💠 دعای باز شدن بخت
💫در خواص آیات سوره یس در حاشیه زاد المعاد علامه مجلسی (ره) مسطور است که این آیه شریفه را به جهت گشایش بخت بر کاغذ بنویسد و با گلاب بشوید و بخورد. آیه این است:
(( وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا أَصْحَابَ الْقَرْيَةِ إِذْ جَاءهَا الْمُرْسَلُونَ )) . (یس ۱۳)
در جنه الامان الواقیه کفعمی (ره) و کتاب الخواص از مولایمان حضرت امام ابی عبد الله جعفر بن محمد الصادق (ع) منقول است که اگر دختری در خانه مانده باشد و کسی به خواستگاری نیاید ، سوره مبارکه (احزاب) را بر پوست آهو یا کاغذ بنویسد و در کوزه کوچکی قرار داده و آن کوزه را در خانه ای که آن دختر زندگی میکند قرار دهد پس خواستگار آن دختر زیاد شود و در جنةالامان بود که برای سریع آمدن خواستگار نیز همین طریق مفید است ان شاء الله تعالی💫
📚مفاتیح الحاجات
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🔅امیرالمؤمنین #امام_علی علیهالسلام:
✍️ مِن تَوفيقِ الحُرِّ اكتِسابُهُ المالَ مِن حِلِّهِ؛
💠 از نشانههای توفیق انسان آزاده اين است كه مال را از راه حلال به دست آورد.
📚 شرح غررالحكم، ح۹۳۹۳
#حدیث_روز
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍 چرا دعا مستجاب می شود ولی برآورده نمی گردد❗️
📌منصور صَیقَل می گوید: «قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ(ع) رُبَّمَا دَعَا الرَّجُلُ بِالدُّعَاءِ فَاسْتُجِیبَ لَهُ ثُمَ أُخِّرَ ذَلِكَ إِلَى حِینٍ»؛ به امام صادق(ع) گفتم: می شود كه انسان دعا كند و دعایش مستجاب هم بشود. امّا برآورده شدن حاجتش تا مدتی به تأخیر بیفتد؟ «فَقَالَ نَعَمْ»؛ حضرت فرمود: بله، «قُلْتُ وَ لِمَ ذَاكَ»؛ گفتم: چرا؟ بعد خودش می گوید: «لِیزْدَادَ مِنَ الدُّعَاءِ»؛ به خاطر اینکه بنده مکرّر و زیاد دعا بكند، «قَالَ نَعَمْ»1️⃣؛ حضرت می فرماید: بله، برای این است. این روایت، کلّی بود.
1️⃣ الكافی، ج2، ص489 - وسائل الشیعه، ج7
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲 #پارت_چهل_و_ششم نگاهم با نگاه ابراهیم تلاقی کرد. موبایلش را از روی میز برداشت
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲
#پارت_چهل_و_هفتم
همان موقع صدای اذان از بیرون آمد. بلند شدم تمام قد ایستادم و آن آوای دلنشین را از طریق گوشهایم روی وجودم کشیدم. حسی شبیه بلعیدن هوای تازه و خنک در ریه های پوسیده و خاک گرفته!
رفتم وضو گرفتم و جلو در نمازخانه منتظر شدم تا در را باز کردند. نماز که خواندم یک جور اطمینان قلبی در وجودم آرام گرفت.
پنج ساعت بعد در حیاط پرورشگاه قدم میزدم که از بلندگو صدایم زدند. رفتم اتاق مدیریت. چیزی شنیدم که باورم نمی شد. ابراهیم آمده بود مرا ببیند!
دویدم سمت حیاط اما لحظه ای بعد برگشتم داخل سالن، رفتم از اتاق همان پیرهنی که شب تولدم خانم مدیر به من هدیه داده بود را پوشیدم با یک روسری آبی همرنگ آسمان آن روز، با شوق رفتم طرف حیاط.
