب تا حرفهای جناب سروان رو شنید شروع کرد به عِز ُو التماس ُو خواهش ُ و تمنا که سروان ببخشتش ، جقله تا عِز ُو التماس مامور رو دید دلش سوخت ُ و یه نگاهی به جناب سروان انداخت ُ و گفت : تو رو خدا جناب سروان ؟ تنبیه اش نکن این بنده خدا که گناهی نداره آخه این که هیچی اگه خود شما ُ و جناب سرگرد هم جلوی درب ورودی اطاق کشیک میدادید من بدون اینکه شما متوجه بشید وارد میشدم خُوب اینم هنر منه دیگه همونطور که وارد اطاق شما و جناب سرگرد داخل اداره آگاهی شدم و یا همونطوری که وارد اون ماشین تاکسی شما داخل پارکینگ بیمارستان شدم ، جقله تا اومد ادامه بده جناب سرگرد بهش فرصت نداد ُ و گفت بله همونطور که وارد مطب اون دکتر نامرد شدی ُ و درآوردن کلیه اون دوتا بچه رو نگاه کردی همونطور که وارد خونه غلومپاپتی شدی ُ و جای اون صندوقچه اصلی رو با اون صندوقچه بدل عوض کردی همونطور که دلارهای اصلی داخل پستوی غلوم پاپتی رو با دلارهای تقلبی عوض کردی ُ و گناهش رو انداختی به گردن اون مهندس بدبخت و تو حتی تونستی سر اون یدی خمره ایی زِبر ُ و زرنگ رو هم کلاه بذاری ، لابد این شایعه جادو ُ و جنبل ُ و طلسم اون صندوق هم کار ِ حضرتعالیه دیگه نه ؟ راستی ببینم تو که چهره اصلی دوقولوها رو دیده بودی پس چرا وقتی قیافه محمدحسن رو موقع وارد شدن ما به قهوه خونه دیدی ُ و شناختی به غلوم پاپتی چیزی نگفتی ؟ تو میتونستی اونجا با لُو دادن ما پول خوبی بدست بیاری ؟ جقله همونطور که دستمال یزدی رو روی زخم سرش فشار میداد خندید ُ و گفت : جناب سرگرد خانم دکتر راست میگه که برادرش یکی از بهترین پلیس های شهر تهرونه ، من ُ و شما خیلی به هم شبیه هستیم اَگه با هم همکار میشدیم حتما میتونستیم کنار این سروان عجول ُ و اون ستوان مهربون یه گروه خیلی خوب رو درست کنیم ، جناب سرگرد با تعجب پرسید : چی مگه تو خواهر من رو هم دیدی ؟ جقله خندید ُ و گفت : بله که دیدم اونم نه یه بار بلکه چند بار آخه مگه شما نمیدونی که من بیمار خواهر شما هستم ُ و واسه پیوند گوش چند بار تا حالا به مطب خانم دکتر رفتم ، وای این حرف جقله دیگه کار رو تمون کرد ُ و همه ما از تعجب داشتیم شاخ در میاوردیم ، جناب سرگرد مونده بود که چی بگه ُ و هی مِن ُ و من میکرد ُ و آخرش آروم با خودش گفت : بابا تو دیگه کی هستی ؟ من یکی روبروی تو کم آوردم واقعا" دیگه رُوم رو کم کردی ، جقله خندید ُ و گفت : ولی جناب سرگرد حالا دیگه مطمئن شدم که تو یه پلیس واقعی هستی ، جناب سروان خندید ُ و گفت : مگه تا حالا شک داشتی ؟ بابا روح اله دنبال حرف سروان ادامه داد : واقعا" جناب سرگرد ، یه سر ُ و گردن از پلیس هایی که من میشناسم ُ و از زمان گُم شدن بچه هام اونا رو شماختم بالاتره آخه همه اونا چه پلیس آگاهی و چه مامورهای ژاندارمری به من گفتن بچه هام رو گرگ ها خوردن ُ و پرونده بچه های گُم شده من رو بستن و فقط این جناب سرگرد بود که حرف من ُ و همسرم رو باور کرد ُ و حاضر شد که دنبال بچه ها بگرده ، جقله دوباره خندید ُ و گفت : همه اینا رو میدونم ، جناب سروان پرسید از کجا میدونی ؟ جقله یه دوربین صد ُ و ده کتابی از جیبش درآورد ُ و اون رو به ما نشون داد ُ و گفت : من با این از همه پرونده های شما داخل اطاق کارتون عکس گرفتم و یه پرونده کامل از اطلاعات شما رو پیش خودم دارم ، جناب سروان پرسید : آخه چجوری ؟ جقله جواب داد : خُوب این هم استعداد منه دیگه درسته من درس زیادی نخوندم ولی اَگه سرنوشت اجازه میداد ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
#خانواده_و_سوادرسانهای
باماهمراه باشید با تازهترین ها👇
📲به تنها کانال جامع تحلیلی، آموزشی و تخصصی خانواده و سواد رسانهای بپیوندید 👇
@Family_literacy
https://eitaa.com/Family_literacy
هدایت شده از خانواده و سواد رسانهای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 وقتی پروفایلها 🤥دروغ میگن
📲 در فضای مجازی، برخی افراد با هویت دروغین، خودشون رو معرفی میکنن.
