🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
سالپیشدرهمینلحظهآسمانیشد:)💔🕊
اللّٰهُمَّ اِنّا لٰا نَعْلَمُ مِنْهُ الّا خَیْراً...🥀🖤
•🌿•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •🌿•
#استوری_جدید
#علی_اکبر_قلیچ 💛🌿
#از_عکس_تو_هم_میترسند
#مرد_میدان #برای_سرباز
#HERO
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🌿•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •🌿•
#استوری_جدید
#علی_اکبر_قلیچ 💛🌿
#طلب
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
هدایت شده از 🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پشت_صحنه
موزیکويديو #طلب💜🌱
کارمشترک #علی_اکبر_قلیچ و #حمید_قربانی✨
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
سلام
شب همه خوش
ایام فاطمیه،شهادت سردار و فقدان آیت الله مصباح رو تسلیت میگم🖤
امشب بجای استوری اتحاد دهه فاطمیه پست اتحاد برای سردار دلها داریم✌🏻
خواهشم از تک تکتون اینه که منظم مث دفعات قبل همه سر ساعت 10 امشب کلیپ رو همراه با کپشنی که زیرشه بدون اضافه و کم کردن یک کلمه و بدون دستکاریه کلیپ پست کنید تا یک حرکت گروهی توسط فن پیج های مستر برای سالگرد سردار باشد🙏🏻
لطفا متن رو کامل بخونید و مثل همیشه همکاری کنین عزیزا🥀
حداقل امشب به عشق سردار و تو دهنی به اینستایی که پستای حاجی رو پاک میکنه👊🏼
@GHELICH_IR
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
سلام شب همه خوش ایام فاطمیه،شهادت سردار و فقدان آیت الله مصباح رو تسلیت میگم🖤 امشب بجای استوری اتحاد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به وقت دلتنگی🙂🙃
۱۳دی۱۳۹۹ اولین سالگرد شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی بر شما و خانواده گرامیتان تسلیت عرض میکنیم🥀🕊
#خداحافظایفاتحقلبها💔
#خداحافظایمردمیدان💔
#خداحافظایپدریتیمان💔
#خداحافظایدلاورقهرمان💔
#خداحافظایعلمدارسیدعلی💔
#سلاممارابهسیدالشهداءبرسان💔
سردار رفت تا ایران بماند...تا ایرانی بماند🇮🇷
سردار دلها تا پای جان به پایت می ایستیم👊🏼
چه کسی گفته یک دست صدا ندارد؟!
پس چرا یک دست حاج قاسم آنطور ولوله بپاکرد...🥀
---------------------------------------------
https://www.instagram.com/alighelich/ 💛
https://www.instagram.com/etehad.aliakbaria/ 💛
#عزادارمالک 🖤
#تسلیت💔
#اتحاد_علی_اکبریا 💛
#پست_اتحاد
#علی_اکبر_قلیچ
#علی_قلیچ
#hero
#alliance_Post
#etehad_ali_akbaria
#etehad_aliakbaria
#aliakbarghelich
#aliGhelich
-------------------------------------------
به نام خدای دلتنگے :)
دنبال یه کانال میگردی حرف دلتو بزنه؟💔ࢱ
کلی بیوی قشنگ داشته باشه؟📗
پر از پروفا و ادیتای قشنگ باشه؟😍
همه ی این چیزا + کلی چیزای قشنگ و دلبر دیگه جمع شدن تو کانال ما🙂🌱
مدیر و ادمینش قبلا یه کانال با 2K ممبر داشتن ولی به خاطر مشغلھهاشون بیخیال کانالشون شدن😔
اما الان دوباره با یه عالمه انرژی مثبت شرو؏ به ڪار کردن😃💕
بزن رو ایموجی های زیر و بیا پیشمون😉
پشیموں نمیشے:)🍓
🖤✨🖤✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨🖤✨🖤✨
🖤✨🖤✨🖤✨🖤✨
در آمار ۳۰ شرو؏ به فعالیت میکنیم🦋
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
به نام خدای دلتنگے :) دنبال یه کانال میگردی حرف دلتو بزنه؟💔ࢱ کلی بیوی قشنگ داشته باشه؟📗 پر از پروفا
حمایتی😌🤞
رگباریبریزینکانالشون😄😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوࢪےآقاے #سهیل_تیموری🎵
اجࢪاےزندھآهنگ #انتخاب
درچہلمسࢪداࢪسلیمانے🖤
(مࢪبوطبہپارسالهست)🌱✨
⋮❥|@GHELICH_IR•🌥✨•
•🌿•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •🌿•
#استوری_جدید
#علی_اکبر_قلیچ 💛🌿
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
پیامبر اسلام(ص) فرمود:
دࢪ قیامٺ نزدیڪتریݩ مردم به من کسے است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.
