eitaa logo
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
547 دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.3هزار ویدیو
311 فایل
اینجا‌خانھ #عشق است خانھ‌بۍ‌بۍ‌زهراو موݪا‌امیراݪمؤمنین{؏‌‌}♥️ آهستہ‌وذڪرگویان‌واردشو.....😌✋🏻 📡راه‌ارتباطی‌با‌ما پاسخ‌به‌ناشناس‌ها🔰 ♡➣ @nazar2 📩راه‌های‌ارتباطی⇩ ♡➣zil.ink/asheghe_shahadat.313 ♡➣zil.ink/building_designer
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ اگه تو منطقه ممنوعه شنا کردی؛ به غرق شدن نگو تقدیر...! 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گسترده شهیدآوینی(روزانه)
🔸مجموعہ محـتواهای ارزشمند ، منتشر شده در مکتب حاج قاسم: ⬇️بگــو یاعلی و کلیک کن⬇️ 🔴🔵 مکتب حاج قاسم 🔵🔴 ⬆️ نشر دهید و همراه ما باشید⬆️
هدایت شده از گسترده شهیدآوینی(روزانه)
☺️فقط ۳ نفر دیگہ عضو بشن... ⁙کــامل رنـــــد میشیم... ⁙مُنـتظریم.... ☞ https://eitaa.com/joinchat/4108845128Cee18d62fd6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_6028486267841282464.mp3
3.39M
🎵[ من لذت می‌خواهم! ] 🤔 سئوال یک بیننده: چرا دین اینقدر جلوی لذت‌های ما را در زندگی می‌گیرد ؟ 🔻خدا این همه لذت را برای ما آفریده! چرا استفاده نکنیم؟ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
✋ امیدواࢪم‌حاݪ‌دلتوݩ‌خوٻ‌باشہ...! لطفا دࢪ نظرسنجی زیر شرڪت کنید و نظرخودتون ࢪو ثبٺ کنید🙂↯ 💠| EitaaBot.ir/poll/ov42 |📥
『دختران‌فاطمی|پسران‌علوی』
سوپرانو رپر و ترانه سرای #تازه_مسلمان فرانسوی: ✅ من بعد از درک اسلام آرامش پیدا کردم.... #رهیافته
🔺ابراهیم گوییز اشراف_زاده_انگلیسی چگونه اسلام آورد✔️ ✅قرآن را خواندم خیلی تحت تاثیر آن قرارگرفتم. اینکه من را بخوانید تا اجابت کنم شما ر. ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ...! 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 داشت می گفت: _ببین عارفه من روم‌نمیشه خودت برو خونه آرمیتا بهش بگو که من فکرامو کردم دیدم اصلا نمی تونم اونی که می خواد بشم . اون رفت دنبال خدا رو دین خودش اما من نمیرم اونم همین طوری که من و قبول نداره برو بهش بگو ما بهم نمی خوریم ،اصلا این حس بینمونم عشق نمیشه اسمشو گذاشت ‌ما بهم عادت کردیم فقط، که یه مدت دور باشیم حل میشه،من باید برم عارفه خداحافظ ویس تموم شد بعد از شنیدن حرفهای عرفان حس کردم یکی تا الان داشته باهام بازی میکرده،خب اون خودش گفت خاستگاری،خودش گفت محرم بشیم .پس چی شد یهو؟ حالا شده عادت ؟؟!هه ..اره عادت کردیم. دلم خیلی گرفت ،چرا من باید انقدر آدامای تو زندگیمو از دست بدم؟ سرمو گذاشتم رو بالاش و پتو رو کشیدم روی سرم .. اون قدر خودمو سرزنش کردم و فکر و خیال کردم تا خوابم برد.. ***** صبح با صدای اذان گوشیم بیدار شدم ،بلند شدم‌و وضو گرفتم.. سجادمو انداختم ،سرمو گذاشتم روی مهر هیچی نمی‌گفتم خدا خودش از دل من خبر داشت فقط می خواستم آروم بشم.. بعد از خواندن نماز ، اماده شدم و رفتم سمت شرکت.به در شرکت رسیدم به چند تا از همکارا سلام کردم و مشغول کارم شدم.. داشتم توی برگه چیزی رو یادداشت می کردم که یکی صدام زد؛ سرمو آوردم بالا که دیدم دوست عرفانه فکر کنم اسمش مسعود بود +بله؟ -از عرفان خبر دارین؛چند وقته جواب نمیده؟ +شما دوستشون هستین از من می پرسید؟ -شمام دوست دخترشی +درست صحبت کنین اینجا محل کاره بین من و اون آقا هیچی نیست دیگه -کات کردین پس ..