💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_ چهل_ونهم
✍((دعایم کن))
◆✍با شنیدن این جمله حسابی جا خوردم. همین طور مات و مبهوت چند لحظه بهش نگاه ڪردم. با تڪرار جمله اش به خودم اومدم.
تلویزیون رو خاموش ڪردم و نشستم پایین تخت. هنوز #بسم_الله رو نگفته بودم ڪه پسرم، این شب ها، شب #استجابت دعاست، اما یه وقتی دعات رو واسه من حروم نڪنی مادر. من عمرم رو ڪردم، ثمره اش رو هم دیدم. عمرم بی برکت نبود، ثمره عمرم، میوه دلم اینجا نشسته.
گریه ام گرفت.
◆✍ توے این شب ها، از #خدا چیزهاے بزرگ بخواه. من امشب از خدا فقط یه چیز می خوام،
من ازت راضیم، از خدا می خوام خدا هم ازت راضی باشه.پسرم یه طورے زندگی ڪن، خدا همیشه ازت راضی باشه. من نباشم، اون دنیا هم واست دعا می کنم. دعات می ڪنم، همون طور ڪه پدربزرگت سرباز اسلام بود، تو هم سرباز امام زمان بشی.
◆✍حتی اگر مرده بودے، خدا برت گردونه دیگه نمی تونستم خودم رو ڪنترل ڪنم. همون طور روے زمین، با دست، چشم هام رو گرفته بودم و گریه می ڪردم. نیمه جوشن، ضعف به بی بی غلبه ڪرد و خوابش برد. اما اون شب، خواب به چشم هاے من حروم شده بود و فڪر می ڪردم.در برابر چه بها و و تلاش اندڪی، در چنین #شب-عظیمی، از دهان یه #پیرزن #سید با اون همه درد، توے شرایطی ڪه نزدیڪ ترین حال به خداست، توے آخرین #شب-قدر زندگیش، چنین دعاے عظیمی نصیبم شده بود.
◆✍خدایا، من لایق چنین دعایی نبودم، ولی #مادربزرگ سیدم، با دهانی در حقم #دعا ڪرد
ڪه #دائم_الصلواته. اونقدر ڪه توے خواب هم لب هاش به صلوات، حرڪت می کنه.خدایا، من رو لایق این دعا قرار بده.
.
◆✍ #ادامه_دارد......
➣ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_شصت_نهم
👈((دشتی پر از جواهر))
🔘✍اونقدر آروم حرڪت می ڪرد، ڪه هیچ وقت صداے پاش رو نمی شنیدم، حتی با اون گوش هاےتیزم.چشم هاش پر از اشڪ شد، معلوم بود خیلی دردش گرفته، سریع خم شدم کنارش.
ـ خوبی؟
با چشم هاے پر اشڪش بهم نگاه ڪرد.
ـ آره چیزیم نشد
دستش رو گرفتم و بلندش ڪردم.
ـ #خواهر گلم، تو پاهات صدا نداره، بقیه نمی فهمن پشت سرشونی، هر دفعه یه بلایی سرت میاد. اون دفعه هم مامان ندیدت، ماهی تابه خورد توے سرت. چاره اےنیست، باید خودت مراقب باشی. از پشت سر به بقیه نزدیڪ نشو.
همون طور ڪه با بغض بهم نگاه می ڪرد گفت:
🔘✍می دونم؟ اما وقتی #بسم_الله گفتی، موندم چرا؟ اومدم جلو ببینم توےڪابینت دعا میخونی؟
ناخودآگاه زدم زیر خنده
ـ آخه توے ڪابینت ڪه جاے#دعا خوندن نیست،به زحمت خنده ام رو ڪنترل ڪردم و با محبت بهش نگاه ڪردم.ـ هر ڪار خوبی رو ڪه با اسم و یاد خدا و براے خدا شروع ڪنی، میشه عبادت. حتی ڪارے ڪه وظیفه ات باشه. مثل این می مونه ڪه وسط یه دشت پر جواهر، ولت ڪنن بگن اینقدر فرصت دارے، هر چی دلت می خواد جمع ڪنی.
🔘✍اشڪ هاش رو پاڪ ڪرد و تند تر از من دست به ڪار شد. هر چیزے رو ڪه برمی داشت، بسم الله می گفت. حتی قاشق ها رو ڪه می چید.دیگه نمی تونستم جلوے خنده ام رو بگیرم. خم شدم پیشونیش رو بوسیدم ـ فداے #خواهر_گلم، یه بسم الله بگی به نیت انداختن ڪل سفره، ڪفایت می ڪنه. #ملائڪ بقیه اش رو خودشون برات می نویسن.مامان برگشت توے آشپزخونه و متحیر ڪه چه اتفاق خنده دارے افتاده. پشت سرش هم
چشمم ڪه به پدر افتاد، خنده ام ڪور شد و سرم رو انداختم پایین
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_ چهل_ونهم
✍((دعایم کن))
◆✍با شنیدن این جمله حسابی جا خوردم. همین طور مات و مبهوت چند لحظه بهش نگاه ڪردم. با تڪرار جمله اش به خودم اومدم.
