eitaa logo
قصه های کودکانه
34.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
324 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
‼️کپی برداری از مطالبِ کانال بدون ذکر نام کانال نبوده و حق الناس محسوب میشود. 👈لطفا با انتشار مطالب با ذکر نام کانال ما را به دیگران معرفی نمایید.👇 @Ghesehaye_koodakaneh
4_6012844499460424613.m4a
3.23M
⛅️⛅️⛅️ « طاووس و لاک پشت» 🐢 : مینا علیزاده( گوینده کشف استعداد برتر از اصفهان) کننده : فردین احمدی 🎧 : فردین احمدی 🍃🍃🍃🍃 @Ghesehaye_koodakaneh
👇 کلاغ خبرچین @Ghesehaye_koodakaneh یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. در جنگلی بزرگ وزیبا ، حیوانات مهربان و مختلفی زندگی می کردند . یکی از این حیوانات کلاغ پُر سر و صدا و شلوغی بود که یک عادت زشت داشت و آن این بود که هر وقت ، کوچکترین اتفاقی در جنگل می افتاد و او متوجه می شد ، سریع پر می کشید به جنگل و شروع به قار قار می کرد و همه ی حیوانات را خبرمی کرد . هیچ کدام از حیوانات جنگل دل خوشی از کلاغ نداشتند .🐦😕 آن ها دیگر از دست او خسته شده بودند تا این که یک روز کلاغ خبر چین وقتی کنار رودخانه نشسته بود و داشت آب می خورد ، صدایی شنید . . . فیش ، فیش . . . بعد ، نگاهی به اطرافش انداخت و ناگهان مار بزرگی را دید که سرش را از آب بیرون آورده است . فیش ، فیشِ . . . کلاغ از دیدن مار خیلی ترسید ، از شدت وحشت ، تمام پرهای روی سرش ریخت و پا به فرار گذاشت.🐦😮🐍 کلاغ خبرچین ، همین طور پر زنان حرکت کرد تا بالاخره به لانه اش رسید . وقتی که به آینه نگاهی انداخت ، تازه فهمید که پرهای سرش ریخته است خیلی ناراحت شد و شرع به گریه کرد.🐦😢 طوطی دانا با دیدن کلاغ که روی سرش را با پارچه پوشانده بود شروع کرد به خندیدن . کلاغ با دیدن خنده های طوطی سریع پارچه را از روی سرش برداشت . طوطی با دیدن سر بدون پر کلاغ باز هم شروع به خندیدن کرد وگفت : پرهای سرت کجا رفته ؟ پس این همه گریه به خاطر کله ی کچلت بود ؟🤕😄 کلاغ ماجرای ترسش را برای طوطی بازگو کرد و طوطی هم با شنیدن حرف های کلاغ شروع به خندیدن کرد . کلاغ گفت : یعنی تو از ناراحتی من این قدر خوشحالی ؟😳😕😄 طوطی جواب داد : آخر همه ی حیوانات جنگل می دانند که مار آبی هیچ خطری ندارد و هیچ کس هم از مار آبی نمی ترسد اما تو آن قدر ترسیده ای که پرهای سرت هم ریخته است . اگر حیوانات جنگل بفهمند که چه اتفاقی افتاده است کلی می خندند .😰😄 کلاغ با شنیدن این جمله ها به التماس افتاد ، گریه می کرد و می گفت : طوطی جان خواهش می کنم این کار را نکن اگر حیوانات جنگل بفهمند که چه اتفاقی برایم افتاده آبرویم می رود.😰🐦 طوطی گفت : کلاغ جان یادت هست وقتی اتفاقی برای حیوانات جنگل می افتاد سریع پر می کشیدی و به همه جار می زدی و آبروی آن ها را می بردی ؟ حالا ببین اگر چنین بلایی بر سر خودت بیاید چه حالی پیدا می کنی !🗣 کلاغ کمی فکر کرد و گفت : حالا دیگر فهمیده ام که چه قدر اشتباه می کردم و چه قدر حیوانات را آزار می دادم خواهش می کنم آبروی مرا پیش حیوانات جنگل نبر؛ من هم قول می دهم که هرگز کار های گذشته را تکرار نکنم ، اصلاً تصمیم می گیرم که هر وقت پرهایم درآمد ، بروم و از تمام حیوانات جنگل عذر خواهی کنم .😔 طوطی دانا با دیدن حال و روز کلاغ و پشیمانی از رفتار گذشته اش به او قول داد که دارویی برایش درست کند تا هرچه زودتر پرهای سرش در بیایند.🐦 @Ghesehaye_koodakaneh
