eitaa logo
قرارگاه فرهنگی مه شکن
617 دنبال‌کننده
25.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
212 فایل
امام خامنه ای حفظه الله: "در فضای مه آلود فتنه چراغ #مه_شکن لازم است که همان بصیرت است." ارتباط با مدیر: @M_khaadem
مشاهده در ایتا
دانلود
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 جمعه 4 اسفند 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شه
🍀 ورقی از کتاب ✳️ ذات حق 🛑 آیا در نهج البلاغه درباره ذات حق و اینكه او چیست و چه تعریفی می توان برایش ذكر كرد بحثی شده است؟ بلی بحث شده است، زیاد هم بحث شده است، ولی همه در اطراف یك نكته دور می زند و آن اینكه ذات حق وجود بی حد و نهایت و هستی مطلق است و «ماهیت» ندارد، او ذاتی است محدودیت ناپذیر و بی مرز. هر موجودی از موجودات حد و مرز و نهایتی دارد، خواه آن موجود متحرك باشد و یا ساكن (موجود متحرك نیز دائماً مرزها را عوض می كند) ولی ذات حق حد و مرزی ندارد، و ماهیت كه او را در نوع خاصی محدود كند و وجود محدودی را به او اختصاص دهد در او راه ندارد، هیچ زاویه ای از زوایای وجود از او خالی نیست، هیچ فقدانی در او راه ندارد؛ تنها فقدانی كه در او راه دارد، فقدان فقدان است و تنها سلبی كه درباره ی او صادق است سلب سلب است و تنها نفی و نیستی كه وصف او واقع می شود نفی هر نقص و نیستی از قبیل مخلوقیت و معلولیت و محدودیت و كثرت و تجزی و نیازمندی است، و بالأخره تنها مرزی كه او در آن مرز پا نمی گذارد مرز نیستی است. او با همه چیز است ولی در هیچ چیز نیست و هیچ چیز هم با او نیست؛ داخل در هیچ چیز نیست ولی از هیچ چیز هم بیرون نیست. او از هرگونه كیفیت و چگونگی و از هرگونه تشبیه و تمثیل منزه است، زیرا همه ی اینها اوصاف یك موجود محدود و متعین و ماهیت دار است: «مَعَ كُلِّ شَیْ ءٍ لابِمُقارَنَةٍ وَ غَیْرَ كُلِّ شَیْ ءٍ لابِمُزایَلَةٍ» او با همه چیز هست ولی نه به این نحو كه جفت و قرین چیزی واقع شود و در نتیجه آن چیز نیز قرین و همدوش او باشد، و مغایر با همه چیز است و عین اشیاء نیست ولی نه به این وجه كه از اشیاء جدا باشد و وجودات اشیاء مرزی برای ذات او محسوب شود. «لَیْسَ فِی الْاَشیاءِ بِوالِجٍ وَلا عَنْها بِخارِجٍ» او در اشیاء حلول نكرده است، زیرا حلول مستلزم محدودیت شئ حلول كننده و گنجایش پذیری اوست؛ در عین حال از هیچ چیز هم بیرون نیست زیرا بیرون بودن نیز خود مستلزم نوعی محدودیت است. «بانَ مِنَ الْاَشْیاءِ بِالْقَهْرِ لَها وَ الْقُدْرَةِ عَلَیْها وَ بانَتِ الْاَشْیاءُ مِنْهُ بِالْخُضوعِ لَهُ» مغایرت و جدایی او از اشیاء به این است كه او قاهر و قادر و مسلط بر آنهاست، و البته هرگز قاهر عین مقهور و قادر عین مقدور و مسلط عین مسخّر نیست، و مغایرت و جدایی اشیاء از او به این نحو است كه خاضع و مسخّر پیشگاه كبریایی او می باشند و هرگز آن كه در ذات خود خاضع و مسخّر است (عین خضوع و اطاعت است) با آن كه در ذات خود بی نیاز است، یكی نیست. جدایی و مغایرت حق با اشیاء به این نحو نیست كه حد و مرزی آنها را از هم جدا كند، بلكه به ربوبیت و مربوبیت، كمال و نقص، و قوت و ضعف است. در كلمات علی علیه السلام از این گونه سخن بسیار می توان یافت. همه ی مسائل دیگر كه بعداً ذكر خواهد شد بر اساس این اصل است كه ذات حق وجود مطلق و بی نهایت است و هیچ نوع حد و ماهیت و چگونگی درباره ی او صادق نیست. 📘 سیری در نهج البلاغه 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
🎧🎧 📘 سیری در نهج البلاغه 🔹 توحید و معرفت 🔹 اعتراف تلخ 👤 سید حسین عالم زاده @Gharagah_mehshekan
🍀 ورقی از کتاب 😔 اعتراف تلخ‌ ما شیعیان باید اعتراف کنیم که بیش از دیگران درباره کسی که افتخار نام پیروی او را داریم ظلم و لااقل کوتاهی کرده‌ایم. اساساً کوتاهی‌های ما ظلم است. ما نخواسته و یا نتوانسته‌ایم علی را بشناسیم. بیشتر مساعی ما درباره تنصیصات رسول اکرم صلی الله علیه و آله درباره علی علیه السلام و سبّ و شتم کسانی که این نصوص را نادیده گرفته‌اند بوده است، نه درباره شخصیت عینی مولا علی. غافل از این که این مشکی که عطار الهی بحق معرّف اوست خود بوی دلاویزی دارد و بیش از هر چیز لازم است مشام‌ها را با این بوی خوش آشنا کرد، یعنی باید آشنا بود و آشنا کرد. معرفی عطار الهی به این منظور بوده که مردم با بوی خوش آن آشنا شوند، نه اینکه به گفته عطار قناعت ورزند و تمام وقت خویش را صرف بحث در معرفی وی کنند نه‌ آشنایی با او. آیا اگر نهج البلاغه از دیگران می‌بود با او همین گونه رفتار می‌شد؟ کشور ایران کانون شیعیان علی علیه السلام است و مردم ایران فارسی زبان‌اند. شما نگاهی به شرح‌ها و ترجمه‌های فارسی نهج البلاغه بیفکنید و آنگاه در باره کارنامه خودمان قضاوت کنید. به طور کلی اخبار و احادیث شیعی و همچنین دعاهای شیعی از نظر معارف الهی و همچنین از نظر سایر مضامین با اخبار و احادیث و دعاهای مسلمانان غیر شیعی قابل مقایسه نیست. مسائلی که در اصول کافی یا توحید صدوق یا احتجاج طبرسی مطرح است، در هیچ کتاب غیر شیعی مطرح نیست. آنچه در کتب غیر شیعی در این زمینه مطرح است، احیاناً مسائلی است که می‌توان گفت قطعاً مجعول است، زیرا برخلاف نصوص و اصول قرآنی است و بوی تجسیم و تشبیه می‌دهد. 📘 سیری در نهج البلاغه 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
🍀 ورقی از کتاب ✳️ مقایسه و داوری‌ اگر یک مقایسه- ولو به طور مختصر- میان منطق نهج البلاغه با منطق سایر مکتب‌های فکری به عمل نیاید، ارزش واقعی بحث‌های توحیدی نهج البلاغه روشن نمی‌شود. آنچه در فصل پیش به عنوان نمونه ذکر شد قسمت بسیار مختصری بود و از لحاظ نمونه هم چندان کافی به نظر نمی‌رسد، ولی فعلاً به همان اندازه قناعت می‌کنیم و به مقایسه می‌پردازیم. درباره ذات و صفات حق، قبل از نهج البلاغه و بعد از آن، در شرق و غرب، در قدیم و جدید از طرف فلاسفه، عرفا، متکلمین بحث های فراوان به عمل آمده است ولی با سبک‌ها و روش‌های دیگر. سبک و روش نهج البلاغه کاملًا ابتکاری و بی‌سابقه است. تنها زمینه اندیشه‌های نهج البلاغه قرآن مجید است و بس. از قرآن مجید که بگذریم، هیچ گونه زمینه دیگری برای بحث‌های نهج البلاغه نخواهیم یافت. قبلاً اشاره کردیم که برخی دانشمندان برای اینکه بتوانند زمینه قبلی برای این مباحث فرض کنند، اصالت انتساب آنها را به علی علیه السلام مورد تردید قرار داده‌اند! و چنین فرض کرده‌اند که این بیانات در عصرهای متأخرتر، پس از پدید آمدن افکار معتزله از یک طرف و اندیشه‌های یونانی از طرف دیگر پیدا شده است؛ غافل از آن که «چه نسبت خاک را با عالم پاک؟!» اندیشه‌های معتزلی یا یونانی کجا و افکار نهج البلاغه‌ای کجا! 📙 سیری در نهج البلاغه 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📸 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 جمعه 24 فروردین 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شهید
🍀 ورقی از کتاب در نهج البلاغه مطالب مربوط به اهل سلوک و عبادت فراوان آمده است. به عبارت دیگر، ترسیم‌ها از چهره عبادت و عبادت‌پیشگان شده است؛ گاهی سیمای عُبّاد از نظر شب زنده‌داری‌ها، خوف و خشیت‌ها، شوق و لذت‌ها، سوز و گدازها، آه و ناله‌ها، تلاوت قرآن‌ها ترسیم و نقاشی شده است، گاهی واردات قلبی و عنایات غیبی که در پرتو عبادت و مراقبه و جهاد نفس نصیبشان می‌گردد بیان شده است، گاهی تأثیر عبادت از نظر «گناه زدایی» و محو آثار تیره گناهان مورد بحث قرار گرفته است، گاهی به اثر عبادت از نظر درمان پاره‌ای بیماری‌های اخلاقی و عقده‌های روانی اشاره شده است و گاهی ذکری از لذتها و بهجت‌های خالص و بی شائبه و بی‌رقیب عبّاد و زهّاد و سالکان راه به میان آمده است. 🔹 شب زنده‌داری‌ها شبها پاهای خود را برای عبادت جفت می‌کنند، آیات قرآن را با آرامی و شمرده شمرده تلاوت می‌نمایند، با زمزمه آن آیات و دقت در معنی آنها غمی عارفانه در دل خود ایجاد می‌کنند و دوای دردهای خویش را بدین وسیله ظاهر می‌سازند، هرچه از زبان قرآن می‌شنوند مثل این است که به چشم می‌بینند، هر گاه به آیه‌ای از آیات رحمت می‌رسند بدان طمع می‌بندند و قلبشان از شوق لبریز می‌گردد، چنین می‌نماید که نصب‌العین آنهاست، و چون به آیه‌ای از آیات قهر و غضب می‌رسند بدان گوش فرا می‌دهند و مانند این است که آهنگ بالا و پایین رفتن شعله‌های جهنم به گوششان می‌رسد، کمرها را به عبادت خم کرده پیشانیها و کف دست‌ها و زانوها و سر انگشت پاها به خاک می‌سایند و از خداوند آزادی خویش را می‌طلبند. همین‌ها که چنین شب زنده‌داری می‌کنند و تا این حد روحشان به دنیای دیگر پیوسته است، روزها مردانی هستند اجتماعی، بردبار، دانا، نیک و پارسا. 🔹 واردات قلبی‌ عقل خویش را زنده و نفس خویش را میرانده است، تا آنجا که ستبری‌های بدن تبدیل به نازکی و خشونت‌های روح تبدیل به نرمی شده است و برق پرنوری بر قلب او جهیده و راه را بر او روشن و او را به رهروی سوق داده است. پیوسته از این منزل به آن منزل برده شده است تا به آخرین منزل که منزل سلامت و بارانداز اقامت است رسیده و پاهایش همراه بدن آرام او در قرارگاه امن و آسایش، ثابت ایستاده است. این همه به موجب این است که دل و ضمیر خود را به کار گرفته و پروردگار خویش را خشنود ساخته است. در این جمله‌ها- چنانکه می‌بینیم- سخن از زندگی دیگری است که زندگی عقل خوانده شده است، سخن از مجاهده و میراندن نفس امّاره است، سخن از ریاضت بدن و روح است، سخن از برقی است که بر اثر مجاهده در دل سالک می‌جهد و دنیای او را روشن می‌کند، سخن از منازل و مراحلی است که یک روح مشتاق و سالک به ترتیب طی می‌کند تا به منزل مقصود که آخرین حد سیر و صعود معنوی بشر است می‌رسد (یا ایهَا الاْنْسانُ انَّک کادِحٌ الی رَبِّک کدْحاً فَمُلاقیهِ) «انشقاق/ ۶.»، سخن از طمأنینه و آرامشی است که نصیب قلب ناآرام و پراضطراب و پرظرفیت بشر در نهایت امر می‌گردد.«الا بِذِکرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلوبُ» 📘 سیری در نهج البلاغه 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 جمعه 31 فروردین 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ
