eitaa logo
قصه های کودکانه
34.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
328 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه های کودکانه
#قصه_کودکانه #قصه_های_پیامبران 🌼حضرت یوسف #قسمت_ششم حضرت یوسف دید که خدمتکار هفت در را به ترتیب
👆 🌼حضرت یوسف -اگه پیراهن یوسف از پشت سرش پاره شده زلیخا گناه کار است ولی اگر پیراهن یوسف از جلو پاره شده باشه یوسف گناه کاره. همه از حرف زدن آن بچه تعجب کرده بودند. همسر زلیخا با عجله پیراهن حضرت یوسف را نگاه کرد و پیراهن حضرت یوسف از پشت سرش پاره شده بود. زلیخا خیلی ترسیده بود و همسرش با ناراحتی گفت: -تو گناه کاری و زن مکاری هستی. بعد با ناراحتی به حضرت یوسف گفت: -از تو هم می‌خوام این موضوع رو به هیچ کس نگی. حضرت یوسف هیچ وقت در مورد اتفاقاتی که پیش آمده بود با هیچ کس صحبت نکرد اما کم کم همه ی مردم همه چیز را فهمیده بودند و برای هم تعریف می‌کردند. زلیخا که می‌خواست به هر طریقی که شده حرف خودش را ثابت کند تصمیم جدیدی گرفت و همه ی زن‌های پولدار مصر را دعوت کرد و به حضرت یوسف گفت: -هر وقت که به تو گفتم بیا داخل. زن‌های پول دار دعوت شده بودند و می‌گفتند و می‌خندیدند. زلیخا نگاهی به آن‌ها انداخت و گفت: -از همه ی شما زن‌ها خواهش می‌کنم که خوش باشین و از این نارنج‌هایی که برایتان آماده کردم بخورین. زلیخا به همه ی آن‌ها نگاه کرد وقتی زن‌ها داشتند نارنج‌ها را با چاقو پوست می‌گرفتند دستور داد تا حضرت یوسف داخل بیاید. حضرت یوسف با ناراحتی وارد شد و زن‌ها با دیدن صورت زیبا و نورانی حضرت یوسف آن قدر به او جذب شدند که دست‌های خودشان را بریدند. حضرت یوسف خیلی با عجله وارد شد و بشتاب میوه ای را گذاشت و رفت در حالی که واقعاً ناراحت و افسرده شده بود. زلیخا گفت: -همه ی شما همین یه بار و چند لحظه این جوان زیبا را دیدن و دست‌های خودتون رو بریدین. من سال‌ها است که او را می‌بینم و بهش علاقه دارم. آن وقت شما پشت سرم حرف می‌زنین. زن‌ها که خودشان هم از حضرت یوسف خوششان آمده بود ، حالا به زلیخا حق می‌دادند. زن‌های دیگر هم در نقشه‌های زلیخا شرکت می‌کردند و هر کدام به حضرت یوسف پیشنهاد می‌دادند. یکی می‌گفت: -مگه تو احساس نداری که به عشق و علاقه توجهی نمی کنی؟ یکی دیگر می‌گفت: -زلیخا زن قدرتمند و پول دار است. اگر در کنار او باشی می‌تونی از همه ی ثروت و قدرت زلیخا استفاده کنی. حضرت یوسف که از حرف‌ها و کارهای زن‌ها ناراحت و عصبانی شده بود می‌گفت: -تمام عشق و علاقه ی من به خدای بزرگ است. من هیچ وقت در گناهی که شما می‌گین شرکت نمی کنم. آخه چرا شما این قدر گناه کار هستین چرا ارزشی برای خانواده‌هاتون و آبروتون قائل نیستین. من دنیای بزرگ پول و طلا و قدرت را نمی خوام و خدا برایم به همه چیز می‌ارزد. شما هم بهتره دست بردارین چون هیچ وقت به آرزوتون نمی رسین. ... ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
38.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ابو علی سینا 🌸🌸🌼🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ستاره ایی برای پیراهن سارا_صدای اصلی_50226-mc.mp3
3.87M
🌸 ستاره ای برای پیراهن سارا 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼بیلش را پارو کرده می گویند، اگر کسی چهل روز پشت سر هم جلو در خانه اش را آب و جارو کند، حضرت خضر به دیدنش می آید و آرزوهایش را برآورده می کند. سی و نه روز بود که مرد بیچاره هر روز صبح خیلی زود از خواب بیدار میشد و جلو در خانه اش را آب میپاشید و جارو می کرد. او از فقر و تنگدستی رنج میکشید به خودش گفته بود اگر خضر را ببینم به او میگویم که دلم میخواهد ثروتمند بشوم. مطمئن هستم که تمام بدبختیها و گرفتاریهایم از فقر و بی پولی است. روز چهلم فرارسید. هنوز هوا تاریک و روشن بود که مشغول جارو کردن شد. کمی بعد متوجه شد مقداری خاروخاشاک آن طرفتر ریخته شده است با خودش گفت: با این که آن آشغالها جلو در خانه من نیست، بهتر آنجا را هم تمیز کنم هر چه باشد امروز روز ملاقات من با حضرت خضر است، نباید جاهای دیگر هم کثیف باشد.. مرد بیچاره با این فکر آب و جارو کردن را رها کرد و داخل خانه شد تا بیلی بیاورد و آشغالها را بردارد. وقتی بیل به دست برمی گشت، همه اش به فکر ملاقات با خضر بود با این فکرها مشغول جمع کردن آشغالها شد. ناگهان صدای پایی شنید سربلند کرد و دید پیرمردی به او نزدیک میشود پیرمرد جلوتر که آمد سلام کرد. مرد جواب سلامش را داد. پیرمرد پرسید :صبح به این زودی اینجا چه میکنی؟ مرد جواب داد دارم جلو خانه ام را آب و جارو میکنم آخر شنیده ام که اگر کسی چهل روز تمام جلو خانه اش را آب و جارو کند،حضرت خضر را میبیند. پیرمرد گفت :حالا برای چی میخواهی خضر را ببینی؟ مرد گفت آرزویی دارم که میخواهم به او بگویم.. پیرمرد گفت: چه آرزویی داری؟ فکر کن من خضر هستم، آرزویت را به من بگو.. مرد نگاهی به پیرمرد انداخت و گفت: برو پدرجان برو مزاحم کارم نشو. پیرمرد اصرار کرد حالا فکر کن که من خضر باشم. هر آرزویی داری بگو.. مرد گفت: تو که خضر نیستی خضر میتواند هر کاری را که از او بخواهی انجام بدهد.. پیرمردگفت: گفتم که فکر کن من خضر باشم هر کاری را که میخواهی به من بگو شاید بتوانم برایت انجام بدهم.. مرد که حال و حوصله ی جروبحث کردن ،نداشت رو به پیرمرد کرد و گفت اگر تو راست میگویی و حضرت خضر هستی، این بیلم را پارو کن ببینم‌. پیرمرد نگاهی به آسمان کرد چیزی زیرلب خواند و بعد نگاهی به بیل مرد بیچاره انداخت در یک چشم به هم زدن بیل مرد بیچاره پارو شد مرد که به بیل پارو شده اش خیره شده بود تازه فهمید که پیرمرد رهگذر حضرت خضر بوده است. چند لحظه ای که گذشت سر برداشت تا با خضر سلام و احوالپرسی کند و آرزوی اصلی اش را به او بگوید، اما از او خبری نبود. مرد بیچاره فهمید که زحماتش هدر رفته است. به پارو نگاه کرد و دید که جز در فصل زمستان به درد نمیخورد در حالی که از بیلش در تمام فصلها میتوانست استفاده کند. از آن به بعد به آدم ساده لوحی که برای رسیدن به هدفی تلاش کند اما در آخرین لحظه به دلیل نادانی و سادگی موفقیت و موقعیتش را از دست بدهد میگویند بیلش را پارو کرده است. ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
9.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه ما ایرانیان با کارتونِ پینوکیو خاطرات زیادی داریم و بارها آن را تماشا کردیم اما تا حالا به ورای شخصیت‌های آن فکر نکرده بودیم! خالق ایتالیاییِ این اثر ماندگار و محبوب، پرده از راز خلق شخصیت‌ها برداشته که واقعاً شنیدنی است. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه های کودکانه
👆 #قصه_کودکانه #قصه_های_پیامبران 🌼حضرت یوسف #قسمت_هفتم -اگه پیراهن یوسف از پشت سرش پاره شده زلی