بهار کیه و بهار چیه.mp3
4.98M
بهار کیه و بهار چیه بی بی گلاب پیرزن مهربون قصه هر روز میومد توی حیاط و به گل های پژمرده و خشک شده باغچه نگاه میکرد و میگفت... 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
🌹🎀🌹🎀🌹🎀🌹🎀🌹🎀🌹🎀 @Ghesehaye_koodakaneh 🚺🚹🚼 آموزش سوره مقدمه :‌ آموزش قرآن بهتر است غير مستقيم و در قالب داستان باشد تا كودكان با تفسير ســوره مـورد نظـــــر كاملا " آشنا شوند ؛‌ از اين رو داستانـــي براي  كودكــان تعــريف مي كنيم تا آمادگــي لازم را جهــت آموزش سوره ناس پيدا كنند. توي داستان ما يه پسر بود كه اسمش سعيد بود. سعيد  روي پله حياط خونشون نشسته بود و به توپ قشنگي كه پدرش براش خريده بود نگاه مي كــرد ناگهان يكي تو دلش پچ پچ كرد و گفت :‌سعيد برو توپ بردار بزن به شيشه اتاق تا شيشـه بشكنــه و با صداي شكستن شيشه همه رو بيدار كن ،‌آنوقت مي توني با برادرت بازي كني . سعيـــد گفت :‌بهتــــره همينكار رو انجام بدهم ، خوب فكريه ! همينكه مي خواست توپ رو برداره يكدفعه پرتش مي كنه روي زمين ! ياد حرف خانم مربي مي افته كه توي مهد قرآن گفته بود ،‌بچه ها هر موقع (( شيطون زشت و ناقلا )) اومد تو دلتون قلـقلـكتـون داد و خواست كه شما كارهاي بد انجام بدين سوره ناس رو بخونيد تا اون شيطــونه از شمـا دور دور بشه  سعيد شروع كرد به خوندن سوره ناس و مامان صداش كرد سعيــد پســرم ؛‌بيــا بـرادرت بيــدار شــد، عصــرونه بخــوريد و مي تونـيد با هم بــازي كنيد . سعيد خيلي خوشحــال شد كه گــول شيطـــون رو نخورده بود و خدا را شكر كرد . اهداف درس :‌ كارها را با نام خدا آغاز كنيم . از شرو بدي وسوسه هاي شيطون به خداوند پناه مي بريم . بعضي از انسانها هم ممكن است ما را به بدي دعوت كنند. قرآن آموزان عزيز قادر به گفتن معاني كلمات زير مي باشند . قل  :‌  بگو  ،‌  ناس  :‌  مردم  ،‌  الله  :  خداوند   ،‌ ملك  :‌  فرشتگان  ،‌ وسواس  :‌ وسوسه ها  ،‌  خناس ‌:  شيطان  ،‌  صدور :‌  سينه ها  🌹🎀🌹🎀🌹🎀🌹🎀🌹🎀🌹🎀🌹🎀 ارسال پیام توسط سرکار خانم حسین آبادی از اعضای گروه وکانال 💌 🍃🍂🌸🍃🍂🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
كودك را به عجله كردن،مجبور نكنيد. زود باش. دير شد. ما همه منتظر تو هستيم. مفهوم اين كلمات و جملات براي كودك اين است كه من بلد نيستم(عدم اعتماد به نفس)، من موفق نميشوم(عدم اعتماد به نفس)، من خوب نيستم(عدم عزت نفس).تصور كنيد همسر شما یکی از اين جملات را ده بار تكرار كند و هر بار صدايش را بالا تر ببرد.شما چه میكنيد؟ ابتدا نمیشنويد و سپس عصبانی ميشويد. به عبارتی این جملات باعث نمیشوند كودك كارهايش را انجام دهد بلكه در او اضطراب و خشم توليد ميگردد. @Ghesehaye_koodakaneh
قصه کودکانه گروه سنی3تا6سال @Ghesehaye_koodakaneh
