eitaa logo
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
90.8هزار دنبال‌کننده
17.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
25 فایل
‍ ❣دوست واقعى فقط خداست "خدا" تنها دوستيه ❣ ڪه هيچوقت پشتت رو خالى نمیڪنه و ❣ تنها دوستيه ڪه هميشه محبتش یڪ ❣طرفه است با خدا دوستى ڪن ❣ڪه محتاج خلق نشی
مشاهده در ایتا
دانلود
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه (( مـرد)) 🔘✍بعد از نماز مغرب و عشا، همون گوشه دم گرفتم. توے جائی ڪه هنوز می شد صداے نفس ڪشیدن رو توش شنید.بی خیال همه عالم، اولین بارے بود ڪه بی توجه به همه، لازم نبود نگران بلند شدن صدا و اشڪ هام باشم. توے حس حال و خودم، می خوندم و اشڪ می ریختم. عزیزترین و زنده ترین حس تمام عمرم، توےاون تاریڪی عمیق… 🔘✍به سفارش آقا مهدےزیاد اونجا نموندم. توے راه برگشت، چشمم بهش افتاد. دویدم دنبالش. ـ آقا مهدے برگشت سمتم ـ آقا مهدے، اتاق آقاے ڪجا بوده؟ با تعجب زل زد بهم 🔘✍تو رو از ڪجا می شناسی؟ – ڪتاب “مرد” رو خوندم. درباره آقاے متوسلیان بود. اونجا بود ڪه فهمیدم ایشون از هاےبزرگ و علم دارے بوده براے خودش. براے شهید همت هم خیلی عزیز بوده. تأسف خاصی توے چشم ها و صورتش موج می زد.ـ نمی دونم، اولین بار ڪه اومدم ، بعد از اسارتش بود. بعدشم ڪه دیگه… 🔘✍راهش رو گرفت و رفت. از حالتش مشخص بود، حاج احمد براےآقا مهدے، فراتر از این چند ڪلمه بود. اما نمی دونستم چی بگم، چطور بپرسم و چطور ادامه بدم. هم دوست داشتم بیشتر از قبل متوسلیان رو بشناسم و اینڪه واقعا چه بلایی سرش اومد؟ و اینڪه بعد از این همه سال، قطعا تمام اطلاعاتش سوخته است، پس چرا هنوز نگهش داشتن؟ و … 🔘✍تمام سوال های بی جوابی ڪه ذهنم رو به خودش مشغول ڪرده بود و هر بار ڪه بهشون فڪر می ڪردم، غیر از درد و اندوه، غرورم هم خدشه دار می شد و از این اهانت، عصبانی می شدم. . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃
💙🍃 🍃🍁 📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی 📝نسل سوختــه (( مـرد)) 🔘✍بعد از نماز مغرب و عشا، همون گوشه دم گرفتم. توے جائی ڪه هنوز می شد صداے نفس ڪشیدن رو توش شنید.بی خیال همه عالم، اولین بارے بود ڪه بی توجه به همه، لازم نبود نگران بلند شدن صدا و اشڪ هام باشم. توے حس حال و خودم، می خوندم و اشڪ می ریختم. عزیزترین و زنده ترین حس تمام عمرم، توےاون تاریڪی عمیق… 🔘✍به سفارش آقا مهدےزیاد اونجا نموندم. توے راه برگشت، چشمم بهش افتاد. دویدم دنبالش. ـ آقا مهدے برگشت سمتم ـ آقا مهدے، اتاق آقاے ڪجا بوده؟ با تعجب زل زد بهم 🔘✍تو رو از ڪجا می شناسی؟ – ڪتاب “مرد” رو خوندم. درباره آقاے متوسلیان بود. اونجا بود ڪه فهمیدم ایشون از هاےبزرگ و علم دارے بوده براے خودش. براے شهید همت هم خیلی عزیز بوده. تأسف خاصی توے چشم ها و صورتش موج می زد.ـ نمی دونم، اولین بار ڪه اومدم ، بعد از اسارتش بود. بعدشم ڪه دیگه… 🔘✍راهش رو گرفت و رفت. از حالتش مشخص بود، حاج احمد براےآقا مهدے، فراتر از این چند ڪلمه بود. اما نمی دونستم چی بگم، چطور بپرسم و چطور ادامه بدم. هم دوست داشتم بیشتر از قبل متوسلیان رو بشناسم و اینڪه واقعا چه بلایی سرش اومد؟ و اینڪه بعد از این همه سال، قطعا تمام اطلاعاتش سوخته است، پس چرا هنوز نگهش داشتن؟ و … 🔘✍تمام سوال های بی جوابی ڪه ذهنم رو به خودش مشغول ڪرده بود و هر بار ڪه بهشون فڪر می ڪردم، غیر از درد و اندوه، غرورم هم خدشه دار می شد و از این اهانت، عصبانی می شدم. . ✍ادامه دارد......   ➢ @Ganje_aarsh ❤️ 🍃🍁 💙🍃