🌼حضرت یوسف حضرت یوسف توی اتاقش مثل همیشه گوشه ی پنجره نشست و از بس به خاطر این اتفاق‌ها ناراحت شده بود در حالی که اشک می‌ریخت. به خدا گفت: -خدایا از تو خواهش می‌کنم که به من کمک کنی من از دست این زن‌های بی آبرو خسته شدم.آن‌ها گناه کار هستن و در حال بت پرستی و گناه هستن و من را هم به گناه دعوت می‌کنن. خدایا تو خودت می‌دونی که من چقدر از گناه بدم می‌آید و دوری می‌کنم از هر چه گناه است. حضرت یوسف با خدا درد و دل کرد و گریه اش گرفت و به خدا سجده کرد. در همین حال بود که زلیخا داشت با عزیز مصر در مورد زندان انداختن حضرت یوسف صحبت می‌کرد. عزیز مصر می‌دانست که حضرت یوسف بی گناه است و زن خودش گناه کار، اما قبول کرد حضرت یوسف را به زندان بیندازد. زلیخا از این که توانسته بود حضرت یوسف را به زندان بیندازد خوشحال بود و فکر می‌کرد حضرت یوسف از زندانی شدن می‌ترسد و پشیمان می‌شود. اما حضرت یوسف از این خبر خوشحال شده بود و می‌دانست خدا دعاهایش را برآورده کرده و حالا می‌توانست از این زن‌های گناه کار دور باشد. زندان جای تاریک و کثیفی بود که حضرت یوسف با دیدن اوضاع بد زندانی‌ها خیلی ناراحت بود. زندانی‌ها کثیف و مریض بودند. حضرت یوسف با مهربانی و اخلاق خویش همه ی زندان‌ها را به خود جذب کرد و زندانی‌ها هر چه حضرت یوسف می‌گفت انجام می‌دادند. حضرت یوسف در هر کاری آن‌ها را راهنمایی می‌کرد. به هر کسی که مشکلی برایش پیش می‌آمد کمک می‌کرد. یک شب دو تا از زندانی‌ها هر دو خواب دیدند و چون حضرت یوسف را دانا می‌دانستند تصمیم گرفتند خوابشان را برای حضرت یوسف تعریف کنند. آن‌ها نگاهی به حضرت یوسف انداختند. حضرت یوسف داشت خدا را عبادت می‌کرد. آن‌ها صبر کردند تا او  عبادتش را تمام کند. حضرت یوسف سر از سجده بلند کرد و با مهربانی به آن‌ها گفت: چی شده؟ یکی از آن‌ها گفت: -من و دوستم، مسئول غذای پادشاه بودیم و حالا گرفتار زندان شدیم. دوستش گفت: -ما خواب‌هایی دیدیم می‌دونیم که تو می‌تونی برامون بگی که خوابمون یعنی چه؟ حضرت یوسف گفت: -خب، حالا بگین که چه خوابی دیدین. یکی از آن‌ها گفت: -من خواب دیدم که خوشه‌های انگور را از درخت کنده و آن قدر فشار می‌دم تا آب شود. دوستش گفت: -من هم خواب دیدم که سبدی نان را روی سرم گرفتم و پرنده‌ها از نان می‌خورن. از تو می‌خواییم که ما رو از تعبیر خوب خوابمون با خبر کنی. حضرت یوسف گفت: -اگر به شما بگم که غذا چیه شما به حرف‌های من ایمان می‌یارین؟ همه به هم نگاه کرند و گفتند: -حتماً به تو ایمان می‌یاریم. بگو غذا چیه؟ حضرت یوسف گفت: -این علم و دانایی است که خدای بزرگ و یگانه به من داده. خدای من بت‌ها و سنگ‌ها و خورشید و ستاره‌ها و هر چیز بی ارزش دیگری نیست. خدای من خدای یعقوب، ابراهیم و موسی است که بر همه چیز دانا و توانا است. خدایی که پیامبر‌ها برای راهنمایی انسان فرستاد. همه به حرف‌های حضرت یوسف گوش می‌دادند و تعجب می‌کردند. ناگهان یکی از آن‌ها از جا بلند شد و گفت: -یعنی تو پیامبر خدا هستی؟ حضرت یوسف گفت: -بله. من وظیفه دارم که شما را به سوی خدای یگانه دعوت کنم. زندانی دیگر گفت:... ... ✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز می‌باشد. 🌸🍂🍃🌸 کانال تربیت کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
صدف حلزون کوچولو_صدای اصلی_50980-mc.mp3
4.7M
🌸 صدف حلزون کوچولو 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ فرا رسیدن اربعین سید و سالار شهیدان اباعبدالله حسین علیه السلام تسلیت 🖤🥀 🌸🌸🖤🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4