🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
❤️...رمان...❤️ #از_روزی_که_رفتی #قسمت46 سوار موتور کراسَش شد و به سمت خانه به راه افتاد... خانهای
❤️...رمان...❤️
#از_روزی_که_رفتی
#قسمت47
صدای کلید انداختن و باز شدن در خانه آمد؛ صدای پچپچهای مسیح و
یوسف میآمد. خیال میکردند ارمیا خواب است:
_سلام
هر دو از ترس پریدند و به آشپزخانه نگاه کردند. ارمیا به ترسشان
خندید... از ته دل خندید. بعد از آنهمه بغض، قهقهه زد. میخندید به
ترس مسیح و یوفت، میخندید به ترسهای خودش؛ میخندید به
تنهاییها و تاریکی و سردی خانه، میخندید به تنهاییهای آن همسر
شهید، میخندید به دنیایی بازیچهاش بودند...
خندههایش عصبی بود! یوسف به سمتش دوید. مسیح هم به دنبالش.
خندهی ارمیا بند نمیآمد. اشک از چشمانش جاری بود و باز هم
میخندید. قهقهههایش تبدیل به ضجه شده بود. یوسف او را محکم در
آغوش گرفته بود و مسیح لیوان آب سردی آورد.
یوسف: آروم باش پسر، چیزی نیست. نفس بکش! نفس بکش ارمیا!
داداشِ من آروم باش، من هستم. آروم باش! دوباره چی به روزت اومده؟
افکار ارمیا پریشان بود. دلش پدری چون حاج علی را میخواست، دلش
خیلی نداشتهها را میخواست؛ دلش این زندگی را نمیخواست.
_چرا زندگی ما اینجوریه؟ دلم بوی غذا میخواد؛ دلم روشنی خونه رو
میخواد. دلم میخواد یکی نگرانم بشه، یکی دردمو بفهمه! یکی براش
مهم باشه چی میخورم. چی میپوشم! یکی باشه که منتظر اومدنم باشه،
یکی که صداش قلبمو به تپش بندازه! داره چهل سالم میشه و قلبم هنوز
سرد و تاریکه! داره چهل سالم میشه و هنوز کسی بهم بابا نگفته. حسرت
بابا گفتن یه عمر رو دلم موند، حالا باید حسرت بابا شنیدن رو به دل
بکشم. خستهام یوسف... بهخدا دیگه نمیکشم. ارمیا داره میمیره! خسته
شده! قلبش از بیدلیل تپیدن خسته شده! چرا خدا به بعضیا همه چیز
میده و به یکی مثل من هیچی نمیده؟ اون مَرد همه چیز داشت، همهی
آرزوهای منو داشت! خونه، زندگی، همه چیز داشت. زن داشت، بچه
داشت! زنش حامله بود، بچه داشت و رفت. بچهای که تمام آرزوی زندگی
منه! همهی آرزوهای منو یک جا داشت. یه خونه پر از نور و زندگی...
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️
❤️...رمان...❤️
#شکسته_هایم_بعد_تو 💔
#قسمت47
آیه اعتراض کرد:
_چی میگی برای خودت، من با پولای تو چکار دارم؟!
سایه: ای خدا... ما هرچی جمع میکنیم باهاش یک کاری انجام بدیم،
میای میگی دختر جهاز میخواد، فلانی عمل میخواد، اون یکی سقف
خونهش ریخته؛ دیگه پولی واسه ما میمونه؟
محمد: همینو بگو، همهش چشمش به اون دو زار پولِ ماست!
ارمیا: حالا زن منو اذیت نکن، تو خودت دست به خیرت زیاده و خبرتو
دارم؛ بریم پیش حاجی؟
محمد: خانوما نظرتون؟
سایه: اگه زیاد طول نکشه بریم!
مقابل شیرینیفروشی بزرگی ایستاد و ارمیا پیاده شد. با صدرا هم صحبت
کرد و وارد شیرینیفروشی شد. به سمت دختری که پشت صندوق نشسته
بود رفت:
_ببخشید خانم، حاج یوسفی هستن؟
********************************************
چادرش را محکمتر گرفت و سر به زیر به دشنام زنها و مردهایی که
دورهاش کرده بودند، گوش میداد. چشمان اشکی زهرای کوچکش، دلش
را میلرزاند. محمدصادقش غیرتی شده بود و صورتش به کبودی میزد.
"آرام باش مرد خانه؛ اینها ناعادلانه قضاوتم میکنند برادر... تو که
خواهرت را خوب میشناسی جانکم... رگ نزن!خواهرت عادت کرده که
قضاوتش کنند..."
زن همسایه فریاد میزد:
_معلوم نیست کجا بوده که این وقت صبح برگشته خونه، آی ایه الناس...
این دختر تا تو این محله باشه بچهها و شوهرای ما امنیت ندارن؛ زندگی
ما رو به خطر میندازه!
"چه میگویی زن؟ من که تا صبح کار کرده و خسته به خانه بازگشتهام
چهکار به تو و بچهها و شوهرت دارم؟"
زن همسایه همچنان داد میزد:
_این چادر رو انداخته سرشو فکر میکنه بل ظاهرسازی کسی نمیفهمه
چکارهست!
"مگر چهکارهام؟ من فقط از دست حرفهای شما مجبورم مخفیانه کار کنم؛
کاش بودی سید!کاش بودی بیبی!این چه موقع کربلا رفتن بود آخر؟"
زن همسایه حق به جانب گفت:
_خودم دیدم از ماشین حاج یوسفی پیاده شد؛ بیچاره زن حاج یوسفی!
چه خونه خراب کنی افتاده وسط زندگیش!
صدای پچپچها بلند شد. هر لحظه جمعیت بیشتر میشد. "خدایا...
ریختن آبروی مومن گناه نیست؟"
محمد صادق فریاد زد:
_خواهرم برای حاج یوسفی کار میکنه، تو قنادیِ حاجی کار میکنه!
یکی از زنان پوزخند زد و گفت:
_چه کاریه که دیشب رفته و صبح برگشته؟ کار قنادی هم باشه باید صبح
بره، نه صبح بیاد!
"گناه من چه بود که بهخاطر دانشگاهم شبها به قنادی میرفتم و
کیکهای سفارشی را میپختم و برای فردایش آماده میکردم؟ دانشجو
بودن گناه است؟!گناه است که کار میکنم و پول حلال درمیآورم؟"
جنجال بالا گرفته بود. دیروز روز میلاد پیامبر بود و شیرینیهای قنادی به
فروش رفته بود. برای امروز هم که جمعه بود سفارش کیک عروسی
داشتند. تمام شب تا صبح را مشغول پختن و تزیین بود. جان در
پاهایش نمانده بود؛
❤️ادامه دارد ...
#جوانان_ایرانے
✉️کانالے مخصوص دهه هفتادے تا دهه نودے ها✉️
√••• @G_IRANI ❤️