May 11
17.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✊ چرا میگیم مرگ بر اسرائیل؟
❓ چی شد که یهودی ها اومدن فلسطین رو اشغال کردن؟
❓ چرا همهی دنیا از یهودیها متنفر هستن؟
❓ قرآن در مورد یهودیها چی گفته؟
❓ در مورد روز « نکبت » چیزی میدونید؟!
✅ جواب به همهی این سوالات رو در این فیلم مشاهده کنید
┅═ೋ❅✊❅ೋ═┅
@Gharargah_mehshekan
10.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنان استاد شهید مرتضی مطهری(رضوان الله تعالی علیه) در خصوص حمایت از فلسطین و مبارزه با اسرائیل غاصب.
┅═ೋ❅✊❅ೋ═┅
@Gharargah_mehshekan
هدایت شده از قرارگاه فرهنگی مه شکن
4_6003680078632847940.mp3
4.95M
🎙پادکست ِ مقاومت
✊ هَم قَسَم تا قدس
🎤با گفتارهایی از
امام خمینی| امام خامنهای| سیدحسننصرالله|
شهید حاج قاسم سلیمانی|
شهید چمران| شهید آوینی|
قاسم صرافان
#القدس_هی_المحور
#فلسطین
#روز_قدس
@Gharargah_mehshekan
🌷شهید سیدحسین هدایی:
«راه ما راه خداست، راه حسین و ائمۀ معصومین علیهم السلام است.
پیامی که من حقیر برای امت حزب الله دارم:
هیچگاه از ولایت فقیه جدا نشوید.»
@Gharargah_mehshekan
🌷شهید حسین مالکی نژاد:
«خدای من! کدامین جستجوگر به جستجوی تو برخواست و تو را پیدا نکرد
کدامین عاشق دلباخته به سوی تو پر کشید و به وصال تو نرسید.
آنان که در این دریای پرخروشِ حیات، به جستجوی تو برخواستند تو را یافتند و با دیده جان به دیدارت آمدند.
رحیما! این مرغ بال و پر بسته را از قفس مظالم نفس و بند شیطان رجیم آزاد کن و در هوای عشق و محبتت به او اجازه پرواز ده و مرحمتی کن تا بتواند به ثناخوانی تو مشغول باشد.»
@Gharargah_mehshek
قرارگاه فرهنگی مه شکن
🌷شهید حسین مالکی نژاد: «خدای من! کدامین جستجوگر به جستجوی تو برخواست و تو را پیدا نکرد کدامین عاشق د
•┈┈••✾🌷🕊🌷✾••┈┈•
هنوز ابتدایی را تمام نکرده بود که خیلی هوایی شده بود؛ دلش می خواست هر طور که شده به جبهه برود. خودش را به آب و آتش می زد تا به هر نحوی که شده خود رابه کاروان عاشقان برساند. وقتی برادرش از جبهه برایش نامه میفرستاد آن را با اشتیاق می خواند؛ سطر به سطر، واژه به واژه ی آن را بارها مرور میکرد تا حال و هوای آن دیار را از میان نامه های برادر جست و جو کند نامه رامی بویید تا بلکه شمیمی از عطر و بوی آن سرزمین مقدس و الهی را استشمام کند...
🌹قد و قواره ی حسین اصلاً با تفکراتش سازگاری نداشت!
هشت، نه ساله بود که همه ی آرزوهایش خلاصه شده بود در پیدا کردن یک لباس خاکی تا به تن کند و در میان گروه سرودشان با لباس بسیجی ظاهر شود. بعدها همین گروه سرود پای او را به جبهه ها باز کرد. وقتی که قرار شد گروه سرود به عنوان تشویق به مشهد مقدس اعزام شود با صفا و صداقت کودکانه اش از مسئوولان خواست که او را به جای زیارت مرقد امام به دیدار خود امام برساند! و این کنایه ی ظریف از یک دانش آموز نه ساله – که سر تا پا شوق دیدار بود – واقعاً شنیدنی است.
