eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
88.5هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
4.2هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((شب آخر)) 🔘✍سفر فوق العاده ما، تازه از دو ڪوهه شروع شد. صبح، بعد از روشن شدن هوا حرڪت ڪردیم. ، ، ، و… هر قدمش و هر منطقه با جاے قبل فرق داشت. فقط توفیق نصیب مون نشد. هر چی آقا مهدے اصرار ڪرد، اجازه ندادن بریم جلو. جاده بسته بود و به خاطر شرایط خاص پیش آمده، اجازه نداشتیم جلوتر بریم. شب آخر، ، 🔘✍خوابم نمی برد، بلند شدم و اومدم بیرون. سڪوت شب و صداے جیرجیرڪ ها، دلم براے دو ڪوهه تنگ شده بود. خاڪ دو ڪوهه از من دل برده بود. توے حال و هواے خودم بودم، غرق دلتنگی ڪردن براے خدا، ڪه آقا مهدے نشست ڪنارم.– تو هم خوابت نمی بره ؟بقیه تخت خوابیدن. 🔘✍با دل شڪسته و خسته به اطراف نگاه ڪردم.ـ این خاڪ، آدم رو نمڪ گیر می ڪنه. مگه میشه ازش دل ڪند؟ هنوز نرفته، دلم براے دو ڪوهه تنگ شده. با محبت عمیقی بهم نگاه ڪرد. ـ پدربزرگت هم عاشق دوڪوهه بود. در عوض، منم عاشق این حال و هواے توئم. خندید و سڪوت عمیقی بین ما حاڪم شد. ـ آقا مهدے؟ راسته ڪه شما جنازه پدربزرگم رو برگردوندید؟ چشم هاش گر گرفت و سرش چرخید، به زحمت نیم رخش رو می دیدم. 🔘✍دلم می خواست محل شهادت پدربزرگم رو ببینم. سفر فوق العاده اے بود و دارم دست پر می گردم. اما دله دیگه، چشم انتظار دیدن اون خاڪ بود، حالا هم ڪه فڪر برگشت … دیگه زبونم به ادامه دادن نچرخید. . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((خاڪ خاڪ نیست)) 🔘✍دستش رو گذاشت روےشونه ام. ـ جایی ڪه پدربزرگت شهید شده، جایی نیست ڪه ڪسی بتونه بره. هنوز اون مناطق نشده، زمینش بڪر و دست نخورده است. ـ تا همین جاشم، شما یه جاهایی ما رو بردے ڪه ڪسی رو راه نمی دادن، پارتیت ڪلفت بود. خندید. 🔘✍پارتی شماها ڪلفته، من بار اولم نیست اومدم، بعضی از این جاها رو هیچ وقت نشد برم. شهدا این بار حسابی واستون مایه گذاشتن و مهمون دارے ڪردن. هر جا رفتیم راه باز شد، بقیه اش هم عین همین جاست. خاڪ خاڪه … دلم سوخت، نمی دونم چرا؟ اما با شنیدن این جمله، آه از نهادم در اومد. – ڪه راه مون ندادن. 🔘✍و از جا بلند شدم، وقت نماز شب بود. راه افتادم برم وضو بگیرم، اما حقیقت اینجا بود ڪه خاڪ، خاڪ نیست، و اون ڪلمات، فقط براے دلدارے من بود. شب شڪست و خورشید طلوع ڪرد. طلوع دردناڪ… همگی نشستیم سر سفره، اما غذا از گلوے من پایین نمی رفت.ڪوله ام رو برداشتم برم بیرون، توے در رسیدم به آقا مهدے، دست هاش رو شسته بود و برمی گشت داخل، نرفت ڪنار. 🔘✍ایستاد توے در و زل زد بهم. چند لحظه همین طوری نگام ڪرد، بدون ایڪنه چیزے بگه رفت نشست سر سفره، منم متعجب، خشڪم زد. تو این ۱۰ روز، اصلا چنین رفتارے رو ازش ندیده بودم. با هر ڪی به در می رسید، یا سریع راه رو باز می ڪرد، یا به اون تعارف می ڪرد. رو ڪرد به جمع، ⛱ـ بخوایم بریم محل شهادت پدربزرگ مهران، هستید؟ . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((شب آخر)) 🔘✍سفر فوق العاده ما، تازه از دو ڪوهه شروع شد. صبح، بعد از روشن شدن هوا حرڪت ڪردیم. ، ، ، و… هر قدمش و هر منطقه با جاے قبل فرق داشت. فقط توفیق نصیب مون نشد. هر چی آقا مهدے اصرار ڪرد، اجازه ندادن بریم جلو. جاده بسته بود و به خاطر شرایط خاص پیش آمده، اجازه نداشتیم جلوتر بریم. شب آخر، ، 🔘✍خوابم نمی برد، بلند شدم و اومدم بیرون. سڪوت شب و صداے جیرجیرڪ ها، دلم براے دو ڪوهه تنگ شده بود. خاڪ دو ڪوهه از من دل برده بود. توے حال و هواے خودم بودم، غرق دلتنگی ڪردن براے خدا، ڪه آقا مهدے نشست ڪنارم.– تو هم خوابت نمی بره ؟بقیه تخت خوابیدن. 🔘✍با دل شڪسته و خسته به اطراف نگاه ڪردم.ـ این خاڪ، آدم رو نمڪ گیر می ڪنه. مگه میشه ازش دل ڪند؟ هنوز نرفته، دلم براے دو ڪوهه تنگ شده. با محبت عمیقی بهم نگاه ڪرد. ـ پدربزرگت هم عاشق دوڪوهه بود. در عوض، منم عاشق این حال و هواے توئم. خندید و سڪوت عمیقی بین ما حاڪم شد. ـ آقا مهدے؟ راسته ڪه شما جنازه پدربزرگم رو برگردوندید؟ چشم هاش گر گرفت و سرش چرخید، به زحمت نیم رخش رو می دیدم. 🔘✍دلم می خواست محل شهادت پدربزرگم رو ببینم. سفر فوق العاده اے بود و دارم دست پر می گردم. اما دله دیگه، چشم انتظار دیدن اون خاڪ بود، حالا هم ڪه فڪر برگشت … دیگه زبونم به ادامه دادن نچرخید. . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه ((خاڪ خاڪ نیست)) 🔘✍دستش رو گذاشت روےشونه ام. ـ جایی ڪه پدربزرگت شهید شده، جایی نیست ڪه ڪسی بتونه بره. هنوز اون مناطق نشده، زمینش بڪر و دست نخورده است. ـ تا همین جاشم، شما یه جاهایی ما رو بردے ڪه ڪسی رو راه نمی دادن، پارتیت ڪلفت بود. خندید. 🔘✍پارتی شماها ڪلفته، من بار اولم نیست اومدم، بعضی از این جاها رو هیچ وقت نشد برم. شهدا این بار حسابی واستون مایه گذاشتن و مهمون دارے ڪردن. هر جا رفتیم راه باز شد، بقیه اش هم عین همین جاست. خاڪ خاڪه … دلم سوخت، نمی دونم چرا؟ اما با شنیدن این جمله، آه از نهادم در اومد. – ڪه راه مون ندادن. 🔘✍و از جا بلند شدم، وقت نماز شب بود. راه افتادم برم وضو بگیرم، اما حقیقت اینجا بود ڪه خاڪ، خاڪ نیست، و اون ڪلمات، فقط براے دلدارے من بود. شب شڪست و خورشید طلوع ڪرد. طلوع دردناڪ… همگی نشستیم سر سفره، اما غذا از گلوے من پایین نمی رفت.ڪوله ام رو برداشتم برم بیرون، توے در رسیدم به آقا مهدے، دست هاش رو شسته بود و برمی گشت داخل، نرفت ڪنار. 🔘✍ایستاد توے در و زل زد بهم. چند لحظه همین طوری نگام ڪرد، بدون ایڪنه چیزے بگه رفت نشست سر سفره، منم متعجب، خشڪم زد. تو این ۱۰ روز، اصلا چنین رفتارے رو ازش ندیده بودم. با هر ڪی به در می رسید، یا سریع راه رو باز می ڪرد، یا به اون تعارف می ڪرد. رو ڪرد به جمع، ⛱ـ بخوایم بریم محل شهادت پدربزرگ مهران، هستید؟ . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