#پنجشنبههای_شهدایی
#خاطرهای_از_اسارت_بانوان
◾️تا پیش از انتشار کتاب«من زندهام» و بازگو شدن خاطرات معصومه آباد در دوران اسارت شاید کمتر کسی از حضور آزدگان خانم، طی دوران دفاع مقدس خبر داشت.
کسی که در ۱۷ سالگی و درست ۳۳ روز پس از شروع جنگ به همراه سه دختر دیگر در ماهشهر به اسارت عراقیها در آمد و سرانجام بعد از گذشت حدود چهار سال آزاد شد.
او در بخشی از خاطراتش درباره یکی از سخت ترین لحظات اسارتش نوشته:
« سنگینی سیلی دکتر سعدون بر صورتم، سرم را صد و هشتاد درجه چرخاند. فکر کردم مغزم از دهانم بیرون ریخته. دهانم پر از خون و لب هایم به رعشه افتاد.
برادرهای مجروح ایرانی با شنیدن صدای سیلی همه نیمخیز شدند اما کاری از دست کسی بر نمیآمد.
مریم برای دلداری دادن به من با گوشه ی مقنعه اش دهان خون آلودم را پاک میکرد. اما دردناکتر از درد آن سیلی، این بود که برای اولین بار در عمرم یک دست غریبه و نامحرم را بر صورت احساس کرده بودم.این حس آنقدر برایم چندش آور بود که برای خلاصی از آن به ناچار از سرباز نگهبانی که در خودرو همراه ما بود تقاضای آب کردم شاید بتوانم رد دستهای ناپاک و نامحرم دکتر سعدون را از صورتم تطهیر کنم.»😭😭😭
سیلی نخوره نیست کسی بین ما ولی
کو آن زبان؟ که با تو بگویم چگونه ام
دست عَدو بزرگ تر از چهره ی من است
یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه ام
#اسارت
#اسارت_بانوان
#سلام_علی_قلب_الزینب_الصبور
#ما_ملت_امام_حسینیم
🏴قرارگاه معنویت 👇
╭┅─────────────┅╮
🌷 @Gh_Manaviyat 🌷
╰┅─────────────┅╯
┈••✾•🌿🌷🌿•✾••┈