eitaa logo
قصه های کودکانه
34.6هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
917 ویدیو
327 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
چرا همچینی؟ انگار غمگینی! کاکلی از توی لانه بیرون پرید. نگاهی به اطراف کرد. صدا زد:«قدقد،قدا آقا خروسه رفتی کجا؟ زودی بیا، دیرمیشه‌ها» آقا خروسه پشت پرچین داشت دانه می‌چید. صدای کاکلی را که شنید سریع دوید:«کاکلی جونم، مهربونم، چی دیر می‌شه؟ رفتن به بیشه؟» کاکلی خندید. خروسه‌ را دید. آرام پرسید:«کی گفت بیشه؟ امروز عیده‌ها، کو هفت سینِ ما؟» کاکلی سرش را پایین انداخت. خروسه روی سرش پر کشید:«نباشی غمگین، زودی می‌چینم، یه سفره هفت‌سین!» راه افتاد. این طرف رفت، آن طرف رفت. با خودش گفت:«هفت‌سین چی می‌خواد؟ یادم نمیاد!» چشمش به سبزه‌هایی که تازه از خاک بیرون آمده بودند افتاد. کمی سبزه چید و همان‌جا نشست. کلاغه قارقارکنان روی درخت نشست:«چرا همچینی؟ انگار غمگینی!» خروسه کاکل قرمزش را تکان داد:«داره عید میاد، کاکلی جونم هفت‌سین می‌خواد» کلاغه پر زد و رفت. اما زود برگشت. توی پنجه‌هایش یک سیب داشت. سیب قرمز توی هوا چرخ خورد، جلوی پای خروسه افتاد. چشمان خروسه برق زد:«ممنون از شما، لطفا بازم پیش ما بیا» کلاغه که رفت، خروسه با خودش گفت:«این شد دوتا، پنج‌تاش از کجا؟» هاپو از خواب بیدار شد. خروسه را دید. جلو رفت و گفت:«چرا همچینی؟ انگار غمگینی؟» خروسه به هاپو نگاه کرد و گفت:«داره عید میاد، کاکلی جونم هفت‌سین می‌خواد» هاپو به سبزه و سیب نگاه کرد و گفت:«اینا شد دوتا، می‌مونه پنج‌تا، دنبالم بیا» خروسه همراه هاپو رفت. هاپو یکدفعه ایستاد. کنار مزرعه یک سبد روی زمین بود. هاپو گفت:«اینم یه سین، بردار و ببین» خروسه به سبد نگاه کرد و گفت:« شد سه سین حالا، بقیه‌ش از کجا؟» هاپو سرش را خاراند و گفت:«بیا زود بریم، خیلی کار داریم» خروسه سیب و سبزه و سبد را کنار هم گذاشت و دنبال هاپو راه افتاد. کنار پله‌های کلبه، یک جعبه‌ی ابزار بود. در جعبه باز بود. تکه‌ای سیم از توی جعبه بیرون زده بود. هاپو جستی زد. سیم را برداشت و گفت:«اینم شد چهار، نزدیک شد بهار» خروسه سیم را با نوکش برداشت و کنار بقیه‌ی سین‌ها گذاشت. هاپو هاپ هاپ کرد و گفت:«اقا خروسه نخوری غصه، زودی بیا، یه سین هست اینجا» خروسه کنار هاپو ایستاد. به سم‌پاش که جلوی هاپو بود نگاه کرد. لنگه‌پا عقب پرید و گفت:«وای خطرناکه، خیلی ترسناکه!» هاپو خندید. راه افتاد و رفت. کمی جلو تر صدا زد:«اینم یه سینِ، فقط سنگینِ» خروسه به سنگ نگاه کرد. هاپو چشمانش را تیز کرد و گفت:«برو سین‌ها رو زودی بیار، روی سنگ بذار» خروسه سیب، سبزه، سبد و سیم را روی سنگ گذاشت. او حالا پنج تا سین داشت. کلاغه قارقار کنان برگشت. روی پرچین نشست. توی نوکش یک سوزن برق می‌زد. سوزن را همان‌جا گذاشت و گفت:«اینم یه سین، گذاشتم زمین، وقتی زمستون، اومد یه مهمون، جا گذاشت سوزن، مرغه داد به من» خروسه سوزن را برداشت و روی سنگ گذاشت. سین‌ها را شمرد:«یک سین کمه، تو دلم غمه» به اطراف نگاه کرد. سطل آب را کمی دورتر دید. به طرفش دوید و گفت:«هفت‌سینم جور شد، غصه‌ هم دور شد» سطل را با کمک هاپو کنار سنگ گذاشت. به لانه برگشت. پر کاکلی را گرفت و پیش هفت‌سین برد. همه کنار هم نشستند تا سال نو تحویل شد. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸عمو نوروز👇 🍃مطلب بعدی👇 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
عمو نوروز_عمو نوروز_266678.mp3
3.35M
🌸عمو نوروز👇 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸عمو نوروز 🍃قصه در مطلب بعدی امشب👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
عمو نوروز_صدای کل کتاب_57938.mp3
15.48M
🍃 عمو نوروز 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
پر شد از بوی گل، کوچه‌ها و خانه‌ها باز هم آغاز شد رقص پروانه‌ها باز هم پهن شده سفره هفت سین سبز شد، سرخ شد، هر کجای زمین نوروز 1400 بر شما تسنیمی های عزیز مبارک ❤️ @tasnimshopp 🕊زندگی به سبک تسنیم🕊
‏در این دنیا دو چیز بهترینند ‌‏زندگی کردن از سر شوق ‏و خندیدن از ته دل😊 ‏ ‏آرزو می‌کنم تو سال جدید به هر دو این‌ها برسید🌸 ‏🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ عیدی‌ كودكان‌ را از آنها نگیرید... 💸بعضی‌ از والدین‌ پول‌های‌ عیدی‌ كودكان‌ را از آنها می ‌گیرند حال‌ یا به‌ بهانه‌ این‌ كه‌ می‌خواهند برایشان‌ نگه‌ دارند و یا به‌ بهانه‌های‌ دیگر به‌ هر حال‌ آنها را از لذت‌ عیدی‌ داشتن‌ و خرید كردن‌ محروم‌ می‌ كنند؛ و این‌ كار درستی‌ نیست. 💸بایستی‌ عیدی‌ بچه‌ها را به‌ خود آنها بدهیم؛ و اگر سن‌ آنها كم‌ است‌ و هنوز نمی‌ دانند كه‌ با آن‌ پول‌ها چه‌ كنند، بهتر است‌ پدر و مادر آنها را به‌ مغازه‌ ببرند و ضمن‌ توضیحی‌ كه‌ برایشان‌ می‌ دهند از آنها بخواهند كه‌ اسباب‌بازی‌ یا چیز دیگری‌ را انتخاب‌ كنند.  💸پول‌ یا هدیه‌ای‌ كه‌ دیگران‌ به‌ كودك‌ می‌دهند مورد تمسخر قرار ندهید : از دیگر وظایف‌ والدین‌ این‌ است‌ كه‌ به‌ كودكانشان‌ آموزش‌ دهند انسان‌هایی‌ قدردان‌ باشند. چنانچه‌ ما عیدی‌ كودك‌ را مورد انتقاد قرار ندهیم‌ و درباره‌ كم‌ یا زیاد بودن‌ ارزش‌ مادی‌ آن‌ صحبت‌ نكنیم‌ و نیز شخص‌ عیدی ‌دهنده‌ را قضاوت‌ نكنیم، بلكه‌ به‌ فرزندمان‌ فرهنگ‌ تشكر كردن‌ را بیاموزیم، این‌ مهم‌ انجام‌ می‌پذیرد. 🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ‍ 🐻🏕سه بچه خرس🏕🐻 روزی روزگاری، سه بچه خرس با مادرشان در گوشه ای از جنگل زندگی می کردند. خرس اول خیلی تنبل بود. دوست داشت از صبح تا شب بخوابد و هیچ کار نکند. خرس دوم خیلی شکمو بود. دوست داشت از صبح تا شب بخورد و هیچ کار نکند. اما خرس سوم نه تنبل بود و نه شکمو. خیلی هم زرنگ بود. روزی مادر بچه خرسها، آنها را صدا