eitaa logo
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
204 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
428 ویدیو
27 فایل
┄┅┄┅┄፨•.﷽.•፨┄┅┄┅┄ تأسیس‌کانال:97/5/17 |• #خوش‌امدےرفیق☺️•| |• #تودعوت‌شدهٔ‌شهدایے‌🥀•| . . ←بہ‌وقت‌شام‌مےتونست‌بہ‌وقت‌ تهران‌باشہ شرایــط : @sharait_j گوش جان☺️👇🏼 @bi_nam_neshan حرفتو ناشناس بزن🙂❤️ https://harfeto.timefriend.net/149743141
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
❤️...رمان...❤️ #از_روزی_که_رفتی #قسمت2 -سلام؛ با موتور اومدی تو جاده؟! -سلام؛ نمیدونستم هوا اینجوری
❤️...رمان...❤️ صدای صحبتهای ارمیا و حاج علی محو و محوتر میشد و صدای مَردی در گوشش زنگ میزد: _وای آیه... انگار اینجا خود بهشته! آیه با لبخند به مردش نگاه کرد و با شیطنت گفت: _شما که تا دیروز میگفتی هر جا که من باشم برات بهشته، نظرت عوض شد؟ -نه بانو؛ اینجا با حضور تو بهشته، نباشی بهشت خدا هم خود جهنمه! آیه مستانه خندید به این اخم و جدیّت صدای مَردش... صدای حاج علی او را از خاطرات به بیرون پرتاب کرد: _آیه جان... بابا! بیا این آبجوش رو بخور گرمت کنه! به لیوان میان دستان پدر نگاه کرد. لیوان را گرفت و بخارش را نفس کشید؛ این عادت همیشگی او و مَردش بود، به یاد آورد... مَردش استکان را از روی میز برداشت و بخارش را نفس کشید و گفت: _لذت خوردن یه چایی خوب، به اینه که اول عطرشو نفس بکشی... مخصوصاً وقتی چای زنجبیل باشه! استکان را به بینیاش نزدیک کرد و نفس عمیقی کشید و با لذت چشمانش را بست. حاج علی لیوان چای را به سمت ارمیا گرفت: _بفرمایید، چای دارچینه، بخور گرم شی! لیوان را گرفت و تشکر کوتاهی کرد. نگاهی به اطراف انداخت. بارش برف قطع شده بود؛ اما آنقدر شدید باریده بود که هنوز هم امکان حرکت وجود نداشت؛ باید منتظر راهداری و امدادگران هلالاحمر بمانند. دستی جلوی چشمش قرار گرفت، حاج علی بستهای بیسکوئیت را مقابلش گرفته بود: _بخور، بهتر از هیچیه! وقت نشد وسایل سفر رو حاضر کنم؛ برگشتمون عجلهای شد. حال دخترمم خوب نیست، زنها بهتر این کارا رو بلدن! ارمیا: این حرفا چیه حاج علی، من مهمون ناخوانده شدم! حاج علی لبخندی زد و نگاهش مات جادهشد: _انگار این راه حالاحالاها باز نمیشه. چند ساعت پیش بود که بهمون خبر دادن دامادم شهید شده، سریع حرکت کردیم بریم ببینیم چی شده؛ هنوز نمی دونیم چیشده؛ اصلا خبر شهادتش قطعی هست یا نه؟ ❤️ادامه دارد ... ✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
🌱 بسیاری از مردم تصوری اساطیری از شهدا دارند و فکر می‌کنند شهیدان با هاله‌ای از نور به دنیا آمده‌اند. لطفاً از ویژگی‌های ملموس و خاص محمدحسین برای‌مان حرف بزنید. پاسخ مادر شهید 🔸محمدحسین خیلی خاکی بود. یک بار در یک جمعی بودیم و یک نفر پرسید درست می‌گویند که شهدا آسمانی‌اند؟ من این را اصلاً قبول ندارم. اتفاقاً محمدحسین بیشتر از هر کسی اهل زمین بود. شهدا آدم‌های زمینی هستند که با نوع زندگی‌شان آسمانی می‌شوند. شهدا هم مانند ما به این دنیا آمده‌اند برای طی کردن راهی که ما در حال عبور از آن هستیم. با این تفاوت که آن‌ها راه را درست انتخاب می‌کنند و زودتر به وصال می‌رسند. محمدحسین بسیار شوخ‌طبع بود. همیشه اهل خنده و گرم‌کردن فضای خانه بود. شوخی‌های محمدحسین اندازه داشت، هرگز کسی را تحقیر و ناراحت نمی‌کرد و این زیرکی خودش بود که به‌گونه‌ای شوخی می‌کرد که هم اطرافیانش را بخنداند و هم کسی را از خود نرنجاند. 🥀 ️⃣ ✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#شهدا🌱 بسیاری از مردم تصوری اساطیری از شهدا دارند و فکر می‌کنند شهیدان با هاله‌ای از نور به دنیا آ
🌱 بسیاری از مردم تصوری اساطیری از شهدا دارند و فکر می‌کنند شهیدان با هاله‌ای از نور به دنیا آمده‌اند. لطفاً از ویژگی‌های ملموس و خاص محمدحسین برای‌مان حرف بزنید. پاسخ مادر شهید 🔸محمدحسین بسیار مستقل بود. من یادم نمی‌آید که برای او حتی لباسی شسته باشم. هرگز کارهایش را به کسی واگذار نمی‌کرد. برای تمام رفتارش حتماً حدیث، آیه یا روایتی وجود داشت. این موضوع را ما بعدها متوجه شدیم که واقعاً زندگی را بر مبنای اسلام پایه‌گذاری کرده بود. حالا می‌توانم برای هر کدام از کارهایش روایتی بیاورم. ما اصلاً نفهمیدیم محمدحسین کی این‌قدر بزرگ شد و تا اینجا رشد کرد. اصلاً منیت نداشت. محمدحسین هم مانند بقیه جوان‌ها بود. اینطور هم نبود که بگویم او شبانه‌روز بر روی سجاده نماز بود. نه؛ اما به نماز یومیه اول وقتش بسیار اهمیت می‌داد. برعکس تصور برخی از مردم جامعه محمد شبانه‌روزی در حال راز و نیاز نبود؛ اما با قطعیت می‌توانم بگویم که او اهلش بود. 🥀 ️⃣ ✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#شهدا🌱 شاید برخی که ظاهر شهید نوری را از عکس‌هایش ببینند نسبت به اعتقادات ایشان سؤال‌هایی داشته باش
🌱 روحیه شهادت‌طلبی جوان‌هایی مثل بابک برای ما که نسل جوان‌های جنگ را تا حدی درک کرده‌ایم، عجیب به نظر می‌رسد؟ پاسخ مادر شهید🔸بله، اما خیلی از جوان‌های دهه هفتادی مثل همان جوان‌های دوران جنگ تفکرات متعالی دارند. بابک من عاشق شهادت بود. روحیات عجیبی داشت، حتی زمانی هم که ورزش می‌کرد آهنگ زینب زینب سلیم موذن‌زاده اردبیلی را می‌گذاشت و با همان مداحی سوزناک ورزشش را انجام می‌داد. عاشق اباعبدالله‌الحسین و اهل‌بیت(ع) بود.می‌دانستم بابک آرزوی شهادت دارد. آنقدر بی‌تاب شهادت بود که من هم از ته دل به شهادتش راضی شده بودم. 🥀 ️⃣ ✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#شهدا🌱 ۱۳۸۴؛ اعزام به خدمت سربازی در مزبانی ناجای سیستان و بلوچستان ۱۳۸۵؛ قبولی در دانشگاه در رشته
