🌹 رمان #دمشق_شهر_عشق بر اساس حوادث حقیقی زمستان ۸۹ تا پاییز ۹۵ در #سوریه و با اشاره به گوشهای از رشادتهای مدافعان حرم بهویژه سپهبد شهید #حاج_قاسم_سلیمانی و سردار شهید #حاج_حسین_همدانی در بستر داستانی عاشقانه روایت شد.
❤️ هدیه به روح مطهر همه شهدا، سیدالشهدای مدافعان حرم #حاج_قاسم_سلیمانی و همه مردم مقاوم سوریه
Part00_قصه معراج.mp3
1.43M
🌴مژده مژده مژده🌴
#کتاب_صوتی_قصه_معراج
از امشب همراه ما باشید با کتاب صوتی معراج به مناسبت عید بزرگ مبعث
🌸🌸🌸
#عید_مبعث
#امام_زمان
#کانالدرسایهسارقرآنوعترت
https://eitaa.com/darsayehsarahlebeyt
Part01_قصه معراج.mp3
2.96M
#کتاب_صوتی_قصه_معراج
فصل اول
📖کتاب "قصه معراج" اثر دکتر مهدی خدامیان آرانی کتابی است که با زبانی ساده ، زیبا و داستانی ماجرای معراج پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را برای خواننده خود تشریح کرده و آنها را تا پایان داستان با خود همراه ساخته است. از ویژگی های برجسته نویسنده برخورداری از قلمی زیبا، دلنشین و داستانی درعین تسلط داشتن به منابع دینی و روایی است.
“قصه معراج” داستان زیبای سفر آسمانی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به آسمان ها و عرش خداوند است. از هنگام خروج از مکه به سمت بیت المقدس و از آنجا تا آسمان هفتم و عرش الهی.
#عید_مبعث
#امام_زمان عجلاللهفرجه
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
درسایهسارقرآنوعترت
@darsayehsarahlebeyt
Part02_قصه معراج.mp3
1.39M
#کتاب_صوتی_قصه_معراج
فصل دوم
📖کتاب "قصه معراج" اثر دکتر مهدی خدامیان آرانی کتابی است که با زبانی ساده ، زیبا و داستانی ماجرای معراج پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را برای خواننده خود تشریح کرده و آنها را تا پایان داستان با خود همراه ساخته است. از ویژگی های برجسته نویسنده برخورداری از قلمی زیبا، دلنشین و داستانی درعین تسلط داشتن به منابع دینی و روایی است.
“قصه معراج” داستان زیبای سفر آسمانی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به آسمان ها و عرش خداوند است. از هنگام خروج از مکه به سمت بیت المقدس و از آنجا تا آسمان هفتم و عرش الهی.
#عید_مبعث
#امام_زمان عجلاللهفرجه
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
درسایهسارقرآنوعترت
@darsayehsarahlebeyt
Part03_قصه معراج.mp3
7.03M
#کتاب_صوتی_قصه_معراج
فصل سوم
📖کتاب "قصه معراج" اثر دکتر مهدی خدامیان آرانی کتابی است که با زبانی ساده ، زیبا و داستانی ماجرای معراج پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را برای خواننده خود تشریح کرده و آنها را تا پایان داستان با خود همراه ساخته است. از ویژگی های برجسته نویسنده برخورداری از قلمی زیبا، دلنشین و داستانی درعین تسلط داشتن به منابع دینی و روایی است.
“قصه معراج” داستان زیبای سفر آسمانی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به آسمان ها و عرش خداوند است. از هنگام خروج از مکه به سمت بیت المقدس و از آنجا تا آسمان هفتم و عرش الهی.
#عید_مبعث
#امام_زمان عجلاللهفرجه
#ایران_قوی
─┅═༅𖣔🌺𖣔༅═┅─
درسایهسارقرآنوعترت
@darsayehsarahlebeyt
Part04_قصه معراج.mp3
1.38M
#کتاب_صوتی_قصه_معراج
فصل چهارم
📖کتاب "قصه معراج" اثر دکتر مهدی خدامیان آرانی کتابی است که با زبانی ساده ، زیبا و داستانی ماجرای معراج پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را برای خواننده خود تشریح کرده و آنها را تا پایان داستان با خود همراه ساخته است. از ویژگی های برجسته نویسنده برخورداری از قلمی زیبا، دلنشین و داستانی درعین تسلط داشتن به منابع دینی و روایی است.
“قصه معراج” داستان زیبای سفر آسمانی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به آسمان ها و عرش خداوند است. از هنگام خروج از مکه به سمت بیت المقدس و از آنجا تا آسمان هفتم و عرش الهی.
#عید_مبعث
#امام_زمان عجلاللهفرجه
#ایران_قوی
─┅═༅𖣔🏴𖣔༅═┅─
درسایهسارقرآنوعترت
@darsayehsarahlebeyt
Part05_قصه معراج.mp3
2.31M
#کتاب_صوتی_قصه_معراج
فصل پنجم
📖کتاب "قصه معراج" اثر دکتر مهدی خدامیان آرانی کتابی است که با زبانی ساده ، زیبا و داستانی ماجرای معراج پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را برای خواننده خود تشریح کرده و آنها را تا پایان داستان با خود همراه ساخته است. از ویژگی های برجسته نویسنده برخورداری از قلمی زیبا، دلنشین و داستانی درعین تسلط داشتن به منابع دینی و روایی است.