🍀 ورقی از کتاب ✳️ نهج البلاغه و مسئله حکومت > ارزش و اعتبار 🔹 اولین مسأله ای كه باید بحث شود همین است كه... اساساً اسلام چه اهمیتی به مسائل مربوط به حكومت و عدالت می دهد؟ قرآن كریم آنجا كه رسول اكرم را فرمان می دهد كه خلافت و ولایت و زعامت علی علیه السلام را بعد از خودش به مردم ابلاغ كند، می فرماید: یا أَیُّهَا اَلرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ (مائده / 67) ای فرستاده! این فرمان را كه از ناحیه ی پروردگارت فرود آمده به مردم برسان، اگر نكنی رسالت الهی را ابلاغ نكرده ای. ❓ كدام موضوع دیگر است كه ابلاغ نكردن آن با عدم ابلاغ رسالت مساوی باشد؟ 🔰در جریان جنگ احد كه مسلمین شكست خوردند و خبر كشته شدن پیغمبر اكرم پخش شد و گروهی از مسلمین پشت به جبهه كرده فرار كردند، قرآن كریم چنین می فرماید: وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ اَلرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ اِنْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِكُمْ (آل عمران / 144) محمّد جز پیامبری كه پیش از او نیز پیامبرانی آمده اند نیست. آیا اگر او بمیرد و یا در جنگ كشته شود شما فرار می كنید و دیگر كار از كار گذشته است؟! 🔹 حضرت استاد علامه ی طباطبایی (روحی فداه) در مقاله ی «ولایت و حكومت» از این آیه چنین استنباط فرموده اند كه كشته شدن پیغمبر اكرم در جنگ نباید هیچ گونه وقفه ای در كار شما ایجاد كند؛ شما فوراً باید تحت لوای آن كس كه پس از پیغمبر زعیم شماست به كار خود ادامه دهید. به عبارت دیگر، فرضاً پیغمبر كشته شود یا بمیرد، نظام اجتماعی و جنگی مسلمین نباید از هم بپاشد. 🔹 در حدیث است كه پیغمبر اكرم فرمود: « اگر سه نفر (حداقل) همسفر شدید، حتماً یكی از سه نفر را امیر و رئیس خود قرار دهید.» 🔺از اینجا می توان فهمید كه از نظر رسول اكرم هرج و مرج و فقدان یك قوۀ حاكم بر اجتماع كه منشأ حل اختلافات و پیوند دهنده‌ی افراد اجتماع با یكدیگر باشد، چه اندازه زیان آور است. 🔴 اولین مسأله كه لازم است بحث شود ارزش و لزوم حكومت است. علی علیه السلام مكرر لزوم یك حكومت مقتدر را تصریح كرده است و با فكر خوارج- كه در آغاز امر مدعی بودند با وجود قرآن از حكومت بی نیازیم- مبارزه كرده است. خوارج- همچنانكه می دانیم- شعارشان «لا حُكْمَ اِلاّلِلّه» بود. این شعار از قرآن مجید اقتباس شده است و مفادش این است كه فرمان (قانون) تنها از ناحیه ی خداوند و یا از ناحیه ی كسانی كه خداوند به آنان اجازه ی قانونگذاری داده است باید وضع شود. ولی خوارج این جمله را در ابتدا طور دیگر تعبیر می كردند و به تعبیر امیرالمؤمنین از این كلمه ی حق معنی باطلی را در نظر می گرفتند. حاصل تعبیر آنها این بود كه بشر حق حكومت ندارد، حكومت منحصراً از آن خداست. 🔹 علی علیه السلام می فرماید: بلی، من هم می گویم «لا حُكْمَ اِلاّ لِلّه» اما به این معنی كه اختیار وضع قانون با خداست، لكن اینها می گویند حكومت و زعامت هم با خداست، و این معقول نیست. قانون خدا بایست به وسیله ی افراد بشر اجرا شود. مردم را از فرمانروایی «نیك» یا «بد» (یعنی به فرض نبودن حكومت صالح، حكومت ناصالح كه به هر حال نظام اجتماع را حفظ می كند از هرج و مرج و بی نظامی و زندگی جنگلی بهتر است.) چاره ای نیست. در پرتو حكومت و در سایه ی حكومت است كه مؤمن برای خدا كار می كند و كافر بهره ی دنیای خود را می برد و كارها به پایان خود می رسد. به وسیله ی حكومت است كه مالیاتها جمع آوری، و با دشمن نبرد، و راهها امن، و حق ضعیف از قوی بازستانده می شود، تا آن وقتی كه نیكان راحت گردند و از شر بدان راحتی به دست آید (نهج البلاغه ، خطبه‌ی 40). 🔸 علی علیه السلام مانند هر مرد الهی و رجل ربّانی دیگر، حكومت و زعامت را به عنوان یك پست و مقام دنیوی كه اشباع كنندۀ حس جاه طلبی بشر است و به عنوان هدف و ایده آل زندگی، سخت تحقیر می كند و آن را پشیزی نمی شمارد؛ آن را مانند سایر مظاهر مادی دنیا از استخوان خوكی كه در دست انسان خوره داری باشد بی مقدارتر می شمارد، اما همین حكومت و زعامت را در مسیر اصلی و واقعی اش یعنی به عنوان وسیله ای برای اجرای عدالت و احقاق حق و خدمت به اجتماع، فوق العاده مقدس می شمارد و مانع دست یافتن حریف و رقیب فرصت طلب و استفاده جو می گردد، از شمشیر زدن برای حفظ و نگهداری اش از دستبرد چپاولگران دریغ نمی ورزد. 📙 سیری در نهج البلاغه 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهیدمطهری 🗓 جمعه 7 اردیبهشت 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ
🍀 ورقی از کتاب 🛑 نتوان تماشاچی صحنه‌های بی‌عدالتی بود. علی علیه السلام عدالت را یک تکلیف و وظیفه الهی، بلکه یک ناموس الهی می‌داند؛ هرگز روا نمی‌شمارد که یک مسلمان آگاه به تعلیمات اسلامی تماشاچی صحنه‌های تبعیض و بی‌عدالتی باشد. در خطبه «شقشقیه» پس از آن که ماجراهای غم‌انگیز سیاسی گذشته را شرح‌ می‌دهد، بدانجا می‌رسد که مردم پس از قتل عثمان به سوی او هجوم آوردند و با اصرار و ابرام از او می‌خواستند که زمامداری مسلمین را بپذیرد و او پس از آن ماجراهای دردناک گذشته و با خرابی اوضاع حاضر دیگر مایل نبود این مسؤولیت سنگین را بپذیرد، اما به حکم اینکه اگر نمی‌پذیرفت حقیقت لوث شده بود و گفته می‌شد علی از اول علاقه‌ای به این کار نداشت و برای این مسائل اهمیتی قائل نیست، و به حکم اینکه اسلام اجازه نمی‌دهد که آنجا که اجتماع به دو طبقه ستمگر و ستمکش، یکی پرخور ناراحت از پرخوری و دیگری گرسنه ناراحت از گرسنگی، تقسیم می‌شود دست روی دست بگذارد و تماشاچی صحنه باشد، این وظیفه سنگین را بر عهده گرفت: لَوْ لا حُضورُ الْحاضِرِ وَ قِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ وَ ما اخَذَ اللهُ عَلَی الْعُلَماءِ انْ لا یقارّوا عَلی کظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظْلومٍ لَالْقَیتُ حَبْلَها عَلی غارِبِها وَ لَسَقَیتُ اخِرَها بِکأْسِ اوَّلِها «1». اگر آن اجتماع عظیم نبود و اگر تمام شدن حجت و بسته شدن راه عذر بر من نبود و اگر پیمان خدا از دانشمندان نبود که در مقابل پرخوری ستمگر و گرسنگی ستمکش ساکت ننشینند و دست روی دست نگذارند، همانا افسار خلافت را روی شانه‌اش می‌انداختم و مانند روز اول کنار می‌نشستم. 📙 سیری در نهج البلاغه 🌷 @Gharargah_mehshekan
✳️ هرکس اهل محاسبه نیست، عاقل نیست! 🔻 یکی از بزرگ‌ترین علمای اخلاق اسلامی می‌گوید: بزرگان و گذشتگان صالح ما را عقیده بر آن بود که هرکس اهل محاسبه نفس نیست، یا اصلًا به جهان دیگر ایمان ندارد و یا آنکه عقل سلیم ندارد و الّا چگونه می‌شود کسی ایمان و اعتقاد داشته باشد به اصلی که قرآن می‌گوید: «اگر به وزن ذره‌‏ای انسان عمل نیک یا عمل بد داشته باشد، در آن جهان آن عمل را می‌بیند و به آن ملحق می‌شود» و در عین حال بی حساب کالای عمل را پیش بفرستد و نفهمد چه کرده و چه می‌کند؟ 🧮 👤 📚 از کتاب «حکمت‌ها و اندرزها» ج ۱ 📖 ص ۶۶ @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه 14 اردیبهشت 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حو
🍀 ورقی از کتاب 🛑 عدالت نباید فدای مصلحت بشود تبعیض و رفیق بازی و باندسازی و دهان‌ها را با لقمه‌های بزرگ بستن و دوختن، همواره ابزار لازم سیاست قلمداد شده است. اکنون مردی زمامدار و کشتی سیاست را ناخدا شده است که دشمن این ابزار است، هدف و ایده‌اش مبارزه با این نوع سیاست بازی است. طبعاً از همان روز اول، ارباب توقع یعنی همان رجال سیاست رنجش پیدا می‌کنند، رنجش منجر به خرابکاری می‌شود و دردسرهایی فراهم می‌آورد. دوستان خیراندیش به حضور علی علیه السلام آمدند و با نهایت خلوص و خیرخواهی تقاضا کردند که به خاطر مصلحت مهم‌تر، انعطافی در سیاست خود پدید آورد؛ پیشنهاد کردند که خودت را از دردسر این هوچی‌ها راحت کن، «دهن سگ به لقمه دوخته به»؛ اینها افراد متنفذی هستند، بعضی از اینها از شخصیت‌های صدر اول‌اند؛ تو فعلاً در مقابل دشمنی مانند معاویه قرار داری که ایالتی زرخیز مانند شام را در اختیار دارد، چه مانعی دارد که به خاطر «مصلحت»! فعلًا موضوع مساوات و برابری را مسکوتٌ عنه بگذاری؟ علی علیه السلام جواب داد: اتَأْمُرونّی انْ اطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَوْرِ... وَاللهِ لا اطورُ بِهِ ما سَمَرَ سَمیرٌ وَ ما امَّ نَجْمٌ فِی السَّماءِ نَجْماً، وَ لَوْ کانَ الْمالُ لی لَسَوَّیتُ بَینَهُمْ فَکیفَ وَ انَّمَا الْمالُ مالُ اللهِ «نهج البلاغه، خطبه 126». شما از من می‌خواهید که پیروزی را به قیمت تبعیض و ستمگری به دست آورم؟ از من می‌خواهید که عدالت را به پای سیاست و سیادت قربانی کنم؟ خیر، سوگند به ذات خدا که تا دنیا دنیاست چنین کاری نخواهم کرد و به گرد چنین کاری نخواهم گشت. من و تبعیض؟! من و پایمال کردن عدالت؟! اگر همه این اموال عمومی که در اختیار من است مال شخص خودم و محصول دسترنج خودم بود و می‌خواستم میان مردم تقسیم کنم، هرگز تبعیض روا نمی‌داشتم تا چه رسد که مال مال خداست و من امانتدار خدایم. این بود نمونه‌ای از ارزیابی علی علیه السلام در باره عدالت، و این است ارزش عدالت در نظر علی علیه السلام. 📙 سیری در نهج البلاغه 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه 28 اردیبهشت 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حو