🌱 مزار: گلزار شهدای قبرستان خواجه ربیع مشهد پاسخ پدر شهید 🔸 در اخبار سوریه شاهد کشت و کشتار بی رحمانه مردم توسط نیروهای تکفیری و جسارت به حرم مطهر حضرت زینب کبری (س) و حضرت رقیه (س) بود و همین مسئله سبب شد که خودش به صورت داوطلبانه عازم سوریه شود و از این مکان مقدس و مردم بی گناه دفاع کند. وی از 25 فروردین ماه در سوریه حاضر شد و جمعاً به مدت 22 روز در منطقه حاضر بود و در صبح جمعه 19 اردیبهشت به شهادت رسید. پیکر مطهر او در 22 اردیبهشت وارد کشور شد. در روز بیست و پنجم که مصادف با نیمه ماه رجب و سالروز رحلت جانسوز عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری (س) بود در میان حضور پرشور مردم و مسئولان در باغ پایین آرامگاه خواجه ربیع، بلوک 6 ردیف 16 به خاک سپرده شد. 🥀 ️⃣ ✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
#شهدا🌱 * شهید حسن قاسمی‌دانا خیلی زود بعد از رفتن به سوریه به شهادت رسیدند، درست است؟ پاسخ مادر شه
🌱 *بچه‌هایی که برای دفاع از حرمین معصومین به عتبات عالیات می‌روند، آیا همه داوطلب هستند؟ پاسخ مادر شهید 🔸چیزی به اسم فراخوان وجود ندارد. همه به صورت داوطلب هستند. این همان بصیرت افراد را می‌رساند. تنها برخی به صورت مستشاری اعزام می‌شوند؛ اما افرادی شبیه پسر من خودشان داوطلبانه می‌روند و می‌آیند. *پشت این اتفاقات وهابیت خوابیده است؟ پاسخ مادر شهید 🔸بهتر است بگوییم اسرائیل. پشت تمام این تکفیری‌ها و داعشی‌ها اسرائیل است. *در این یک‌سال چطور با دوری شهید کنار آمدید؟ پاسخ مادر شهید 🔸درست است غم از دست‌دادنش داغ است و آدم را می‌سوزاند. جای خالی‌اش همه‌جا دیده می‌شود. آن دلتنگی‌ها هست، اما باز هم شیرین است، چون شهید شده است. اگر حسن من در یک تصادف فوت می‌کرد حتما برایم تحمل کردنش سخت بود، اما اینکه می‌دانم جایش کجاست، خیالم را راحت کرده است. 🥀 ️⃣1️⃣ ✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️
❤️...رمان...❤️ 💔 حاج علی که ماشین را متوقف کرد به سمت آیه برگشت: _عزیزِ بابا... دخترکم! آمادهای بابا؟ آیه نگاهش را به پدرش دوخت: _نه بابا، آماده نیستم! من هیچوقت آمادهی این کار نمیشم! زهرا خانم هم به سمت آیه برگشت: _روزی که با رها اومدید و گفتید که باید ازدواج کنم، روزی که اومدید و هزار جور حرفای منطقی و عقلانی و روانشناسی و آیه و حدیث گفتید که باید ازدواج کرد، منم مثل تو فکر میکردم هرگز نمیتونم این کار رو بکنم! فرقِ من و تو این بود که تو 9 سال، عاشقانه زندگی کردی و من 30 سال با بدبختی و درد... آیه جان، دخترِ قشنگم، من قربونت برم؛ زندگی رو باید عاقلانه ساخت! ارمیا پسر خوبیه، دوستت داره؛ شوهرت که راضیه، دخترتم که راضیه! آیه با بغض گفت: _دل من که راضی نیست، پس تکلیف دلِ من چی میشه؟ حاج علی: دلت رو بسپر دست اون مَرد؛ اون مردی که من دیدم، اونقدر عاشقت هست که عاشقت کنه! _نمیتونم بابا! حاج علی: اگه نمیتونی، همین الان میرم ازشون معذرتخواهی میکنم و میریم خونه، تصمیمتو بگیر بابا؛ اگه نمیخوای بگو، اگه میخوای یا علی! بلندشو بریم و منتظرشون نذار! _به من باشه برگردیم؛ اما فقط من نیستم بابا- با بغض گلوی دخترک یتیمم چیکار کنم؟ زینب فقط با اون میخنده... زینب پسندیده... زینب خوشحاله، وقتی ازش جدا میشه بغض میکنه؛ من چطور دل دخترکمو بشکنم؟ ❤️ادامه دارد ... ✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️ √••• @G_IRANI ❤️