ڪنزالعمال،ج ۱،ص ۴۸۹
صلواتےختمڪنوتوشھات
ࢪاآمادھکں↯♥
تعدادروبهاینآیدیبفرستید
لطفا👇🏻
@HASANEIN_IR 🖇👣
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
•🌿•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •🌿• #استوری_جدید #علی_اکبر_قلیچ 💛🌿 •┈┈••✾❀♡❀✾••┈┈• @GHELICH_IR •┈┈••✾❀♡❀✾••┈
فرداتولدحاجسهرابه❤️🌹
شادیروححاجسهرابصلواتیختمکنید📿
هدایت شده از قائـم'🌿|🇮🇷 𝐐𝐀𝐄𝐌 🇵🇸
با سلام و عرض شب بخیر به عزیزان کانال شهید بی سر
فردا 16 دی تولد یک مرد اسمانی است شهید سهراب قلیچ قراره برای ایشون هدیه هایی بفرستیم 1)ختم قران هر جزی که دوست دارید🌹 2)صلوات🌹 3)ختم سوره یس🌹 4)دعای حضرت زهرا🌹 5)زیارت عاشورا🌹 در هرکدام که مایلید میتوانید شرکت کنید و به ایدی زیر اعلام کنید👇👇 مهلت ختم تا12 شب فردا🌹 @bentalhasan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🌿•🇸 🇹 🇴 🇷 🇾 •🌿•
#استوری_جدید
#علی_اکبر_قلیچ 💛🌿
🎧 °.• j๑ïท ツ ➺ https://eitaa.com/joinchat/1723203633C5c2b295451
هدایت شده از زَنجێرهآیماݩ⛓
اطلاعثانوی:
حمایتيهاشرو؏شد:)✌️🏻☕️
میتونین بہ این آیدی مراجعه کنین برا ثبت حمایتیتون
@Victory_2020
ولی قبلش حتما شرایط حمایت رو بخونین!:)👀
🇵🇸 علی قلیچ | Ali Ghelich
#رماݩدختربسیجی #پارٺ 38 دستمال رو روی بینیم گذاشتم و از دردی که توی بینیم احساس کردم چشمام رو محک
#رماݩدختربسیجی
#پارٺ 39
به پرهام که هنوز هم چهرهاش ناراحت بود نگاه کردم و اون در حالی که از روی مبل بلند میشد گفت:"من همون روز که به خاطر بیرون کردنش جوش آورده بودی فهمیدم دلت پیشش گیره!عشق حد و مرز و دختر چادری و غیر چادری نمیشناسه!...دل تو هم فهمیده آرام با بقیهی دخترای دور برت فرق داره و دنبال پول و تیپ و نشستن توی ماشین گرون قیمتت نیست."
در تمام مدتی که پرهام حرف میزد من به خودم و آرام فکر کردم.
ما خیلی از هم دور بودیم.
چه از لحاظ خانوادگی و چه از لحاظ شخصیت.
ولی حقیقت این بود که من عاشقش شده بودم بدون اینکه بخوام یا اینکه حتی متوجه بشم! ولی من این حس رو که حالا فهمیده بودم عشقه دوست داشتم.
بعد مدتی که از رفتن پرهام گذشت با خوردن تقهای به در برگشتم و به مبینا که توی چارچوب در وایستاده بود نگاه کردم که کامل وارد اتاق شد و در رو پشت سرش بست.
برای نشستن به سمت میز کارم رفتم و در همون حال از اون هم خواستم که روی مبل بشینه و گفتم:"خب میشنوم."
بهم نگاه کرد و گفت:"شما ازم خواستین از آرام بهتون اطلاعات بدم و برای همین هم من بیشتر بهش نزدیک شدم و یه جورایی میشه گفت با هم صمیمی شدیم و مثل اینکه آرام خودش هم بدش نمییومد یه مقدار با کسی درد و دل کنه..."
با تعجب نگاهش کردم و اون ادامه داد:" آرام بهم گفت که پای برادرش توی تصادف آسیب دیده و دو بار عمل شده و حالا برای اینکه کامل خوب بشه دوباره باید عمل بشه ولی به خاطر هزینهی بالای عمل فعلا نمیتونن کاری براش انجام بدن و به همین خاطر یه جورایی برادرش افسرده شده... آرام میگفت یه نفر پیدا شده و گفته حاضره هزینهی عمل برادرش رو بده و اون یه نفر... خواستگار آرامه که از وقتی جواب رد شنیده میخواد به وسیلهی برادرش آرام رو تحت فشار بزاره و راضی به ازدواجش کنه..."