در را باز کردم . ابراهیم را دیدم که پشت فرمان با لباس شخصی نشسته و دارد دقیقا به من نگاه میکند. در ماشینش را باز کرد
و پیاده شد. یک کت تک اسپرت آبی روشن و بلوز سفید اتو کشیده و شلوار لی راسته پوشیده بود. خنده ام گرفت. به طرفم آمد سلام کرد و پرسید:
+تعجب کردی؟
-خب آره...همیشه با لباس فرم میدیدمت.
+خب حالا دیدی؟ شاخ ندارم. منم آدمم دیگه،
خنده ها مان مثل نگاهمان یکی شد. دست کشید طرف ماشینش و گفت:
+میشه حرف بزنیم؟
-درمورد چی؟
+بیا میگم
-میشه قدم بزنیم؟
+آخه...
-چیه میترسی با من دیده بشی؟
+نه این چه حرفیه...چیزایی که میخوام بگم که...
-داری منو میترسونی!
این را گفتم و بعد چندلحظه سکوت بین کلاممان فاصله انداخت. سرش را پایین انداخت و گفت:
ببخشید.
و درمقابل چشمان مبهوتم به طرف ماشینش رفت.
مغرورتر از آن بودم که بپرسم پس اصلا چرا اومدی؟!
ادامه دارد....
به قلم ✍️: سین. کاف. غفاری
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻عصرتون خوشبوتر از هرگل
🥯عصر تون به خيـر
🌻عصرتون به شادى و آرامش
🥯عصرتون پراز مهربانى
🌻عصرتون سرشار از عطر خدا
🥯عصرتون به زيبايى گلها
🌻و زندگیتون پراز
🥯آرزوهای برآورده شده
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
✨﷽✨
خدای من💕
هر بار که فراموشت ميکنم
و تو فراموشم نميکنی 💓
هر بار برام تجربه تازه ای هست احساست 🌸
بزرگــتر از قبل ...💕
مهربانــتر از قبل ...💓
محبوبــتر از قبل ...💕
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🍂ختم بسم الله الرحمن الرحیم
🍃🌸 منقول است که هر کس حاحتی دارد که از نوع مقام یا عزت یا ثروت باشد یا رفع بلایی که بر سر او نازل شده و یا حبس و مریضی جسمی و روحی فرقی نمی کند شب جمعه در اواخر شب برخیزد وضوی بگیرد و دو رکعت نماز حاجت بخواند و بعد از نماز صد صلوات بفرستد سپس ۱۰۰۱ مرتبه ⚜بسم الله الرحمن الرحیم ⚜ بگوید بعد از آن صد صلوات فرستاده و مطلب خود را از خداوند بخواهد. این عمل را #سه_شب انجام دهد در استجابت تخلف ندارد و بارها به تجربه رسیده است و بسیار بسیار باعث حاجت روایی می شود🌸🍃
📚 منبع : منتخب الختوم ص ۱۱۳
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
💔💔
ڪم ڪم
فضٰاے عَرش•ڪه تاریڪ مےشود
وقٺـِ
غروبـِ
•فاطمـہ نزدیڪ مےشود😭
🥀فرا رسیدن ایام سوگواری
🖤حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها
🥀( فاطمیه اول) را تسلیت عرض می کنیم
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🔆 #پندانه
✍ آنچه خودت داری را به بهترین حالتش برسان
🔹کلاغی آواز کبکی را شنید و بر دلش نشست.
🔸او تصمیم گرفت که آواز کبک را بیاموزد و از این طریق با کبکها دوستی گزیند و همنشین آنها شود.
🔹کلاغ بسی کوشید اما به جایی نرسید.
سرانجام ناامید شد و خواست به رفتار خویش بازگردد اما نتوانست.
🔸زیرا آواز خود را نیز فراموش کرده بود و دیگر زبان کلاغها را نمیدانست.
🔹بنابراین، از اینجا مانده و از آنجا رانده شد.
🔺بهجای اینکه از زندگی دیگران تقلید کنی، بهترین خودت باش.
