eitaa logo
قصه های کودکانه
34.3هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
913 ویدیو
323 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
سربلند ایران 💚💚💚 جاودان ایران 🤍🤍🤍 عشق ما ایران❤️❤️❤️ آفرین بچه ها 👏👏👏 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
فروغ کوچولو هوا سرد شده، لباس گرم بپوش_صدای اصلی_52066-mc-mc (۱)(2).mp3
11.1M
🌼فروغ کوچولو هوا سر شده،لباس گرم بپوش 🌸فروغ کوچولوی داستان ما دوست نداشت که لباس های گرم بپوشد و با همان لباسهای فصل گرما توی حیاط می رفت و بازی می کرد. مادر فروغ کوچولو به زور لباس کاموایی تن دخترش کرد اما همین که مامان و بابا از او دور شدند فروغ لباسش را در آورد و کم کم مریض شد و سرما خورد فروغ خیلی ناراحت شد که دیگر نمی توانست بازی کند و مجبور بود توی رختخواب استراحت کند. 👆بهتره قصه را خودتون بشنوید 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸دیو از وطن برون شد 🍃طاغوت سرنگون شد 🌼آمد زغربِ ایران 🍃آن آفتابِ تابان 🌸تابید همچو خورشید 🍃ایران زمین درخشید 🌼شد شرِ ظالمین کم 🍃گشتیم شاد و خرم 🌸بیست و دو بهمن ماه 🍃 نامیده شد یوم الله 🌼فجری که می درخشید 🍃میداد مژده یِ عید 🌸عیدِ ظهورِ خورشید 🍃در سرزمینِ توحید 🌼 ایامِ عید اینک 🍃بر مسلمین مبارک 🍃شاعر سلمان آتشی 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸🌸🌸🌸 🍃کانال تربیت کودک👇 @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐻🌳خرس قرمز شکمو🌳🐻 در یک جنگل بزرگ و سبز، توی غاری کوچک، خرس قرمز و مادر مهربانش زندگی می‏کردند. روزی خرس قرمز، تصمیم گرفت برای اولین بار، تنهایی به بیرون از خانه برود و به دنبال غذا بگردد. او رو به مادرش کرد و پرسید: «می‏توانم تنهایی بروم غذا پیدا کنم؟» مادر کمی فکر کرد. او می‏ ترسید، پسرش چیزهایی پیدا کند و بخورد که یک خرس نباید بخورد! اما برای اینکه خرس قرمز غذا پیدا کردن را یاد بگیرد، گفت: «برو پسرم. اما مواظب باش زیاد از خانه دور نشوی و هر چیزی را نخوری!» خرس قرمز که دوست داشت هر کاری را زود یاد بگیرد، خیلی خوشحال شد. مادرش را بوسید و به بیرون از خانه دوید. چند قدمی از خانه دور شده بود که روی زمین چند دانه سیب سرخ درشت را دید. دهانش آب افتاد. با سرعت سیب‏ ها را جمع کرد. پای درخت نشست و یکی یکی میوه‏ ها را خورد. بعد هم دور دهانش را پاک کرد و دوباره به راه افتاد. خیلی نرفته بود که سر راهش بوته‏ ای پر از تمشک‏ های آبدار و قرمز را دید. باز هم دهانش آب افتاد. با عجله تمشک‏ ها را چید و خورد. بعد از این کار، دست‏ های کوچکش را که از آب تمشک قرمز و چسبناک شده بود، حسابی لیسید. او دوباره به راه افتاد. کمی گذشت که زیر درخت گردو رسید. یک سنجاب پشمالوی قهوه‏ ای را دید که روی شاخه‏ای بلند نشسته بود و تند تند پوست محکم گردوها را با دندان تیزش می‏ شکست. دهان خرس قرمز، آب افتاد. با زحمت از درخت بالا رفت و گردوها را یکی یکی از روی شاخه‏ ها کند و با دندان پوست آنها را شکست و خورد. دیگر گردویی به شاخه‏ ها نمانده بود که خرس کوچولو، آرام از درخت پایین آمد. چند قدم آن طرف‏تر از درخت، سرو صدای چند میمون کوچک و بزرگ را شنید که در بالای درخت مشغول خوردن نارگیل بودند. خرس قرمز نمی‏دانست نارگیل چیست؛ اما فکر کرد باید میوه‏ ی خوشمزه‏ ای باشد که میمون‏ ها آنها را با لذت می‏ خورند. این بود که از درخت بالا رفت و با دست‏ های کوچکش نارگیلی را چید. بعد، با زحمت زیاد، پوست نارگیل را شکست و شروع به خوردن کرد. میمون‏ ها که برای اولین بار نارگیل خوردن یک خرس را می‏دیدند، تعجب کردند. کمی گذشت. خرس قرمزخواست یک نارگیل دیگر بچیند که ناگهان دلش درد گرفت. آنقدر درد دلش زیاد شد که نتوانست به خوبی از درخت پایین بیاید. برای همین محکم از بالای درخت به زمین افتاد. دلش را گرفت و بلند بلند گریه کرد. مادرش صدای او را شنید و به طرفش دوید. خرس کوچولو از مادر و حیوانات خجالت کشید. چون آنها بچه خرسی به آن شکمویی ندیده بودند. او آنقدر خجالت کشید که مجبور شد چند روز از غار بیرون نیاید.   ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید_صدای اصلی_459775-mc.mp3
