eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
86.8هزار دنبال‌کننده
17.8هزار عکس
4.3هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی تبلیغاتــــ ما🤍👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1016528955C6f8ce47ae9
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه 👈((یه الف بچه)) 🔘✍با حالت خاصی بهم نگاه ڪرد. ـ چرا نمیرے؟ توے مراسم مادربزرگت ڪه خوب با محمد مهدے خاله خان باجی شده بودے.نمی دونستم چی باید بگم، می خواستم حرمت پدرم رو حفظ ڪنم و از طرفی هم نمی خواستم بفهمه از ماجرا با خبر شدم. با شرمندگی سرم رو انداختم پایین.جواب من رو بده. این قیافه ها رو واسه ڪسی بگیر ڪه خریدارش باشه.همون طور ڪه سرم پایین بود، گوشه لبم رو با دندون گرفتم. 🔘✍ـ خدایا، حالا چی ڪارڪنم. من پا رو دلم گذاشتم به حرمت پدرم، اما حالا … یهو حالت نگاهش عوض شد. تو از ماجراےبین من و اون خبر دارے. برق از سرم پرید. سرم رو آوردم بالا و بهش نگاه ڪردم. 🔘✍من صد تاے تو رو می خورم و استخوان شون رو تف می ڪنم. فڪر ڪردے توےیه الف بچه ڪه مثل ڪف دستم می شناسمت، می تونی چیزے رو از من مخفی ڪنی؟اون محمد عوضی، ماجرا رو بهت گفته؟با شنیدن اسم دایی محمد، یهو بهم ریختم.ـ نه به خدا دایی محمد هیچی نگفت. 🔘✍وقتی هم فهمید بقیه در موردش حرف می زنن دعواشون ڪرد، ڪه ماجراے ۲۰ سال پیش رو باز نڪنید. مخصوصا اگر به گوش خانم آقا محمد مهدے برسه، خیلی ناراحت میشه.تا به خودم اومدم و حواسم جمع شد، دیدم همه چیز رو لو دادم. اعصابم حسابی خورد شد. سرم رو انداختم پایین، چند برابر قبل، شرمنده شده بودم.هیچ وقت، احدے نتونست از زیر زبونت حرف بڪشه. حالا، الحق ڪه هنوز بچه اے.پاشو برو توٌ اتاقت، لازم نڪرده تو واسه من دل بسوزونی. ترجیح میدم بمیرم ولی از تو یڪی، ڪمڪ نگیرم. . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه 👈((مثل ڪف دست) 🔘✍برگشتم توے اتاقم، بی حال و خسته. دیشب رو اصلا نخوابیده بودم، صبح هم ڪه رفته بودم . بعد از دعا، سه نفره ڪل رو تمیز ڪرده بودیم، استڪان ها رو شسته بودیم و …اما این خستگی متفاوت بود، روحم خسته بود و درد می ڪرد. اولین بار بود ڪه چنین حسی به سراغم می اومد. 🔘✍اگر من رو اینقدر خوب می شناسی، اینقدر خوب ڪه تونستی توے یه حرڪت، همه چیز رو از زیر زبونم بڪشی. پس چرا این طورے در موردم فڪر می ڪنی و حرف میزنی؟ من چه بدے اے ڪردم؟ من ڪه حتی براےحفظ حرمتت …بی اختیار،اشڪ از چشمم فرو می ریخت. پتو رو ڪشیدم روے صورتم، هر چند سعید توے اتاق نبود. 🔘✍خدایا، بازم خودمم و خودت، دلم گرفته، خیلیتازه خوابم برده بود، ڪه با سر و صداے سعید از خواب پریدم. از عمد، چنان زمین و زمان و در تخته رو بهم می ڪوبید ڪه از اشیاء بی صدا هم صدا در می اومد. اذیت ڪردن من، ڪار همیشه اش بود.سرم رو گیج و خسته از زیر پتو در آوردم و نگاهش ڪردم.چیه؟ مشڪلی دارے؟ ساعت ۱۰ صبح که وقت خواب نیست. می خواستی دیشب بخوابی. 🔘✍چند لحظه همین طور عادے بهش نگاه ڪردم و دوباره سرم رو ڪردم زیر پتو.من همبازےاین رفتار زشتت نمیشم. ڪاش به جاے چیزهاے اشتباه بابا، ڪارهاےخوبش رو یاد می گرفتی.این رو توی دلم گفتم و دوباره چشمم رو بستم.خدایا، همه این بدےهاشون، به خوبی و رفاقت مون درشب، مامان می خواست میز رو بچینه. عین همیشه رفتم توے آشپزخونه ڪمڪ. در ڪابینت رو باز ڪردم، بسم الله گفتم و پارچ رو برداشتم. تا بلند شدم و چرخیدم، محڪم خوردم به الهام، با ضرب، پرت شد روےزمین و محڪم خورد به صندلی. . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه 👈((مثل ڪف دست) 🔘✍برگشتم توے اتاقم، بی حال و خسته. دیشب رو اصلا نخوابیده بودم، صبح هم ڪه رفته بودم . بعد از دعا، سه نفره ڪل رو تمیز ڪرده بودیم، استڪان ها رو شسته بودیم و …اما این خستگی متفاوت بود، روحم خسته بود و درد می ڪرد. اولین بار بود ڪه چنین حسی به سراغم می اومد. 🔘✍اگر من رو اینقدر خوب می شناسی، اینقدر خوب ڪه تونستی توے یه حرڪت، همه چیز رو از زیر زبونم بڪشی. پس چرا این طورے در موردم فڪر می ڪنی و حرف میزنی؟ من چه بدے اے ڪردم؟ من ڪه حتی براےحفظ حرمتت …بی اختیار،اشڪ از چشمم فرو می ریخت. پتو رو ڪشیدم روے صورتم، هر چند سعید توے اتاق نبود. 🔘✍خدایا، بازم خودمم و خودت، دلم گرفته، خیلیتازه خوابم برده بود، ڪه با سر و صداے سعید از خواب پریدم. از عمد، چنان زمین و زمان و در تخته رو بهم می ڪوبید ڪه از اشیاء بی صدا هم صدا در می اومد. اذیت ڪردن من، ڪار همیشه اش بود.سرم رو گیج و خسته از زیر پتو در آوردم و نگاهش ڪردم.چیه؟ مشڪلی دارے؟ ساعت ۱۰ صبح که وقت خواب نیست. می خواستی دیشب بخوابی. 🔘✍چند لحظه همین طور عادے بهش نگاه ڪردم و دوباره سرم رو ڪردم زیر پتو.من همبازےاین رفتار زشتت نمیشم. ڪاش به جاے چیزهاے اشتباه بابا، ڪارهاےخوبش رو یاد می گرفتی.این رو توی دلم گفتم و دوباره چشمم رو بستم.خدایا، همه این بدےهاشون، به خوبی و رفاقت مون درشب، مامان می خواست میز رو بچینه. عین همیشه رفتم توے آشپزخونه ڪمڪ. در ڪابینت رو باز ڪردم، بسم الله گفتم و پارچ رو برداشتم. تا بلند شدم و چرخیدم، محڪم خوردم به الهام، با ضرب، پرت شد روےزمین و محڪم خورد به صندلی. . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