💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_شصت_نهم
👈((دشتی پر از جواهر))
🔘✍اونقدر آروم حرڪت می ڪرد، ڪه هیچ وقت صداے پاش رو نمی شنیدم، حتی با اون گوش هاےتیزم.چشم هاش پر از اشڪ شد، معلوم بود خیلی دردش گرفته، سریع خم شدم کنارش.
ـ خوبی؟
با چشم هاے پر اشڪش بهم نگاه ڪرد.
ـ آره چیزیم نشد
دستش رو گرفتم و بلندش ڪردم.
ـ #خواهر گلم، تو پاهات صدا نداره، بقیه نمی فهمن پشت سرشونی، هر دفعه یه بلایی سرت میاد. اون دفعه هم مامان ندیدت، ماهی تابه خورد توے سرت. چاره اےنیست، باید خودت مراقب باشی. از پشت سر به بقیه نزدیڪ نشو.
همون طور ڪه با بغض بهم نگاه می ڪرد گفت:
🔘✍می دونم؟ اما وقتی #بسم_الله گفتی، موندم چرا؟ اومدم جلو ببینم توےڪابینت دعا میخونی؟
ناخودآگاه زدم زیر خنده
ـ آخه توے ڪابینت ڪه جاے#دعا خوندن نیست،به زحمت خنده ام رو ڪنترل ڪردم و با محبت بهش نگاه ڪردم.ـ هر ڪار خوبی رو ڪه با اسم و یاد خدا و براے خدا شروع ڪنی، میشه عبادت. حتی ڪارے ڪه وظیفه ات باشه. مثل این می مونه ڪه وسط یه دشت پر جواهر، ولت ڪنن بگن اینقدر فرصت دارے، هر چی دلت می خواد جمع ڪنی.
🔘✍اشڪ هاش رو پاڪ ڪرد و تند تر از من دست به ڪار شد. هر چیزے رو ڪه برمی داشت، بسم الله می گفت. حتی قاشق ها رو ڪه می چید.دیگه نمی تونستم جلوے خنده ام رو بگیرم. خم شدم پیشونیش رو بوسیدم ـ فداے #خواهر_گلم، یه بسم الله بگی به نیت انداختن ڪل سفره، ڪفایت می ڪنه. #ملائڪ بقیه اش رو خودشون برات می نویسن.مامان برگشت توے آشپزخونه و متحیر ڪه چه اتفاق خنده دارے افتاده. پشت سرش هم
چشمم ڪه به پدر افتاد، خنده ام ڪور شد و سرم رو انداختم پایین
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃
💙🍃
🍃🍁
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝نسل سوختــه
#قسمت_شصت_نهم
👈((دشتی پر از جواهر))
🔘✍اونقدر آروم حرڪت می ڪرد، ڪه هیچ وقت صداے پاش رو نمی شنیدم، حتی با اون گوش هاےتیزم.چشم هاش پر از اشڪ شد، معلوم بود خیلی دردش گرفته، سریع خم شدم کنارش.
ـ خوبی؟
با چشم هاے پر اشڪش بهم نگاه ڪرد.
ـ آره چیزیم نشد
دستش رو گرفتم و بلندش ڪردم.
ـ #خواهر گلم، تو پاهات صدا نداره، بقیه نمی فهمن پشت سرشونی، هر دفعه یه بلایی سرت میاد. اون دفعه هم مامان ندیدت، ماهی تابه خورد توے سرت. چاره اےنیست، باید خودت مراقب باشی. از پشت سر به بقیه نزدیڪ نشو.
همون طور ڪه با بغض بهم نگاه می ڪرد گفت:
🔘✍می دونم؟ اما وقتی #بسم_الله گفتی، موندم چرا؟ اومدم جلو ببینم توےڪابینت دعا میخونی؟
ناخودآگاه زدم زیر خنده
ـ آخه توے ڪابینت ڪه جاے#دعا خوندن نیست،به زحمت خنده ام رو ڪنترل ڪردم و با محبت بهش نگاه ڪردم.ـ هر ڪار خوبی رو ڪه با اسم و یاد خدا و براے خدا شروع ڪنی، میشه عبادت. حتی ڪارے ڪه وظیفه ات باشه. مثل این می مونه ڪه وسط یه دشت پر جواهر، ولت ڪنن بگن اینقدر فرصت دارے، هر چی دلت می خواد جمع ڪنی.
🔘✍اشڪ هاش رو پاڪ ڪرد و تند تر از من دست به ڪار شد. هر چیزے رو ڪه برمی داشت، بسم الله می گفت. حتی قاشق ها رو ڪه می چید.دیگه نمی تونستم جلوے خنده ام رو بگیرم. خم شدم پیشونیش رو بوسیدم ـ فداے #خواهر_گلم، یه بسم الله بگی به نیت انداختن ڪل سفره، ڪفایت می ڪنه. #ملائڪ بقیه اش رو خودشون برات می نویسن.مامان برگشت توے آشپزخونه و متحیر ڪه چه اتفاق خنده دارے افتاده. پشت سرش هم
چشمم ڪه به پدر افتاد، خنده ام ڪور شد و سرم رو انداختم پایین
.
✍ادامه دارد......
➢ @Ganje_aarsh ❤️
🍃🍁
💙🍃