تلویزیون رو خاموش ڪردم و نشستم پایین تخت. هنوز #بسم_الله رو نگفته بودم ڪه پسرم، این شب ها، شب #استجابت دعاست، اما یه وقتی دعات رو واسه من حروم نڪنی مادر. من عمرم رو ڪردم، ثمره اش رو هم دیدم. عمرم بی برکت نبود، ثمره عمرم، میوه دلم اینجا نشسته.
گریه ام گرفت.
◆✍ توے این شب ها، از #خدا چیزهاے بزرگ بخواه. من امشب از خدا فقط یه چیز می خوام،
من ازت راضیم، از خدا می خوام خدا هم ازت راضی باشه.پسرم یه طورے زندگی ڪن، خدا همیشه ازت راضی باشه. من نباشم، اون دنیا هم واست دعا می کنم. دعات می ڪنم، همون طور ڪه پدربزرگت سرباز اسلام بود، تو هم سرباز امام زمان بشی.
◆✍حتی اگر مرده بودے، خدا برت گردونه دیگه نمی تونستم خودم رو ڪنترل ڪنم. همون طور روے زمین، با دست، چشم هام رو گرفته بودم و گریه می ڪردم. نیمه جوشن، ضعف به بی بی غلبه ڪرد و خوابش برد. اما اون شب، خواب به چشم هاے من حروم شده بود و فڪر می ڪردم.در برابر چه بها و و تلاش اندڪی، در چنین #شب-عظیمی، از دهان یه #پیرزن #سید با اون همه درد، توے شرایطی ڪه نزدیڪ ترین حال به خداست، توے آخرین #شب-قدر زندگیش، چنین دعاے عظیمی نصیبم شده بود.
◆✍خدایا، من لایق چنین دعایی نبودم، ولی #مادربزرگ سیدم، با دهانی در حقم #دعا ڪرد
ڪه #دائم_الصلواته. اونقدر ڪه توے خواب هم لب هاش به صلوات، حرڪت می کنه.خدایا، من رو لایق این دعا قرار بده.
.
◆✍ #ادامه_دارد......
➣ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_شصت_نهم
👈((دشتی پر از جواهر))
🔘✍اونقدر آروم حرڪت می ڪرد، ڪه هیچ وقت صداے پاش رو نمی شنیدم، حتی با اون گوش هاےتیزم.چشم هاش پر از اشڪ شد، معلوم بود خیلی دردش گرفته، سریع خم شدم کنارش.
ـ خوبی؟
با چشم هاے پر اشڪش بهم نگاه ڪرد.
ـ آره چیزیم نشد
دستش رو گرفتم و بلندش ڪردم.
ـ #خواهر گلم، تو پاهات صدا نداره، بقیه نمی فهمن پشت سرشونی، هر دفعه یه بلایی سرت میاد. اون دفعه هم مامان ندیدت، ماهی تابه خورد توے سرت. چاره اےنیست، باید خودت مراقب باشی. از پشت سر به بقیه نزدیڪ نشو.
همون طور ڪه با بغض بهم نگاه می ڪرد گفت:
🔘✍می دونم؟ اما وقتی #بسم_الله گفتی، موندم چرا؟ اومدم جلو ببینم توےڪابینت دعا میخونی؟
ناخودآگاه زدم زیر خنده
ـ آخه توے ڪابینت ڪه جاے#دعا خوندن نیست،به زحمت خنده ام رو ڪنترل ڪردم و با محبت بهش نگاه ڪردم.ـ هر ڪار خوبی رو ڪه با اسم و یاد خدا و براے خدا شروع ڪنی، میشه عبادت. حتی ڪارے ڪه وظیفه ات باشه. مثل این می مونه ڪه وسط یه دشت پر جواهر، ولت ڪنن بگن اینقدر فرصت دارے، هر چی دلت می خواد جمع ڪنی.
🔘✍اشڪ هاش رو پاڪ ڪرد و تند تر از من دست به ڪار شد. هر چیزے رو ڪه برمی داشت، بسم الله می گفت. حتی قاشق ها رو ڪه می چید.دیگه نمی تونستم جلوے خنده ام رو بگیرم. خم شدم پیشونیش رو بوسیدم ـ فداے #خواهر_گلم، یه بسم الله بگی به نیت انداختن ڪل سفره، ڪفایت می ڪنه. #ملائڪ بقیه اش رو خودشون برات می نویسن.مامان برگشت توے آشپزخونه و متحیر ڪه چه اتفاق خنده دارے افتاده. پشت سرش هم
چشمم ڪه به پدر افتاد، خنده ام ڪور شد و سرم رو انداختم پایین
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