🍀 ورقی از کتاب 🛑 ارزش عدالت فرد باهوش و نكته سنجی از امیرالمؤمنین علی علیه السلام سؤال می كند: اَلْعَدْلُ اَفْضَلُ اَمِ الْجودُ؟ (آیا عدالت شریفتر و بالاتر است یا بخشندگی؟) پاسخ پرسش بالا خیلی آسان به نظر می رسد: جود و بخشندگی از عدالت بالاتر است، زیرا عدالت رعایت حقوق دیگران و تجاوز نكردن به حدود و حقوق آنهاست، اما جود این است كه آدمی با دست خود حقوق مسلّم خود را نثار غیر می كند. آن كه عدالت می كند به حقوق دیگران تجاوز نمی كند و یا حافظ حقوق دیگران است از تجاوز و متجاوزان، و اما آن كه جود می كند فداكاری می نماید و حق مسلّم خود را به دیگری تفویض می كند، پس جود بالاتر است. ولی علی علیه السلام برعكس نظر بالا جواب می دهد. علی علیه السلام به دو دلیل می گوید عدل از جود بالاتر است؛ یكی اینكه: 🔸 الْعَدْلُ یَضَعُ الْاُمورَ مَواضِعَها وَ الْجودُ یُخْرِجُها مِنْ جَهَتِها (عدل جریانها را در مجرای طبیعی خود قرار می دهد، اما جود جریانها را از مجرای طبیعی خود خارج می سازد) زیرا مفهوم عدالت این است كه استحقاقهای طبیعی و واقعی در نظر گرفته شود و به هركس مطابق آنچه به حسب كار و استعداد لیاقت دارد داده شود؛ اجتماع حكم ماشینی را پیدا می كند كه هر جزء آن در جای خودش قرار گرفته است. و اما جود درست است كه از نظر شخص جود كننده- كه مایملك مشروع خویش را به دیگری می بخشد- فوق العاده باارزش است، اما باید توجه داشت كه یك جریان غیر طبیعی است، مانند بدنی است كه عضوی از آن بدن بیمار است و سایر اعضا موقتاً برای اینكه آن عضو را نجات دهند فعالیت خویش را متوجه اصلاح وضع او می كنند. از نظر اجتماعی، چه بهتر كه اجتماع چنین اعضای بیماری را نداشته باشد تا توجه اعضای اجتماع به جای اینكه به طرف اصلاح و كمك به یك عضو خاص معطوف شود، به سوی تكامل عمومی اجتماع معطوف گردد. 🔸 اَلْعَدْلُ سائِسٌ عامٌّ وَ الْجودُ عارِضٌ خاصٌّ (عدالت قانونی است عام، و مدیر و مدبری است كلی و شامل كه همه ی اجتماع را در بر می گیرد، و بزرگراهی است كه همه باید از آن بروند، اما جود و بخشش یك حالت استثنائی و غیر كلی است كه نمی شود رویش حساب كرد.) اساساً جود اگر جنبه ی قانونی و عمومی پیدا كند و كلیت یابد، دیگر جود نیست. علی علیه السلام آنگاه نتیجه گرفت: 💢 فالْعَدْلُ اَشْرَفُهُما وَ اَفْضَلُهُما (پس از میان عدالت و جود، آن كه اشرف و افضل است عدالت است) @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
🎧🎧 📙 سیری در نهج البلاغه 🔸 سه مسئله اساسی 🔸 مقام ممتاز اهل بیت علیهم السلام 👤 محمد‌حسن صادقی @Ghar
🍀 ورقی از کتاب ✳️ مقام ممتاز اهل بیت‌ علیهم السلام 🔷 موْضِعُ سِرِّهِ وَلَجَأُ امْرِهِ وَ عَیبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حِکمِهِ وَ کهوفُ کتُبِهِ وَ جِبالُ دِینِهِ... (نهج البلاغه، خطبه 2) جایگاه راز خدا، پناهگاه دین او، صندوق علم او، مرجع حکم او، گنجینه‌های کتاب‌های او و کوه‌های دین او می‌باشند. به وسیله آنها پشت دین را راست کرد و تزلزلش را مرتفع ساخت... احدی از امت با آل محمد صلی الله علیه و آله قابل قیاس نیست. کسانی را که از نعمت آنها متنعم‌اند، با خود آنها نتوان هم ترازو کرد. آنان رکن دین و پایه یقین‌اند. تندروان باید به آنان (که میانه روند) برگردند و کندروان باید سعی کنند به آنان برسند. شرایط ولایت امور مسلمین در آنها جمع است و پیغمبر در باره آنها تصریح کرده است و آنان کمالات نبوی را به ارث برده‌اند. این هنگام است زمانی که حق به اهلش بازگشته، به جای اصلی خود منتقل گشته است. آنچه در این چند جمله به چشم می‌خورد، برخورداری اهل بیت از یک معنویت فوق‌العاده است که آنان را در سطحی مافوق سطح عادی قرار می‌دهد، و در چنین سطحی احدی با آنان قابل مقایسه نیست. همچنانکه در مسئله‌ نبوت مقایسه کردن افراد دیگر با پیغمبر غلط است، در امر خلافت و امامت نیز با وجود افرادی در این سطح، سخن از دیگران بیهوده است. 🔷 أینَ الَّذینَ زَعَموا انَّهُمُ الرّاسِخونَ فِی الْعِلْمِ دونَنا؟! کذِباً وَ بَغْیاً عَلَینا... (نهج البلاغه، خطبه 144) کجایند کسانی که به دروغ و از روی حسد (که خداوند ما را بالا برده و آنها را پایین، به ما عنایت کرده و آنها را محروم ساخته است، ما را وارد کرده و آنها را خارج) گفتند که راسخان در علم- که در قرآن آمده است- آنانند نه ما؟! تنها به وسیله ما هدایت جلب، و کوری بر طرف می‌گردد؛ امامان از قریش‌اند اما نه همه قریش بلکه خصوص یک تیره، از بنی هاشم؛ جامه امامت جز بر تن آنان راست نیاید و کسی غیر از آنان چنین شایستگی را ندارد. ...معلوم شد که در نهج البلاغه علاوه بر مسئله‌ خلافت و زعامت امور مسلمین در مسائل سیاسی، مسئله‌ امامت به مفهوم خاصی که شیعه تحت عنوان «حجت» قائل است عنوان شده و به نحو بلیغ و رسایی بیان شده است. 📙 سیری در نهج البلاغه 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه 1 تیر 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شهی
🍀 ورقی از کتاب ✳️ لیاقت و فضیلت‌ در خطبه «شقشقیه» می‌فرماید: اما وَاللهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ ابی قُحافَةَ وَ انَّهُ لَیعْلَمُ انَّ مَحَلّی مِنْها مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحی ینْحَدِرُ عَنِّی السَّیلُ وَ لا یرْقی الَی الطَّیرُ. به خدا سوگند که پسر ابوقحافه خلافت را مانند پیراهنی به تن کرد در حالی که می‌دانست آن محوری که این دستگاه باید بر گرد آن بچرخد من هستم. سرچشمه‌های علم و فضیلت از کوهسار شخصیت من سرازیر می‌شود و شاهباز وهم اندیشه بشر از رسیدن به قله عظمت من باز می‌ماند. در خطبه 188 اول مقام تسلیم و ایمان خود را نسبت به رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سپس فداکاری‌ها و مواسات‌های خود را در مواقع مختلف یادآوری می‌کند و بعد جریان وفات رسول اکرم صلی الله علیه و آله را در حالی که سرش بر سینه او بود، و آنگاه جریان غسل دادن پیغمبر صلی الله علیه و آله را به دست خود نقل می‌کند در حالی که فرشتگان او را در این کار کمک می‌کردند و او زمزمه فرشتگان را می‌شنید و حس می‌کرد که چگونه دسته‌ای می‌آیند و دسته‌ای می‌روند و بر پیغمبر صلی الله علیه و آله درود می‌فرستند، و تا لحظه‌ای که پیغمبر صلی الله علیه و آله را در مدفن مقدسش به خاک سپردند زمزمه فرشتگان یک لحظه هم از گوش علی علیه السلام قطع نگشته بود. بعد از یادآوری موقعیت‌های مخصوص خود از مقام تسلیم و عدم انکار- بر خلاف بعضی صحابه دیگر- گرفته تا فداکاری‌های بی‌نظیر و تا قرابت خود با پیغمبر صلی الله علیه و آله تا جایی که جان پیغمبر صلی الله علیه و آله در دامن علی علیه السلام از تن مفارقت می‌کند، چنین می‌فرماید: فَمَنْ ذا احَقُّ بِهِ مِنّی حَیاً وَ مَیتاً؟ چه کسی از من به پیغمبر در زمان حیات و بعد از مرگ او سزاوارتر است؟ 📙 سیری در نهج البلاغه 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه 29 تیر 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شه
🍀 ورقی از کتاب 🔰 تـقـوا تقوا از رایج‌ترین کلمات نهج البلاغه است. در کمتر کتابی مانند نهج البلاغه بر عنصر تقوا تکیه شده است، و در نهج البلاغه به کمتر معنی و مفهومی به اندازه تقوا عنایت شده است. تقوا چیست؟ معمولاً چنین فرض می‌شود که تقوا یعنی «پرهیزکاری» و به عبارت دیگر تقوا یعنی یک روش عملی منفی؛ هرچه اجتنابکاری و پرهیزکاری و کناره‌گیری بیشتر باشد تقوا کامل‌تر است. طبق این تفسیر اولاً تقوا مفهومی است که از مرحله عمل انتزاع می‌شود؛ ثانیاً روشی است منفی؛ ثالثاً هر اندازه جنبه منفی شدیدتر باشد تقوا کامل‌تر است. به همین جهت متظاهران به تقوا برای اینکه کوچکترین خدشه‌ای بر تقوای آنها وارد نیاید از سیاه و سفید، تر و خشک، گرم و سرد اجتناب می‌کنند و از هر نوع مداخله‌ای در هر نوع کاری پرهیز می‌نمایند. شک نیست که اصل پرهیز و اجتناب یکی از اصول زندگی سالم بشر است. در زندگی سالم، نفی و اثبات، سلب و ایجاب، ترک و فعل، اعراض و توجه توأم است. با نفی و سلب است که می‌توان به اثبات و ایجاب رسید، و با ترک و اعراض می‌توان به فعل و توجه تحقق بخشید. کلمه توحید یعنی کلمه‌ «لا اله الّا الله» مجموعاً نفیی است و اثباتی؛ بدون نفی ماسوا دم از توحید زدن ناممکن است. این است که عصیان و تسلیم، کفر و ایمان قرین یکدیگرند؛ یعنی هر تسلیمی متضمن عصیانی و هر ایمانی مشتمل بر کفری و هر ایجاب و اثبات مستلزم سلب و نفیی است: «فَمَنْ یکفُرْ بِالطّاغوتِ وَ یؤْمِنْ بِاللهِ فَقَدِ اسْتَمْسَک بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقی» «بقره/ 256». اما اولًا پرهیزها و نفی‌ها و سلب‌ها و عصیان‌ها و کفرها در حدود «تضاد» هاست. پرهیز از ضدی برای عبور به ضد دیگر است، بریدن از یکی مقدمه پیوند با دیگری است. از این رو پرهیزهای سالم و مفید، هم جهت و هدف دارد و هم محدود است به حدود معین. پس یک روش عملی کورکورانه که نه جهت و هدفی دارد و نه محدود به حدی است، قابل دفاع و تقدیس نیست. ثانیاً مفهوم تقوا در نهج البلاغه مرادف با مفهوم پرهیز حتی به مفهوم منطقی آن نیست. تقوا در نهج البلاغه نیرویی است روحانی که بر اثر تمرین‌های زیاد پدید می‌آید و پرهیزهای معقول و منطقی از یک طرف سبب و مقدمه پدید آمدن این حالت روحانی است و از طرف دیگر معلول و نتیجه آن است و از لوازم آن به شمار می‌رود. این حالت، روح را نیرومند و شاداب می‌کند و به آن مصونیت می‌دهد. انسانی که از این نیرو بی‌بهره باشد، اگر بخواهد خود را از گناهان مصون و محفوظ بدارد چاره‌ای ندارد جز اینکه خود را از موجبات گناه دور نگه دارد، و چون همواره موجبات گناه در محیط اجتماعی وجود دارد ناچار است از محیط کنار بکشد و انزوا و گوشه‌گیری اختیار کند. مطابق این منطق یا باید متقی و پرهیزکار بود و از محیط کناره گیری کرد و یا باید وارد محیط شد و تقوا را بوسید و کناری گذاشت. طبق این منطق هرچه افراد اجتناب‌کارتر و منزوی‌تر شوند جلوه تقوایی بیشتری در نظر مردم عوام پیدا می‌کنند. اما اگر نیروی روحانی تقوا در روح فردی پیدا شد، ضرورتی ندارد که محیط را رها کند؛ بدون رها کردن محیط، خود را پاک و منزه نگه می‌دارد. دسته اول مانند کسانی هستند که برای پرهیز از آلودگی به یک بیماری مسری، به دامنه کوهی پناه می‌برند و دسته دوم مانند کسانی هستند که با تزریق نوعی واکسن، در خود مصونیت به وجود می‌آورند و نه تنها ضرورتی نمی‌بینند که از شهر خارج و از تماس با مردم پرهیز کنند، بلکه به کمک بیماران می‌شتابند و آنان را نجات می‌دهند. 📙 سیری در نهج البلاغه 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه 12 مرداد 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ
غ🍀 ورقی از کتاب 🛑 زهد اسلامی و رهبانیت مسیحی‌ گفتیم بر حسب تعریف و تفسیری که از نهج البلاغه در باره زهد استفاده می‌شود، زهد حالتی است روحی. زاهد از آن نظر که دلبستگی‌هایی معنوی و اخروی دارد، به مظاهر مادی زندگی بی‌اعتناست. این بی‌اعتنایی و بی‌توجهی تنها در فکر و اندیشه و احساس و تعلق قلبی نیست و در مرحله ضمیر پایان نمی‌یابد؛ زاهد در زندگی عملی خویش سادگی و قناعت را پیشه می‌سازد و از تنعم و تجمل و لذت گرایی پرهیز می‌نماید. زندگی زاهدانه آن نیست که شخص فقط در ناحیه اندیشه و ضمیر وابستگی زیادی به امور مادی نداشته باشد، بلکه این است که زاهد عملاً از تنعم و تجمل و لذت گرایی پرهیز داشته باشد. زهّاد جهان آنها هستند که به حداقل تمتع و بهره گیری از مادیات اکتفا کرده‌اند. شخص علی علیه السلام از آن جهت زاهد است که نه تنها دل به دنیا نداشت، بلکه عملاً نیز از تمتع و لذت گرایی ابا داشت و به اصطلاح تارک دنیا بود. ❓دو پرسش‌ 🔸 یکی اینکه همه می‌دانیم اسلام با رهبانیت و زهدگرایی به مخالفت برخاسته، آن را بدعتی از راهبان شمرده است‌ «حدید/ 27». پیغمبر اکرم صریحاً فرمود: «لا رَهْبانِیةَ فِی الْاسْلامِ» «بحارالانوار، ج 15». هنگامی که به آن حضرت اطلاع دادند که گروهی از صحابه پشت به زندگی کرده از همه چیز اعراض نموده‌اند و به عزلت و عبادت روی آورده‌اند، سخت آنها را مورد عتاب قرار داد، فرمود: من که پیامبر شمایم چنین نیستم. پیغمبر اکرم به این وسیله فهماند که اسلام دینی جامعه‌گرا و زندگی‌گراست نه زهدگرا. بعلاوه تعلیمات جامع و همه جانبه اسلامی در مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، اخلاقی بر اساس محترم شمردن زندگی و روی آوردن به آن است نه پشت کردن به آن. گذشته از همه اینها، رهبانیت و اعراض از زندگی با جهان‌بینی و فلسفه خوشبینانه اسلام در باره هستی و خلقت ناسازگار است. اسلام هرگز مانند برخی کیش‌ها و فلسفه‌ها با بدبینی به هستی و خلقت نمی‌نگرد و هم خلقت را به دو بخش زشت و زیبا، روشنایی و تاریکی، حق و باطل، درست و نادرست، بجا و نابجا تقسیم نمی‌کند. 🔸 پرسش دوم: گذشته از اینکه زهدگرایی همان رهبانیت است که با اصول و مبانی اسلامی ناسازگار است، چه مبنا و فلسفه‌ای می‌تواند داشته باشد؟ چرا بشر محکوم به زهد شده است؟ چرا بشر باید به این دنیا بیاید و دریا دریا نعمتهای الهی را ببیند و بدون آنکه کف پایش‌ تر شود از کنار آن بگذرد؟ بنابراین، آیا تعلیمات زهدگرایانه‌ای که در اسلام دیده می‌شود، بدعت‌هایی است که بعدها از مذاهب دیگر مانند مسیحی و بودایی وارد اسلام شده است؟ پس با نهج البلاغه چه کنیم؟ زندگی شخصی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و همچنین زندگی عملی علی علیه السلام را که جای شکی در آن نیست چگونه تفسیر و توجیه کنیم؟ حقیقت این است که زهد اسلامی غیر از رهبانیت است. رهبانیت، بریدن از مردم و روآوردن به عبادت است بر اساس این اندیشه که کار دنیا و آخرت از یکدیگر جداست، دو نوع کار بیگانه از هم است، از دو کار یکی را باید انتخاب کرد: یا باید به عبادت و ریاضت پرداخت تا در آن جهان به کار آید و یا باید متوجه زندگی و معاش بود تا در این جهان به کار آید. این است که رهبانیت بر ضد زندگی و بر ضد جامعه‌گرایی است، مستلزم کناره‌گیری از خلق و بریدن از مردم و سلب هرگونه مسؤولیت و تعهد از خود است. اما زهد اسلامی در عین اینکه مستلزم انتخاب زندگی ساده و بی‌تکلف است و بر اساس پرهیز از تنعم و تجمل و لذت‌گرایی است، در متن زندگی و در بطن روابط اجتماعی قرار دارد و عین جامعه‌گرایی است، برای خوب از عهده مسؤولیت‌ها برآمدن است و از مسؤولیت‌ها و تعهدهای اجتماعی سرچشمه می‌گیرد. فلسفه زهد در اسلام آن چیزی نیست که رهبانیت را به وجود آورده است. در اسلام مسئله‌ جدا بودن حساب این جهان با آن جهان مطرح نیست. از نظر اسلام، نه خود آن جهان و این جهان از یکدیگر جدا و بیگانه هستند و نه کار این جهان با کار آن جهان بیگانه است. ارتباط دو جهان با یکدیگر از قبیل ارتباط ظاهر و باطن شئ واحد است، از قبیل پیوستگی دو رویه یک پارچه است، از قبیل پیوند روح و بدن است که چیزی است حد وسط میان یگانگی و دوگانگی. زهد اسلامی که- چنانکه گفتیم- در متن زندگی قرار دارد، کیفیت خاص بخشیدن به زندگی است و از دخالت دادن پاره‌ای ارزش‌ها برای زندگی ناشی می‌شود. زهد اسلامی چنانکه از نصوص اسلامی برمی‌آید بر سه پایه اصلی که از ارکان جهان بینی اسلامی است استوار است. 📙 سیری در نهج البلاغه 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه 26 مرداد 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ
🍀 ورقی از کتاب 🔴 خطری که غنائم به وجود آورد این یک امر تصادفی نیست، مربوط است به سلسله خطرات عظیمی که در عصر علی علیه السلام یعنی در دوران خلافت خلفا خصوصاً دوره خلافت عثمان که منتهی به دوره خلافت خود ایشان شد، متوجه جهان اسلام از ناحیه نقل و انتقالات مال و ثروت گردیده بود. علی علیه السلام این خطرات را لمس می‌کرد و با آنها مبارزه می‌کرد، مبارزه‌ای عملی در زمان خلافت خودش که بالأخره جانش را روی آن گذاشت، و مبارزه‌ای منطقی و بیانی که در خطبه‌ها و نامه‌ها و سایر کلماتش منعکس است. فتوحات بزرگی نصیب مسلمانان گشت. این فتوحات مال و ثروت فراوانی را به جهان اسلام سرازیر کرد، ثروتی که به جای اینکه به مصارف عموم برسد و عادلانه تقسیم شود غالباً در اختیار افراد و شخصیت‌ها قرار گرفت. مخصوصاً در زمان عثمان این جریان فوق‌العاده قوّت گرفت؛ افرادی که تا چند سال پیش فاقد هرگونه ثروت و سرمایه‌ای بودند دارای ثروت بی‌حساب شدند. اینجا بود که دنیا کار خود را کرد و اخلاق امت اسلام به انحطاط گرایید. فریادهای علی در آن عصر خطاب به امت اسلام، به دنبال احساس این خطر عظیم اجتماعی بود. مسعودی در ذیل «احوال عثمان» می‌نویسد: «عثمان فوق‌العاده کریم و بخشنده بود (البته از بیت المال!). کارمندان دولت و بسیاری از مردم دیگر راه او را پیش گرفتند. او برای اولین بار در میان خلفا خانه خویش را با سنگ و آهک بالا برد و درهایش را از چوب ساج و عرعر ساخت و اموال و باغات و چشمه‌هایی در مدینه اندوخته کرد. وقتی که مُرد در نزد صندوقدارش صدوپنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم پول نقد بود. قیمت املاکش در وادی القری و حنین و جاهای دیگر بالغ بر صد هزار دینار می‌شد. اسب و شتر فراوانی از او باقی ماند.» آنگاه می‌نویسد: «در عصر عثمان جماعتی از یارانش مانند خودش ثروتها اندوختند: زبیربن العوّام خانه‌ای در بصره بنا کرد که اکنون در سال 332 (زمان خود مسعودی است) هنوز باقی است، و معروف است خانه‌هایی در مصر، کوفه و اسکندریه بنا کرد. ثروت زبیر بعد از وفات پنجاه هزار دینار پول نقد و هزار اسب و هزارها چیز دیگر بود. خانه‌ای که طلحة بن عبد الله در کوفه با گچ و آجر و ساج ساخت هنوز (در زمان مسعودی) باقی است و به دارالطلحتین معروف است. عایدات روزانه طلحه از املاکش در عراق هزار دینار بود. در سرطویله او هزار اسب بسته بود. پس از مردنش یک سی ودوم ثروتش هشتادوچهار هزار دینار برآورد شد.» مسعودی نظیر همین ثروت‌ها را برای زیدبن ثابت و یعلی بن امیه و بعضی دیگر می‌نویسد. بدیهی است که ثروت‌های بدین کلانی از زمین نمی‌جوشد و از آسمان هم نمی‌ریزد؛ تا در کنار چنین ثروت‌هایی فقرهای موحشی نباشد، چنین ثروت‌ها فراهم نمی‌شود. این است که علی علیه السلام در خطبه 129 پس از آنکه مردم را از دنیاپرستی تحذیر می‌دهد می‌فرماید: همانا در زمانی هستید که خیر دائماً واپس می‌رود و شر همی به پیش می‌آید و شیطان هر لحظه بیشتر به شما طمع می‌بندد. اکنون زمانی است که تجهیزات شیطان (وسایل غرور شیطانی) نیرو گرفته و فریب شیطان در همه جا گسترده شده و شکارش آماده است. نظر کن، هر جا می‌خواهی از زندگی مردم را تماشا کن؛ آیا جز این است که یا نیازمندی می‌بینی که با فقر خود دست و پنجه نرم می‌کند و یا توانگری کافر نعمت یا ممسکی که‌ امساک حق خدا را وسیله ثروت اندوزی قرار داده است و یا سرکشی که گوشش به اندرز بدهکار نیست؟ کجایند نیکان و شایستگان شما؟ کجایند پارسایان شما در کار و کسب؟ کجایند پرهیزکاران شما؟ 📙 سیری در نهج البلاغه 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
🍀 ورقی از کتاب 🔰 منطق اسلام‌ از نظر اسلام رابطه انسان و جهان از نوع رابطه زندانی و زندان و چاه و در چاه افتاده نیست، بلکه از نوع رابطه کشاورز است با مزرعه‌ ««الدُّنْیا مَزْرِعَةُ الْاخِرَةِ»، و یا اسب دونده با میدان مسابقه‌ «الا وَ انَّ الْیوْمَ الْمِضْمارُ وَ غَداً السِّباقُ ( نهج البلاغه، خطبه 28)»، و یا سوداگر با بازار تجارت‌ «الدُّنْیا... مَتْجَرُ اوْلِیاءِ اللهِ ( نهج البلاغه، حکمت 131.)»، و یا عابد با معبد است‌ «الدُّنْیا... مَسْجِدُ احِبّاءِ اللهِ ( نهج البلاغه، حکمت 131.)». دنیا از نظر اسلام مدرسه انسان و محل تربیت انسان و جایگاه تکامل اوست. در نهج البلاغه گفتگوی امیرالمؤمنین علیه السلام با مردی ذکر شده است که از دنیا مذمت کرده و علی علیه السلام او را که می‌پنداشت دنیای مذموم همین جهان عینی مادی است مورد ملامت قرار داد و به اشتباهش آگاه نمود. اکنون که روشن شد رابطه انسان با جهان از نوع رابطه کشاورز با مزرعه و بازرگان با بازار و عابد با معبد است، پس انسان نمی‌تواند نسبت به جهان بیگانه، پیوندهایش همه بریده و روابطش همه منفی بوده باشد. در هر میلی طبیعی در انسان غایتی و هدفی و مصلحتی و حکمتی نهفته است. آدمی در این جهان «نه به زرق آمده است تا به ملامت برود». 🔸 ...انسان در سرشت خویش پرستنده و تقدیس کننده آفریده شده است و در جستجوی چیزی است که او را منتهای آرزوی خویش قرار دهد و «او» همه چیزش بشود. 🚨 اینجاست که اگر انسان خوب رهبری نشود و خود از خود مراقبت نکند، ارتباط و «علاقه» او به اشیاء به «تعلق» و «وابستگی» تغییر شکل می‌دهد، «وسیله» به «هدف» استحاله می‌شود، «رابطه» به صورت «بند» و «زنجیر» در می‌آید، حرکت و تلاش و آزادی مبدل به توقف و رضایت و اسارت می‌گردد. این است آن چیزی که نبایستنی است و بر خلاف نظام تکاملی جهان است و از نوع نقص و نیستی است نه کمال و هستی، و این است آن چیزی که آفت انسان و بیماری خطرناک انسان است، و این است آن چیزی که قرآن و نهج البلاغه انسان را نسبت به آن هشدار می‌دهند و اعلام خطر می‌کنند. ✅ این است که علی علیه السلام مکرر به این مطلب اشاره می‌کند که دنیا خوب جایی است اما برای کسی که بداند اینجا قرارگاه دائمی نیست، گذرگاه و منزلگاه اوست: وَ لَنِعْمَ دارُ مَنْ لَمْ یرْضَ بِها داراً ( نهج البلاغه، خطبه 214) 📙 سیری در نهج البلاغه 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه 13 مهر 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شه