حسین دوازده سال بیشتر نداشت که احساس کرد جبهه خانه ی اوست؛ بنا براین در همان جا ماندنی شد. جسم و روح او با خاک و فضای آسمانی آن دیار، یکی شده بود؛ همه کاری در آنجا انجام می داد، اذان می گفت، مکبر نماز جماعت بود، مداحی می کرد؛ اسلحه به دست می گرفت و می جنگید. شده بود یک نیروی تمام عیار، که نه فقط به خود که به دیگران نیز می پرداخت و در سفر آسمانی خویش – در مداحیها و زمزمه هایش – دیگران را نیز هم بال و همسفر افلاکی خویش مس نمود...
در سخت ترین لحظه ها ی مبارزه در برابر دشمن، در سنگرها می چرخید و به تبسمی، به نگاهی حتی به ذکر نکته ای و لطیفه ای، خستگی از تن و غبار رنج از اینه ی دل بچه ها می زدود.
وقتی دربازه ی حسین با برادرش مداح اهل بیت حاج علی مالکی نژاد صحبت کردیم، احساس کردیم دنیایی از حرف برای گفتن دارد، با وجد و شور خاصی درباره ی او سخن می گفت:
وقتی حسین اذان می گفت خیلی از بچه های رزمنده، تحت تاًثیر حزن صدای او قرار می گرفتند و گاه در گوشه ای کز کرده و از عمق جان می گریستند. حسین قبل از اینکه مداح جبهه ها باشد به عنوان رزمنده در گردان های رزمی به انجام وظیفه مشغول بود و در کنار آن به مداحی نیز می پرداخت .
حاج علی با شور خاصی سخن می گفت، انگار که می خواست در این زمان محدود بیشترین حرفها را در مورد برادرش – که برادر و انیس همه رزمنده ها بود- با ما در میان بگذارد؛ اما در لابه لای آن همه وجد و شور، ناگهان مکثی کرد؛ انگار نکته ی خاصی به یادش آمده بود:
او خدای ادب بود؛ اصلاً اتفاق نمی افتاد که از من – که برادر بزرگش بودم – یک قدم جلوتر راه برود. با آنکه تفاوت سنی ما چند سال بیشتر نبود ... در گردانی که بود هیچ کس ندید او از فرمانده اش یک قدم جلوتر راه رود. تنها در یک مورد دیدم که از فرمانده گروهان پیشتر قدم برمی دارد؛ بعدها فهمیدم گفته: دیدم خاکریز کوتاه است خواستم خود را در مقابل او مانند سپری قرار دهم تا او بماند و بیشتر خدمت کند!
حسین- برادرم – همیشه به انجام وظیفه می اندیشید و حساسیت فوق العاده ای نسبت به آن داشت. من مطمئنم اگر امروز می بود و مداحی می کرد قطعاً در برابر انحرافات به وجود آمده در مداحی می ایستاد و سعی در خط دهی صحیح داشت؛ این لیاقت و شایستگی را قبلاً ثابت کرده بود. حسین در دورانی که در جبهه، اذان می گفت و مداحی می کرد، بسیاری از جوانان علاقه مند به شیوه ی او مداحی می کردند. به همین دلیل مطمئنم اگر حسین امروز می بود باز هم میتوانست تاثیر گذار باشد...
حاج علی، اخلاص را مهم ترین سرمایه ی برادرش می داند. او بر این باور است که حتی دلیل شاخص شدن او نیز بسته به همان اخلاص و سوز درونی او بوده است.
↩️ادامه👇
•┈┈••✾🌷🕊🌷✾••┈┈•
@Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
•┈┈••✾🌷🕊🌷✾••┈┈• هنوز ابتدایی را تمام نکرده بود که خیلی هوایی شده بود؛ دلش می خواست هر طور که شده به
•┈┈••✾🌷🕊🌷✾••┈┈•
🌹ماجرای آخرین سفر حسین مالکی نژاد که مقصد آن جاودانگی بود، شنیدنی است:
آخرین بار که می خواست اعزام شود با همه، برخوردهایی متفاوت داشت. به هر جا که می رفت می گفت این آخرین مرخصی من است؛ خلاصه به هر ترتیبی خداحافظی می کرد. به گونه ای برخورد کرده بود که دوستانش از این نحوه برخورد او شاکی شده بودند، شکایت می کردند و می گفتند حسین چرا اینطور برخورد می کند؟ به مادرش نیز بارها این مطلب را گفته بود؛ مادر هر چه سعی می کرد او را از این حرف برگرداند و به قول امروزی ها حرف تو حرف بیندازد، موفق نمی شد؛ تا بالاخره مادر تسلیم شد و گفت: من واهمه ای از شهادت شما ندارم! مگر در عملیات والفجر هشت که گفتند دو برادر با هم شهید شده اند، نگفتم که: آنها را به آتش انداخته ام و منتظر خاکسترشان هم نیستم! من نمی خواهم از زبان خودت بشنوم که این حرفها را بزنی. اما حسین در جواب مادر می گفت: می خواهم آماده ات کنم و خودش به حدی آماده بود که عکس حجله اش را نیز خودش آماده کرده بود...
حاج علی – برادرش- در این باره می گوید: برای خداحافظی که رفتیم حسین گفت: دوازده روز دیگر ان شاء الله تشییع جنازه ام خواهد بود و در حرم آقای عاصی مداحی خواهد کرد. به هرصورتی بود راهی منطقه شد. و من هنوز مات حرفهای او بودم که نکند ... چند روز گذشت و همان طور که منتظر بودم خبر شهادتش رسید، قرار شد جنازه اش با قطار بیاید، تا آن روز ده روز از اعزامش می گذشت و قرار بود جنازه ی حسین و یک شهید عزیز دیگر، با تعدادی ازحجاج جمعه خونین سال 66 با هم تشییع شود. ناگهان خبر رسید که برای اولین بار جنازه ی شهدا اشتباه به تهران برده و تا باز گردانده شود دو روز طول می کشد! بنا براین تشییع شهدای حج را هم عقب انداختند، تا با هم تشییع شوند و همین باعث شد آن دوازده روزی که حسین وعده داده بود تحقق یابد.
تشییع جنازه برپا شد حرم حضرت معصومه مملو از جمعیت بود. مداحان دیگری قرار بود مداحی کنند اما هر کدام به دلیلی موفق به حضور نشدند بطور اتفاقی آقای عاصی را در خیابان دیدیم و قرار شد در برنامه مراسم، مداحی داشته باشند و این شد که آنچه حسین با چشم دل، مدتها قبل دیده بود ما با چشم سر، شاهد شدیم و دیدیم.
و نکته ی آخر اینکه حسین که می خواست اعزام شود ایام حج بود حسین گفت: حاجی ها لباس احرام میپوشند و ما این لباس را – اشاره به لباس بسیجی – و چه تقارن جالبی که حسین در ایام برگزاری حج هم احرام بست و هم در منای دوست قربانی شد و به زیارت خود خداوند رفت.
•┈┈••✾🌷🕊🌷✾••┈┈•
@Gharargah_mehshekan
هدایت شده از قرارگاه فرهنگی مه شکن
🔰 سبک زندگی قرآنی
🍃 قدر خود را بالا ببرید.
💠 إنَّا أَنزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ
🔹 یکی از معانی قدر، اندازه و مقدار است.
💫 شب قدر، یعنی شبی که در آن، قدر هرکس معین شده و هر کس به اندازه ی ظرف وجودیش، از رحمت خدا دریافت میکند.
🍃قدر هرکس، براساس خواسته ها و اهدافش تعیین می شود.
✅ در شب قدر، افقهای دید خود را وسعت بخشیم و به اهداف عالیه روحی بیندیشیم تا به همان میزان نیز بهره مند گردیم.
#سبک_زندگی_قرآنی
@Gharargah_mehshekan