❌ چرا برخی کاربران از هویتهای دروغین استفاده میکنن⁉️
#️⃣ #صیانت_از_اخلاق
🎭با ما سواد رسانهای را بیاموزید
👇👇👇👇👇👇👇👇👇
📲به تنها کانال جامع تحلیلی، آموزشی و تخصصی خانواده و سواد رسانهای بپیوندید
@Family_literacy
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
❁﷽❁
عشق یعنی نام زیبای
#حسیــــــــــن
عشق یعنی نوکری پای
#حسیــــــــــن
عشق یعنی سرورت باشد
#حسیــــــــــن
عشق یعنی دم به دم گویی
#حسیــــــــــن
عشق یعنی روز و شب
با ذکر حق
زیرلب گویی حسینم یا حسینم
#یا_حسیــــــــــن
#صبحمان_بنامتان_متبرک🌤
#السلام_علےساڪن_ڪربلا✋❤️
🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏🍏
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللَّهِ وَ عَلَى الْاَرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنائکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَ لا جَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعلی اولاد الحسین و عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
💡💡💡💡💡💡💡💡💡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استاد_شجاعی
✘ یک اشتباه بزرگ تربیتی در والدین که خیلی ساده و عادی بنظر میاد!
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#والدگری
#خانواده_سوادرسانه_ای
#رحمن_زنگنه
#بلدچی_پایتخت_مقاومت
@Family_literacy
@rzangane
🌿انتشار صدقه جاریه است🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 انیمیشن
« پدافند غیرعامل چیست ؟ »
آموزش های بیشتر 👇👇👇
#خانواده_و_سوادرسانهای
باماهمراه باشید با تازهترین ها👇
📲به تنها کانال جامع تحلیلی، آموزشی و تخصصی خانواده و سواد رسانهای بپیوندید 👇
@Family_literacy
🌿انتشار صدقه جاریه است🌿
هدایت شده از (ابوتراب)
🔴 منشی ۰۰۰
داستان دنباله دار من و خاطرات جنگ
قسمت صد و هشتاد و دوم
۰۰۰ درسته من درس زیادی نخوندم ولی اگه سرنوشت اجازه میداد آلان مثل جناب سرگرد یه سر ُو گردن از بقیه بالاتر بودم البته همین آلان هم بین این لات ُو لوتا یه سر ُو گردن از بقیه بالاترم دیگه اینو که شما بهتر از بقیه میدونید مگه نه ؟ جناب سرگرد خندید ُو گفت : بله بله خوب میدونیم حداقل من ُو این آقا محمدحسن نازنین بیشتر از بقیه دست گلهایی که شما به آب دادید رو از نزدیک دیدیم ، جقله یه نگاهی به من انداخت ُو لُپ من رو بشکون گرفت ُو خندید ُ و گفت : چطوری جوجه ؟ اما نه ، جوجه نه ، چطوری شاکلید ؟ با شنیدن این شوخی جقله من کاملا" متوجه حرف جقله شدم ولی مثل اینکه بقیه متوجه حرف جقله نشدن واسه همین یه نگاهی به سرگرد انداختم ُ و سرم رو به علامت سوال تکون دادم ، جقله متوجه نگاه من و سرگرد شد ُو گفت : پس درست فهمیدم که تو یه جقله بچه ُ و این جناب سرگرد حسابتون از بقیه جداست ، شما پرونده سیندرلا رو یه جور دیگه ایی دارید دنبال میکنید و یه اطلاعاتی دارید که داخل هیچ پرونده ایی ثبت نشده ، جناب سروان با تعجب پرسید : جقله منظورت چیه ؟ جقله با یه نیشخند شیطنت آمیزی جواب داد : ببین سروان ؟ یه چیزایی هست که این دو نفر نه به هیچکس گفتن و نه جایی ثبتش کردن ، جناب سروان یه نگاه عمیقی به سرگرد انداخت ُ و پرسید : مثلا" چه چیزایی ؟ جناب سرگرد و من سکوت کرده بودیم واسه همین خود جقله دوباره جواب داد : بعدا" می فهمید ، جناب سرگرد پرسید : جقله مثل اینکه بیشتر از اون چه که من فکر میکردم تو از ما اطلاعات جمع کردی ؟ ولی چطوری ؟ تو اصلا" واقعا" کِی هستی ؟ بابا روح اله نتونست خودش رو نگه داره ُ و گفت : به نظر من جقله کسیه که داره همه این دار ُ و دسته ها رو یه جوری بازی میده ، جناب سرگرد ادامه داد ُ و پرسید : آره درسته جلیل خان ؟ این مهندس روح اله ما راست میگه ؟ جقله با تعجب پرسید : مهندس ؟ مگه این روح اله خان مهندسه ؟ جناب سرگرد جواب داد : بله او مهندسه اونم مهندس یه صنعت مهم ولی چون نباید خودش ُ و محل کارش لُو بره قبلا" از من خواسته بود که اسم ُ و رسمش پنهان بمونه چون ممکن بود از سمت محل کارش بازخواست بشه ، جقله پرسید : جناب سرگرد پس چرا آلان لُوش دادی ؟ جناب سرگرد جواب داد : خواستم به تو بفهمونم که نه انقدر قیافه نگیر تو با همه زرنگیت هنوزم خیلی چیزا رو نمیدونی ؟ جقله پرسید : مثلا" چی ها رو ؟ جناب سرگرد جواب داد : مثلا" این رو که ما میدونیم اون صندوقچه اصلی پیش جنابعالیه و اون دو تا صندوقچه تقلبی که به شفارش تو و توسط اون استاد اصفهانی ساخته شده یکیش در اختیار یدی خمره ایی و یکی دیگش در اختیار سیندرلا ، جقله با تعجب پرسید : ولی شما از کجا فهمیدی جناب سرگرد ؟ جناب سرگرد تا اومد جواب بده من پیش دستی کردم ُ و گفتم : بخاطر سه دلیل عمو جقله ؟ جقله خندید ُ و گفت : خُوب اون دلیل ها چیه ؟ همه مخصوصا" جناب سرگرد ظُل زده بودن به من تا ببینن من چی میگم ، من گفتم : دلیل اول اینکه شما از اول میدونستی که رمز اون صندوق به دست من باز میشه واسه همین همه جا مراقب بودی تا اتفاقی واسه من نیفته و هر جا احساس میکردی که خطری پیش اومده سریع سعی میکردی با دخالت خودتون اون رو رفع کنید ، جقله خندید ُ و گفت : آفرین ، صد آفرین بچه خوب ُ و نازنین ؟ خُوب دلیل دوم چیه ؟ من جواب دادم : دلیل دوم حضور شما آلان در این نقطه و این زمانه شما با اینکه میدونستی اومدنت به اینجا خطر زیادی واست داره ولی اومدی چون نگران بودی هم من رو از دست بدی و هم جناب سرگرد واسه پیدا کردن اون جاسوس به ادارشون برگرده و اون موقعه همه چی خراب بشه ، جقله پرسید : آخه چرا من باید نگران پیدا شدن اون جاسوس توسط سرگرد باشم ؟ من جواب دادم چون اون جاسوس یه مامور ساده نیست ، جقله پرسید : پس اون کیه ؟ من جواب دادم چون اون جاسوس خُوده تیمسار فرمانده اداره کُل پلیسه که از بستگان ملکه اس و جزء دار ُ و دسته یکی از افراد دربار ، با شنیدن این حرف جقله نتونست رو پاش بایسته و همونجا نشست ، جناب سرگرد یه وایی گفت ُ و از من پرسید : محمدحسن ؟ تو چی داری میگی ؟ این حرف خطرناک چیه که تو داری به زبون میاری ؟ تیمسار جاسوسه ؟ یعنی این تیمساره که همه اطلاعات ما رو به باند سیندرلا و یدی خمره ایی میده ، یه هو جناب سروان نتونست خودشه رو نگه داره ُ و بی اختیار داد کشید : این امکان نداره این حرف غلطه ، جقله یه خنده تلخ ُ و معنا داری کرد ُ و گفت : آره جناب سروان ؟ باورش سخته ، بعد جقله رو کرد به سمت ما ُ و گفت : آخه شما نمیدونید که این جناب تیمسار یه نسبت خانوادگی دور با مادر جناب سروان داره ُ و جناب سروان اوایل خدمتش مدتی گماشته ُ و منشی دفتر ایشون بوده ولی ببینم بچه جون ؟ تو چطوری این رو فهمیدی ؟ بابا روح اله با عجله به دنبال جقله پرسید : آره بابا ؟ محمدحسن ۰۰۰
ادامه دارد ، حسن عبدی
دختران آفتاب 16-13.mp3
35.54M
📗کتاب صوتی
#دختران_آفتاب
بخش ۱۳ تا ۱۶
دختران آفتاب 20-17.mp3
37.37M
📗کتاب صوتی
#دختران_آفتاب
بخش ۱۷ تا ۲۰
دختران آفتاب 24-21.mp3
37.49M
📗کتاب صوتی
#دختران_آفتاب
بخش ۲۱ تا ۲۴
دختران آفتاب 28-25.mp3
34.38M
📗کتاب صوتی
#دختران_آفتاب
بخش ۲۵ تا ۲۸
کتاب" دختران آفتاب"
داستانی بلند درباره دختران ایران
کتاب تفریظ شده رهبر انقلاب
✅ادامه 👇🏻🌹
دختران آفتاب 32-29.mp3
38.1M
📗کتاب صوتی
#دختران_آفتاب
بخش ۲۹ تا ۳۲
دختران آفتاب 36-33.mp3
35.32M
📗کتاب صوتی
#دختران_آفتاب
بخش ۳۳ تا ۳۶