🍀 ورقی از کتاب ✳️ نقش عبادت در بازیابی خود به همان نسبت که وابستگی و غرق شدن در مادیات انسان را از خود جدا می‌کند و با خود بیگانه می‌سازد، عبادت انسان را به خویشتن باز می‌گرداند. عبادت به هوش آورنده انسان و بیدارکننده انسان است. عبادت، انسان غرق شده و محو شده در اشیاء را مانند نجات غریق از اعماق دریای غفلت‌ها بیرون می‌کند. در عبادت و در پرتو یاد خداوند است که انسان خود را آنچنان که هست می‌بیند، به نقص‌ها و کسری‌های خود آگاه می‌گردد، از بالا به هستی و حیات و زمان و مکان می‌نگرد؛ و در عبادت است که انسان به حقارت و پستی آمال و آرزوهای محدود مادی پی می‌برد و می‌خواهد خود را به قلب هستی برساند. من همیشه به این سخن دانشمند معروف عصر خودمان، اینشتین، به اعجاب می‌نگرم. آنچه بیشتر مایه اعجاب است این است که این دانشمند، متخصص در فیزیک و ریاضی است نه در مسائل روانی و انسانی و مذهبی و فلسفی. او پس از تقسیم مذهب به سه نوع، نوع سوم را که مذهب حقیقی است «مذهب وجود» یا «مذهب هستی» می‌نامد و احساسی که انسان در مذهب حقیقی دارد اینچنین شرح می‌دهد: «در این مذهب فرد، کوچکی آمال و هدف‌های بشر و عظمت و جلالی که در ماورای پدیده‌ها در طبیعت و افکار تظاهر می‌نماید حس می‌کند. او وجود خود را یک نوع زندان می‌پندارد، چنانکه می‌خواهد از قفس تن پرواز کند و تمام هستی را یکباره به عنوان یک حقیقت واحد دریابد.» (دنیایی که من می‌بینم، ص 57) ویلیام جیمز در باره نیایش می‌گوید: «انگیزه نیایش نتیجه ضروری این امر است که در عین اینکه درونی‌ترین قسمت از خودهای اختیاری و عملی هرکس خودی از نوع اجتماعی است، با وجود این، مصاحب کامل خویش را تنها در جهان اندیشه می‌تواند پیدا کند. اغلب مردم، خواه به صورت پیوسته خواه تصادفی، در دل خود به آن رجوع می‌کنند. حقیرترین فرد در روی زمین با این توجه عالی خود را واقعی و باارزش می‌کند.» (به نقل احیای فکر دینی، ص 105) 📙 سیری در نهج البلاغه 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه 4 آبان 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شه
🍀 ورقی از کتاب 🔴 بردگی روح نسبت به انسانهای دیگر بدون شک ما در زندگی خودمان احتیاج داریم به خوراک و هرچه بهترْ بهتر، احتیاج داریم به پوشاک و هرچه عالی‌ترْ بهتر، احتیاج داریم به مسکن و هرچه مجلّل‌ترْ بهتر. همین‌طور احتیاج داریم به زن و فرزند، احتیاج داریم به تجملات زیاد زندگی، و به پول و مادیات علاقه‌مند هستیم. اما در یک جا ما سر یک دوراهی قرار می‌گیریم، احساس می‌کنیم که اینجا یا باید شرافت و عزّت و سیادت و آقایی خودمان را حفظ کنیم ولی با فقر بسازیم، نان بخوریم ولی نان خشک و خالی، لباس بپوشیم لباس ژنده، خانه داشته باشیم خانه تنگ و کوچک و محقّر، پول نداشته و در مضیقه باشیم؛ و یا از عزّت و آقایی و سیادت خودمان صرف نظر کنیم، تن به یک ذلّت بدهیم، تن به خدمت بدهیم، آن وقت تمام نعمتهای مادی برای ما فراهم می‌شود. می‌بینیم بسیاری از افراد مردم اساساً حاضر نیستند تن به ذلّت بدهند ولو به قیمت اینکه مادیات زندگی‏شان خیلی زیاد شود. البته بعضیها حاضر می‌شوند؛ تن به این ذلّت می‌دهند ولی درعین حال همین آدم در عمق وجدانش احساس یک سرشکستگی می‌کند. در این زمینه خودتان ممکن است مطالب زیادی بدانید. من می‌خواهم شما این را از جنبه روان‌شناسی تحلیل کنید. این چه حسی است در بشر که رنج و زحمت و مشقّت و کارکردن و هیزم شکنی و فقر و مسکنت و همه اینها را ترجیح می‌دهد بر اینکه دست به سینه پیش کسی مانند خود بایستد؟ اسم این را هم اسارت می‌گذارد، می‌گوید من حاضر نیستم برده دیگری بشوم؛ درصورتی که این، بردگی مادی نیست یعنی واقعاً نیروی او استخدام نمی‌شود؛ فقط روحش استخدام می‌شود، بدنش که استخدام نمی‌شود. این یک نوع بردگی است؛ راست هم هست، بردگی است اما بردگی‏‌ای است که تن انسان برده نشده است لکن روح انسان واقعاً برده شده است. 📘 آزادی معنوی 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه 11 آبان 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ ش
🍀 ورقی از کتاب ⭕️ بردگی مال و ثروت‏ 🔸 یک نوع دیگر بردگی و آزادی هست که مربوط به مال و ثروت است. تمام علمای اخلاق، بشر را از اینکه برده مال و بنده ثروت باشد برحذر داشته‌اند، تحت همین عنوان که ‏ای انسان! بنده و برده مال دنیا نباش. باز جمله‌ای دارد علی علیه السلام، می‌فرماید: الدُّنْیا دارُ مَمَرٍّ لا دارُ مَقَرٍّ دنیا برای بشر گذشتنگاه است نه قرارگاه. بعد می‌فرماید: وَالنّاسُ فیها رَجُلانِ‏ مردم در دنیا دو صنف می‌شوند: رَجُلٌ باعَ نَفْسَهُ فیها فَأَوْبَقَها وَ رَجُلٌ ابْتاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَها «نهج البلاغه حکمت 128» مردم که در این بازار دنیا و گذشتنگاه دنیا می‌آیند دو دسته‌اند. بعضی می‌آیند خودشان را می‌فروشند، برده می‌کنند و می‌روند. بعضی دیگر می‌آیند خودشان را می‏‌خرند، آزاد می‌کنند و می‌روند... 🔸 حقیقت مطلب این است که آنجا هم که انسان فکر می‌کند بنده و برده دنیاست، بنده مال و ثروت است، واقعاً بنده مال و ثروت نیست، بنده خصایص روحی خودش است، بنده حیوانیت خودش است، بنده حرص است، یعنی خودش خودش را برده گرفته است و الّا پول که نمی‌تواند انسان را بنده کند، زمین که قدرت ندارد انسان را برده کند، گوسفند که قدرت ندارد انسان را برده کند، ماشین که قدرت ندارد، جماد است. اصلًا جماد نمی‌تواند در وجود انسان تصرف کند. وقتی انسان خوب مسئله‌ را می‏‌شکافد، می‌بیند این خودش است که خودش را برده کرده است. می‌بیند یک قوّه‌ای است در خودش به نام حرص، قوّه‌ای است به نام طمع، قوّه‌ای است به نام شهوت، قوّه‌ای است به نام خشم؛ این شهوت است که او را برده کرده است، این خشم است که او را برده کرده است، این حرص است که او را برده کرده است، این طمع است که او را برده کرده است، این هوای نفس است که او را برده کرده است.أ فَرَایتَ مَنِ اتَّخَذَ الهَهُ هَواهُ‏«جاثیه/ 23.». قرآن می‌گوید: آیا دیدی آن کسی را که هوای نفس خودش را خدای خودش قرار داده است، بنده هوای نفس شده است؟ 📘 آزادی معنوی 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
🎧🎧 📘 آزادی معنوی 🔹 حدیثی از امام صادق علیه السلام 🔹 اولین درجۀ ربوبیت، تسلط بر نفس 🔹دومین درجه ، مال
🍀 ورقی از کتاب ✳️ اولین درجه ربوبیت: تسلط بر نفس‏ اوّلین درجه ربوبیت و خداوندگاری که در نتیجه عبودیت پیدا می‌شود این است که انسان ربّ و مالک نفس خودش می‌شود، تسلط بر نفس خودش پیدا می‌کند. یکی از بیچارگی‌های ما که کاملًا احساس می‌کنیم این است: زمام نفس خودمان دراختیار ما نیست، اختیار خودمان را نداریم؛ اختیار زبان خودمان را نداریم، اختیار شهوات خودمان را نداریم، اختیار شکم خودمان را نداریم، اختیار دامن خودمان را نداریم، اختیار چشم خودمان را نداریم، اختیار گوش خودمان را نداریم، اختیار دست خودمان را نداریم، اختیار پای خودمان را نداریم؛ و این نهایت بدبختی است. ما می‌رویم در این خیابانها ولی این چشم دراختیار ما نیست، ما در اختیار این چشم هستیم؛ یعنی این ما هستیم که این چشم دلش می‌خواهد چشم‌چرانی کند، دلش می‌خواهد به نوامیس مردم نظر شهوت بکند، دل ما هم تابع این چشم است. گفت: دل برود چشم چو مایل بود دست نظر رشته کش دل بود ما مالک زبان خودمان نیستیم، اختیار زبان خودمان را نداریم. وقتی که گرم می‌شویم به حرف زدن، به اصطلاح چانه‌مان گرم می‌شود، نمی‌فهمیم که چه‏ می‌گوییم. مجلس گُل انداخته، حالا که مجلس گل انداخته است نه راز خودمان را می‌توانیم نگه داریم نه راز مردم را؛ نمی‌توانیم عیب‌پوش مردم باشیم، نمی‌توانیم از مردم غیبت نکنیم... «1» اختیار گوش خودمان را نداریم. هرچه که گوشمان از آن خوشش بیاید، مثلاً از غیبت خوشش می‌آید ما هم تسلیم هستیم، از لهو و لعب خوشش می‌آید ما هم تسلیمش هستیم. اختیار دستمان را نداریم. اختیار پای خودمان را نداریم. اختیار غضب خودمان را نداریم. می‌گوییم (خود من یکی از آن اشخاص هستم) آقا دیگر عصبانی شدم، هرچه به دهانم آمد گفتم. عصبانی شدم یعنی چه؟! عصبانی شدم یعنی من یک آدمی هستم که مالک نفس خودم نیستم، همین قدر که عصبانی شدم اختیار من دیگر دست اوست، هرچه که به دهانم می‌آید چون عصبانی هستم می‌گویم. آن دیگری مالک شهوت خودش نیست. آیا نباید انسان مالک نفس خودش باشد؟ اصلًا تا ما مالک نفس خودمان نباشیم آیا می‌توانیم مسلمان باشیم؟ نه، مسلمان باید مالک نفس خودش باشد. 📘 آزادی معنوی 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📸 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه دوم آذر 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شهید ور
🍀 ورقی از کتاب ✳️ آزادی معنوی، بزرگترین برنامه انبیاء بزرگترین برنامه انبیاء آزادی معنوی است. اصلاً تزکیه نفس یعنی آزادی معنوی: قَدْ افْلَحَ مَنْ زَکیها وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّیها «شمس/ 9 و 10». و بزرگ‌ترین خسران عصر ما این است که همواره می‌گویند آزادی، اما جز از آزادی اجتماعی سخن نمی‌گویند؛ از آزادی معنوی، دیگر حرفی نمی‌‏زنند و به همین دلیل به آزادی اجتماعی هم نمی‌رسند. در عصر ما یک جنایت بزرگ که به صورت فلسفه و سیستم‌های فلسفی مطرح شده است این است که اساساً درباره انسان، شخصیت انسانی و شرافت معنوی انسان هیچ بحث نمی‌کنند؛ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحی‏ فراموش شده است، می‌گویند اصلاً چنین چیزی وجود ندارد، انسان یک موجود دوطبقه‏‌ای نیست که طبقه عالی و طبقه دانی داشته باشد، اصلاً انسان با یک حیوان هیچ فرق نمی‌کند، یک حیوان است، زندگی ‏تنازع بقاست و جز تنازع بقا چیز دیگری نیست، یعنی زندگی جز تلاش کردن هر فرد برای خود و جنگیدن برای منافع خود چیز دیگری نیست! می‌دانید این جمله چقدر به بشریت ضربه وارد کرده است؟! می‌گویند زندگی جز جنگ و میدان جنگ چیز دیگری نیست. بلکه جمله‌ای می‌گویند که بعضی هم خیال می‌کنند که خیلی حرف درستی است؛ می‌گویند: «حق گرفتنی است نه دادنی.» حق، هم گرفتنی است و هم دادنی. اصلًا این جمله که حق را فقط باید گرفت و کسی به تو نمی‌دهد، ضمناً تشویق به این است که تو حق را باید بگیری نه اینکه حق را باید بدهی؛ صاحب حق باید بیاید، اگر توانست به زور از تو بگیرد، اگر نتوانست که نتوانست. اما پیغمبران نیامدند این حرف را بزنند. پیغمبران گفتند حق، هم گرفتنی است و هم دادنی؛ یعنی مظلوم و پایمال شده را توصیه کردند به اینکه برو حق را بگیر، و از آن طرف ظالم را وادار کردند علیه خودش قیام کند که حق را بدهد، و در این کار خودشان هم کامیاب و موفق شدند. 📘 آزادی معنوی 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 💢 حلقۀ شهید زرگری 📚 سیر مطالعاتی 🗓 پنجشنبه هشتم آذر 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شهید ورزنده @Ghar
🍀 ورقی از کتاب ✳️ نظام احسن 🔶 آیا جهان موجود، بهترین جهانِ ممکن است یا خیر؟ دو جور می‌شود نظر داد. اغلب هم این طور نظر می‌دهند که این جهان ما بهترین جهان ممکن نیست؛ از این بهتر هم امکان داشت که خدا بیافریند ولی خداوند به هر علتی که ما نمی‌توانیم بفهمیم و به هر مصلحتی که ما نمی‌توانیم درک کنیم خواست یک عالم متوسطی و یا عالم پایینی خلق کند. مثل این‏که شما که آدم خوش‌خطی هستید می‌خواهید خط بنویسید. چند جور امکان دارد که این کار را انجام دهید. می‌توانید یک جور خط بنویسید که بهترین خط باشد، می‌توانید متوسط بنویسید به گونه‌ای که خیلی افراد بتوانند بهتر از آن بنویسند و می‌توانید پَست بنویسید به طوری که اکثر مردم بتوانند از آن بهتر بنویسند. اگر ما گفتیم در نظام سبب و مسببی عالم، خداوند به هر موجودی هر خلقتی و هر نوع هستی‌ای که برای آن موجود امکان داشته داده است و غیر از این هرچه را فرض کنیم خیال و وهم است، قهراً این جهان بهترین جهان ممکن می‌شود. اما اگر گفتیم هر موجودی، در همین شرایط مکانی، زمانی، محیطی، جور دیگر هم امکانِ وجود داشت که بهتر از وضع فعلی آن بود ولی حال این نوع را انتخاب کردند، معنایش این است که این، بهترین جهان ممکن نیست. از نظر قرآن نظام موجود، نظام حسَن بلکه احسن است. می‌دانیم که جهان‌بینی‌ها در این مورد متفاوت بوده و طبق بعضی از جهان‌بینی‌ها نظام موجود نظام خوبی نیست، بلکه نظام بدی است که این نوع جهان‌بینی در دنیای امروز زیاد است، در گذشته هم زیاد بوده است. خودکشی‌های فلسفی در یونان باستان و در دوره‌های بعد زیاد به وجود آمده است، منتها هرجا که فلسفه با ادیان و مذاهب توأم بوده این خودکشی‌ها نبوده است. خودکشی‌های فلسفی مولود همین بدبینی به نظام جهان و در واقع نیستی را بر هستی ترجیح دادن است که در میان گویندگان خودمان هم یک عده قلیلی هستند... بعضی به این شدت نگفتند، بلکه اشیاء را به خوب و بد تقسیم کردند. گفتند اساساً آنچه در عالم آفریده شده نیمش خوب است و نیمش بد. آن نیمی خوب است که بودنش از نبودنش بهتر است و آن نیمی بد است که نبودنش از بودنش بهتر است. لهذا به دو مبدأ آفرینش در خلقت قائل شدند: مبدأ خیرها و مبدأ شرها، که این [فکر] در ایران خودمان زیاد بوده است. ✳️ قرآن و نظام احسن 🔶 در کتاب سرگذشت ادیان مباحثه‌ای از زرتشت و پادشاه زمان خودش نقل می‌کند. پادشاه می‌پرسد که این چیزهای بد را چه کسی خلق کرد؟ زرتشت می‌گوید: اینها به اهورامزدا مربوط نیست. این درست عکس آن چیزی است که قرآن از موسی و هارون نقل می‌کند. قرآن صرفاً آن را نقل نمی‌کند، بلکه آن را تأیید می‌کند. موسی و هارون در دربار فرعون در جواب او می‌گویند: رَبُّنَا الَّذی أعْطى‏ کلَّ شَی‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدی پروردگار ما آن کس است که به هر چیزی همان خلقت خاص خود او را عطا فرمود. این آیه معنی نظام احسن است. به هر چیزی همان خلقتی را که شایسته او بوده و می‌توانسته به آن شکل خلق بشود، همان را به او داده است؛ یعنی خلق دیگری برای او امکان نداشته است که به او بدهد. پس نظام موجود بهترین نظام ممکن است. قرآن هیچ جا در خلقت نقصی ذکر نمی‌کند بلکه در بعضی آیات می‌فرماید که ببینید هیچ گونه نقص و نقصانی در نظام جهان نخواهید دید. همین جا می‌شود گفت که اگر جهانِ بهتر معنی داشت، جا داشت که انسان بگوید که اگر اینجا و آنجا جور دیگر می‌بود از این بهتر بود. 📘 انسان شناسی قرآن 🌷 @Gharargah_mehshekan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ چگونه حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها اجازه ندادند عده‌ای تاریخ را لوث کنند؟ 🎙 ┄┅═✼✿‍‍🚩✿‍✼═┅┄ @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه 9 آذر 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شهی
🍀 ورقی از کتاب 🔰 تسلط بر قوه خیال‏ اگر توانستید ذهن خودتان را یک ساعت روی یک موضوع بالخصوص متمرکز کنید به طوری که قوه خیال از چنگال شما فرار نکند، آن وقت معلوم می‌شود که شما بر اندیشه خودتان مسلط هستید. نماز برای حضور قلب است. اصلًا حضور قلب یعنی چه؟ این مسئله‌ حضور قلب خیلی تعبیر عجیبی است. حضور قلب یعنی دل حاضر باشد و غایب نباشد؛ یعنی تو وقتی نماز می‌خوانی و رویت به طرف قبله است، حاضر غایب کن، ببین دلت در نماز حاضر است یا غایب؟ شما در اول نماز دلتان را حاضر غایب می‌کنید و او حاضر می‌شود. دلتان هم می‌خواهد حاضر باشد. تا می‌گویید الله اکبر، بسم الله الرحمن الرحیم‏، الحمد للَّه ربّ العالمین‏، یک وقت می‌بینید این شاگرد کلاس فرار کرده؛ شما درس را از اول تا آخر داده‌اید ولی خود شاگرد در کلاس نبوده است. وقتی که ما نماز می‌خوانیم و می‌گوییم‏ الحمد للَّه ربّ العالمین‏، داریم به دل خودمان تفهیم می‌کنیم، به روح خودمان تلقین می‌کنیم. اما وقتی‏ السلام علیکم و رحمة الله و برکاته‏ گفتیم می‌بینیم این جسم ما، یعنی زبان ما، اعضا و جوارح ما، مشغول درس دادن به دل ما بوده است و شاگرد کلاس، این دل بوده است اما متأسفانه در اینجا وضع به گونه‌ای بوده که ما درس را داده‌ایم، شاگرد، اول کلاس گفته حاضر و فرار کرده است و ما درس را داده‌ایم و هدر درس داده‌ایم. به ما گفته‌اند حضور قلب، دل تو در نماز حاضر باشد و غایب نباشد. در این زمینه هم باز مطالب زیادی است؛ روایتی هست از علی بن موسی الرضا علیه السلام، حدیثی هست از رسول اکرم صلی الله علیه و آله، و از علما کسی که بهتر از همه این مطلب را بیان کرده شیخ الرئیس بوعلی سیناست. در باب عبادت عارف می‌گوید: «و العبادة عند العارف ریاضةٌ ما لهممه و قواه المتخیلة و المتوهمة لیجرّها بالتعوید عن جناب الغرور الی جناب القدس» (این مضمون عین مضمون حدیث است، درسی است که بوعلی از پیغمبر و ائمه گرفته است) می‌گوید آدم عارف که عبادت می‌کند، یک آدم دانا و شناسا وقتی که عبادت می‌کند، در عبادت بیش از هر چیزی به تمرکز قوه خیال خودش اهمیت می‌دهد که ذهن متوجه خدا بشود و قوه خیال همیشه حاضر باشد و از سر این کلاس فرار نکند. 📘 آزادی معنوی 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 💢 حلقۀ شهید زرگری 📚 سیر مطالعاتی 🗓 پنجشنبه ۲۲ آذر 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شهید ورزنده @Gharar
🍀 ورقی از کتاب 🔰 اهمیت انسان‌شناسی و جفای به مقام انسان در غرب 🔸 مسئله انسان در فلسفه امروز مهم‌ترین موضوع است. دنیای غرب انسان را لگدمال کرد و کوبید و تحقیر کرد. برعکسِ گذشته که انسان را تعظیم می‌کردند و او را مرکز عالم امکان و هدف خلقت می‌خواندند و انسان را دارای روح ملکوتی، اشرف کائنات و اشرف مخلوقات می‌خواندند، یک‌مرتبه دنیای غرب همه این حرف‌ها را اساساً به سُخره گرفت که انسان اشرف کائنات و اشرف مخلوقات است یعنی چه؟ انسان هدف خلقت است یعنی چه؟ انسان یک موجود آسمانی است یعنی چه؟ انسان یک موجود خیلی خیلی عادی است. 🔸 دنیای غرب از جنبه‌های زیادی آن ارزش‌هایی را که بشر سابق برای انسان قائل بود یک‌یک انکار کرد. وقتی این موجود را به صورت یک ماشین معرفی کرد - ماشینی که فقط از ماشین‌های دیگری که در دنیا وجود دارد پیچیده‌تر است - دیگر آن شرافت و قداستی که در قدیم بود تقریباً رفت، و با سقوط انسان طبعاً ملاک‌های انسانی و ارزش‌های اخلاقی و معنوی متزلزل شد. این هم که امروز هرچه کوشش می‌کنند که این ملاک‌های انسانی را احیا و از نو زنده کنند ولی نمی‌شود، برای این است که خود انسان را قبلاً میرانده و متلاشی کرده‌اند و از ارزش انداخته‌اند. موجودی که فقط به صورت یک ماشین است هیچ ارزش معنوی ندارد، حال ماشین هر مقدار هم عظیم و پیچیده‌ باشد. یک «ساعت» را که همه قطعاتش فرضاً پنجاه، شصت قطعه می‌شود، با آپولو در نظر بگیرید که فرضاً از پنج میلیون قطعه ساخته شده است. آپولو از نظر شما خیلی عظیم‌تر و مهمتر از ساعت است اما شما هرگز برای آپولو احساس قداست و شرافت نسبت به ساعت نمی‌کنید. آن هم برای شما یک ماده بی‌جانی است و هیچ ارزش معنوی ندارد. 🔸 دنیای غرب باز برگشته و می‌خواهد به انسان ارزش بدهد منتها با فلسفه تفکیک میان انسان و خدا، که این هم باز یک بن‌بست دیگری است. برخلاف آنچه که قبلاً ادیان به انسان ارزش داده بودند که انسان ارزش خود را از همان ناحیه ارتباط و اتصالش با خدا - که از آنجا آمده است و به آنجا برمی‌گردد - [پیدا می‌کرد] اینها بدون اینکه مسئله پیوند انسان با خدا را مطرح کنند می‌خواهند به انسان ارزش بدهند و این یک فلسفه صد در صد عقیمی است. این اصالتی که امروز می‌خواهند به انسان منهای خدا و انسان منهای روح بدهند - که انسان منهای خدا، انسان منهای روح هم می‌شود - کاری است نشدنی و تلاشی است بیهوده. ✅ انسان، امروز موضوع مهمی شده است، لهذا ما باید با شناسایی اسلام درباره انسان آشنا شویم و این برای ما بسیار مفید، ضروری و لازم است. 📘 انسان شناسی قرآن 🌷 @Gharargah_mehshekan