میدونستم منظورش از خواستگار،همون پسریه که با آرام دیده بودمش و باهاش دست به یقه شده بودم.
پس حدسم درست بود!
منظور آرام از خریدن عشق، این بود که پسره میخواست اون رو با پولش راضی کنه.
با صدای مبینا از فکر در اومدم و بهش نگاه کردم که با ناراحتی و چهرهای درهم گفت:" امروز که دیدم آرام نیومده، باهاش تماس گرفتم. صداش ناراحت بود و بغض داشت اول که ازش پرسیدم چی شده، چیزی نگفت ولی من ول کن نبودم و انقدر پاپیچش شدم تا اینکه گفت دیشب حال برادرش بد شده و خودش رو از روی ویلچر انداخته...آرام گریه میکرد و خودش رو سرزنش میکرد که نمیتونه خودش رو راضی کنه و به پسره جواب بده. گفت امروزو خونه مونده تا در مورد پیشنهاد خاستگارش فکر کنه."
با شنیدن این حرفا عصبی شدم و گفتم:"همین الان بهش زنگ بزن و آدرس بیمارستانی که قراره برادرش رو عمل کنن رو ازش بگیر!"
مبینا با تعجب نگاهم کرد و بعد گفتن "چشم" با لبخند معنی داری از جاش برخاست و برای زنگ زدن به آرام از اتاق خارج شد.
همون روز که مبینا آدرس بیمارستان رو بهم داد، بدون معطلی به بیمارستان رفتم و با قبول تمام هزینههای عمل با دکتربرادرش حرف زدم و ازش خواستم نوبت عمل رو جلو بندازه که دکتر هم قبول کرد.
شبش هم با بابا مشورت کردم و ازش خواستم با باباش تماس بگیره و اون رو راضی کنه تا بهمون اجازه بده هزینه رو پرداخت کنیم که بابا از خدا خواسته قبول کرد و نیم ساعتی تلفنی با آقای محمدی حرف زد تا اینکه تونست راضیش کنه و ازش اجازه بگیره...
پنج روز از عمل ،امیرحسین، برادر آرام میگذشت و من تازه برای اولین بار روز جمعه که برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم.
همهی خانوادهی آرام از جمله محمدحسین و خانمش به همراه مادرش و آرزو خواهر کوچکتر آرام توی اتاق بودن و امیر حسین رو برای راه رفتن تشویق میکردن و این وسط تنها آرام بود که حضور نداشت و این من رو که بیشتر برای دیدن اون اومده بودم،عصبی میکرد.
به پرستار که زیر بغل امیر حسین رو گرفته بود و کمکش میکرد راه بره نگاه کردم که با رسیدنشون به پنجره پرستار ناگهان خودش رو از امیر حسین دور کرد و امیر حسین مجبور شد روی پای خودش بایسته.
به جمعیت وایستاده داخل اتاق نگاه کردم که دست از تشویق برداشته بودن و اشک میریختن.
دیدن مادرش که گونهاش از اشکاش خیس شده بود و با گریه قربون صدقهی پسرش میشد صحنهی دلگیری رو به وجود آورده بود و حتی چشمای من هم برای یک لحظه خیس شدن...
با شنیدن صدای آرام که با صدای بلند و با تعجب رو به امیر حسین گفت:" داداش!!" برگشتم و بهش نگاه کردم.
آرام لبخند به لب داشت ولی اشک چشمش گونهاش رو خیس کرده بود و همراه با خنده اشک میریخت.
امیرحسین دستاش رو به دو طرف باز کرد که آرام به سمتش دوید و خودش رو توی بغلش انداخت.
با اینکه عشق بینشون عشق خواهر و برادری بود، ولی من بهش حسادت کردم و به سمت در اتاق قدمای بلند برداشتم.
توی راهروی بیمارستان بودم و با گامهای بلند به سمت در خروجی میرفتم که آرام از پشت سر صدام زد:
-آقای رئیس؟..
✍🏻میم.الف
122.7K
●
•
.
منهمانراندهشدهازدرغِیرمارباب؛
نیستغیرازتومراهیچخریدارحُسِین(:🖤
#حسین_درون 🍃
@GHELICH_IR 🖇🥀
دݪمیرودزِدستم،
صاحبدلاݩخدارا...
درداڪهرازپنهاݩ*
خواهدشدآشڪارا↻🌿
#علیاکبرقلیچ