‍ ‍ روزي روزگاري در جنگلي زيبا، خرگوش مغروري زندگي مي كرد كه مشهور به سريع دويدن بود. همين، باعث شده بود كه خرگوش به خودش مغرور شود و دائم لاك پشت را به خاطر كند راه رفتنش مسخره كند. يك روز لاك پشت كه از حرفها و حركات خرگوش عصباني بود به او گفت: « خرگوش جان! همه مي دانند كه تو سريع هستي ولي چه فكر كرده اي؟ تو با تمام قدرتت باز هم قابل شكست هستي ! » خرگوش به حالت تمسخر شروع به آه و ناله كرد و گفت: « واي شكست؟ مسابقه با كي؟ مطمئناً با تو نبايد باشد؟ هيچ كس در دنيا وجود ندارد كه بتواند با من مقابله كند، خودت كه مي داني من سريع ترين هستم. » لاك پشت از لافهاي بيهوده خرگوش عصباني بود، به همين خاطر با او قرار مسابقه اي را گذاشت. در روز مسابقه هر دو،‌ در خط شروع قرار گذاشتند. وقتي مسابقه شروع شد، خرگوش خميازه اي كشيد و خواب آلود بود ، لاك پشت هم با زحمت زياد راه را در پيش گرفت. وقتي كه خرگوش ديد رقيبش چطور به آرامي راهپيمايي مي كند با خود گفت: ( كمي مي خوابم و بعد بلند مي شوم) و به سرعت خوابش برد. بعد از اينكه از خواب بيدار شد به دنبال لاك پشت راه افتاد و ديد كه او مسير زيادي را طي نكرده است، تصميم گرفت كه صبحانه مفصلي بخورد. در همان نزديكي ، مزرعه كلم ديد و آنجا رفت تا كمي كلم بخورد، شروع به خوردن كرد و چون زياده روي كرد و آفتاب هم به شدت مي تابيد باز خوابش گرفت، تصميم گرفت چرت كوچكي بزند و با خود گفت: ( قبل از اينكه با سرعت بي نظيرم از خط پايان رد شوم و برنده شوم كمي مي خوابم. ) خرگوش در حاليكه چهره لاك پشت را به هنگام بازنده شدن مجسم مي كرد به خواب عميقي فرو رفت. خورشيد كم كم غروب مي كرد و لاك پشت با زحمت به سمت خط پايان پيش مي رفت و فقط 100 متر با آن فاصله داشت كه در آن لحظه خرگوش با جستي از خواب پريد. باز هم به حالت مسخره و توهين لاك پشت را نگاه كرد ولي ديد كه تنها چند متر با خط پايان فاصله دارد، بعد شروع به جست و خيز كرد و آنقدر دويد كه زبانش از دهانش بيرون زد و شروع به نفس نفس زدن كرد. براي خرگوش مغرور ديگر دير شده بود. لاك پشت به آرامي از خط پايان گذشت و او را شكست داد. خرگوش هم با خستگي بيهوده، ناراحتي و پشيماني به خط پايان رسيد و كنار لاك پشت به زمين افتاد و لاك پشت در حاليكه به آرامي به چهره او لبخند مي زد مي گفت: « به آرامي و پيوسته، هر كاري را بهتر مي شود انجام داد. » نتيجه اينكه: 1- هيچ وقت به هيچ كدام از تواناييهاي خودمان مغرور نباشيم و آن را به رخ ديگران نكشيم چون ممكن است ديگران خصلتهاي خوبي داشته باشند كه ما از آن بي نصيب باشيم. 2- با اراده و زحمت و تلاش مي توان هر غير ممكني را ممكن كرد و به هدف رسيد، مثل لاك پشت كه اينكار را كرد. 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh
🦁🦁باغ وحش🐼🐼 تو قفسهاي باغ وحش حيوونهاي رنگارنگ پرنده هاي كوچولو  ميمون و شير و پلنگ ميمونه شكلك مي سازه مَردُمو خوشحال ميكنه با يه دونه توپ سفيد تنهايي فوتبال مي كنه نگاه كنيد خرسَه رو ايستاده روي دو پا خرگوشه رو نگاه كنيد   هي مي پره رو هوا طاووس رو نگاه كنيد  چه خوشگل و قشنگه چترشو هي باز مي كنه ناز و خوش آب و رنگ 🐨 🐯🦁 🐷🐰🐱 🙊🐻🐼🐰 🐹🦁🐯🐼🐷 @Ghesehaye_koodakaneh
پرپری.mp3
4.92M
قصه شب پرپری فصل زیبای بهار بود، همه جا سرسبز و قشنگ. باغچه ها پر از گل های رنگارنگ بودن، آسمون هم آبی بود. هوا خوب بود و بهاری همه شاد بودن اما مینا کوچولو... کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh