eitaa logo
قرارگاه فرهنگی مه شکن
617 دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
212 فایل
امام خامنه ای حفظه الله: "در فضای مه آلود فتنه چراغ #مه_شکن لازم است که همان بصیرت است." ارتباط با مدیر: @M_khaadem
مشاهده در ایتا
دانلود
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه 12 خرداد 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ
🔴 آیا اخلاق، نسبی است؟ عده‌ای معتقدند که به طور کلی اخلاق نسبی است؛ یعنی معیارهای خوب و بد اخلاقی نسبی است و به عبارت دیگر انسان بودن امری است نسبی. معنای نسبیت یک چیز این است که آن چیز در زمانها و مکانهای مختلف تغییر می‌کند: یک چیز در یک زمان، در یک شرایط، از نظر اخلاقی خوب است، همان چیز در زمان و شرایط دیگر ضد اخلاق است؛ یک چیز در یک اوضاع و احوال انسانی است، همان چیز در اوضاع و احوال دیگر ضد انسانی است. این، معنی نسبیت اخلاق است که بسیار به سر زبانها افتاده است. مطلبی است که من اکنون اصل مدّعا را عرض می‌کنم، بعد در اطرافش توضیح می‌دهم و آن این است که اصول اوّلیه اخلاق، معیارهای اوّلیه انسانیت به هیچ وجه نسبی نیست، مطلق است، ولی معیارهای ثانوی نسبی است، و در اسلام هم ما با این مسئله‌ مواجه هستیم... در سیره رسول اکرم‌، یک سلسله اصول را می‌بینیم که اینها اصول باطل و ملغی‌ است؛ یعنی پیغمبر در سیره و روش خودش، در منطق عملی خودش هرگز از این روشها در هیچ شرایطی استفاده نکرده است، همچنانکه ائمه دیگر هم از این اصول و معیارها استفاده نکرده‌اند. اینها از نظر اسلام بد است در تمام شرایط و در تمام زمانها و مکانها. 🛑 سرمایه شیعه‌ ما شیعیان سرمایه‌ای داریم که اهل تسنن این سرمایه را ندارند و آن این است که برای آنها دوره معصوم یعنی دوره‌ای که یک شخصیت معصوم درآن وجود داشته است که از سیره او می‌شود به طور جزم بهره برد، بیست و سه سال بیشتر نیست چون‌ تنها معصوم را پیغمبر اکرم می‌دانند. و درست است که پیغمبر در طول بیست و سه سال با شرایط مختلف بوده است و در شرایط مختلف، بسیار سیره پیغمبر آموزنده است، ولی ما شیعیان همان بیست و سه سال را داریم به علاوه تقریباً 250 سال دیگر. یعنی ما مجموعاً در حدود 273 سال دوره عصمت داریم و از سیره معصوم می‌توانیم استفاده کنیم، از زمان بعثت پیغمبر اکرم تا زمان وفات حضرت امام عسکری علیه السلام یعنی سال 260 هجری. 260 سال که از هجرت می‌گذرد ابتدای غیبت صغری است که عموم دسترسی به امام معصوم ندارند. آن 260 سال به علاوه 13سال از بعثت تا هجرت، تمام برای شیعه دوره عصمت است. در این 273 سال شرایط و اوضاع چندین گونه عوض شده و در تمام این دوره‌ها معصوم وجود داشته است و لهذا ما در شرایط مختلف می‌توانیم روش صحیح را استنباط کنیم. مثلاً امام صادق در دوران بنی العباس هم بوده است در صورتی که دوره‌ای شبیه دوره بنی العباس برای پیغمبر اکرم رخ نداده است. از این جهت سرمایه‌های ما غنی‌تر و جامع تر است. 🔻 اصول ملغی‌: الف. اصل غدر بعضی از اصول را ما می‌بینیم از پیغمبر تا امام عسکری همه آن را طرد کرده‌اند؛ می‌فهمیم که اینها معیارهای قطعی و جزمی است که در همه شرایط باید نفی بشود. آنهایی که می‌گویند اخلاق مطلقاً نسبی است، ما از آنها سؤال می‌کنیم: مثلاً یکی از معیارها که افراد در سیره هاشان ممکن است به کار ببرند همان اصل غدر و خیانت است. اکثریت قریب به اتفاق سیاستمداران جهان از اصل غدر و خیانت برای مقصد و مقصود خودشان استفاده می‌کنند. بعضی تمام سیاستشان بر اساس غدر و خیانت است و بعضی لااقل جایی از آن استفاده می‌کنند؛ یعنی می‌گویند در سیاست، اخلاق معنی ندارد، باید آن را رها کرد. آنچه که علی علیه السلام را از سیاستمداران دیگر جهان- البته به استثنای امثال پیغمبر اکرم- متمایز می‌کند این است که او از اصل غدر و خیانت در روش پیروی نمی‌کند ولو به قیمت اینکه آنچه دارد و حتی خلافت از دستش برود، چرا؟ چون می‌گوید اساساً من پاسدار این اصولم، فلسفه خلافت من پاسداری این اصول انسانی است، پاسداری صداقت است، پاسداری امانت است، پاسداری وفاست، پاسداری درستی است، و من خلیفه‌ام برای اینها، آن وقت چطور ممکن است که من اینها را فدای خلافت کنم؟! نه تنها خودش چنین است، در فرمانی که به مالک اشتر نوشته است نیز به این فلسفه تصریح می‌کند. ب. اصل تجاوز. اصل تجاوز چطور؟ یعنی از حد یک قدم جلوتر رفتن حتی با دشمن. آیا آنجا که اسب ما می‌رود، با دشمن ولو مشرک، حالا که او دشمن است و مشرک و ضد مسلک و عقیده ما، دیگر حدی در کار نیست؟ قرآن می‌گوید حد در کار است حتی در مورد مشرک. می‌گوید: «وَ قاتِلوا فی سَبیلِ اللهِ الَّذینَ یقاتِلونَکمْ وَ لاتَعْتَدوا» «بقره/ 190» ای مسلمانان! با این کافران که با شما می‌جنگند بجنگید ولی‌ «وَ لاتَعْتَدوا». اینجا اساساً سخن از کافر است: باکفار و مشرکین هم که می‌جنگید حد را از دست ندهید. یعنی چه حد را از دست ندهید؟ این را در تفاسیر ذکر کرده‌اند، فقه هم بیان می‌کند: پیغمبر اکرم در وصایای خودشان همیشه در جنگها توصیه می‌کردند، علی علیه السلام نیز در جنگها توصیه می‌کرد- و در نهج البلاغه هست- که وقتی دشمن افتاده و مجروح است و مثلاً دیگر دستی ندارد تا با تو بجنگد، به او کاری نداشته باشید. 📘 سیری در سیرۀ نبوی 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
🎧🎧 📘 سیری در سیرۀ نبوی 🔸 کیفیت استخدام وسیله 👤 محمدحسن صادقی @Gharargah_mehshekan
🛑 کیفیت استخدام وسیله‌ یکی از مسائلی که از سیره رسول الله صلی الله علیه و آله باید آموخت کیفیت استخدام وسیله است. انسان اولاً باید در اهداف خودش یعنی در هدفها مسلمان باشد یعنی هدفش مقدس و عالی و الهی باشد، و ثانیاً باید در استخدام وسیله برای همان هدفها هم واقعاً مسلمان باشد. بعضی از مردم از نظر هدف مسلمان نیستند، یعنی در زندگی هدفی جز خورد و خوراک و پوشاک و لذت گرایی ندارند؛ تنها هدفی که درباره آن فکر می‌کنند این است که چگونه زندگی کنند که بیشتر تن آسانی کرده باشند. در حقیقت هدفهای اینها از حد هدف یک حیوان تجاوز نمی‌کند. نه تنها مسلمان به اینها نمی‌شود گفت، انسان هم به اینها نمی‌شود گفت. یک انسان از آن جهت که انسان است باید ایده‌ای بالاتر از حدود شهوات حیوانی داشته باشد، و اگر انسان واقعاً مسلمان باشد تمام هدفها در یک کلمه خلاصه می‌شود و آن خداست و رضای حق. در مرحله بعد انسان برای هدفهای پاک و مقدس و عالی خودش ناچار از وسائلی باید استفاده کند. مسئله‌ای که مطرح است این است که آیا همین کافی است که هدف، انسانی باشد و بالاتر اینکه هدف الهی باشد؟ اگر هدف الهی بود دیگر وسیله فرق نمی‌کند و از هر وسیله‌ای برای آن هدف مقدس می‌توان استفاده کرد؟ فرض این است که هدف ما هدف مقدسی است. آیا برای هدف مقدس از هر وسیله‌ ولو وسائل نامقدس و پلید می‌توان استفاده کرد؟ یا نه، برای هدف مقدس از وسیله مقدس باید استفاده کرد نه از وسیله نامقدس و پلید. حال مثال هایی ذکر می‌کنیم تا مطلب روشن بشود. 🛑 استفاده از وسیله نامشروع در تبلیغ دین‌ هدف ما تبلیغ دین است. دیگر از این بهتر که نمی‌شود. یک وقت هدف من در کاری شخص خودم است، کاری را برای خودم می‌خواهم بکنم، برای رفاه و منفعت خودم می‌خواهم انجام بدهم. آنجا محرز است. ولی اگر من بخواهم کاری را نه برای خودم بلکه برای دین انجام بدهم، در این صورت آیا جایز است از هر وسیله‌ای استفاده کنم؟ اگر من بخواهم برای منافع خودم کار کنم، مثلاً وقتی کار من گیر پولی یا اداری دارد بیایم پیش شما- که می‌توانید مشکل مرا حل کنید- چهارتا دروغ جعل کنم برای اینکه مشکلم حل بشود، در اینجا همه مرا ملامت می‌کنند، می‌گویند این را ببین، برای اینکه مشکلش حل بشود تملق می‌گوید، چاپلوسی می‌کند، دروغ می‌گوید، تهمت می‌زند. ولی یک وقت هدف چیز دیگر است؛ من می‌خواهم یک مسجد بسازم، برای خودم که نمی‌خواهم بسازم. واقعاً هم در مسجد ساختن هدف نامقدسی ندارم. من جزء کسانی هستم که بانی شده‌ایم در فلان محل که مسجد ندارد مسجدی ساخته بشود که در آنجا مردم بیایند نماز بخوانند، مجالس وعظ تشکیل بشود، بچه‌ها بیایند دستورهای دین را یاد بگیرند و جلساتی باشد. این مسجد مصالح می‌خواهد، گرفتاری های دیگر دارد، اشکالات اداری ممکن است پیدا کند، و از مردم نیز باید پول گرفت.هایی ذکر می‌کنیم تا مطلب روشن بشود. 📘 سیری در سیرۀ نبوی 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه 9 تیر 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شهی
🔷 علی علیه السلام و بستن آب به روی دشمن ما واقعاً باید در احوال پیشوایان بزرگ دینمان یعنی در احوال معصومین تأمل و تفكر كنیم، ببینیم آنها چگونه بودند. این خیلی فكر دارد: جنگ صفّین در یكی از كرانه های فرات رخ داد. اصحاب معاویه «شریعه» یعنی محلی را كه می شد آب برداشت می گیرند. بعد علی علیه السلام وارد می شود. اصحابش بی آب می مانند. [پیكی را] نزد معاویه می فرستد كه آخر ما اول برای مذاكره و صحبت كردن آمده ایم، بلكه خداوند با مسالمت این مشكل را از میان مسلمین بردارد و حل كند؛ چرا دست به چنین كاری زدی؟ ولی معاویه كه فكر می كند پیروزی بزرگی به دست آورده گوشش بدهكار نیست. وقتی كه امیرالمؤمنین می بیند كه فایده ندارد، دستور حمله می دهد و همان روز به شام نرسیده، اصحاب معاویه رانده می شوند و اصحاب علی علیه السلام شریعه را می گیرند. بعد اصحاب می گویند: ما حالا دیگر مقابله به مثل می كنیم و اجازه نمی دهیم اینها آب بردارند. علی علیه السلام می گوید: ولی من این كار را نمی كنم چون آب یك چیزی است كه خدا آن را برای كافر و مسلمان قرار داده. این كار دور از شهامت و فتوّت و مردانگی است. آنها چنین كردند، شما نكنید. علی نمی خواهد پیروزی را به بهای یك عمل ناجوانمردانه به دست بیاورد. 🔷 امام حسین و استخدام وسیله برای امام حسین مسأله این نیست كه كشته بشود یا كشته نشود؛ مسأله این است كه دین كشته نشود، یك اصل ولو اصل كوچك دین كشته نشود. صبح عاشورا می شود. شمربن ذی الجوشن كه در بدسرشتی شاید در دنیا نظیر ندارد، شتاب دارد كه قبل از شروع جنگ بیاید اوضاع را ببیند. فكر كرد از پشت خیمه ها بیاید بلكه دست به جنایتی بزند. ولی نمی دانست كه قبلاً امام حسین تعبیه ای دیده است؛ دستور داده خیمه ها را نزدیك یكدیگر به شكل خط منحنی در بیاورند، پشتش هم یك خندق بكَنند و مقداری نی خشك در آنجا بریزند و آتش بزنند كه دشمن نتواند از پشت سر بیاید. وقتی آمد، با این وضع مواجه شد. ناراحت شد و شروع كرد به فحّاشی كردن. بعضی اصحاب جواب دادند، البته نه فحّاشی. یكی از بزرگان اصحاب گفت: یا اباعبد اللّه! اجازه بدهید الآن با یك تیر همین جا حرامش كنم. فرمود: نه. خیال كرد حضرت توجه ندارند به این جهت كه او چه آدمی است. گفت: یا ابن رسول اللّه! من این را می شناسم و می دانم چه شقیّی است. فرمود: می دانم. پس چرا اجازه نمی دهید؟ فرمود: من نمی خواهم شروع كرده باشم. تا در میان ما جنگ برقرار نشده است، هنوز به صورت دو گروه مسلمان روبروی یكدیگر هستیم. تا آنها دست به جنگ و خونریزی نزنند، من دست به جنگ نمی زنم. 📘 سیری در سیرۀ نبوی 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه 16 تیر 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شه
🍀 ورقی از کتاب 🍀 ✳️ تصاحب كالای كفار قریش و مسألۀ استخدام وسیله سؤال دیگر كه من خودم آن را یك مقدار توسعه می دهم این بود كه اگر در اسلام جایز نیست از وسیله های نامشروع و فاسد برای هدف مشروع استفاده بشود، چرا پیغمبر اجازه می داد كه مسلمین بروند جلوی قافله ی مال التجاره ی كفار قریش را- كه از شام به مكه می رفت- وقتی كه از نزدیك مدینه عبور می كرد بگیرند و كالای آن را تصاحب كنند كه اروپاییها حتی تعبیر زشت «راهزنی» را به كار برده اند؟ آیا غیر از این بود كه این كار برای هدف مقدسی بود؟ من این سؤال را توسعه می دهم، می گویم ممكن است كسی بگوید خود جهاد هم از همین قبیل است چون جهاد هم در نهایت امر یعنی كشتن انسانها! بدیهی است كشتن انسانها فی حدذاته كار درستی نیست. كاری كه فی حدذاته درست نیست، چرا اسلام اجازه می دهد؟ می گویید برای هدفی مقدس. پس خود اجازه ی جهاد در اسلام، اجازه دادن این است كه از وسایل نامشروع برای هدف مشروع استفاده بشود. مثالهای دیگری نیز در این زمینه داریم: مگر فقه ما نمی گوید كه «دروغ مصلحت آمیز به از راست فتنه انگیز است» . این جمله مال سعدی است ولی فقه هم این مطلب را اجازه می دهد. فقه هم می گوید اگر در جایی دروغی به مصلحت اجتماع بود، ا ین دروغ گفته شود، به این معنا كه اگر در جایی امر دایر است میان یك راست گفتن و مثلاً نفس محترم یك شخص مؤمن بیگناهی را به كشتن دادن، و یا دروغ گفتن و بیگناهی را نجات دادن، در اینجا دروغ بگو و بیگناه را نجات بده. ❓این همان دروغ مصلحت آمیز است. این مگر غیر از این است كه ما از وسیلۀ نامشروع برای هدف مشروع استفاده می كنیم؟ ✅ جواب این است: در بعضی از موارد حتی وسیله، نامشروع هم نیست. در مورد جهاد و [تصاحب ] مال و ثروت [كفار] قضیه از این قرار است. این اشتباه است كه ما خیال كنیم همین قدر كه انسان، انسان بیولوژیكی به اصطلاح شد دیگر جان و مالش محترم است؛ از نظر انسان بما هو انسان درهر شرایطی بود، بود. این طرز فكر فرنگیهاست كه می گویند انسانها یعنی نوع آدم، انسان زیست شناسی، انسان بیولوژی... و البته انسانی كه علم بیولوژی او را انسان می داند یعنی آن موجودی كه یك سر و دو گوش و دو دست به این شكل خاص داشته باشد، ناخن هایش پهن باشد، مستقیم القامه باشد و روی دو پا راه برود. موجودی با این علائم، انسان بیولوژی است. از نظر زیست شناسی و بیولوژی معاویه یك انسان است و ابوذر هم یك انسان؛ یعنی این طور نیست كه مثلاً بگوییم گروه خون ابوذر بر گروه خون معاویه از نظر بیولوژی ترجیح دارد. ولی در باب انسان، سخن در انسان زیست شناسی نیست؛ سخن در انسانی است با معیارهای انسانیت، [ولهذا] یك انسان، ضد انسان از آب در می آید. معاویه انسان ضد انسان است، شمر بن ذی الجوشن انسان ضد انسان است، یعنی ضد انسانیت ها. در آنجا ملاك، انسانیت هاست. انسانیت این نیست كه دندان های یك موجود به فلان شكل باشد. انسانیت یعنی شرافت، فضیلت، تقوا، عدالت، آزادیخواهی، آزادمنشی، حلم، بردباری؛ اینها كه معیارهای انسانی است. انسان بیولوژی، انسان بالقوّه ی اجتماعی است نه انسان بالفعلِ اجتماعی. اگر انسانی بر ضد انسانیت قیام كند؛ آن انسانی كه بر ضد آزادی قیام كرده، بر ضد توحید قیام كرده، بر ضد عدالت قیام كرده، بر ضد راستی و درستی قیام كرده، بر ضد همه ی خوبیها قیام كرده، او از ابتدا احترام ندارد، خون و مالش احترام ندارد؛ نه اینكه خون و مالش احترام دارد و از بین بردن خون و مال او كار زشتی است ولی ما برای هدف مقدس این كار زشت را انجام می دهیم. اصلاً زشت نیست. مسألۀ قصاص و قاتل را قصاص كردن به معنی این نیست كه ما مع الاسف كار زشتی را مرتكب می شویم به خاطر یك مصلحت عالی تر. اگر انسانی به حدی رسید كه انسان های دیگر را بدون تقصیر كشت، یعنی دیگر حرمت خودش را از بین برد. آن دستی كه عالماً عامداً و با ابلاغ، به خیانت دراز می شود، حرمت خودش را از بین برده است. 📘 سیری در سیرۀ نبوی 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 جمعه 23 تیر 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شهی
🍀 ورقی از کتاب 🍀 ✳️ ابلاغ به دل یك جهت است كه این كار را دشوار می كند. آیا در ابلاغ پیامبران و ابلاغ دعوت الهی، كافی است كه این پیام به عقلها رسانده شود؟ به حس كه گفتیم هیچ كافی نیست، باید این پیام به مرحله ی عقل هم برسد. آیا این كافی است؟ نه، این تازه مرحله ی اول مطلب است. یك معلم وظیفه اش فقط همین است كه سخن خودش را، علم خودش را به عقل دانش آموز برساند. می آید پای تخته سیاه می ایستد، دانش آموز آنجا نشسته است، مسألۀ ریاضی را برایش طرح می كند. اول كه اصل مسأله را طرح می كند، دانش آموز عقلش هنوز نمی داند كه واقعاً این جور هست یا نه؛ دلیل می خواهد. بعد كه معلم برهان و دلیل ریاضی را اقامه كرد، آنجاست كه مدّعای او وارد عقل دانش آموز شده است. اما پیغمبران نیامده اند كه فقط مدّعاهایی را وارد عقل مردم كنند. فلاسفه، كاری كه دارند، هر اندازه موفق بشوند، این است كه سخنی را تا عقل مردم نفوذ می دهند اما از آن بیشتر دیگر نه. پیام الهی گذشته از اینكه در عقلها باید نفوذ كند، در دلها باید نفوذ كند؛ یعنی باید در عمق روح بشر وارد بشود و تمام احساسات او یعنی تمام وجودش را در اختیار بگیرد. و لهذا پیغمبرانند كه می توانند بشر را در راه حقیقت به حركت درآورند نه فیلسوفان. فیلسوف بیچاره زحمت می كشد، خودش را می كشد، آخرِ كارش فكری را تا عقل مردم نفوذ می دهد، آنهم نه همۀ مردم بلكه عده ای كه شاگردانش هستند و چند سال باید بیایند نزد او درس بخوانند تا با زبانش آشنا بشوند؛ چون بلاغش بلاغ مبین نیست، قدرت بلاغ مبین ندارد و باید در لفّافۀ صدها اصطلاح سخن خود را بیان نماید. به قول یكی از اساتید بزرگ ما: فیلسوف كه اینهمه اصطلاح به كار می برد، از عجز و ناتوانی اش است. هی می گوید: امكان ذاتی، امكان استقبالی، امكان استعدادی، واجب الوجود بالذات، عقل اول، عقل دوم؛ چون نمی تواند حرف خودش را جز در لفّافۀ اینها بگوید، و این از ناتوانی اوست. ولی پیغمبران، ما می بینیم بدون اینكه هیچ اصطلاحی در كار باشد، آن آخرین حرفی را كه در پرتو و در لفّافه ی صدها اصطلاح بیان شده است، با بلاغ مبین، با دو كلمه، با دو جمله گفته اند كه فیلسوف در می ماند كه چطور سهل ممتنع، مطلب به این سادگی گفته شده است: «قُلْ هُوَ اَللّهُ أَحَدٌ. `اَللّهُ اَلصَّمَدُ. `لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ. `وَ لَمْ یَكُنْ لَهُ كُفُواً أَحَدٌ. »... پس پیغمبران، گذشته از اینكه پیام خودشان را به عقل مردم هم بهتر از فلاسفه می رسانند، كار بزرگتری دارند كه پیام را به دل برسانند، یعنی به سراسر وجود كه دیگر چیزی باقی نمی ماند. آن كه مرید یك پیغمبر می شود یعنی به یك پیغمبر ایمان می آورد، سراسر وجودش وابسته ی به او می شود. 📘 سیری در سیرۀ نبوی 🌷 @Gharargah_mehshekan
✳️ امام حسين(علیه السلام)؛ شهيد فراموشكاری مردم 🔻 مهم‌ترين علت شهادت امام حسين(علیه السلام) يا مهم‌ترين علت گرويدن مردم به امويان، ‌«جهالت» مردم بود. مقصود از جهالت اين نبود كه چون مردم «بی‌سواد» بودند، مرتكب چنين عملی شدند و اگر تحصيل‌كرده می‌بودند نمی‌كردند؛ نه! در اصطلاح دين، جهالت بيشتر در مقابل «عقل» گفته می‌شود و مقصود آن تنبّه عقلی است كه مردم بايد داشته باشند، و اين چندان ربطی به سواد و بی‌سوادی ندارد. ‼️ به عبارت ديگر امام حسين(علیه السلام) شهيد «فراموشكاری» مردم شد، زيرا اگر در تاريخ ۵۰، ۶۰ ساله خود فكر می‌كردند و قوه تنبه و استنتاج و عبرت‌گيری در آنها می‌بود و به تعبير سيدالشهداء كه فرمود: «ارجعوا الي عقولكم» اگر به عقل و تجربه ۵۰، ۶۰ساله خود رجوع می‌كردند و جنايت‌های ابوسفيان و معاويه و زياد در كوفه و خاندان اموی را فراموش نمی‌كردند و گول ظاهر فعلی معاويه را، كه دم‌زدن از دين به‌خاطر منافع شخصی است، نمی‌خوردند و عميق فكر می‌كردند، و حساب می‌كردند آيا حسين(علیه السلام) برای دين و دنيای آنها بهتر بود يا يزيد و معاويه و عبيدالله، هرگز چنين جنايتی واقع نمی‌شد. پس درحقيقت علت عمده اينكه مردمی نسبتا معتقد به اسلام اين‌طور با خاندان پيغمبر رفتار كردند، فقط و فقط فراموشكاری و گول ظاهر خوردن آنها بود، يعنی نتوانستند پشت پرده نفاق را ببينند. «ظواهر» شعائر اسلامی را محفوظ می‌ديدند و توجه به «اصول» و معانی ازبين‌رفته نداشتند. 👤 📚 | ج ۲ 📖 صص ۳۳-۳۲ @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید زرگری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 پنجشنبه 12 مرداد 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوز
🍀 ورقی از کتاب 🍀 ✳️ بالابردن ارزش عللی كه قبلاً ذكر كردیم كم و بیش مورد استفادۀ مخالفان پوشیدگی زن قرار گرفته است. به عقیدۀ ما یك علت اساسی در كار است كه مورد غفلت واقع شده است. به عقیدۀ ما ریشۀ اجتماعی پدید آمدن حریم و حائل میان زن و مرد را در میل به ریاضت، یا میل مرد به استثمار زن، یا حسادت مرد، یا عدم امنیت اجتماعی، یا عادت زنانگی نباید جستجو كرد و لااقل باید كمتر در اینها جستجو كرد. ریشه ی این پدیده را در یك تدبیر ماهرانه ی غریزی خود زن باید جستجو كرد. به طوركلی بحثی است درباره ریشۀ اخلاق جنسی زن از قبیل حیا و عفاف، و از آن جمله است تمایل به ستر و پوشش خود از مرد. در اینجا نظریاتی ابراز شده است. دقیق ترین آنها این است كه حیا و عفاف و ستر و پوشش تدبیری است كه خود زن با یك نوع الهام برای گرانبها كردن خود و حفظ موقعیت خود در برابر مرد به كار برده است. زن، با هوش فطری و با یك حس مخصوص به خود دریافته است كه از لحاظ جسمی نمی تواند با مرد برابری كند و اگر بخواهد در میدان زندگی با مرد پنجه نرم كند از عهده ی زور بازوی مرد برنمی آید، و از طرف دیگر نقطه ی ضعف مرد را در همان نیازی یافته است كه خلقت در وجود مرد نهاده است كه او را مظهر عشق و طلب و زن را مظهر معشوقیّت و مطلوبیّت قرار داده است. در طبیعت، جنس نر گیرنده و دنبال كننده آفریده شده است. 📘 مسئلۀ حجاب 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📸 💢 حلقۀ شهید زرگری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 پنجشنبه 26 مرداد 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شهید
🍀 ورقی از کتاب ✳️ سیمای حقیقی مسأله ی حجاب حقیقت امر این است كه در مسألۀ پوشش- و به اصطلاح عصر اخیر حجاب- سخن در این نیست كه آیا زن خوب است پوشیده در اجتماع ظاهر شود یا عریان؟ روح سخن این است كه آیا زن و تمتعات مرد از زن باید رایگان باشد؟ آیا مرد باید حق داشته باشد كه از هر زنی در هر محفلی حداكثر تمتعات را به استثنای زنا ببرد یا نه؟ اسلام كه به روح مسائل می نگرد جواب می دهد: خیر، مردان فقط در محیط خانوادگی و در كادر قانون ازدواج و همراه با یك سلسله تعهدات سنگین می توانند از زنان به عنوان همسران قانونی كامجویی كنند، اما در محیط اجتماع استفاده از زنان بیگانه ممنوع است. و زنان نیز از اینكه مردان را در خارج از كانون خانوادگی كامیاب سازند به هر صورت و به هر شكل ممنوع می باشند. درست است كه صورت ظاهر مسأله این است كه زن چه بكند؟ پوشیده بیرون بیاید یا عریان؟ یعنی آن كس كه مسأله به نام او عنوان می شود زن است و احیاناً مسأله با لحن دلسوزانه ای طرح می شود كه آیا بهتر است زن آزاد باشد یا محكوم و اسیر و در حجاب؟ اما روح مسأله و باطن مطلب چیز دیگر است و آن اینكه آیا مرد باید در بهره كشی جنسی از زن، جز از جهت زنا، آزادی مطلق داشته باشد یا نه؟ یعنی آن كه در این مسأله ذی نفع است مرد است نه زن، و لااقل مرد از زن در این مسأله ذی نفع تر است. به قول ویل دورانت: «دامن های كوتاه برای همۀ جهانیان به جز خیاطان نعمتی است. » پس روح مسأله، محدودیت كامیابی ها به محیط خانوادگی و همسران مشروع، یا آزاد بودن كامیابی ها و كشیده شدن آنها به محیط اجتماع است. اسلام طرفدار فرضیۀ اول است. از نظر اسلام محدودیت كامیابی های جنسی به محیط خانوادگی و همسران مشروع، از جنبه ی روانی به بهداشت روانی اجتماع كمك می كند، و از جنبه ی خانوادگی سبب تحكیم روابط افراد خانواده و برقراری صمیمیت كامل بین زوجین می گردد، و از جنبه ی اجتماعی موجب حفظ و استیفای نیروی كار و فعالیت اجتماع می گردد، و از نظر وضع زن در برابر مرد، سبب می گردد كه ارزش زن در برابر مرد بالا رود. فلسفۀ پوشش اسلامی به نظر ما چند چیز است. بعضی از آنها جنبۀ روانی دارد و بعضی جنبۀ خانه و خانوادگی، و بعضی دیگر جنبۀ اجتماعی، و بعضی مربوط است به بالابردن احترام زن و جلوگیری از ابتذال او. @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه 10 شهریور 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ
🍀ورقی از کتاب🍀 🔹 ملامت زیاد ملامت گاهی خیلی مفید است. گاهی یک انسان با ملامت غیرتش تحریک می‌شود. ولی ملامت هم جا دارد... مثلاً خیلی افراد در تربیت فرزند این اشتباه را مرتکب می‌شوند، دائماً بچه را ملامت می‌کنند و سرکوفت می‌زنند: ای خاک بر سرت، فلان بچه هم هم سنّ توست، ببین او چطور پیش رفته، تو خیلی بی‌عرضه و نالایق هستی، من که دیگر به تو امیدی ندارم. خیال می‌کنند با این ملامت ها غیرت بچه تحریک می‌شود در صورتی که در این موارد، اگر ملامت از حدش بگذرد، عکس العمل خلاف ایجاد می‌کند؛ روح او حالت انقباض و فرار پیدا می‌کند و او از نظر روحی بیمار می‌شود و محال است که دنبال آن کار برود. این است که پیغمبر اکرم در دستورهای خودش نه تنها به معاذبن جبل بلکه به معاذبن جبل‌ها، به همه می‌فرمود: «بَشِّرْ وَ لاتُنَفِّرْ، یسِّرْ وَ لاتُعَسِّرْ» آسان بگیر، سخت نگیر، هی به مردم نگو «مگر دینداری کار آسانی است، دینداری مشکل است، خیلی هم مشکل است، فوق‌العاده مشکل است، کار هرکس هرکس نیست، هرکس که نمی‌تواند دیندار باشد، کار هر بز نیست خرمن کوفتن- گاو نر می‌خواهد و مرد کهن». هی از مشکل بودن دینداری می‌گویی، در نتیجه او می‌ترسد و می‌گوید وقتی اینقدر مشکل است پس آن را رها کنیم. پیغمبر می‌فرمود: «یسِّرْ» آسان بگیر. 🔹اسلام دین باگذشت و آسان‌ همچنین می‌فرمود: بُعِثْتُ عَلَی الشَّریعَةِ السَّمْحَةِ السَّهْلَةِ .( بخار الانوار / جلد۶۴/ص ۱۳۶) خدا مرا بر شریعت و دینی مبعوث کرده است که باسماحت (باگذشت) و آسان است. دین اسلام سماحت دارد. به یک انسان می‌گویند «سماحة» یعنی انسان باگذشت، ولی «دین باگذشت است» یعنی چه؟ مگر دین هم می‌تواند باگذشت باشد؟ دین هم باگذشت است ولی اصولی دارد. چطور؟ دینی که به شما می‌گوید وضو بگیر، همین دین به شما می‌گوید اگر زخم یا بیماریی در بدن تو هست و خوف ضرر داری، بیم ضرر داری- نمی‌گوید یقین به ضرر داری- تیمم کن، وضو نگیر. این معنی‌اش سماحت این دین است؛ یعنی یک دینِ یک دنده لجوج بی‌گذشت نیست، در جایش گذشت دارد. یا می‌گوید روزه واجب است. واقعاً اگر انسان بدون عذر روزه‌ای را بخورد گناه مرتکب شده است. ولی همین دین می‌بینیم در جای خودش گذشت زیادی نشان می‌دهد: «یریدُ اللهُ بِکمُ الْیسْرَ وَ لا یریدُ بِکمُ الْعُسْرَ». در مورد روزه است؛ مسافر هستی، در مسافرت روزه گرفتن برای تو سخت است، روزه نگیر، بعد قضایش را بگیر: «یریدُ اللهُ بِکمُ الْیسْرَ». مریض هستی: «وَ مَنْ کانَ مَریضاً اوْ عَلی سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ ایامٍ اخَرَ یریدُ اللهُ بِکمُ الْیسْرَ وَ لا یریدُ بِکمُ الْعُسْرَ» «بقره/ ۱۸۵»، یعنی دینی است با سماحت و باگذشت. حتی وقتی خوف ضرر داری (لازم نیست صددرصد یقین داشته باشی) [همین‌طور است‌[ و ممکن است این خوف از گفته یک طبیب فاسق یا کافر در دل تو پیدا بشود، ولی به هر حال این خوف و نگرانی در قلب تو پیدا شده است. و حدیث داریم که لازم نیست این خوف و نگرانی برای دیگران پیدا بشود و دیگران خائف باشند، «انَّ الْانْسانَ عَلی نَفْسِهِ بَصیرَةٌ». اگر تو خودت در قلب خودت احساس می‌کنی که خوف داری که نکند این روزه بیماری تو را تشدید کند، همین کافی است و لازم نیست از کس دیگر بپرسی. حتی برای یک پیرمرد یا پیرزن یا یک زن مُقرِب (یعنی زن حامله‌ای که نزدیک وضع حمل اوست) لزومی نیست که خوف ضرر باشد. یک پیرمرد یا پیرزن ممکن است خوف ضرر هم نداشته باشد ولی [چون‌[ به حد پیری و فرتوتی رسیده [روزه بر او واجب نیست‌[. این، سماحت و گذشت است. مرحوم آیت الله حاج شیخ عبد الکریم حائری (اعلی الله مقامه) در آخر عمر که پیرمرد بود و روزه برایش سخت بود، روزه می‌گرفت. به ایشان گفته بودند: چرا شما روزه می‌گیرید؟ شما خودتان در رساله نوشته‌اید و فتوای خودتان است که بر شیخ و شیخه روزه واجب نیست. آیا فتوایتان عوض شده یا هنوز خودتان را شیخ (یعنی پیر) حساب نمی‌کنید؟ گفت: نه، فتوایم تغییر نکرده، خودم هم می‌دانم پیرم. پس چرا افطار نمی‌کنید؟ گفت: آن رگ عوامی‌ام نمی‌گذارد. پیغمبر فرمود: «بُعِثْتُ عَلَی الشَّریعَةِ السَّمْحَةِ السَّهْلَةِ» خدا مرا بر شریعت و دینی باگذشت، و در موارد خودش سهل و آسان مبعوث کرده است؛ دینی است عملی، دین غیر عملی نیست. اتفاقاً از نظر آنهایی که از بیرون دارند نگاه می‌کنند، یکی از چیزهایی که به موجب آن اسلام همه را جذب می‌کند همین سهولت و سماحت این دین است. پیغمبر فرمود یک نفر مبلّغ باید مبلّغ سماحت و سهولت این دین باشد، کاری کند که مردم به امر دین تشویق و ترغیب بشوند. 📘 سیری در سیره نبوی 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید زرگری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 پنجشنبه 30 شهریور 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حو
🍀 ورقی از کتاب ✳️ حجاب و اصل آزادی ⭕️ ایراد دیگری كه بر حجاب گرفته اند این است كه موجب سلب حق آزادی كه یك حق طبیعی بشری است می گردد و نوعی توهین به حیثیت انسانی زن به شمار می رود. می گویند احترام به حیثیت و شرف انسانی یكی از مواد اعلامیه ی حقوق بشر است. هر انسانی شریف و آزاد است، مرد باشد یا زن، سفید باشد یا سیاه، تابع هر كشور یا مذهبی باشد. مجبور ساختن زن به اینكه حجاب داشته باشد بی اعتنایی به حق آزادی او و اهانت به حیثیت انسانی اوست و به عبارت دیگر ظلم فاحش است به زن. عزت و كرامت انسانی و حق آزادی زن و همچنین حكم متطابق عقل و شرع به اینكه هیچ كس بدون موجب نباید اسیر و زندانی گردد و ظلم به هیچ شكل و به هیچ صورت و به هیچ بهانه نباید واقع شود، ایجاب می كند كه این امر از میان برود. ✅ پاسخ: لازم است تذكر دهیم كه فرق است بین زندانی كردن زن در خانه و بین موظف دانستن او به اینكه وقتی می خواهد با مرد بیگانه مواجه شود پوشیده باشد. در اسلام محبوس ساختن و اسیر كردن زن وجود ندارد. حجاب در اسلام یك وظیفه ای است برعهدۀ زن نهاده شده كه در معاشرت و برخورد با مرد باید كیفیت خاصی را در لباس پوشیدن مراعات كند. این وظیفه نه از ناحیۀ مرد بر او تحمیل شده است و نه چیزی است كه با حیثیت و كرامت او منافات داشته باشد، و یا تجاوز به حقوق طبیعی او كه خداوند برایش خلق كرده است محسوب شود. اگر رعایت پاره ای مصالح اجتماعی، زن یا مرد را مقید سازد كه در معاشرت روش خاصی را اتخاذ كنند و طوری راه بروند كه آرامش دیگران را بر هم نزنند و تعادل اخلاقی را از بین نبرند چنین مطلبی را «زندانی كردن» یا «بردگی» نمی توان نامید و آن را منافی حیثیت انسانی و اصل «آزادی» فرد نمی توان دانست. در كشورهای متمدن جهان در حال حاضر چنین محدودیت هایی برای مرد وجود دارد. اگر مردی برهنه یا در لباس خواب از خانه خارج شود و یا حتی با پیژامه بیرون آید، پلیس ممانعت كرده به عنوان اینكه این عمل برخلاف حیثیت اجتماع است او را جلب می كند. هنگامی كه مصالح اخلاقی و اجتماعی، افراد اجتماع را ملزم كند كه در معاشرت اسلوب خاصی را رعایت كنند مثلاً با لباس كامل بیرون بیایند، چنین چیزی نه بردگی نام دارد و نه زندان و نه ضد آزادی و حیثیت انسانی است و نه ظلم و ضد حكم عقل به شمار می رود. برعكس، پوشیده بودن زن- در همان حدودی كه اسلام تعیین كرده است- موجب كرامت و احترام بیشتر اوست، زیرا او را از تعرض افراد جِلف و فاقد اخلاق مصون می دارد. شرافت زن اقتضا می كند كه هنگامی كه از خانه بیرون می رود متین و سنگین و باوقار باشد، در طرز رفتار و لباس پوشیدنش هیچ گونه عمدی كه باعث تحریك و تهییج شود به كار نبرد، عملاً مرد را به سوی خود دعوت نكند، زباندار لباس نپوشد، زباندار راه نرود، زباندار و معنی دار به سخن خود آهنگ ندهد، راه رفتن انسان سخن می گوید، طرز حرف زدنش یك حرف دیگری می زند. 👈 اول از تیپ خودم كه روحانی هستم مثال می زنم: اگر یك روحانی برای خودش قیافه و هیكلی برخلاف آنچه عادت و معمول است بسازد، عمامه را بزرگ و ریش را دراز كند، عصا و ردایی با هیمنه و شكوه خاص به دست و دوش بگیرد، این ژست و قیافه خودش حرف می زند، می گوید برای من احترام قائل شوید، راه برایم باز كنید، مؤدب بایستید، دست مرا ببوسید. 🔺 همین طور ممكن است زن یك طرز لباس بپوشد یا راه برود كه اطوار و افعالش حرف بزند، فریاد بزند كه به دنبال من بیا، سر بسر من بگذار، متلك بگو، در مقابل من زانو بزن، اظهار عشق و پرستش كن. 🔸 آیا اگر ساده و آرام بیاید و برود، حواس پرت كن نباشد و نگاه های شهوت آلود مردان را به سوی خود جلب نكند، برخلاف حیثیت زن یا برخلاف حیثیت مرد یا برخلاف مصالح اجتماع یا برخلاف اصل آزادی فرد است؟ آری اگر كسی بگوید زن را باید در خانه حبس و در را به رویش قفل كرد و به هیچ وجه اجازۀ بیرون رفتن از خانه به او نداد، البته این با آزادی طبیعی و حیثیت انسانی و حقوق خدادادی زن منافات دارد. چنین چیزی در حجابهای غیر اسلام بوده است ولی در اسلام نبوده و نیست. شما اگر از فقها بپرسید آیا صرفِ بیرون رفتن زن از خانه حرام است، جواب می دهند نه. اگر بپرسید آیا خرید كردن زن ولو اینكه فروشنده مرد باشد حرام است، یعنی نفس عمل بیع و شِراء زن اگر طرف مرد باشد حرام است، پاسخ می دهند حرام نیست. آیا شركت كردن زن در مجالس و اجتماعات ممنوع است؟ باز هم جواب منفی است چنانكه در مساجد و مجالس مذهبی و پای منبرها شركت می كنند و كسی نگفته است كه صرف شركت كردن زن در جاهایی كه مرد هم وجود دارد حرام است. آیا تحصیل زن، فن و هنر آموختن زن و بالأخره تكمیل استعدادهایی كه خداوند در وجود او نهاده است حرام است؟ باز جواب منفی است. ✅ فقط دو مسأله وجود دارد؛ یكی اینكه باید پوشیده باشد؛ و بیرون رفتن به صورت خودنمایی و تحریك آمیز نباشد. 📘 مسئلۀ حجاب 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 جمعه 31 شهریور 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ
🍀 ورقی از کتاب 🔰 كلیاتی در مسألۀ جنگ و صلح از نظر فقه اسلامی چگونه شد امام حسن علیه السلام با معاویه صلح كرد؟ مخصوصاً كه مقایسه ای به عمل می آید میان صلح امام حسن با معاویه و جنگیدن امام حسین با یزید و تسلیم نشدن او به یزید و ابن زیاد. به نظر می رسد برای كسانی كه زیاد در عمق مطلب دقت نمی كنند این دو روش متناقض است، و لهذا برخی گفته اند اساساً امام حسن و امام حسین دو روحیۀ مختلف داشته اند و امام حسن طبعاً و جنساً صلح طلب بود برخلاف امام حسین كه مردی شورشی و جنگی بود. بحث ما این است كه آیا اینكه امام حسن قرارداد صلح با معاویه امضا كرد و امام حسین به هیچ وجه حاضر به صلح و تسلیم نشد، ناشی از دو روحیۀ مختلف است كه اگر فرض كنیم در موقع امام حسن امام حسین قرار گرفته بود و به جای امام حسن امام حسین می بود، سرنوشت چیز دیگری می بود و امام حسین تا قطره ی آخر خونش می جنگید، و همین طور اگر در كربلا به جای امام حسین امام حسن می بود جنگی واقع نمی شد و مطلب به شكلی خاتمه می یافت؟ یا این مربوط به شرایط مختلف است؛ شرایط در زمان امام حسن یك جور ایجاب می كرد و در زمان امام حسین جور دیگری. برای اینكه راجع به شرایط مختلف بحث كنیم باید مبحثی را مطرح نماییم، و معمولاً كسانی كه بحث كرده اند وارد همین مبحث شده اند كه شرایط زمان امام حسن با شرایط زمان امام حسین اختلاف داشت و واقعاً مصلحت اندیشی در زمان امام حسن آنچنان ایجاب می كرد و مصلحت اندیشی در زمان امام حسین اینچنین. البته ما هم این مطلب را قبول داریم و بعد هم روی آن بحث می كنیم ولی قبل از آنكه این مطلب را بحث كنیم یك بحث اساسی راجع به دستور اسلام در موضوع جهاد لازم است، چون هر دو بر می گردد به مسألۀ جهاد: امام حسن متاركه كرد و صلح نمود و امام حسین متاركه نكرد و صلح ننمود و جنگید. پس ما كلیات اسلام در باب جهاد را بیان می كنیم- كه ندیده ایم كسانی كه در باب صلح امام حسن بحث كرده اند این جهات را وارد شده باشند- بعد وارد این مسأله می شویم كه صلح امام حسن روی چه حسابی بوده و جنگ امام حسین روی چه حسابی؟ 🔰 پیغمبر اكرم و صلح و بعد خواهیم دید كه این اساساً اختصاص به صلح امام حسن ندارد، خود پیغمبر اكرم در سالهای اول بعثت تا آخر مدتی كه در مكه بودند و نیز ظاهراً تا سال دوم ورود به مدینه، روششان در مقابل مشركین روش مسالمت است؛ هرچه از ناحیۀ مشركین آزار و رنج و ناراحتی می بینند و حتی بسیاری از مسلمین در زیر شكنجه می میرند و مسلمین اجازه می خواهند كه با اینها وارد جنگ بشوند و می گویند دیگر بالاتر از این چیزی نیست، از این بدتر می خواهد وضع ما چه بشود، به آنها اجازه نمی دهد و حداكثر به آنان اجازۀ مهاجرت می دهد كه از حجاز به حبشه مهاجرت می كنند. ولی وقتی كه پیغمبر اكرم از مكه مهاجرت می كنند و به مدینه می روند، در آنجا آیه نازل می شود: «أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اَللّهَ عَلی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ» [حج/39] خلاصه اجازه داده شد به این كسانی كه تحت شكنجه و ظلم قرار گرفته اند كه بجنگند. 🛑 آیا اسلام دین جنگ است یا دین صلح؟ اگر دین صلح است، تا آخر باید آن روش را ادامه می دادند و می گفتند اساساً جنگ كار دین نیست، كار دین فقط دعوت است، تا هرجا كه پیش رفت رفت، هر جا هم نرفت نرفت؛ و اگر اسلام دین جنگ است پس چرا در سیزده سال مكه به هیچ وجه اجازه ندادند كه مسلمین حتی از خودشان دفاع كنند، دفاع خونین؛ یا اینكه نه، اسلام، هم دین صلح است و هم دین جنگ، در یك شرایطی نباید جنگید و در یك شرایطی باید جنگید. باز ما حضرت رسول را می بینیم كه در همان دورۀ مدینه هم در یك مواقعی با مشركین یا با یهود و نصاری می جنگد و در یك مواقع دیگر حتی با مشركین قرارداد صلح می بندد، همچنان كه در حدیبیه با همین مشركین مكه كه اَلَدُّ الخصام پیغمبر بودند و از همه دشمن های پیغمبر سرسخت تر بودند، علیرغم تمایل تقریباً عموم اصحابش قرارداد صلح امضا كرد. باز در مدینه می بینیم پیغمبر با یهودیان مدینه قرارداد عدم تعرض امضا می كند. این حساب چه حسابی است؟ 📘 سیری در سیرۀ ائمۀ اطهار 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید زرگری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 پنجشنبه 6 مهر 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ ش
🔰 حدود پوشش اكنون می خواهیم حدود پوششی كه در اسلام بر زن واجب شده است، با توجه به همۀ دلایل موافق و مخالفی كه در مسأله هست، از دیدۀ فقهی بررسی كنیم. مجدداً توضیح می دهیم كه بحث ما جنبۀ علمی دارد نه فتوایی. این بنده نظر خودم را می گویم و هر یك از شما باید عملاً به فتوای همان مجتهدی عمل كند كه از او تقلید می نماید. قبلاً لازم است مطالبی را كه از نظر فقه اسلامی قطعی و مسلّم است مشخص كنیم و سپس به مواردی كه مورد اختلاف و قابل بحث است بپردازیم: 1. در اینكه پوشانیدن غیروجه و كفّین بر زن واجب است، از لحاظ فقه اسلام هیچ گونه تردیدی وجود ندارد. این قسمت جزء ضروریّات و مسلّمات است. نه از نظر قرآن و حدیث و نه از نظر فتاوی دراین باره اختلاف و تشكیكی وجود ندارد. آنچه مورد بحث است پوشش چهره و دست ها تا مچ است. 2. مسألۀ «وجوب پوشش» را كه وظیفۀ زن است از مسأله «حرمت نظر بر زن» كه مربوط به مرد است باید تفكیك كرد. ممكن است كسی قائل شود به عدم وجوب پوشیدن وجه و كفیّن بر زن و در عین حال نظر بدهد به حرمت نظر از جانب مرد. نباید پنداشت كه بین این دو مسأله ملازمه است. همچنان كه از لحاظ فقهی مسلّم است كه بر مرد واجب نیست سر خود را بپوشاند ولی این دلیل نمی شود كه بر زن هم نگاه كردن به سر و بدن مرد جایز باشد. بلی، اگر در مسأله نظر قائل به جواز شویم در مسأله پوشش هم باید قائل به عدم وجوب شویم، زیرا بسیار مستبعد است كه نظر مرد بر وجه و كفّین زن جایز باشد ولی كشف وجه و كفّین بر زن حرام باشد. بعداً نقل خواهیم كرد كه در میان ارباب فتوا در قدیم كسی را نمی توان یافت كه قائل به وجوب پوشیدن وجه و كفّین باشد ولی هستند كسانی كه نظر را حرام می دانند. 3. در مسأله ی جواز نظر تردیدی نیست كه اگر نظر از روی «تلذّذ» یا «ریبه» باشد حرام است. «تلذذ» یعنی لذت بردن، و نگاه از روی تلذذ یعنی نگاه به قصد لذت بردن باشد؛ و اما «ریبه» یعنی نظر به خاطر تلذذ و چشم چرانی نیست ولی خصوصیت ناظر و منظورٌالیه مجموعاً طوری است كه خطرناك است و خوف هست كه لغزشی به دنبال نگاه كردن به وجود آید. این دو نوع نظر مطلقاً حرام است حتی در مورد محارم. تنها موردی كه استثنا شده نظری است كه مقدمه ی خواستگاری است كه در این مورد اگر تلذذ هم باشد- كه معمولاً هم هست- جایز است. البته شرطش این است كه واقعاً هدف شخص ازدواج باشد یعنی مرد جداً به خاطر ازدواج بخواهد زن را ببیند و از لحاظ سایر خصوصیات مورد نظر زن را پسندیده باشد نه آنكه برای چشم چرانی قصد ازدواج را بهانه قرار دهد. قانون الهی مانند قانونهای بشری نیست كه بتوان با صورت سازی خیال خود را راحت كرد. در اینجا وجدان انسان حاكم است و خدای متعال كه هیچ چیز بر او پوشیده نیست محاسب. علیهذا باید گفت در حقیقت استثنائی در كار نیست، زیرا آنچه قطعاً حرام است نگاه به قصد تلذذ است و آنچه مانعی ندارد این است كه نگاه به قصد تلذذ نباشد ولی تلذذ قهراً پیدا شود. فقها تصریح كرده اند كه جایز نیست كسی به زنها نگاه كند تا در بین آنها یكی را انتخاب كند. آنچه جایز است، در مورد یك زن خاص است كه به او معرفی شده است و درباره اش می اندیشد، از سایر جهات تردیدی ندارد، فقط از نظر چهره و اندام تردید دارد، می خواهد ببیند آیا می پسندد یا نه؟ برخی دیگر از فقها به صورت احتیاط مطلب را بیان كرده اند. 📘 مسئلۀ حجاب 🌷 @Gharargah_mehshekan
✳️ " قدرت واقعی " « قدرت آن است که انسان به کمک دیگران بشتابد ، یک روح مقتدر آن است‌ که به فرزندان خود می‌گوید : كونا للظالم خصما وللمظلوم عونا (نهج‌البلاغه ، نامه 47) علی علیه السلام خطاب به دو فرزند عزیزش امام حسن و امام حسین علیهماالسلام‌ می‌فرماید : فرزندان من ! همیشه قدرت و نیروی شما به کمک مظلوم و به‌ ستیزه با ظالم بشتابد .» 📘 انسان کامل 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید زرگری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 پنجشنبه 11 آبان 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ
🍀 ورقی از کتاب 🍀 ✳️ فطرت‏ در مورد انسان لغت «فطرت» را به کار می‌بریم. «فطرت» مانند «طبیعت» و «غریزه»، یک امر تکوینی است، یعنی جزء سرشت انسان است (اگر می‌گویم تکوینی است می‌خواهم بگویم اکتسابی نیست)، امری است که از غریزه آگاهانه‏‌تر است. انسان آنچه را که می‌داند می‌تواند بداند که می‌داند؛ یعنی انسان یک سلسله فطریات دارد و می‌داند که چنین فطریاتی دارد. آیا انسان فطریاتی دارد؟ فرق دیگری که فطریات با غریزه دارد این است که غریزه در حدود مسائل مادّی زندگی حیوان است و فطریات انسان مربوط می‌شود به مسائلی که ما آنها را مسائل انسانی (مسائل ماوراء حیوانی) می‏نامیم. پس در حقیقت [بحث‏] فطرت این است که آیا این مسائلی که به عنوان مسائل خاصّ انسانی- یعنی ماوراء حیوانی- مطرح است و برای حیوان مطرح نیست همه اکتسابی است و ریشه‏ای در ساختمان انسان ندارد، یا اینکه نه، همه این مسائل ریشه‏‌ای در ساختمان انسان دارد و فطری انسان است؟ مثلاً مسئله‌ای است به نام «حقیقت خواهی» که خودش یک مطلبی است. مقصودم از حقیقت‌‏خواهی، این [حالتی‏] است که انسان می‌خواهد به واقعیت مجهولاتی که در برابرش هست نائل شود و حقایق مجهولات را کشف کند. اوّلاً آیا انسان حقیقت خواه است یا خیر؟ ممکن است کسی منکر شود و بگوید اصلاً انسان حقیقت‏‌خواه نیست و اگر انسان حقیقت را می‌خواهد، برای منافع خودش می‌خواهد، که این بحث در باب علم هست (چون علم می‌خواهد حقیقت را برای انسان کشف کند) که آیا انسان برای علم ارزش ذاتی قائل است یا فقط ارزش ابزاری قائل است؟ بدون تردید علم وسیله‌ای برای انسان است: «توانا بود هر که دانا بود»، علم به انسان قدرت می‌دهد و وقتی که قدرت داد وسیله‌ای می‌شود که انسان با آن به زندگی خودش بهبود بخشد؛ ولی یک مسئله‌ دیگر نیز هست: آیا علم برای انسان ارزش ذاتی هم دارد یا ندارد؟ اگر قائل شدیم که علم برای انسان در حال حاضر ارزش ذاتی دارد، یعنی انسان امروز حقیقت خواه است [این سؤال مطرح می‌شود] که آیا این‏ حقیقت‌‏خواهی را ضرورتهای اجتماعی به انسان تلقین کرده یا جزء نهاد انسان است و انسان، حقیقت خواه آفریده شده است؟ مثال دیگر «خیر اخلاقی» است. ما عجالتاً امروز مفاهیم و معانی‏‌ای در میان خودمان داریم که اسم آنها را «خیر اخلاقی» می‌گذاریم؛ یعنی از نظر اخلاقی اینها را «انسانیت» و «نیک اخلاقی» و نقطه مقابلش را «شرّ اخلاقی» می‏‌نامیم. مثلاً «سپاسگزاری» یعنی چه؟ یعنی اگر کسی به انسان نیکی کرد انسان در مقابل او نیکی کند و سپاسگزار باشد؛ در مقابل ناسپاسی است. به عبارت دیگر سپاسگزاری یعنی «نیکی را نیکی پاسخ گفتن». این یک مسئله‌ اخلاقی است. ما امروز بالاخره این را پذیرفته‏‌ایم که‏ «هَلْ جَزاءُ الاحْسانِ الَّا الاحْسانُ» «1». این آیه که سؤال می‌کند می‌خواهد از فطرت انسان جواب بگیرد که این، امری فطری است [که پاداش احسان جز احسان نیست. می‌فرماید آیا] پاداش احسان غیر از احسان چیز دیگری می‌تواند باشد؟ انسان می‌گوید خیر، جزا و پاداش احسان، احسان است. این حکم را انسان از کجا گرفته است؟ آیا یک امر تلقینی است و ضرورتهای اجتماعی آن را به انسان تحمیل کرده است؟ (قهراً در این صورت اگر شرایط اجتماعی تغییر کند این حکم هم عوض می‌شود و از بین می‌رود که همان مفهوم نسبیت اخلاق می‌شود) یا اینکه این یک امری در نهاد انسان است؟ مسئله‌ خود دین و پرستش از جمله اینهاست. آیا این حسّی که امروز به نام حسّ دینی به هر حال در انسانها وجود دارد امری است که از نهاد انسان سرچشمه می‌گیرد و یک تقاضایی در سرشت و باطن انسان است یا این هم یک امری است که مولود یک سلسله عوامل دیگر است (عواملی که ما بعد به طور مختصر درباره آنها سخن می‌گوییم)؟ پس بحث فطریات انسان را این طور طرح می‌کنیم: یک سلسله مسائلی بوده و هست که امروز این مسائل را به نام «انسانیت» مطرح می‌کنند. هیچ مکتبی نیست که منکر یک سلسله ارزشهای انسانی- به قول امروز- باشد. انسان یک وقت دنبال منافع و سود می‌رود. این یک امر منطقی به نظر می‌رسد؛ چون انسان به حسب غریزه، ادامه حیات و بقاء را دوست دارد و به هر چه که به ادامه حیات او کمک کند قهراً علاقمند است، و منطقی و طبیعی است که انسان دنبال سود برود. 📘 فطرت 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید زرگری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 پنجشنبه 18 آبان 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ
🍀 ورقی از کتاب ✳️ آیا انسان فطریاتی دارد؟ فرق دیگری که فطریات با غریزه دارد این است که غریزه در حدود مسائل مادّی زندگی حیوان است و فطریات انسان مربوط می‌شود به مسائلی که ما آنها را مسائل انسانی (مسائل ماوراء حیوانی) می‏نامیم. پس در حقیقت [بحث‏] فطرت این است که آیا این مسائلی که به عنوان مسائل خاصّ انسانی- یعنی ماوراء حیوانی- مطرح است و برای حیوان مطرح نیست همه اکتسابی است و ریشه‏ای در ساختمان انسان ندارد، یا اینکه نه، همه این مسائل ریشه‏‌ای در ساختمان انسان دارد و فطری انسان است؟ مثلاً مسئله‌ای است به نام «حقیقت خواهی» که خودش یک مطلبی است. مقصودم از حقیقت‌‏خواهی، این [حالتی‏] است که انسان می‌خواهد به واقعیت مجهولاتی که در برابرش هست نائل شود و حقایق مجهولات را کشف کند. اوّلاً آیا انسان حقیقت خواه است یا خیر؟ ممکن است کسی منکر شود و بگوید اصلاً انسان حقیقت‏‌خواه نیست و اگر انسان حقیقت را می‌خواهد، برای منافع خودش می‌خواهد، که این بحث در باب علم هست (چون علم می‌خواهد حقیقت را برای انسان کشف کند) که آیا انسان برای علم ارزش ذاتی قائل است یا فقط ارزش ابزاری قائل است؟ بدون تردید علم وسیله‌ای برای انسان است: «توانا بود هر که دانا بود»، علم به انسان قدرت می‌دهد و وقتی که قدرت داد وسیله‌ای می‌شود که انسان با آن به زندگی خودش بهبود بخشد؛ ولی یک مسئله‌ دیگر نیز هست: آیا علم برای انسان ارزش ذاتی هم دارد یا ندارد؟ اگر قائل شدیم که علم برای انسان در حال حاضر ارزش ذاتی دارد، یعنی انسان امروز حقیقت خواه است [این سؤال مطرح می‌شود] که آیا این‏ حقیقت‌‏خواهی را ضرورتهای اجتماعی به انسان تلقین کرده یا جزء نهاد انسان است و انسان، حقیقت خواه آفریده شده است؟ مثال دیگر «خیر اخلاقی» است. ما عجالتاً امروز مفاهیم و معانی‏‌ای در میان خودمان داریم که اسم آنها را «خیر اخلاقی» می‌گذاریم؛ یعنی از نظر اخلاقی اینها را «انسانیت» و «نیک اخلاقی» و نقطه مقابلش را «شرّ اخلاقی» می‏‌نامیم. مثلاً «سپاسگزاری» یعنی چه؟ یعنی اگر کسی به انسان نیکی کرد انسان در مقابل او نیکی کند و سپاسگزار باشد؛ در مقابل ناسپاسی است. به عبارت دیگر سپاسگزاری یعنی «نیکی را نیکی پاسخ گفتن». این یک مسئله‌ اخلاقی است. ما امروز بالاخره این را پذیرفته‏‌ایم که‏ «هَلْ جَزاءُ الاحْسانِ الَّا الاحْسانُ» « الرحمن/ 60». این آیه که سؤال می‌کند می‌خواهد از فطرت انسان جواب بگیرد که این، امری فطری است [که پاداش احسان جز احسان نیست. می‌فرماید آیا] پاداش احسان غیر از احسان چیز دیگری می‌تواند باشد؟ انسان می‌گوید خیر، جزا و پاداش احسان، احسان است. این حکم را انسان از کجا گرفته است؟ آیا یک امر تلقینی است و ضرورت های اجتماعی آن را به انسان تحمیل کرده است؟ (قهراً در این صورت اگر شرایط اجتماعی تغییر کند این حکم هم عوض می‌شود و از بین می‌رود که همان مفهوم نسبیت اخلاق می‌شود) یا اینکه این یک امری در نهاد انسان است؟ 📘 فطرت 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید زرگری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 پنجشنبه 25 آبان 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ
🍀 ورقی از کتاب ✳️ فطریات در ناحیه خواسته ها آیا انسان در ناحیه خواسته های خودش یک سلسله فطریات دارد یا ندارد؟ قسمت اوّل، شناخت ها بود؛ این می‌شود خواسته ها. این قسمت را ابتدا من تقسیم می‌کنم به دو قسم. (به لفظش هم کار ندارم که اینجا «غریزه» باید گفت یا «فطرت» و یا چیز دیگر). خواسته های فطری یا غریزی انسان دو نوع است: جسمی و روحی. مقصود از خواست جسمی، تقاضایی است که صد در صد وابسته به جسم باشد، مثل غریزه گرسنگی یا خوردن، غذا خواستن، میل به غذا به دنبال گرسنگی. این یک امر بسیار مادّی و جسمانی است ولی غریزی است یعنی مربوط به ساختمان بدنی انسان و هر حیوانی است. انسان بعد از اینکه به اصطلاح قدما نیاز به «بدل ما یتحلّل» پیدا کرد- غذا هضم شد و احتیاج به غذای جدید پیدا شد- یک سلسله ترشّحات در معده او پیدا می‌شود، بعد اینها به صورت یک احساسی در شعور انسان منعکس می‌شود و لو انسانی که اصلاً نداند معده دارد، مثل بچّه. بعد او برای اینکه این احساس خودش را خاموش کند شروع می‌کند به غذا خوردن، و وقتی غذا خورد دیگر احساس هم از بین می‌رود، بلکه یک حالت نفرتی هم پیدا می‌کند. و همین طور است غریزه جنسی. غریزه جنسی تا آنجا که به شهوت‏ مربوط است‏ و تا آنجا که به هورمونهای بدنی و ترشّحات غدّه‏ها مربوط است، شک ندارد که یک امر غریزی است- خواه اسمش را «فطری» بگذارید و خواه نگذارید- یعنی امری است که اکتسابی نیست و به ساختمان انسان مربوط است. همچنین «خواب»- ماهیت خواب هر چه می‌خواهد باشد، خستگی سلّولها یا مسموم شدن سلّولها در اثر کار زیاد، و یا مصرف شدن انرژی که باز بدن باید انرژی بگیرد، هر چه هست، بالاخره- مربوط به ساختمان جسمانی انسان است. اینها را معمولاً می‌گویند «امور غریزی». ما فعلاً به این امور غریزی یا فطری جسمانی کاری نداریم. اینها از بحث ما خارج است. یک سلسله غرایز یا فطریات است در ناحیه خواستها و میل ها که حتّی روانشناسی هم اینها را «امور روحی» می‏‌نامد و لذّات ناشی از اینها را نیز «لذّات روحی» می‌‏نامد، مثل میل به فرزند داشتن. میل به فرزند داشتن غیر از غریزه جنسی است که مربوط به ارضاء شهوت است. غیر از این، هر کسی مایل است فرزند داشته باشد، و لذّتی که انسان از داشتن فرزند می‌برد یک لذّتی است که شبیه این لذّتها نیست، یعنی لذّت جسمانی نیست و به هیچ عضوی وابسته نمی‌باشد. حال فرقی هم که خود روانشناس ها میان لذّات روحی و لذّات جسمی گذاشته‌‏اند به جای خود؛ از بحث ما خارج می‌شود. برتری طلبی، تفوّق خواهی و قدرت طلبی نیز در انسان یک عطش روحی است. انسان هر مقدار قدرت داشته باشد باز می‌خواهد قدرت بیشتری داشته باشد و این امر حتّی بی نهایت هم هست. هر انسانی اگر بیفتد در مسیر قدرت طلبی و برتری طلبی و بسط سلطه خود، این امر نهایت ندارد. اگر تمام زمین هم تحت قدرت و تسلّطش در آید باز اگر بشنود که در یک کره دیگر نیز انسانهایی هستند و تمدّنهایی هست و سلطه‏ای هست، در فکر این‏ است که به آنجا لشکرکشی کند و برود آنجا را هم بگیرد. [همین طور است] حقیقت خواهی، حقیقت جویی، مسئله‌ علم، دانایی و کشف حقایق، هنر و زیبایی، خلّاقیت و فنّانیت و ابداع و آفرینندگی، و از همه بالاتر آنچه که ما آن را «عشق و پرستش» می ‏نامیم. اصلاً پرستش، آن پرستشی است که در زمینه عشق پیدا می‌شود. 📘 فطرت 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 جمعه 26 آبان 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شه
🍀 ورقی از کتاب 🔰 تأثیر مقتضیات زمان در شکل مبارزه‏ اینجا این سخن به میان می‌آید که سایر ائمه چرا شهید شدند؟ آنها که تاریخ نشان نمی‌دهد که در مقابل دستگاه های جور زمان خودشان قیام کرده و شمشیر کشیده باشند. آنها که ظاهر سیره‏‌شان نشان می‌دهد که روششان با روش امام حسین متفاوت بوده است. بسیار خوب، امام حسین شهید شد، چرا امام حسن شهید بشود؟ چرا امام سجّاد علیه السلام شهید بشود؟ چرا امام باقر و امام صادق و امام کاظم علیهم السلام شهید بشوند؟ و همین‌طور سایر ائمه. جواب این است: اشتباه است اگر ما خیال کنیم روش سایر ائمه با روش امام حسین علیه السلام در این جهت اختلاف و تفاوت داشته است. برخی این‏طور خیال می‌کنند، می‌گویند: در میان ائمه، امام حسین بنایش بر مبارزه با دستگاه جور زمان خود بود ولی سایر ائمه این اختلاف را داشتند که مبارزه نمی‌کردند. اگر این‏جور فکر کنیم سخت اشتباه کرده‌ایم. تاریخ خلافش را می‌گوید و قرائن و دلایل همه برخلاف است. بله، اگر ما مطلب را جور دیگری تلقی کنیم، که همین جور هم هست، هیچ وقت یک مسلمان واقعی، یک مؤمن واقعی- تا چه رسد به مقام مقدس امام- امکان ندارد که با دستگاه ظلم و جور زمان خودش سازش کند و واقعاً بسازد، یعنی خودش را با آن منطبق کند، بلکه همیشه با آنها مبارزه می‌کند. تفاوت در این است که شکل مبارزه فرق می‌کند. یک وقت مبارزه علنی است، اعلان جنگ است، مبارزه با شمشیر است. این یک شکل مبارزه است. و یک وقت، مبارزه هست ولی نوع مبارزه فرق می‌کند. در این مبارزه هم کوبیدن طرف هست، لجن مال کردن طرف هست، منصرف کردن مردم از ناحیه او هست، علنی کردن باطل بودن او هست، جامعه را بر ضد او سوق دادن هست، ولی نه به صورت شمشیر کشیدن. این است که مقتضیات زمان در شکل مبارزه می‌تواند تأثیر بگذارد. هیچ وقت مقتضیات زمان در این جهت نمی‌تواند تأثیر داشته باشد که در یک زمان سازش با ظلم جایز نباشد ولی در زمان دیگر سازش با ظلم جایز باشد. خیر، سازش با ظلم هیچ زمانی و در هیچ مکانی و به هیچ شکلی جایز نیست، اما شکل مبارزه ممکن است فرق کند. ممکن است مبارزه علنی باشد، ممکن است مخفیانه و زیر پرده و در استتار باشد. تاریخ ائمه اطهار عموماً حکایت می‌کند که همیشه در حال مبارزه بوده‌اند. 📘 سیری در سیرۀ ائمۀ اطهار 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 جمعه ۱۰ آذر 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شهی
🍀 ورقی از کتاب 🔰 صفوان جمّال و هارون‏ داستان صفوان جمّال را شنیده‌اید. صفوان مردی بود که- به اصطلاح امروز- یک بنگاه کرایه وسائل حمل و نقل داشت که آن زمان بیشتر شتر بود، و به قدری متشخص و وسائلش زیاد بود که گاهی دستگاه خلافت، او را برای حمل و نقل بارها می‌خواست. روزی هارون برای یک سفری که می‌خواست به مکه برود، لوازم حمل و نقل او را خواست. قراردادی با او بست برای کرایه لوازم. ولی صفوان، شیعه و از اصحاب امام کاظم است. روزی آمد خدمت امام و اظهار کرد- یا قبلاً به امام عرض کرده بودند- که من چنین کاری کرده‌ام. حضرت فرمود: چرا شترهایت را به این مرد ظالم ستمگر کرایه دادی؟ گفت: من که به او کرایه دادم، برای سفر معصیت نبود. چون سفر، سفر حج و سفر طاعت بود کرایه دادم والّا کرایه نمی‌دادم. فرمود: پول‌هایت را گرفته‌ای یا نه؟ یا لااقل پس کرایه هایت مانده یا نه؟ بله، مانده. فرمود: به دل خودت یک مراجعه‏‌ای بکن، الآن که شترهایت را به او کرایه داده‌ای، آیا ته دلت علاقه‌مند است که لااقل هارون این قدر در دنیا زنده بماند که برگردد و پس کرایه تو را بدهد؟ گفت: بله. فرمود: تو همین مقدار راضی به بقای ظالم هستی و همین گناه است. صفوان بیرون آمد. او سوابق زیادی با هارون داشت. یک وقت خبردار شدند که صفوان تمام این کاروان را یکجا فروخته است. اصلاً دست از این کارش برداشت. بعد که فروخت رفت [نزد طرف قرارداد] و گفت: ما این قرارداد را فسخ می‌کنیم چون من دیگر بعد از این نمی‌خواهم این کار را بکنم، و خواست یک عذرهایی بیاورد. خبر به هارون دادند. گفت: حاضرش کنید. او را حاضر کردند. گفت: قضیه از چه قرار است؟ گفت من پیر شده‌ام، دیگر این کار از من ساخته نیست، فکر کردم اگر کار هم می‌خواهم بکنم کار دیگری باشد. هارون خبردار شد. گفت: راستش را بگو، چرا فروختی؟ گفت: راستش همین است. گفت: نه، من می‌دانم قضیه چیست. موسی بن جعفر خبردار شده که تو شترها را به من کرایه داده‌ای، و به تو گفته این کار، خلاف شرع است. انکار هم نکن، به خدا قسم اگر نبود آن سوابق زیادی که ما از سالیان دراز با خاندان تو داریم دستور می‌دادم همین جا اعدامت کنند. 📘 سیری در سیرۀ ائمۀ اطهار 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
🎧🎧 📘 فطرت 🔹 اگزیستانسیالیسم و اصالت های انسانی 👤 سیدحسن مهرحسینی @Gharargah_mehshekan
☘️ ورقی از کتاب 🔰 اگزیستانسیالیسم و اصالتهای انسانی‏ اوّلین مسئله‌ای که اینها طرح کردند که در اینجا راهشان با فلسفه شرقی متفاوت می‌شود این است که در فلسفه شرقی- مثل کلمات بوعلی- می‌گویند ما دو گونه «خیر» داریم‏ [یعنی خواسته‏ای که از عمق ذات انسان سرچشمه می‌گیرد]. خیرهای محسوس و خیرهای معقول؛ چیزهایی که انسان از جنبه‌های حسّی و مادّی، آنها را می‌خواهد، به عبارت دیگر خواسته‌های این قسمتهای هستی انسان، و خواسته‌های جنبه‌های معنوی انسان. آنها کلمه «منفعت» یا «سود» را اگر به کار ببرند احیاناً در مورد خیر محسوس به کار می‌برند و ممکن است حتّی در مورد خیر معقول هم به کار ببرند. مثلاً می‌گویند علم خیر است ولی خیر معقول، امّا آب و نان خیر است ولی خیر محسوس، و انسان مجبور است دنبال آنچه که در عمق وجدان خودش آن را خیر می‌داند برود، بالفطرة دنبال خیرهای خودش می‌رود. اگر بگوییم ملاک خیریت چیست؟ می‌گویند ملاک خیریت، کمال است، یعنی آن مرحله از وجود انسان با رسیدن به آن خیر تقویت می‌شود و تکامل پیدا می‌کند. در فلسفه فرنگی چون اصلاً نمی‌خواهند غیر از محسوس به حقیقتی و به واقعیتی قائل باشند می‌گویند واقعیت همان است که مادّی و محسوس است، غیر آن، واقعیت نیست. پس قهراً نمی‌توانند بگویند که انسان دو گونه خیر دارد. آنها که می‌گفتند «دو گونه خیر» به دو گونه واقعیت معتقد بودند، برای انسان دو مرتبه از واقعیت قائل بودند و در عالم هستی هم [به‏] دو مرتبه از واقعیت‏ قائل بودند. انسان با واقعیت محسوسش جستجوگر خیرهای محسوس است و با واقعیت معقولش جستجوگر خیرهای معقول، و در این جهت که به هر حال جستجوگر خیر است، در هر دو ناحیه یکی است. اگر جستجوگر علم است جستجوگر یک واقعیت است که آن «خیر معقول» است، اگر جستجوگر پول است آن هم باز واقعیتی است؛ جستجوگر یک واقعیت است که واقعیت محسوس باشد. اینها چون اساس کارشان را بر این گذاشتند که «واقعیت» یعنی محسوس و مادّی، آمدند گفتند که انسان یا جستجوگر خیر است- که خیر یعنی همان سود و منفعت مادّی- و یا جستجوگر چیزی است که هیچ چیز نیست، فقط ارزش است، همان کلمه «سود و ارزش» که در فلسفه اروپا آمده و چه انحراف بزرگی هست در فلسفه انسانی. از همین‏‌جاست که می‌گویند بشر یا دنبال سود- یعنی چیزی که خیرش در آن است- می‌رود، قهراً عقل هم می‌گوید برو، منطقی هم هست، و یا دنبال چیزهایی می‌رود که خیرش در آنها نیست، عقل هم می‌گوید نرو ولی می‌رود، یک کار غیر عقلی و غیر منطقی انجام می‌دهد، دنبال یک سلسله کارهای غیر عقلانی و غیر منطقی می‌رود که منطق و عقل هیچ حکم نمی‌کند که برو دنبالش، ولی می‌رود. یک چنین تضادّی و یک چنین امر به اصطلاح نامعقولی در وجود انسان هست که دنبال چیزهایی می‌رود که هیچ برای او خیریتی ندارد، و لهذا با عقل هم منطبق نیست، ولی مگر انسان همه کارهایش با عقل منطبق است؟! کار نامعقول و غیر منطقی می‌کند. اینها را کارهای غیر منطقی بشر دانسته‏‌اند. قهراً در توجیه همین چیزهایی که اسم اینها را گذاشتند ارزش و نه خیر- یعنی آنچه که انسان دنبالش می‌رود بدون آنکه خیر و اختیارشدنی باشد- درماندند که این ارزشها را چگونه می‌شود توجیه کرد. «خیر» که همان محسوس و مادّی است. اینها که محسوس و مادّی نیست. مگر زیبایی، محسوس است برای انسان و مادّی است؟! مگر به اصطلاح حجم دارد، یعنی چشم‏پر کن است؟! مگر فضیلت اساساً واقعیتی است؟! مگر حقیقت، واقعیت است؟! اینها شد یک سلسله مسائل غیر منطقی و غیر عقلانی برای بشر، ولی از طرف دیگر دیدند آخر چطور می‌شود اینها را به جامعه گفت که همه اینها اموری موهوم است، یعنی لازمه این فلسفه و همان حرف نیچه و غیر نیچه را بگویند که اینها همه‏ موهوم است، واقعیت، همانی است که سود است، هر چه که غیر سود باشد واقعیت نیست، عقل هم می‌گوید دنبالش نرو. آنهایی که شجاع بودند گفتند؛ آنهایی که خیلی شجاع نبودند زیر پرده این مطلب را به شکل دیگری گفتند، یکی گفت ارزشها تکامل پیدا کرده، دیگری به گونه دیگر،... اگزیستانسیالیست ها آمدند راه حلّی پیدا کردند و آن این که گفتند ارزشها فرقشان با واقعیتها و حقیقتها این است که ارزشها یک سلسله امور آفریدنی هستند نه یک سلسله امور کشف شدنی. 📘 فطرت 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید زرگری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 پنجشنبه 21 دی 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ ش
🍀 ورقی از کتاب 🍀 ⭕️ خود را باختن، خود را فراموش كردن 💠 قرآن می فرماید: «وَ لا تَكُونُوا كَالَّذِینَ نَسُوا اَللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ. » [حشر/19.] قرآن میان «یافتن خود» و «یافتن خدا» تلازم قائل است. قرآن می گوید فقط كسانی خود را یافته اند كه خدا را یافته باشند و كسانی كه خدا را یافته اند خودشان را یافته اند. (مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ عَرَفَ رَبَّهُ و متقابلا: مَنْ عَرَفَ رَبَّهُ عَرَفَ نَفْسَهُ). در منطق قرآن، جدایی نیست؛ اگر انسان خیال كند كه خود واقعی اش را دریافته است بدون این كه خدا را دریافته باشد اشتباه كرده. این از اصول معارف قرآن است. 🔹 این مطلبی كه امروز به نام «از خود بیگانگی» یا صحیحترش «با خود بیگانگی» می گویند، در معارف اسلامی سابقه ی خیلی زیاد دارد، یعنی از قرآن شروع می شود و سابقه ای بیش از هزار سال دارد با یك سیر مخصوص به خود. 🔸 در اروپا این مطلب از هگل شروع می شود و بعد از هگل مكتبهای دیگر این مسأله را طرح كردند بدون این كه [ «خود» را شناسانده باشند! ] چون مسأله ی «با خود بیگانگی» اوّلین سؤالش این است كه خود آن «خود» چیست كه صحبت از بیگانگی می كنی؟ آخر شما می گویید انسان از «خود» بیگانه شده است. اوّل آن «خود» را به ما بشناسانید كه آن «خود» چیست تا بعد «بیگانگی با خود» یا «بیگانگی از خود» مشخّص بشود. بدون این كه روی آن «خود» بحث كنند و بدون آن كه آن «خود» را شناخته باشند- و حتّی آن «خود» را نفی می كنند- [دم از «از خود بیگانگی» می زنند. ] اساس این فلسفه های مادّی بر این است كه اصلاً «خود» یك امر اعتباری است. تمام فلسفه های مادّی بر این عقیده اند كه انسان «خود» ی ندارد، آنچه كه تو «خود» خیال می كنی، یك مفهوم انتزاعی است، یك سلسله تصوّرات پی در پی دائماً می آیند و رد می شوند، تو خیال می كنی در این بین یك «خود» ی وجود دارد، خیر «خود» ی وجود ندارد. اینها از یك طرف اساس فلسفه شان بر این است كه اصلاً «خود» ی وجود ندارد، و از طرف دیگر می آیند فلسفه ی «از خود بیگانگی» برای مردم درست می كنند، و این خیلی عجیب است! 📘 فطرت 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 جمعه 6 بهمن 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شهی
