eitaa logo
🌸جــــوانان ایرانـ🇮🇷ــے🌸
204 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
428 ویدیو
27 فایل
┄┅┄┅┄፨•.﷽.•፨┄┅┄┅┄ تأسیس‌کانال:97/5/17 |• #خوش‌امدےرفیق☺️•| |• #تودعوت‌شدهٔ‌شهدایے‌🥀•| . . ←بہ‌وقت‌شام‌مےتونست‌بہ‌وقت‌ تهران‌باشہ شرایــط : @sharait_j گوش جان☺️👇🏼 @bi_nam_neshan حرفتو ناشناس بزن🙂❤️ https://harfeto.timefriend.net/149743141
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 ❁﷽❁ 💠 💠رمـــــان 💠 قسمت مهلا خانم سینی️ چایی را روی میز جلوی احمد آقا گذاشت... نگاهی به کارتون های وسط پذیرایی انداخت _مهیا دنبال چی میگردی از وقتی اومدی همه کارتون های انبارو اوردی وسط پذیرایی احمد آقا لبخندی به مهلا خانم زد _ولش کن خانم بزار کارشو بکنه مهیا سرش را از کارتون دراورد و بوسی برای احمد آقا فرستاد _ایول بابای چیز فهم احمد آقا خنده ای کرد و سرش را تکان داد مهیا جیغ بلندی زد مهلا خانم با نگرانی به سمتش رفت _چی شد مادر _پیداش ڪردم ایول _نمیری دختر دلم گرفت احمد آقا خندید و گفت _حالا چی هست این مهیا چادر را سرش کرد _چادری که از کربلا برام اوردید یادتونه مهلا خانم واحمد آقا با تعجب به مهیا نگاهی کردند مهلا خانم شوک زده پرسید _برا چیته؟؟ _آها خوبه یادم انداختید مهیا از بین کارتون ها رد شد و کنار احمد آقا نشست _مریم، داداشش و همکاراش می خوان دانش آموزانو ببرن اردو منم دعوت کردن برم باشون _برا همین می خوای چادر سرت کنی _ آره اجباریه _مگه کجا میرید _راهیان نور شلمچه اینا فک کنم _تو هم میری _آره دیگه... یعنی نمیزارید برم احمد آقا دستی بر روی سرش کشید _نه دخترم برو به سلامت... کی ان شاء الله میرید _پس فردا،خب من برم بخوابم فردا صبح کلاس دارم _شبت خوش باباجان _کجا کجا همه اینارو جمع میکنی میزاری تو انباری مهیا به طرف اتاقش دوید _مامان جونم جمع میکنه _مهیا دستم بهت برسه میکشمت مهیا خندید و خودش را روی تخت پرت ڪرد گوشیش را برداشت و برای مریم پیامک فرستاد _میگم مری جان میشه زهرا هم بیاد بعد دو دقیقه مریم جواب داد _مری و کوفت اسممو درست بگو .از شهاب پرسیدم گفت اشکال نداره فقط مدارکتو بیار تا بیمه بشی _اوکی از شهاب جوووونت تشکر کن _باشه مهیا جوووونم لبخندی زد و گوشیش را خاموش کرد برای این اردو خیلی ذوق داشت این اردو برایش تازگی داشت و مطمئن بود با زهرا و مریم خوش میگذره... 💞🍃🍃🌷🍃🍃💞 🍃ادامہ دارد.... ✍ @dokhtaran_fatmi
هدایت شده از مجردان انقلابی
❤️ ✅زیارت عاشوراى بانویى ، عذاب را از اهل قبرستان دور كرد🍃 علامه نورى نوشته : ملا حسن مجاور نجف كه حق مجاورت را ادا كرد و عمرش را در عبادت سپرى كرد، از قول محمد على یزدى به من گفت : مردى فاضل و صالح به خود پرداخته بود و در اندیشه آخرت شبها در مقبره بیرون شهر معروف به ((مزار)) كه جمعى از در آن دفن شده بودند، به سر مى برد. اى داشت كه دوران خردسالى را نزد معلم و... با هم گذرانده بودند و در گمركچى شده بود، پس از مرگ ، او را در آن گورستان كه نزدیك منزل آن صالح بود به خاك سپردند. بیش از یك ماه از مرگ گمركچى نگذشته بود كه صالح او را در خواب مى بیند كه او حال خوشى دارد و از الهى بر خوردار است ! نزد او مى رود و مى گوید: من از آغاز و انجام و و بیرون تو باخبرم ، تو كسى نبودى كه درونت خوب باشد و كار حمل بر صحت شود، نه تقیه و نه ضرورتى ایجاب مى كرد كه بدان شغل اشتغال ورزى و نه اى را یارى رساندى ، كارت عذاب آور بود و بس ، پس از كجا به این مقام رسیدى ؟ گفت : آرى ! چنان است كه گفتى ، من از مرگ تا دیروز در سخت ترین عذاب بودم ، اما قبل همسر استاد اشرف آهنگر از دنیا رفته و در اینجا به خاكش سپردند، اشاره به جایى كرده كه قدم از گورش دورتر بوده ، دیشب سه مرتبه امام حسین به دیدنش آمدند. بار سوم فرمودند: را از این گورستان بر دارند، لذا من در نعمت و آسایش قرار گرفتم . مرد صالح از بیدار شده و در بازار آهنگران به جستجوى اشرف مى رود، او را یافته و از حال همسرش مى پرسد، استاد اشرف مى گوید: از دنیا رفته و در فلان مكان یعنى ((مزار)) به خاكش سپردیم . مرد صالح مى پرسد: به امام حسین رفته بود؟ مى گوید: نه . مى پرسد: مصیبت او مى كرد؟ جواب مى دهد: نه . سؤ ال مى كند خوانى داشت ؟ مى گوید: نه . مى گوید: از این# سؤ الات چه مقصودى دارى ؟ مرد صالح خوابش را نقل مى كند و مى گوید: مى خواهم بدانم میان او و حسین چه رابطه اى بوده ؟ استاد اشرف پاسخ مى دهد: عاشورا مى خواند. @mojaradan