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
#فروش_کالا
❤️👌 گويند بر متاع (ڪالاۍ) خود بنويسيد : «بَرْكَةً لَنا» البتـہ نفعے عظيم يابۍ نيز بر ڪالاے ڪاسد (ماندہ و بـہ فروش نرفته) بنويس و بخوان :
《قُلْ اِنَّ الفَضْلَ بِيَدِ اللهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ واسِعٌ عليمٌ يختصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشاءُ وَ اللهُ ذوُالفَضْلِ العظيم فاسْتَبْشِروا بِبَيْعِكُمُ الّذي با يَعْتُمْ بِهِ وَ ذلِكَ هُوَ الفَوزُ العظيم》
《آل عمران۷۳و۷۴ • توبه۱۱۱》
بـہ حد ڪافۍ مجرب و آزمودہ است.
📚منبع:گوهر شب چراغ،ج۱،ص۲۵۱،نقل از جناب الخُلوُد
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
✨مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ
✨وَلَنَجْزِيَنَّ الَّذِينَ صَبَرُوا
✨أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﴿۹۶﴾
✨آنچه پيش شماست تمام مى شود
✨و آنچه پيش خداست پايدار است
✨و قطعا كسانى را كه شكيبايى كردند
✨به بهتر از آنچه عمل میکردند
✨پاداش خواهيم داد (۹۶)
📚سوره مبارکه النحل
✍آیه ۹۶
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh
🙏دعاهای مشکل گشا 🙏
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲 #پارت_چهل_و_ششم نگاهم با نگاه ابراهیم تلاقی کرد. موبایلش را از روی میز برداشت
#خوابهای_پریشان 🎭🔪🚬🎲
#پارت_چهل_و_هفتم
همان موقع صدای اذان از بیرون آمد. بلند شدم تمام قد ایستادم و آن آوای دلنشین را از طریق گوشهایم روی وجودم کشیدم. حسی شبیه بلعیدن هوای تازه و خنک در ریه های پوسیده و خاک گرفته!
رفتم وضو گرفتم و جلو در نمازخانه منتظر شدم تا در را باز کردند. نماز که خواندم یک جور اطمینان قلبی در وجودم آرام گرفت.
پنج ساعت بعد در حیاط پرورشگاه قدم میزدم که از بلندگو صدایم زدند. رفتم اتاق مدیریت. چیزی شنیدم که باورم نمی شد. ابراهیم آمده بود مرا ببیند!
دویدم سمت حیاط اما لحظه ای بعد برگشتم داخل سالن، رفتم از اتاق همان پیرهنی که شب تولدم خانم مدیر به من هدیه داده بود را پوشیدم با یک روسری آبی همرنگ آسمان آن روز، با شوق رفتم طرف حیاط.
در را باز کردم . ابراهیم را دیدم که پشت فرمان با لباس شخصی نشسته و دارد دقیقا به من نگاه میکند. در ماشینش را باز کرد
و پیاده شد. یک کت تک اسپرت آبی روشن و بلوز سفید اتو کشیده و شلوار لی راسته پوشیده بود. خنده ام گرفت. به طرفم آمد سلام کرد و پرسید:
+تعجب کردی؟
-خب آره...همیشه با لباس فرم میدیدمت.
+خب حالا دیدی؟ شاخ ندارم. منم آدمم دیگه،
خنده ها مان مثل نگاهمان یکی شد. دست کشید طرف ماشینش و گفت:
+میشه حرف بزنیم؟
-درمورد چی؟
+بیا میگم
-میشه قدم بزنیم؟
+آخه...
-چیه میترسی با من دیده بشی؟
+نه این چه حرفیه...چیزایی که میخوام بگم که...
-داری منو میترسونی!
این را گفتم و بعد چندلحظه سکوت بین کلاممان فاصله انداخت. سرش را پایین انداخت و گفت:
ببخشید.
و درمقابل چشمان مبهوتم به طرف ماشینش رفت.
مغرورتر از آن بودم که بپرسم پس اصلا چرا اومدی؟!
ادامه دارد....
به قلم ✍️: سین. کاف. غفاری
↶【به ما بپیوندید 】↷
┄┄┅┅┅❅🌼❅┅┅┅┄┄
@Ganje_arsh