باشه من رفتم آخه من می‌فهمم کار کردن این اینجا واقعا چه حکمتی داره... موقعی که اصلا به اون فکر‌نمیکنم باید یه چیزی بشه یاد من بیاد.. خواستم برم دوباره سرکارم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم ،عارفه بود ... .... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 حوصله جواب دادن به عارفه رو نداشتم.چون بازم میخواست اظهار شرمندگی و پشیمونی کنه .. پس رد تماس دادم اما عارفه سمج تر از این حرفا بود‌بازهم زنگ زد +عارفه جان من الان سر کارم.بعدا تماس میگیرم -نه تو رو خدا قطع نکن آرمیتا +عه چرا قسم میدی -باشه ببخشید ولی قطع نکن +باشه سریع بگو کار دارم -خوبی؟ +خوبم‌تو چطوری؟ -نمی دونم +خب همین؟ -نه میگم که امشب میشه با مامان و بابام بیایم‌خونتون؟ +بفرماین -ممنون آرمیتا خیلی گلی خداحافظ +خداحافظ گوشیو قطع کردم دیه نمی تونستم تمرکز کنم یعنی چیکار داشتند؟؟!! حتما برا معذرت معذرت خواهی و این حرفاس خب من ته دلم عرفان و بخشیدم؟ دلیگیریم‌ازش مثه دیشب نبود اما خب نمیشه گفت بخشیدم یا نه.... *** خسته از سر کار اومدم و در باز کردم نگاهی به ساعت انداختم فکر کنم‌حدود یک ساعت دیگه عارفه و مامان باباش بیان سرمو بلند کردم که نجمه خانوم و تو حیاط دیدم روی‌تخت نشسته بود رفتم سمتشون و سلام‌کردم: +سلام...خوبین؟ -سلام دخترم خوبم‌ممنون +تازه از مشهد رسیدین؟ -آره همین پیش پات اومدم +خسته نباشین -سلامت باشی +من برم دیگه رفتم برم طبقه پایین سمت خونه که صدام -آرمیتا جون +بله؟ -راستش می خواستم‌باهات صحبت کنم +بفرمایین -بیا اینجا بشین بهت بگم +چشم رفتم روی تخت توی حیاط نشستم و انقدر ذهنم درگیر بود که نمی تونستم حدس بزن درباره چی‌می خواد باهام صحبت کنه.. -خب‌راستش می خواستم ببینم که فامیل یا.. +نه من تنهام غیر دوستام و خدا کسیو ندارم -خب من نمی دونم چطوری بگم می خواستم تورو برای طاهام خواستگاری کنم... .... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa
💕 💕 ❤️ 📱 📌 🖇 ✨ 📚 بهت زده به نجمه خانوم نگاه کردم .ینی چی آخه من واسه پسرش؟ خاستگاری؟ با صدای زنگ‌در بلند شدم وبا ببخشیدی به سمت در رفتم ، رفتم سمت در و باز کردم که عارفه و رو دیدم +سلام خوش اومدین.بقیه کجان؟ -دارن میان +باشه تو بیا عزیزم تو من می‌مونم با مادر و پدرت میام -باشه جلوی در منتظر مادر و پدر عارفه بودم.عارفه که وارد حیاط. شد سمت نجمه خانوم رفت تا باهاش سلام و احوالپرسی کنه ،نجمه خانوم پرسید -نامحرمم هست؟ +آره آره چادر برداشت سر کرد منم برگشتم‌طرف در که مادر و پدر عرف...یعنی عارفه اومدن +سلام -سلام دخترم -سلام عزیزم +بفرمایین خوش اومدین -ممنون دخترم.شرمنده مزاحمت شدیم +نه بابا مزاحم چیه شما صاحب خونه هستین. همراه مادر و پدر عارفه وارد شدیم مادر و پدر عارفه هم با نجمه خانوم سلام و علیک کردن ومن سقلمه ای به عارفه زدم که گفت -ها +ها چیه بی ادب -خب بله،جانم!؟ +آفرین حالا شد بیا بریم شام درست کنیم عارفه باشه ای گفت و بعد رو به پدر مادرش گفت -منو آرمیتا میریم شام درست کنیم محمد آقا گفت: -نه دخترم یه چیزی از بیرون می گیریم +یه شام کوچیک زیاد وقت نمیبره -باشه دستتون درد نکنه رفتیم توی آشپزخونه و شروع کردیم +میگم عارفه -بله؟ +اومم..میگم چطور امش -امشب اومدیم؟ +آره -اومدیم حرف بزنیم راجب همین اتفاق و اینا +آها -میگم آرمیتا +بله؟ -تازه از سرکار اومدی؟ +نه چطور؟ -لباسات و عوض نکردی +آخ آره تو حیاط با نجمه خانوم حرف می زدم‌که شما ها اومدین -آهان.. خبریه‌؟... .... :✍ و کپی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده‌ها‌مشکلی‌ندارد🙂‼️ 🌸 | ⓙⓞⓘⓝ↯ ♡➣@hadidelhaa