10.6M
🍃بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید 🌼در این برنامه درباره ی این که چرا یه کتاب آسمانی باید درباره ی غذاها و خوراکی ها صحبت کنه به ما اطلاعات خوبی میدن. 🌼 کودکان با شنیدن این برنامه می آموزن که بدن ما مثل ماشینه و غذامون هم مثل سوختشه تا بتونیم کارهای خوب انجام بدیم و خدا رو عبادت کنیم؛ به همین دلیل به یک بدن سالم و قوی احتیاج داریم پس باید از غذاهای سالم و حلال استفاده کنیم ولی اسراف نکنیم. 🌸در این باره به آیه ی ۳۱ سوره ی مبارکه ی «اعراف» اشاره میشه 🍃خداوند در این آیه میفرماید: «يَا بَنِي آدَمَ خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِین ای فرزندان آدم جامه ی خود را در هر نمازی برگیرید و بخورید و بیاشامید ولی زیاده روی مکنید که او اسراف کاران را دوست نمیدارد.» ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
دگمه های لباس_صدای اصلی_228945-mc.mp3
11.2M
🌼دگمه های لباس 🐿️ سنجاب کوچولو همیشه با لباس پوشیدن مشکل داشت. با اینکه بزرگ شده بود همیشه منتظر می ماند تا بزرگترها لباس او را تنش کنند و دگمه های لباسش را ببندند. 🐿️ سنجاب کوچولو هر وقت میخواست دگمه هایش را ببندد نمی توانست و بالاخره مادر سنجاب کوچولو متوجه شد که جای دگمه های لباس سنجاب کوچولو تنگ است و به همین دلیل سنجاب کوچولو نمی تواند دگمه هایش را ببندد. 👆بهتره ادامه قصه را بشنوید 🌸🍂🌼🍃🌸 کانال تربیتی کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🐓🌞ﺧﺮﻭﺱ ﺯﺭﯼ 🌞🐓 ﻗﻮﻗﻮﻟﯽ ﻗﻮﻗﻮ ﺳﺤﺮ ﺷﺪ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﺩﺭﺑﺪﺭ ﺷﺪ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺩﻭﯾﺪﻧﺪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻫﺎﺭﻭ ﭼﯿﺪﻧﺪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺧﺎﻧﻢ ﺩﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﺎ ﯾﮏ ﻃﺒﻖ ﺯﺭ ﺍﻭﻣﺪ ﺗﺎ ﺷﺐ ﻧﮑﺮﺩﻩ ﺣﺎﺷﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﯿﺎﯾﻦ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﺭﻭﺑﺎﻫﻪ ﺩﻣﺶ ﺩﺭﺍﺯﻩ ﺣﯿﻠﻪ ﭼﯽ ﻭ ﺣﻘﻪ ﺑﺎﺯﻩ ﺗﺎ ﭼﺸﻢ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺑﺬﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺳﺮ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﻧﻪ ﺩﻝ ﺩﺍﺭﯼ ﻧﻪ ﺳﻨﮕﺪﻭﻥ ﮐﻠﻪ ﭘﺎ ﺷﺪﯼ ﺗﻮ زندون 🌞 🐓🌞 🌞🐓🌞 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
‍ 🐦🌿 پرنده سخنگو 🌿🐦 آفتاب از لابه لای شاخ و برگ درختان، بر زمین جنگل می‏ تابید. مرد صیاد طبق عادت همیشگی، آرام و بی‏ صدا در لابه‏ لای درختان راه می‏رفت تا جای مناسبی برای پهن کردن دام پیدا کند. بالاخره تصمیم گرفت تا دام خود را زیر بلندترین درخت جنگل پهن کند. روی دام را با برگ و خار و خاشاک پوشاند و مقداری دانه‏ ی تازه بر روی برگ‏ها پاشید. آنگاه خود در گوشه‏ ای پنهان شد و منتظر ماند. پرنده‏ ی کوچک، که مسافرت زیادی را پرواز کرده و بسیار خسته بود، بر روی یکی از شاخه‏ های درخت نشست. از آن بالا چشمش به دانه‏ های خوشمزه افتاد. بال‏ هایش را باز کرد، از روی شاخه بلند شد و بر روی دام نشست. صیاد با گوش‏ های تیزش، صدای خش خش برگ‏ها را شنید. بند دام را کشید و از مخفی گاه خود بیرون آمد. پرنده‏ ی کوچک در میان دام بال و پر می‏زد. صیاد با دلخوری پرنده  را در مشتش گرفت، نگاهی به منقار زیبا و پر و بال خوشرنگش انداخت. در دل با خود گفت: اگر چه کوچک است، ولی شاید مرد ثروتمندی پیدا شود و برای این پرنده ی زیبا پول خوبی به من بدهد... در همین افکار بود که ناگهان پرنده به سخن در آمد: ای صیاد! من مشتی  پر و استخوان بیشتر نیستم. مرا آزاد کن. صیاد با ناباوری پرنده را نگاه کرد و گفت: مگر تو می‏توانی حرف بزنی؟ پرنده گفت: می‏ بینی که می‏ توانم. اگر مرا آزاد کنی سه پند به تو می‏دهم که ارزشی بسیار بیشتر از پولی دارد که از فروش من به دست می‏آوری... اولین پند را در میان مشت تو می‏گویم. پند دوم را بر شاخه‏ی درخت و آخرین پند را در آسمان. صیاد کمی فکر کرد و به پرنده گفت: حالا اولین پندت را بگو. اگر خوشم آمد، آزادت می‏کنم. پرنده گفت: ای صیاد! هر وقت کسی حرفی به تو زد، درباره‏ اش خوب فکر کن و بعد آن را باور کن. صیاد گفت: آفرین پرنده! آفرین! با این جثه‌‏ ی کوچک عقل زیادی داری! برو، ولی دو پند دیگر یادت نرود. آنگاه مشتش را باز کرد. پرنده پرواز کرد و بر روی شاخه‏ ی درخت نشست و گفت: پند دوم من این است: برای آنچه که از دست رفته غصه نخور و خودت را آزارنده. صیاد سری تکان داد و لبخند زد. پرنده آماده‏ ی پرواز شد ولی ناگهان بال‏هایش را بست و گفت: راستی! فراموش کردم راز مهمی را به تو بگویم. در چینه‏ دان من جواهری بزرگ و قیمتی قرار دارد که وزن آن پانصد گرم است. اگر مرا رها نمی‏کردی، با به دست آوردن آن جواهر زندگیت زیر و رو می‏شد و از ثروتمندترین مردان دنیا می‏شدی... صیاد با شنیدن این حرف دو دستی بر سر خود زد و شروع به ناله و زاری کرد: ای پرنده ی حقه باز. تو مرا گول زدی و با دادن پندهای بی‏ ارزش از دستم فرار کردی. بر گرد! من آن جواهر را می‏ خواهم. پرنده بی‏ اعتنا به داد و فریادهای صیاد، بال‏هایش را گشود و پرواز کرد. صیاد فریاد زد.: حداقل پند سومت را بگو. زیر قولت نزن. پرنده‏ بالا سر صیاد چرخی زد و گفت: به تو نگفتم برای آنچه که از دستت رفت غصه نخور؟ آیا گوش کردی؟ صیاد کمی آرام شد و به فکر فرو رفت. پرنده ادامه داد: به تو گفتم اگر حرفی شنیدی، در مورد آن خوب فکر کن و بعد باور کن؟ آیا تمام جثه‏ ی من پانصد گرم می‏شود که جواهری پانصدگرمی در چینه‏ دانم جا بگیرد؟ چرا بدون فکر، حرف مرا باور کردی؟ صیاد سرش را به زیر انداخت و آرام گفت: راست می‏گویی! چه زود پندهایت را فراموش کردم... و ادامه داد: حالا پند سومت را بگو. قول می‏دهم که به آن خوب عمل کنم. پرنده در حالی که اوج می‏گرفت گفت: آیا به آن دو پند عمل کردی که پند سوم را بگویم؟ نصیحت کردن انسان نادانی مثل تو، مثل بذر کاشتن در زمین شوره‏ زار است... آنگاه آنقدر در آسمان بالا رفت که چشم‏ های صیاد، دیگر او را ندید. ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه
بمناسبت شهادت امام موسی کاظم علیه السلام 🌸🏴🍃🕌🌱🌸 🔸شعر ﴿ امامِ هفتمِ ما ﴾ ✨🍃✨ 🌼 امامِ هفتمِ ما 🌱 که قلب مهربان داشت 🌸 آیه‌ی کاظمَ الغیظ 🌱 همیشه بر زبان داشت 🌸🍃 🌼 این آیه تا به آخر 🌱 عطرِ گلابِ نابه 🌸 وقتی که خونده میشه 🌱 خشم وغضب میخوابه 🌸🍃 🌼 صبوریِ امامم 🌱 معروفه تویِ عالَم 🌸 خشمو فرو میبردن 🌱 تا غصه‌ها بشه کم 🌸🍃 🌼 خوشنودیِ خدا هم 🌱 همیشه در همینه 🌸 که دور بشه‌غضب تا 🌱 شادی‌ به‌جاش‌بشینه 🌸🍃 🌼 امامِ هفتمِ ماست 🌱 الگویِ هر مسلمان 🌸 زیارتش توو دنیاست 🌱 همیشه آرزومان 🌸🍃 🌼 ضریحِ باصفاشون 🌱 توو کاظمینه آقا 🌸 زیارتش خدایا 🌱 نصیبمون بفرما 🌸🌼🍃🌼🌸 شاعر سلمان آتشی 🌸🕌🏴🌸 ‌‌🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸 🌼اولین کانال تخصصی قصه های تربیتی کودکانه http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4 🌼🌼🍃🌸🌸 👈 کانال تربیت کودکانه 👈کتاب اختصاصی کودکانه