کرد و گفت: بچه های من، شما دیگر بزرگ شده اید. وقت این رسیده که هر یک از شما برای خودش خانه ای بسازد. خرس تنبل گفت: وای چه کار سختی! اما حالا که مجبورم، یک خانه از کاه می سازم که آسان است. بعدهم رفت و خانه کاهی اش را ساخت. آن را به برادرهایش نشان داد و گفت: ببینید چه خانه قشنگی ساخته ام! خرس شکمو گفت: خانه ات قشنگ است، امامحکم نیست. اگر باد بوزد، زود خراب می شود. من خانه ام را از چوب می سازم. بعد هم رفت و چوب آورد و مشغول ساختن خانه اش شد. خانه چوبی او هم خیلی زود آماده شد. خرس زرنگ چرخ دستی کوچکش را پر از آجر کرده بود و می کشید. خانه چوبی برادرش را دید و گفت: خانه تو هم زیاد محکم نیست. باد و باران آن را خراب می کند. من می خواهم خانه ام را با آجر بسازم. خرس شکمو ناراحت شد و گفت: ساختن خانه آجری خیلی طول می کشد. تا شب تمام نمی شود. شب هم گرگ می رسد و تو را می خورد. خرس زرنگ چیزی نگفت. به کارش ادامه داد. او تمام روز کار کرد. چرخ دستی اش را پر از آجر می کرد و می آورد. آجرها را هم می چید و خانه اش را می ساخت. وقتی هوا تاریک شد، خانه آجری او هم تمام شد. با شادی به خانه اش نگاه کرد و گفت: به به، چه خانه خوب و محکمی ساخته ام! ناگهان صدای زوزه گرگ در جنگل پیچید. خرس زرنگ اصلا نترسید. رفت توی خانه اش، در را بست و با خیال راحت خوابید. اما برادرهایش در خانه هایشان از ترس می لرزیدند. روز بعد، بچه خرسها به دیدن مادرشان رفتند. به او خبر دادند که خانه هایشان را ساخته اند. مادر خیلی خوشحال شد. گفت: آفرین بچه های من! حالا وقت این است که در زمین جلوی خانه تان چیزی بکارید و مشغول کار شوید. بچه خرسها قبول کردند. بعد هم از مادر خداحافظی کردند. به طرف خانه های خودشان به راه افتادند. در میان راه، آقا گرگه آنها را دید. با خودش گفت: به به، چه بچه خرسهای چاق و چله ای! حتما خیلی خوشمزه اند. باید آنها را بگیرم و بخورم. بعد هم آهسته و بی سرو صدا دنبالشان به راه افتاد. سه بچه خرس، بی خبر از گرگ سیاه، به خانه هایشان رفتند. آقا گرگه با خودش گفت: خب اول به سراغ خرسی می روم که خانه کاهی دارد. و راه افتاد و رفت به طرف خانه کاهی. در زد وگفت: خرس کوچولو، خرس مهربان، در را باز کن، رسیده مهمان. خرس تنبل صدای گرگ را شناخت و گفت: نه در را باز نمی کنم. چون می دانم تو گرگی، گرسنه و بزرگی. آقا گرگه عصبانی شد و گفت: حالا که اینطور است، فوت می کنم به خانه ات. تا برود به آسمان. بعد هم لپهایش را پر از هوا کرد، و فوت کرد به خانه کاهی. خانه خراب شد و کاهها به آسمان رفت.خرس تنبل، آقا گرگه را دید، ترسید و لرزید. فرار کرد و رفت، تا به خانه خرس شکمو رسید. داد کشید: کمک کمک، در را باز کن برادرجان! خرس شکمو در خانه را باز کرد. خرس تنبل پرید توی خانه، و در را بست. ادمه دارد..... 🐻 🏕🐻 🐻🏕🐻 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4