🔰 ماهیت قیام مهدی علیه السلام‏ برخی حوادث در دنیا وقتی که واقع می‌شود تنها جنبه انفجار دارد. مثل اینکه یک دُمَل در بدن شما پیدا می‌شود. این دمل باید برسد به حدی که یکدفعه منفجر شود. بنابراین هر کاری که جلوی انفجار این دمل را بگیرد کار بدی است، اگر هم می‌خواهید دوا روی آن بگذارید باید یک دوایی بگذارید که این دمل زودتر منفجر شود. بعضی از فلسفه‌ها هم که برخی از سیستم‌های اجتماعی و سیاسی را می‏‌پسندند طرفدار انقلاب به معنی انفجارند. به عقیده آنها هر چیزی که جلوی انفجار را بگیرد بد است. ولهذا می‌بینید بعضی از روش‌ها و سیستم‌های اجتماعی به طور کلی با اصلاحات اجتماعی مخالفند، می‌گویند: این اصلاحات چیست که شما می‌کنید؟! بگذارید اصلاح نباشد، بگذارید مفاسد زیاد شود... کارها پریشان‌تر شود، پریشانی و پریشانی تا یکمرتبه از بُن زیر و رو شود و انقلاب صورت گیرد. فقه ما در اینجا وضع روشنی دارد. آیا ما مسلمانان راجع به ظهور حضرت حجت باید این‏جور فکر کنیم؟ ☑️ باید بگوییم: بگذارید معصیت و گناه زیاد شود، بگذارید اوضاع پریشان‌تر گردد، پس امر به معروف و نهی از منکر نکنیم، بچه هایمان را تربیت نکنیم، بلکه خودمان هم برای اینکه در ظهور حضرت حجت سهیم باشیم العیاذبالله نماز نخوانیم، روزه نگیریم، هیچ وظیفه‌ای را انجام ندهیم، دیگران را هم تشویق کنیم که نماز را رها کنید، روزه را رها کنید، زکات را رها کنید، حج را رها کنید، بگذارید همه اینها از بین برود تا مقدمات ظهور فراهم شود؟ خیر، این بدون شک برخلاف یک اصل قطعی اسلامی است؛ یعنی به انتظار ظهور حضرت حجت، هیچ تکلیفی از ما ساقط نمی‌شود، نه تکلیف فردی و نه تکلیف اجتماعی. شما در شیعه- که اساساً این اعتقاد از یک نظر اختصاص به دنیای تشیع دارد- تا چه رسد به اهل تسنن، یک عالِم پیدا نمی‌کنید که بگوید انتظار ظهور حضرت حجت یک تکلیف کوچک را از ما ساقط می‌کند. هیچ تکلیفی را از ما ساقط نمی‌کند. این یک نوع [تفسیر از ظهور حضرت حجت‏] است.❌ ✅ نوع دیگر این است که صحبتِ رسیده شدن است نه صحبت انفجار؛ مثل یک میوه در صراط تکامل است. میوه موقعی دارد، چنانکه دُمَل هم موقعی دارد. ولی دمل یک موقعی دارد برای اینکه منفجر شود، و میوه یک موقعی دارد که برسد، یعنی سیر تکاملی خودش را طی کند و برسد به مرحله‏‌ای که باید چیده شود. مسئله‌ ظهور حضرت حجت بیش از آنکه شباهت داشته باشد به انفجار یک دمل، شباهت دارد به رسیدن یک میوه؛ یعنی اگر ایشان تاکنون ظهور نکرده‌اند، نه فقط به خاطر این است که گناه کم شده است، بلکه همچنین هنوز دنیا به آن مرحله از قابلیت نرسیده است؛ و لهذا شما در روایات شیعه زیاد می‌بینید که هر وقت آن اقلیت سیصد و سیزده نفر پیدا شد امام ظهور می‌کند. هنوز همان اقلیت سیصد و سیزده نفر- یا کمتر یا بیشتر- وجود ندارد، یعنی زمان باید آنقدر جلو برود که از یک نظر هر اندازه فاسد شود، از نظر دیگر آنهایی که می‌خواهند حکومت را تشکیل بدهند و به تبع و در زیر لوای ایشان زمامدار جهان شوند پدید آیند. هنوز چنین مردان لایقی در دنیا به وجود نیامده‌اند. بله «تا پریشان نشود کار به سامان نرسد» اما پریشانی تا پریشانی فرق می‌کند. همیشه در دنیا پریشانی پیدا می‌شود، پشت سر پریشانی سامان پیدا می‌شود، بعد این سامان تبدیل به پریشانی می‌شود اما پریشانی در یک سطح عالی‌تر، نه در سطح پایین. لهذا می‌گویند حرکت اجتماع بشر حرکت حلزونی است، یعنی حرکت دَوری ارتفاعی است، در عین اینکه اجتماع بشر دور می‌زند، در یک سطح افقی دور نمی‌زند، رو به بالا دور می‌زند. بله، مرتب سامان‌ها به پریشانی‌ها می‏‌گراید اما پریشانی‌‏ای که در عین اینکه پریشانی است در سطح بالاتر است. ✳️ پس چون ما در عین اینکه رو به پریشانی می‌رویم رو به سامان هم می‌رویم، لهذا اسلام هرگز دستور نمی‌دهد [که تکالیف را انجام ندهید.] اگر غیر از این بود دستور می‌داد که محرمات را ارتکاب کنید، واجبات را ترک کنید...؛ خیر، همین اصلاحات هم ظهور حضرت حجت را نزدیک می‌کند همان‏طور که آن پریشانی‌ها نیز ظهور حضرت حجت را نزدیک می‌کند. ابداً مسئله‌ انتظار ظهور حضرت حجت نباید این خیال را در دماغ ما بیاورد که ما که منتظر ظهور هستیم پس فلان تکلیف- کوچک یا بزرگ- از ما ساقط است؛ هیچ تکلیفی از ما ساقط نمی‌شود. 📘 سیری در سیرۀ ائمۀ اطهار 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 جمعه 13 بهمن 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شه
✳️ مهدویت، یک فلسفه بزرگ جهانی‏ 🔶 کوشش کنید فکر خودتان را در مسئله‌ حضرت حجت با آنچه که در متن اسلام آمده تطبیق بدهید. غالب ما این مسئله‌ را به صورت یک آرزوی کودکانه یک آدمی که دچار عقده و انتقام است درآورده‌‏ایم. گویی حضرت حجت فقط انتظار دارند که کی خداوند تبارک و تعالی به ایشان اجازه بدهند که مثلاً بیایند ما مردم ایران را غرق در سعادت کنند یا شیعه را غرق در سعادت کنند، آن هم شیعه‌‏ای که ما هستیم که شیعه نیستیم. نه، این یک فلسفه بزرگ جهانی است، چون اسلام یک دین جهانی است، چون تشیع به معنی واقعی‌‏ا‌‌ش یک امر جهانی است. این را ما باید به صورت یک فلسفه بزرگ جهانی تلقی کنیم. وقتی قرآن می‌گوید: وَلَقَدْ کتَبْنا فِی الزَّبورِ مِنْ بَعْدِ الذِّکرِ انَّ الْارْضَ‏ یرِثُها عِبادِی الصّالِحونَ‏ « انبیاء/ 105.»، صحبت از زمین است، نه صحبت از این منطقه و آن منطقه و این قوم و آن نژاد. اولاً امیدواری به آینده است که دنیا در آینده نابود نمی‌شود. مکرر گفته‌ام که امروز این فکر در دنیای اروپا پیدا شده که بشر در تمدن خودش به مرحله‏‌ای رسیده که با گوری که خودش به دست خودش کنده است یک گام بیشتر فاصله ندارد. طبق اصول ظاهری نیز همین‌طور است ولی اصول دین و مذهب به ما می‌گوید: زندگی سعادتمندانه بشر آن است که در آینده است، این که اکنون هست موقت است. دوم: آن دوره، دوره عقل و عدالت است. 🔸 شما می‌بینید یک فرد سه دوره کلی دارد: دوره کودکی که دوره بازی و افکار کودکانه است، دوره جوانی که دوره خشم و شهوت است، و دوره عاقله مردی و پیری که دوره پختگی و استفاده از تجربیات، دوره دوربودن از احساسات و دوره حکومت عقل است. 🔸 اجتماع بشری هم همین‌طور است. اجتماع بشری سه دوره را باید طی کند. یک دوره، دوره اساطیر و افسانه‌ها و به تعبیر قرآن دوره جاهلیت است. دوره دوم دوره علم است، ولی علم و جوانی، یعنی دوره حکومت خشم و شهوت. به راستی عصر ما بر چه محوری می‌گردد؟ اگر انسان، دقیق حساب کند می‌بیند محور گردش زمان ما یا خشم است و یا شهوت. عصر ما بیش از هر چیزی عصر بمب است (یعنی خشم) و عصر مینی ژوپ است (یعنی شهوت). آیا دوره‌ای نخواهد آمد که آن دوره، حکومت، نه حکومت اساطیر باشد و نه حکومت خشم و شهوت و بمب و مینی ژوپ؟ دوره‌ای که واقعاً در آن دوره معرفت و عدالت و صلح و انسانیت و معنویت حکومت کند؟ چگونه می‌شود که چنین دوره‌ای نیاید؟! مگر می‌شود که خداوند این عالم را خلق کرده باشد و بشر را به عنوان اشرف مخلوقات آفریده باشد، بعد بشر به دوره بلوغ خودش نرسیده یکمرتبه تمام بشر را زیرورو کند؟! 👈 پس مهدویت یک فلسفه بسیار بزرگ است. ببینید مضامینی که ما در اسلام داریم چقدر عالی است! نزدیک ماه مبارک رمضان است، دعای افتتاح را موفق خواهید بود و در شبهای ماه مبارک رمضان خواهید خواند. قسمت زیادی از آخر این دعا اختصاص به وجود مقدس حضرت حجت دارد که من همان‌ها را می‌خوانم و دعای من هم همان‌ها خواهد بود: «اللهُمَّ انّا نَرْغَبُ الَیک فی دَوْلَةٍ کریمَةٍ تُعِزُّبِهَا الْاسْلامَ وَ اهْلَهُ» پروردگارا ما آرزو می‌کنیم و از تو می‌خواهیم زندگی در پرتوی یک دولت بزرگواری را که‏ «تُعِزُّ بِهَا الْاسْلامَ وَ اهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفاقَ وَ اهْلَهُ» در آنجا اسلام حقیقی را با اهل اسلام عزت خواهی بخشید و نفاق‌ها و دورویی‌‏ها را از بین خواهی برد و ذلیل خواهی کرد. «وَ تَجْعَلُنا فیها مِنَ الدُّعاةِ الی‏ طاعَتِک وَالْقادَةِ الی‏ سَبیلِک» این افتخار را به ما می‌دهی که ما در آن دوره دعوت کننده دیگران به طاعت تو باشیم، راهنما و قائد و پیشرو دیگران در راه تو باشیم. 📘 سیری در سیرۀ ائمۀ اطهار 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید موحدی 🌿 متوسطۀ مرحلۀ اول 🗓 پنجشنبه 19 بهمن 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شهید ورزن
🔰 مسیحی و زره علی علیه السلام‏ در زمان خلافت علی علیه السلام در کوفه، زره آن حضرت گم شد. پس از چندی در نزد یک مرد مسیحی پیدا شد. علی او را به محضر قاضی برد و اقامه دعوی کرد که: «این زره از آن من است، نه آن را فروخته ‏ام و نه به کسی بخشیده ‏ام و اکنون آن را در نزد این مرد یافته ‏ام.» قاضی به مسیحی گفت: «خلیفه ادعای خود را اظهار کرد، تو چه می‌گویی؟» او گفت: «این زره مال خود من است، و در عین حال گفته مقام خلافت را تکذیب نمی‌کنم (ممکن است خلیفه اشتباه کرده باشد).». قاضی رو کرد به علی و گفت: «تو مدعی هستی و این شخص منکر است، علیهذا بر تو است که شاهد بر مدعای خود بیاوری.». علی خندید و فرمود: «قاضی راست می‌گوید، اکنون می ‏بایست که من شاهد بیاورم، ولی من شاهد ندارم.» قاضی روی این اصل که مدعی شاهد ندارد، به نفع مسیحی حکم کرد و او هم زره را برداشت و روان شد. ولی مرد مسیحی که خود بهتر می‌دانست که زره مال کیست، پس از آنکه چند گامی پیمود وجدانش مرتعش شد و برگشت، گفت: «این طرز حکومت و رفتار از نوع رفتارهای بشر عادی نیست، از نوع حکومت انبیاست» و اقرار کرد که زره از علی ‏است. طولی نکشید او را دیدند مسلمان شده و با شوق و ایمان در زیر پرچم علی در جنگ نهروان می ‏جنگد. 📘 داستان راستان 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 جمعه 20بهمن 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شه
🍀 ورقی از کتاب 🔰 اعترافات‌ علی علیه السلام یگانه کسی است بعد از رسول خدا که مردم به حفظ و ضبط سخنانش اهتمام داشتند. ابن ابی الحدید از عبد الحمید کاتب- که در فن نویسندگی ضرب المثل است‌ و در اوایل قرن دوم هجری می‌زیسته است- نقل می‌کند که گفت: هفتاد خطبه از خطبه‌های علی علیه السلام را حفظ کردم و پس از آن ذهنم جوشید که جوشید. علی الجندی نیز نقل می‌کند که از عبد الحمید پرسیدند: چه چیز تو را به این پایه از بلاغت رساند؟ گفت: «حفظ کلام الاصلع» از برکردن سخنان علی. عبد الرحیم بن نباته ضرب‌المثل خطبای عرب است در دوره اسلامی. وی اعتراف می‌کند که سرمایه فکری و ذوقی خود را از علی علیه السلام گرفته است. وی به نقل ابن ابی الحدید در مقدمه شرح نهج البلاغه می‌گوید: «صد فصل از سخنان علی را حفظ کردم و به خاطر سپردم و همان‌ها برای من گنجی پایان ناپذیر بود.». جاحظ، ادیب سخندان و سخن‌شناس معروف- که از نوابغ ادب است و در اوایل قرن سوم هجری می‌زیسته است و کتاب البیان و التبیین وی یکی از ارکان چهارگانه ادب به شمار آمده است‌ «1»- مکرر در کتاب خویش ستایش و اعجاب فوق العاده خود را نسبت به سخنان علی علیه السلام اظهار می‌دارد. از گفته‌های وی بر می‌آید که در همان وقت سخنان فراوانی از علی علیه السلام در میان مردم پخش بوده است. در جلد اول البیان و التبیین‌، رأی و عقیده کسانی را نقل می‌کند که صمت و سکوت را ستایش و سخن زیاد را نکوهش کرده‌اند. جاحظ می‌گوید: «سخن زیاد که نکوهش شده است سخن بیهوده است نه سخن مفید و سودمند، وگرنه علی بن ابیطالب و عبد الله بن عباس نیز سخن فراوان داشته‌اند.» جاحظ در همان جلد اول‌ این جمله معروف را از علی علیه السلام نقل می‌کند: «قیمَةُ کلِّ امْرِی ما یحْسِنُهُ» « نهج البلاغه، حکمت 81». [ ارزش هرکس به چیزی است که آن را باارزش می داند.] آنگاه بیش از نیم صفحه این جمله را ستایش می‌کند و می‌گوید: «در همه کتاب ما اگر جز این یک جمله نبود، کافی بلکه کفایت بود. بهترین سخن آن است که کم آن، تو را از بسیارش بی‌نیاز کند و معنی در لفظ پنهان نشده باشد بلکه ظاهر و نمودار باشد.». 📙 سیری در نهج البلاغه 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید زرگری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 پنجشنبه 26 بهمن 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ
🍀 ورقی از کتاب ✳️ فطری بودن دین اینهایی که می‌گویند دین فطری است مقصودشان چیست؟ چه دلیلی بر فطری بودن دین دارند؟ یعنی علائم فطری بودن چیست و آیا آن علائم در دین وجود دارد یا وجود ندارد؟ که جزء سؤالهایی بود که قبلاً کرده بودند که «علائم فطری بودن چیست؟ آیا دین فطری هست یا فطری نیست؟ و چه نظریاتی در باب منشأ دین گفته شده است؟» که یک نظریه‏‌اش همین نظریه فطری بودن است. در مقابل نظریه فطری بودن در باب خصوص دین، چه نظریاتی است؟ که آن مقاله‌‏ای که در جلسه پیش عرض کردم، در اطراف همین موضوع یعنی «نظریات درباره منشأ پیدایش دین» است. در حدود بیست سال پیش در قم نشریه ‏ای منتشر می‌شد به نام «نشریه سالانه مکتب تشیع». شاید هفت هشت شماره به صورت سالانه منتشر شد، سه چهار شماره هم به صورت سه ماهه منتشر شد. در آن نشریات سالانه- ظنّ بسیار قوی دارم که در شماره اوّل آن- مقاله ‏ای آقای مهندس بیانی ترجمه کرد تحت عنوان «دین یا بعد چهارم»، مقدّمه‌ای و مؤخّره‌‏ای هم آقای مهندس بازرگان بر آن مقاله نوشته بود. آن مقاله هم- اگر پیدا بکنید- برای این بحث (یعنی نظریات درباره این که منشأ پیدایش دین چیست) خیلی خوب است. نظریات را در آنجا نقل کرده است. البتّه خود نویسنده آن مقاله طرفدار فطری بودن حسّ دینی است. 📘 فطرت 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 جمعه 27 بهمن 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شه
🍀 ورقی از کتاب ✳️ عقل شیعی‌ طرح مباحث الهیات به وسیله ائمه اهل بیت علیهم السلام و تجزیه و تحلیل آن مسائل- که نمونه آنها و در صدر آنها نهج البلاغه است- سبب شد که عقل شیعی از قدیم الایام به صورت عقل فلسفی درآید و البته این یک بدعت و چیز تازه در اسلام نبود، راهی است که خود قرآن پیش پای مسلمانان نهاده است و ائمه اهل بیت علیهم السلام به تبع تعلیمات قرآنی و به عنوان تفسیر قرآن آن حقایق را ابراز و اظهار نمودند. اگر توبیخی هست متوجه دیگران است که این راه را نرفتند و وسیله را از دست دادند. تاریخ نشان می‌دهد که از صدر اسلام، شیعه بیش از دیگران به سوی این مسائل گرایش داشته است. در میان اهل تسنن گروه معتزله که به شیعه نزدیکتر بودند گرایشی بدین جهت داشتند، ولی چنانکه می‌دانیم مزاج اجتماعی جماعت آن را نپذیرفت و تقریباً از قرن سوم به بعد منقرض شدند. 🔸 احمد امین مصری در جلد اول ظُهر الاسلام این مطلب را تصدیق می‌کند. او پس از بحثی درباره جنبش فلسفی در مصر به وسیله فاطمیین که شیعی بودند، می‌گوید: فلسفه به تشیع بیش از تسنن می‌چسبد، و این را در عهد فاطمیون مصر و آل بویه ایران می‌بینیم. حتی در عصرهای اخیر نیز کشور ایران که شیعه است از تمام کشورهای اسلامی دیگر بیشتر به فلسفه عنایت داشت. سید جمال الدین اسدآبادی که تمایلات شیعی داشت و در ایران تحصیل فلسفه کرده بود، همین که به مصر آمد یک جنبش فلسفی در آنجا به وجود آورد. ولی احمد امین در اینکه چرا شیعه بیش از غیر شیعه تمایل فلسفی داشته است، عمداً یا سهواً دچار اشتباه می‌شود. او می‌گوید: علت تمایل بیشتر شیعه به بحثهای عقلی و فلسفی، باطنی‌گری و تمایل آنها به تأویل است. آنها برای توجیه باطنی‌گری خود ناچار بودند از فلسفه استمداد کنند، و بدین جهت مصر فاطمی و ایران بویهی و همچنین ایران صفوی و قاجاری بیشتر از سایر اقطار اسلامی تمایل فلسفی داشته است. سخن احمد امین یاوه‌ای بیش نیست. این تمایل را ائمه شیعه به وجود آوردند. آنها بودند که در احتجاجات خود، در خطابه‌های خود، در احادیث و روایات خود، و در دعاهای خود عالی‌ترین و دقیق‌ترین مسائل حکمت الهی را طرح کردند. نهج البلاغه یک نمونه از آن است. حتی از نظر احادیث نبوی، ما در روایات شیعه روایات بلندی می‌یابیم که در روایات غیر شیعی از رسول اکرم روایت نشده است. عقل شیعی اختصاص به فلسفه ندارد، درکلام و فقه و اصول فقه نیز امتیاز خاص دارد و ریشه همه یک چیز است. ⭕️ برخی دیگر این تفاوت را مربوط به «ملت شیعه» دانسته‌اند و گفته‌اند: چون شیعیان ایرانی بودند و ایرانیان شیعه بودند و مردم ایران مردمی متفکر و نازک‌اندیش بودند، با فکر و عقل نیرومند خود معارف شیعی را بالاتر بردند و به آن رنگ اسلامی دادند. برتراند راسل در جلد دوم کتاب تاریخ فلسفه غرب بر این اساس اظهار نظر می‌کند. راسل همچنانکه مقتضای طبیعت و یا عادت اوست، بی ادبانه این مطلب را ادا می‌نماید. البته او در ادعای خود معذور است، زیرا او فلسفه اسلامی را اساساً نمی‌شناسد و کوچکترین آگاهی از آن ندارد تا چه رسد که بخواهد مبدأ و منشأ آن را تشخیص دهد. 📙 سیری در نهج البلاغه 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
🎧🎧 📘 فطرت 🔹 بررسی و نقد نظریه دورکهیم‏ 👤 سیدحسن مهرحسینی @Gharargah_mehshekan
🍀 ورقی از کتاب 🔰 بررسی و نقد نظریه دورکهیم‏ 🛑 ترکیب جامعه انسانی چه نوع ترکیبی است؟ حال این بحث در مورد جامعه انسانی هست که آیا جامعه انسانی یک مرکب حقیقی است یا یک مرکب اعتباری؟ شک ندارد که اگر ملاک، بدنها و جسمهای افراد جامعه باشد جامعه یک مرکب اعتباری است، با درختهای یک باغ فرقی نمی‌کند؛ این‏ فرد با همه خصلتهای به اصطلاح بیولوژیکی خودش که از مادر متولّد شده است اکنون وجود دارد، آن فرد دیگر هم همین‌طور، و همین‌طور افراد دیگر. یک آدمی که از مادر متولّد می‌شود اگر بروند او را در غاری هم بزرگ کنند باز از نظر زیست‏‌شناسی همان‏طور رشد می‌کند که در جامعه رشد می‌کند، نمی‌گویم هیچ فرق ندارد ولی فرق ماهیتی ندارد، یعنی این طور نیست که بدن او تبدیل به بدن دیگر بشود. ولی انسان بر خلاف حیوان [یک جنبه روحی دارد.] حیوان شخصیتش به همان بدنش است و شخصیت روانی‌‏اش هم تقریباً مانند شخصیت بدنی‏‌اش می‌باشد؛ یعنی کمتر، از افراد دیگر تأثیر می‏‌پذیرد. از نظر روانی هم یک حیوان- با غرایزی که در او آفریده شده- در جمع حیوانها باشد یا نباشد خیلی متفاوت نیست. ولی انسان یک جنبه فرهنگی دارد، یا به زبان خودمان یک جنبه روحی دارد، یک جنبه ‏ای دارد که به شخصیت او مربوط است نه به شخص او. این [جنبه‏] چطور؟ فلاسفه پیشین هم قبول داشته‌اند که بر خلاف حیوانات که با غرایز مجهّز و آماده شده به دنیا می‌آیند- راجع به فطرت هم که بحث می‌کردیم گفتیم- انسان با خصلت های بالقوّه به دنیا می‌آید. به قول کسانی که به فطرتی قائل نیستند روح انسان در زمان تولّد یک صفحه بی‌‏نقش است که چیزی در آن نیست، هر چه بنویسند همان است، بر خلاف حیوان که در ابتدای تولّد یک صفحه تمام شده و نقّاشی شده است. تازه قائل به فطرت که بشویم معنایش این است که استعدادهای یک سلسله امور بالقوّه در انسان موجود است آنچنانکه در بذر استعداد فلان میوه یا درخت موجود است. به قول کسانی که منکر فطرت هستند انسان در ابتدای تولّد حکم تخته سیاه را دارد، یعنی یک صفحه خالی است، هر چه روی آن بنویسید همان را نوشته‌‏اید، برای آن فرق نمی‌کند که آیه قرآن بنویسید یا مثلاً فحش بنویسید؛ و به قول کسانی که قائل به فطرت‌‏اند انسان حکم یک بذر را دارد؛ بذر اکنون که بذر است بالفعل درخت نیست، برگ نیست، شاخه نیست، میوه نیست امّا استعداد این شدن در ذاتش هست، اگر آن را بسوزانیم و خاکستر کنیم استعدادش را به فعلیت نرسانده‏‌ایم. پس این مقدار هست که انسان به هر حال یک موجود بالقوّه است، جامعه است که به او فعلیت می‏‌بخشد، یعنی جامعه است که به انسان شخصیت روحی می‌دهد؛ انسان زبانش را از جامعه می‌گیرد، آداب و رسوم و افکار و عقایدش را از جامعه می‌گیرد، جامعه است که ظرفیت روحی او را پر می‌کند و برایش شخصیت می‌سازد؛ او هم به نوبه خود در دیگران اثر می‌‏بخشد؛ او صرفاً یک موجود منفعل نیست، یک موجود منفعل و فعّال است؛ یعنی از یک طرف می‌گیرد، از طرف دیگر پس می‌دهد؛ نسبت به یک فرد متعلّم است، نسبت به فرد دیگر معلّم، و حتّی نسبت به همان معلّم خودش، هم معلّم است و هم متعلّم؛ این از فکر خودش، از خصلتهای روحی خودش و از آنچه آموخته یا ابتکار کرده است به او می‏آموزد و او به این می‌‏آموزد، یعنی روی همدیگر تأثیر می‌کنند. افراد جامعه از نظر روانی و روحی و فرهنگی حکم عناصر تشکیل دهنده آب را دارند یعنی در یکدیگر اثر می‌کنند... افراد انسان هم روی یکدیگر تأثیر فرهنگی می‌گذارند و از مجموع افراد اجتماع که روی یکدیگر اثر می‌گذارند، یک مرکب حقیقی به وجود می‌آید به نام «قوم» یا «ملّت». پس انسانها از نظر فرهنگی دارای دو «خود» هستند: خود فردی و خود اجتماعی... انسان دارای یک «خود» ذو مراتب است‏ این است که انسان این جور نیست که این شخص می‌گوید، که واقعاً در ضمیر خودش دو «من» احساس بکند، من فردی و من اجتماعی. «من» انسان تحت تأثیر جامعه شکل می‌گیرد، رشد می‌کند و به خود رنگ می‌گیرد ضمن این که یک نوع آزادی و استقلال دارد؛ امّا انسان واقعاً دارای دو «من» نمی‌شود که آن وقتی که من ایثار می‌کنم او یک شخص است... 📘 فطرت 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
🎧🎧 📘 فطرت 🔹 بررسی و نقد نظریه دورکهیم‏ 👤 سیدحسن مهرحسینی @Gharargah_mehshekan
🍀 ورقی از کتاب ✳️ نظر قرآن‏ اینجاست که انسان به عمق منطق قرآن پی می‌برد. قرآن بدون اینکه این مسائل را طرح کند می‌گوید: نفس امّاره، نفس لوّامه، نفس مطمئنّه. فلاسفه، این مورد را می‌گویند «وحدت در کثرت، کثرت در وحدت». این جور نیست که انسان چند «خود» جدا داشته باشد، یک کار را نفس امّاره می‌کند، یک کار دیگر را نفس لوّامه و یک کار دیگر را نفس مطمئنّه. نه، نفس انسان گاهی در یک حدّ پایین است؛ در آن حدّ پایین که کار می‌کند، آنجا که تحت فرمان عقل نیست، اسمش می‌شود «نفس امّاره». همین‏ نفس در یک درجه بالاتر چشمهایش را باز می‌کند و هشیارتر می‌گردد، می‌شود «نفس لوّامه» که خودش خودش را ملامت می‌کند. اگر دو تا بود که دیگر ملامت [خود] معنی نداشت. خودش کار بدی کرده، بعد خودش خودش [را محاکمه می‌کند] در آن واحد خودش می‌شود قاضی، خودش می‌شود مدّعی، خودش می‌شود مدّعی علیه، و علیه خودش حکم صادر می‌کند. محاسبة النفس معنایش همین است. 📘 فطرت 🌷 @Gharargah_mehshekan