🍀 ورقی از کتاب 🔰 سبک شمردن نماز یکی از گناهان، استخفاف نماز یعنی سبک شمردن نماز است. نماز نخواندن یک گناه بزرگ است، و نماز خواندن اما نماز را خفیف شمردن، استخفاف کردن، بی‌اهمیت تلقی کردن گناه دیگری است. پس از وفات امام صادق علیه السلام ابوبصیر آمد به‏ امّ حمیده تسلیتی عرض کند. امّ حمیده گریست. ابوبصیر هم که کور بود گریست. بعدامّ حمیده به ابوبصیر گفت: ابوبصیر! نبودی و لحظه آخر امام را ندیدی؛ جریان عجیبی رخ داد. امام در یک حالی فرو رفت که تقریباً حال غشوه‏‌ای بود. بعد چشم‌هایش را باز کرد و فرمود: تمام خویشان نزدیک مرا بگویید بیایند بالای سر من حاضر شوند. ما امر امام را اطاعت و همه را دعوت کردیم. وقتی همه جمع شدند، امام در همان حالات که لحظات آخر عمرش را طی می‌کرد یکمرتبه چشمش را باز کرد، رو کرد به جمعیت و همین یک جمله را گفت: انَّ شَفاعَتَنا لا تَنالُ مُسْتَخِفّاً بِالصَّلوةِ «وسائل، ج 3/ ص 17، ح 11.» هرگز شفاعت ما به مردمی که نماز را سبک بشمارند نخواهد رسید. این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد. 👈 امام نفرمود که شفاعت ما به مردمی که نماز نمی‌خوانند نمی‌رسد؛ آن که تکلیفش خیلی روشن است، بلکه فرمود به کسانی که نماز را سبک می‌شمارند. یعنی چه نماز را سبک می‌شمارند؟ یعنی وقت و فرصت دارد، می‌تواند نماز خوبی با آرامش بخواند ولی نمی‌خواند. نماز ظهر و عصر را تا نزدیک غروب نمی‌خواند، نزدیک غروب که شد یک وضوی سریعی می‌گیرد و بعد با عجله یک نمازی می‌خواند و فوراً مهرش را می‌گذارد آن طرف؛ نمازی که نه مقدمه دارد نه مؤخره، نه آرامش دارد و نه حضور قلب. طوری عمل می‌کند که خوب دیگر این هم یک کاری است و باید نمازمان را هم بخوانیم. این، خفیف شمردن نماز است. این‏جور نماز خواندن خیلی فرق دارد با آن نمازی که انسان به استقبالش می‌رود؛ اول ظهر که می‌شود با آرامش کامل می‌رود وضو می‌گیرد، وضوی با آدابی، بعد می‌آید در مصلّای خود اذان و اقامه می‌گوید و با خیال راحت و فراغ خاطر نماز می‌خواند. «السّلام علیکم» را که گفت فوراً در نمی‌رود، مدتی بعد از نمازْ با آرامش قلب تعقیب می‌خواند و ذکر خدا می‌گوید. این علامت این است که نماز در این خانه احترام دارد. ✔️ نمازخوان‏‌هایی که خودشان نماز را استخفاف می‌کنند یعنی کوچک می‌شمارند (نماز صبحشان آن دم آفتاب است، نماز ظهر و عصرشان آن دم غروب است، نماز مغرب و عشاشان چهار ساعت از شب گذشته است و نماز را با عجله و شتاب می‌خوانند) تجربه نشان داده که بچه‌های اینها اصلًا نماز نمی‌خوانند. ✅ شما اگر بخواهید واقعاً نمازخوان باشید و بچه‌هایتان نمازخوان باشند، نماز را محترم بشمارید. نمی‌گویم نماز بخوانید؛ بالاتر از نماز خواندن، محترم بشمارید. اولًا برای خودتان در خانه یک مصلّایی انتخاب کنید (مستحب هم هست) یعنی در خانه نقطه‌ای را انتخاب کنید که جای نمازتان باشد، مثل یک محراب برای خودتان درست کنید. اگر می‌توانید (همان طوری که پیغمبر اکرم یک مصلّی‏ و جای نماز داشت) یک اتاق را به عنوان مصلّی‏ انتخاب کنید. اگر اتاق زیادی ندارید، در اتاق خودتان یک نقطه را برای نماز خواندن مشخص کنید. یک جانماز پاک هم داشته باشید. در محل نماز که می‌آیستید، جانماز پاکیزه‌ای بگذارید، مسواک داشته باشید، تسبیحی برای ذکر گفتن داشته باشید. وقتی که وضو می‌گیرید، اینقدر با عجله و شتاب نباشد. 📘 آزادی معنوی 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه 30 آذر 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شه
🔰 علی علیه السلام، نمونه کامل اسلام‏ ❇️ شما وقتی به علی بن ابی طالب علیه السلام از یک نظر نگاه کنید، می‌بینید یک عابد و اول عابد دنیاست به طوری که عبادت علی میان همه ضرب المثل می‌شود، آن هم نه عبادتی که فقط خم و راست بشود، بلکه عبادتی که سراسر جذبه است، سراسر شور است، سراسر عشق است. 🔸بعد از اینکه علی از دنیا رفته است، مردی به نام ضرار با معاویه روبرو می‌شود. معاویه می‌داند که او از اصحاب علی است، می‌گوید: می‌خواهم علی را که با او بودی برای من توصیف کنی. خود معاویه از هرکس دیگر علی شناس‌‏تر بود ولی در عین حال این کار را دوست داشت، چون در ته دلش به علی ارادت داشت و حال آنکه به روی او شمشیر می‌کشید. بشر یک چنین موجودی است. به علی اعتقاد داشت، همان طوری که شیطان به آدم اعتقاد داشت، ولی در عین حال از هیچ جنایتی درباره او کوتاهی نمی‌کرد. ضرار یکی از مشاهدی که علی را دیده بود برای معاویه نقل کرد، گفت: در یک شبی من علی را در محراب عبادتش دیدم «یتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلیمِ وَ یبْکی بُکاءَ الْحَزین» مثل آدمی که مار او را زده باشد، در محراب عبادت از خوف خدا به خود می‏‌پیچید و مثل یک آدم غرق در حزن و اندوه می‏‌گریست و اشک می‌‏ریخت، مرتب می‌گفت آه آه از آتش جهنم. معاویه گریه‌اش گرفت و گریست. 🔸 همچنین معاویه در برخوردی که با عدی بن حاتم پیدا کرد، می‌خواست عدی را علیه علی علیه السلام که از دنیا رفته بود تحریک کند. به عدی گفت: «اینَ الطُّرَفات؟» طرَیف و طُرفه و طارف چطور شدند؟ (عدی سه پسر داشت به نامه‌ای طریف، طرفه و طارف که هر سه در رکاب علی علیه السلام شهید شدند. معاویه می‌خواست فتنه‌انگیزی کند، داغ جوان‌هایش را به یادش بیاورد، بلکه بتواند از او یک کلمه علیه علی علیه السلام اقرار بگیرد). عدی گفت: همه‌شان در صفّین در رکاب علی کشته شدند. گفت: علی درباره تو انصاف نداد، بی انصافی کرد؛ بچه‌های خودش حسن و حسین را کنار کشید و بچه‌های تو را جلو انداخت و به کشتن داد. عدی گفت: من درباره علی انصاف ندادم. اگر من انصاف می‌دادم، نباید الآن علی زیر خاک باشد و من زنده باشم. معاویه که دید تیرش به سنگ خورده است، گفت: ای عدی! دلم می‌خواهد حقیقت را برایم درباره علی بگویی. عدی، علی علیه السلام را بسیار مفصل توصیف کرد. خود او می‌گوید: آخر کار که شد، یک وقت دیدم اشک‌های نجس معاویه روی ریشش جاری شده است. بسیار اشک ریخت. بعد با آستین خود اشک‌هایش را پاک کرد و گفت: هیهات! زمان و روزگار عقیم است که مثل علی مردی را بیاورد. ببینید حقیقت چگونه جلوه دارد!. 🔺این از عبادت علی، اما آیا علی فقط اهل محراب بود و در غیر محراب جای دیگری پیدایش نمی‌شد؟ ❇️ باز علی را می‌بینیم که از هر نظر اجتماعی‌ترین فرد است، آگاه‌ترین فرد به‏ اوضاع و احوال مستمندها، بی‌چاره‌ها، مساکین و شاکی‌هاست. درحالی که خلیفه بود، روزها دِرّه خودش یعنی شلّاقش را روی دوشش می‌انداخت و شخصاً در میان مردم گردش می‌کرد و به کارهای آنها رسیدگی می‏‌نمود. به تجّار که می‌رسید فریاد می‌کرد: الْفِقْهُ ثُمَّ الْمَتْجَرُ «وسائل الشیعه، ج 12/ ص 282» اول بروید مسائل تجارت را یاد بگیرید، احکام شرعی‌اش را یاد بگیرید، بعد بیایید تجارت کنید؛ معامله حرام نکنید، معامله ربوی نکنید. اگر کسی می‌خواست دیر به دنبال کسبش برود، علی می‌گفت زود پاشو برو: اغْدوا الی‏ عِزِّکمْ‏ «وسائل الشیعه، ج 12/ ص4، ح 10». این مرد عابد اینچنین بود... امیرالمؤمنین به مردم فریاد می‌کرد: اغْدوا الی‏ عِزِّکمْ‏ صبح زود به دنبال عزت و شرف خودتان بروید، یعنی بروید دنبال کار و کسب و روزی‏تان. انسان وقتی که از خود درآمد داشته باشد و زندگی‌اش را خود اداره کند، عزیز است. کار و کسب، عزت و شرافت است. ✅ این را می‌گویند نمونه یک مسلمان واقعی. در عبادت اول عابد است. در مسند قضا که می‏‌نشیند، یک قاضی عادل است که یک سر مو از عدالت منحرف نمی‌شود. میدان جنگ می‌رود، یک سرباز و یک فرمانده شجاع است؛ یک فرمانده درجه اول که خودش فرمود: من از اول جوانی جنگیده‏‌ام و در جنگ تجربه دارم. روی کرسی خطابه می‏‌نشیند، اول خطیب است. روی کرسی تدریس می‏‌نشیند، اول معلم و مدرّس است، و در هر فضیلتی همین‌طور است. این، نمونه کامل اسلام است. اسلام هرگز نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَکفُرُ بِبَعْضٍ‏ را نمی‏‌پذیرد که بگوییم این گوشه اسلام را قبول داریم ولی آن گوشه‌اش را قبول نداریم. انحرافات در دنیای اسلام از همین جا پیدا شده و می‌شود که ما یک گوشه را بگیریم و بچسبیم ولی گوشه‌های دیگر را رها کنیم. به این ترتیب قهراً همه را خراب و فاسد می‌کنیم. 📘 آزادی معنوی 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 💢 حلقۀ شهید زرگری 📚 سیر مطالعاتی 🗓 پنجشنبه ششم دی 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ شهید ورزنده @Gharar
🍀 ورقی از کتاب 🔰 مسئله نفخ روح خداوند در باب خلقت آدمِ اول می‌فرماید: فَإذا سَوَّیتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ«حجر/29» آنگاه که خلقتِ جسمی او را تکمیل کردم و از روح خودم در او دمیدم بر او سجده کنید. این «رُوحی‏» خیلی معنی می‌دهد، حال کلمه «روح» را به هرچه بخواهیم تفسیر کنیم. این آیه نشان می‌دهد که برخلاف آنچه که فلسفه مادی و نیمه مادی عصر اخیر درباره انسان می‌گوید که انسان هرچه هست همین ترکیبات مادی است، چنین نیست. قرآن بعد از «سَوَّیتُهُ» که تمام شدن اعضا و جوارح و ترکیبات ظاهری و جسمانی و مادی است، در سرشت این موجود یک عنصر دیگری را هم وارد کرده است که آن را «روح خدا» می‌نامد؛ چیزی از روح خدا در این موجود دمیده شده است. البته شک ندارد که روح خدا معنایش این نیست که - العیاذ بالله - خداوند در ذات خود جسمی دارد و روحی، و چیزی از روح خودش [در انسان] آمده است. قرآن از یک حقیقت ماورائی در ردیف فرشتگان نام می‌برد که آن را «روح» می‌نامد: تَنَزَّلُ الْمَلائِکةُ وَ الرُّوحُ یا: ینَزِّلُ الْمَلائِکةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِه‏ِِ«نحل/2». قرآن در مورد این حقیقت ماورائی (روح) می‌گوید از جنس این حقیقت ماورائی چیزی در انسان دمیدیم، که مسئله روح مصطلح هم از همین جا می‌آید که این را باید جداگانه بحث کرد. ❓ آیا این مسئله «نفخ روح» فقط مربوط به آدم اول است؟ آن چیزی که از روح خدا دمیده شد، فقط در آدم اول دمیده شد و این استثنائاً برای او بود یا در همه آدم‌ها چنین است؟ ✅ جواب این است که در همه آدم‌ها چنین است. حتی از بعضی آیات قرآن استفاده می‌شود که مسئله سجده ملائکه هم اختصاص به شخص آدم اول ندارد و در واقع سجده به مقام آدم و آدمیت است، که بعد عرض می‌کنیم. در یک آیه که در سوره سجده است این طور می‌فرماید: اَلَّذی أحْسَنَ کلَّ شَی‏ءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأ خَلْقَ اْلإنْسانِ مِنْ طینٍ«سجده/ 7» آن کسی که هر چیزی را که آفرید زیبا آفرید و خلقت انسان را از گِل آغاز کرد. ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ ماءٍ مَهینٍ«سجده/ 8» سپس نسل انسان را از عصاره‌ای از آبی پست - که مقصود «منی» است - قرار داد. ثُمَّ سَوّاهُ سپس او را تسویه کرد؛ یعنی تعدیل کرد و خلقت جسمی‌اش را تکمیل کرد. این «سَوّاهُ» به چه برمی‌گردد؟ به انسان برمی‌گردد یا به نسل؟ می‌گوید ما نسل او را از «ماء مهین» قرار دادیم و سپس او را تعدیل کردیم. ضمیر در « سَوّاهُ» به اولاد انسان [یعنی «نسل»] بر می‌گردد نه آدم اول. فرضاً هم این ضمیر به انسان برگردد، انسان غیر از آدم اول است. می‌فرماید: بَدَأَ خَلْقَ اْلإنْسانِ مِنْ طینٍ. این که «خلقت انسان را از گل آغاز کرد» غیر از این است که خلقت آدم را از گل آغاز کرد. می‌خواهم بگویم اگر ضمیر به انسان هم برگردد مدعای ما ثابت می‌شود. ثُمَّ سَوّاهُ بعد انسان را به طور کلی، یا نسل را -که اگر نسل بگوییم، آدم اول اصلاً از این بیان خارج می‌شود - تسویه کرد. وَ نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ«سجده/ 9» و در او از روح خود دمید. اگر ضمیر به نسل برگردد، همان طور که عده‌ای از مفسرین گفته‌اند، دیگر خیلی صریح است در این که در همه انسان‌ها از روح خدا دمیده شده، و اگر هم به انسان برگردد باز مطلقِ انسان است [و بر همه افراد صدق می‌کند]. بنابراین مسئله نفخ روح از مختصات آدم اول نیست و البته کسی هم خلاف آن را نگفته است؛ چون ممکن است کسی چنین احتمالی بدهد، عرض کردیم. به هر حال قرآن می‌خواهد بگوید در خلقت همه انسان‌ها از روح الهی چیزی هست. 📘 انسان شناسی قرآن 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
📝 گزارش 💢 حلقۀ شهید جابری 📚 سیر مطالعاتی کتب شهید مطهری 🗓 جمعه هفتم دی 🌷 پایگاه شهید چمران 🌴 حوزۀ ش
🍀 ورقی از کتاب 🔰 توأم بودن نماز با امور دیگر: 🔹 1 و 2. نظافت ، حقوق اجتماعی‏ مثلًا نماز، جنبه اخروی خالصش همین است که انسان به یاد خدا باشد، خوف خدا داشته باشد. برای حضور قلب و توجه به خدا که این همه آداب ضرورت ندارد؛ برو وضو بگیر، شستشو کن، خودت را پاکیزه کن. مگر برای نزد خدا رفتن، شستشو کردن هم تأثیر دارد؟ از نظر پیش خدا رفتن تأثیر ندارد که صورت انسان شسته باشد یا نه، ولی خداوند می‌فرماید: اذا قُمْتُمْ الَی الصَّلوةِ فَاغْسِلوا وُجوهَکمْ وَ ایدِیکمْ الَی الْمَرافِقِ‏ وقتی که می‌خواهی به نماز بایستی اول وضو بگیر، صورتت را بشوی، دست‌هایت را بشوی، بعد مشغول نماز شو. می‌بینیم نظافت را با عبادت توأم کرده است. وَ انْ کنْتُمْ جُنُباً فَاطَّهَّروا «مائده/ 6» اگر جُنُب هستی باید تمام بدنت را شستشو دهی. اینجا نظافت مقرون به عبادت است. می‌خواهی نماز بخوانی، محل عبادتت باید مباح باشد، غصبی نباشد؛ آن قالیچه‌‏ای که رویش نماز می‌خوانی، آن لباسی که با آن نماز می‌خوانی باید حلال و مباح باشد. اگر یک نخ غصبی در لباس تو باشد نمازت باطل است. باز اینجا عبادت با حقوق توأم می‌شود. در ضمن اینکه می‌گوید باید خدا را پرستش کنی، می‌گوید حقوق را باید محترم بشماری. یعنی اسلام می‌گوید من پرستشی را که در آن حقوق اجتماعی محترم نباشد اساساً قبول ندارم. آن وقت یک نمازگزار وقتی می‌خواهد نماز بخواند، اول فکر می‌کند این خانه‌ای که من در آن هستم آیا به زور از مردم گرفته‌ام یا نه؟ اگر به زور گرفته‌ام، نمازم باطل است. پس اگر می‌خواهد نماز بخواند مجبور است که خانه‌اش را طوری ترتیب بدهد که برایش حلال باشد، یعنی از صاحب اصلی‏‌اش خریده باشد و یا او را راضی نگه دارد؛ فرش زیر پایش همین‌طور، لباسی که به تن دارد همین‌طور، و حتی اگر حقوقی از فقرا به او تعلق گرفته است، خمس یا زکات آن را باید بدهد و اگر ندهد باز نمازش باطل است. 🔹3. جهت شناسی‏ همچنین به ما می‌گویند اگر می‌خواهید نماز بخوانید باید همه‌تان رو به کعبه بایستید. کعبه کجاست؟ اولین معبدی که برای پرستش خدا در دنیا ساخته شده است‏ (انَّ اوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنّاسِ لَلَّذی بِبَکةَ مُبارَکاً) « آل عمران/ 96». همه‌تان باید رو به اولین معبد و مسجدی که به دست پیغمبر بزرگ خدا ابراهیم و فرزندش اسماعیل ساخته شده بایستید. حالا چرا ما رو به آنجا بایستیم؟ مگر خدا آنجاست؟ مگر خدا در خانه کعبه است (العیاذ بالله)؟ قرآن که می‌گوید: فَأَینَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللهِ‏ «بقره/ 115» رو به هر طرف بایستید، چهره خدا آنجاست. رو به این طرف بایستی یا رو به آن طرف، رو به خدا ایستاده‌ای. رو به بالا نگاه کنی یا رو به پایین، به طرف خدا نگاه کرده‌ای. و پیغمبر فرمود: اگر شما را با ریسمانی تا هفتمین طبقه زمین هم فرو ببرند باز هم به سوی خدا رفته‌اید، به مشرق بروید به سوی خدا رفته‌اید، به مغرب بروید به سوی خدا رفته‌اید، اینجا هم که نشسته‏‌اید با خدا هستید. خدا که جهت ندارد، پس چرا ما باید رو به کعبه بایستیم؟ می‌گوید شما که دارید عبادت انجام می‌دهید، در عین حال باید یک تعلیم و تربیت اجتماعی هم بگیرید. همه‌تان رو به یک نقطه بایستید. اگر این‏جور نباشد، یکی از این طرف بایستد یکی از آن طرف، این مظهر تفرّق و تشتّت است. اما اگر رو به یک نقطه ایستادید، جهت‌شناس هستید؛ همه مسلمین یک جهت را تعقیب می‌کنند. حالا کدام نقطه را انتخاب کنیم که اساساً بوی شرک نداشته باشد؟ می‌گوید آن نقطه‌ای را انتخاب کن که اگر رو به آنجا بایستی باز عبادت را احترام کرده‌ای، رو به جایی می‌ایستی که اولین معبد است. احترام معبد، احترام عبادت است. 🔹4. انضباط وقت‏ باز می‌گوید عبادت که می‌خواهی بکنی، یک وقتِ مشخص و معینی دارد و دقیقه‏‌اش هم حساب می‌شود. وقت نماز صبح از اول طلوع صبح تا اول طلوع آفتاب است و اگر عمداً یک دقیقه قبل از طلوع صبح یا بعد از طلوع آفتاب شروع کنی، نمازت باطل است، درست نیست. باید بین این دو باشد. نمی‌شود بگویی من فعلًا خوابم می‌آید، الآن یک ساعت به طلوع صبح مانده، خدا که خواب و بیداری ندارد، مگر خدا در بین الطلوعین- العیاذبالله- لباس رسمی‌اش را می‏پوشد و آماده قبول کردن نمازها می‌شود؟! برای خدا که تمام ساعات و همه لحظات علی السویه است، لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ‏ «بقره/ 255»، من دیشب بیدارخوابی کشیده‏‌ام، خیلی خوابم می‌آید، می‌خواهم نیم ساعت زودتر نمازم را بخوانم! انضباط وقت را باید بشناسی. 📘 آزادی معنوی 🌷 @Gharargah_mehshekan
قرارگاه فرهنگی مه شکن
🔰زیبایی‌های انسان در قرآن 🔹 آیا انسان مرکب از زشتی و زیبایی است؟ 🔹 آیا انسان هدف آفرینش است؟ 🔹 اختیا
🍀 ورقی از کتاب ✳️ زیبایی‌های انسان در قرآن 🛑 شکل‌گیری شخصیت معنوی انسان در دنیا به طور کلی شخصیت روحی و معنوی انسان در همین دنیا ساخته می‌شود. یک تفاوت میان ساختمان جسمانی و ساختمان روحانی انسان هست که ساختمان روحانی انسان یک منزل عقب‌تر است، یک دوره عقب‌تر است. یعنی چه؟ انسان در عالم رحم تمام جهازات بدنی‌اش ساخته و تکمیل می‌شود. دست و پا و قلب و چشم و ابرو و ریه، همه آنجا ساخته می‌شود. وقتی به این دنیا می‌آید ساخته و تکمیل‌شده است. تغییراتی که در ناحیه جسم در این دنیا می‌توان به بدن داد خیلی محدود است، آنقدر محدود است که نزدیک به صفر است. مثل اینکه فرض کنید که انسان به یک سرزمین سوزان برود رنگش اندکی سیاه‌تر بشود، در یک سرزمین دیگری برود اندکی سفیدتر بشود، غذاهای لطیف‌تری بخورد اندکی لطافت پوستش بهتر شود، غذاهای بدتری بخورد بدآب و رنگ‌تر شود. ولی اساس ساختمان بدن انسان در عالم رحم تمام می‌شود. انسان وقتی به این دنیا می‌آید، این دنیا از نظر روحی به منزله رحم روح است، اعضا و جوارح روحی انسان در اینجا ساخته می‌شود. عوامل این ساختن چیست؟ البته عوامل مختلفی است، نمی‌شود گفت که اراده انسان تنها عاملی است که او را می‌سازد. عوامل محیط که شامل عوامل تاریخی گذشته و عوامل حاضر است همه نقش مهم و فوق‌العادهای در ساختمان روح انسان دارند ولی بدون شک یکی از آن عوامل و بلکه مهم‌ترین آن عوامل که این عامل در آن عوامل می‌تواند اثر فوق‌العاده بگذارد، اراده و خواست خود انسان است؛ یعنی انسان می‌تواند خودش سازنده خودش باشد. به عبارت دیگر قلم قضا و قدر از نظر ساختمان جسمی انسان در اختیار انسان نیست، همان ملائکه مصوِّره این کار را در رحم کردند و تمام شد. اما آن قلمِ قضا و قدر برای ساختن شخصیت واقعی روحی انسان را به دست خود انسان دادند که مثلاً برای خودت عضو بساز، نقش خودت را خودت بکش و طرح خودت را خودت بریز. لهذا قرآن کریم این تعبیر خاص را دارد: وَ مَنْ کانَ فی‏ هذِهِ أعْمى‏ فَهُوَ فِی اْلآخِرَةِ أعْمى‏ وَ أضَلُّ سَبیلاً«اسراء/ 72» هر کسی که در این دنیا کور باشد در آخرت هم کور است و گمراه‌تر. همان طور که در تفاسیر هم بیان شده، مقصود این نیست که هرکس که در این دنیا چشم ندارد در آن دنیا هم چشم ندارد (چون اینجا این محرومیت را دارد، آنجا هم باید داشته باشد)؛ بلکه مقصود این است: کسی که در این دنیا چشم بصیرت ندارد و چشم بصیرتش باز نشده، در آن دنیا هم کور محشور می‌شود؛ چون چشم بصیرت را نه در رحم ساختند و نه در آن دنیا به انسان می‌دهند، چشم بصیرت چیزی است که در همین دنیا باید ساخته شود. این اختصاص به چشم بصیرت ندارد، گوش بصیرت هم همین طور است، قلب بصیرت هم همین طور است. در آیه‌ای دیگر - که تفسیر این آیه هم ضمناً هست - از زبان چنین اشخاصی نقل می‌کند که معترضانه می‌گویند: قالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنی‏ أعْمى‏ وَ قَدْ کنْتُ بَصیراً خدایا چرا مرا کور محشور کردی در حالی که من در آن دنیا چشم داشتم؟! قالَ کذلِک أتَتْک آیاتُنا فَنَسیتَها وَ کذلِک الْیوْمَ تُنْسى‏«طه/ 125 و 126». این کور شدنش را به مَنسی بودن یعنی عنایت به او نبودن تعبیر می‌کند، می‌فرماید: به دلیل اینکه آیات ما را فراموش کردی یعنی ندیدی، اینجا هم نابینا محشور می‌شوی، پس در واقع تو که در آن دنیا چشم دیدن آیات ما را نداشتی در اینجا هم نداری. 📘 انسان شناسی قرآن 🌷 @Gharargah_mehshekan