“قصه معراج” داستان زیبای سفر آسمانی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به آسمان ها و عرش خداوند است. از هنگام خروج از مکه به سمت بیت المقدس و از آنجا تا آسمان هفتم و عرش الهی.
#عید_مبعث
#امام_زمان عجلاللهفرجه
#ایران_قوی
─┅═༅𖣔🏴𖣔༅═┅─
درسایهسارقرآنوعترت
@darsayehsarahlebeyt
Part06_قصه معراج.mp3
1.93M
#کتاب_صوتی_قصه_معراج
فصل ششم
📖کتاب "قصه معراج" اثر دکتر مهدی خدامیان آرانی کتابی است که با زبانی ساده ، زیبا و داستانی ماجرای معراج پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را برای خواننده خود تشریح کرده و آنها را تا پایان داستان با خود همراه ساخته است. از ویژگی های برجسته نویسنده برخورداری از قلمی زیبا، دلنشین و داستانی درعین تسلط داشتن به منابع دینی و روایی است.
“قصه معراج” داستان زیبای سفر آسمانی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به آسمان ها و عرش خداوند است. از هنگام خروج از مکه به سمت بیت المقدس و از آنجا تا آسمان هفتم و عرش الهی.
#عید_مبعث
#امام_زمان عجلاللهفرجه
#ایران_قوی
─┅═༅𖣔🏴𖣔༅═┅─
درسایهسارقرآنوعترت
@darsayehsarahlebeyt
Part07_قصه معراج.mp3
3.31M
#کتاب_صوتی_قصه_معراج
فصل هفتم
📖کتاب "قصه معراج" اثر دکتر مهدی خدامیان آرانی کتابی است که با زبانی ساده ، زیبا و داستانی ماجرای معراج پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را برای خواننده خود تشریح کرده و آنها را تا پایان داستان با خود همراه ساخته است. از ویژگی های برجسته نویسنده برخورداری از قلمی زیبا، دلنشین و داستانی درعین تسلط داشتن به منابع دینی و روایی است.
“قصه معراج” داستان زیبای سفر آسمانی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به آسمان ها و عرش خداوند است. از هنگام خروج از مکه به سمت بیت المقدس و از آنجا تا آسمان هفتم و عرش الهی.
#عید_مبعث
#امام_زمان عجلاللهفرجه
#ایران_قوی
─┅═༅𖣔🌷𖣔༅═┅─
درسایهسارقرآنوعترت
@darsayehsarahlebeyt
Part08_قصه معراج.mp3
2.01M
#کتاب_صوتی_قصه_معراج
فصل هشتم وآخرین قسمت
📖کتاب "قصه معراج" اثر دکتر مهدی خدامیان آرانی کتابی است که با زبانی ساده ، زیبا و داستانی ماجرای معراج پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) را برای خواننده خود تشریح کرده و آنها را تا پایان داستان با خود همراه ساخته است. از ویژگی های برجسته نویسنده برخورداری از قلمی زیبا، دلنشین و داستانی درعین تسلط داشتن به منابع دینی و روایی است.
“قصه معراج” داستان زیبای سفر آسمانی پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) به آسمان ها و عرش خداوند است. از هنگام خروج از مکه به سمت بیت المقدس و از آنجا تا آسمان هفتم و عرش الهی.
#عید_مبعث
#امام_زمان عجلاللهفرجه
#ایران_قوی
─┅═༅𖣔🌷𖣔༅═┅─
درسایهسارقرآنوعترت
@darsayehsarahlebeyt
✨✨💚✨✨
🌹ای خاتم رسولان!
تو آمدی و با روح تابناک اشراقی ات باْسْمِ رَبِّک خواندی تا همزبان با تو همه هستی زمزمه کند.
سلام بر تو✋🏻
و سلام بر دوشنبه ای که از نور نبوت تو فروغ گرفت!
✨اینک دیر سالی است که بوی معطر پیامبری، مشام جهان را آکنده کرده و تکبیر رستگاری تو بر بام بلند جهان، جلوه ابدی گرفته است.
✨بعثت تو، منّت خدا بر کاینات است.
✨خجسته باد این روز روشن تاریخ که رازدار رسالت آسمانی توست. در آستانه بعثت تو ما نیز همگام با همه کاینات تو را سلام می دهیم:
💚✨السّلامُ عَلَیکَ یا نَبِی اللّه✨💚
#عید_مبعث مبارک
کانالدرسایهسارقرآنوعترت
به مناسبت ایام پر برکت ماه شعبان و فرارسیدن روز بزرگ نیمه شعبان در نظر داریم کتاب زیبای «آخرین عروس» نوشته آقای مهدی خدامیان که مربوط به زندگی سیده نرجس خاتون مادر بزرگوار امام زمان را با شما عزیزان به اشتراک بگذاریم.
📕🌼 در این کتاب جذاب خواهیم خواند :
✅ چرا امام هادی و امام حسن عسکری در سامرا زندگی میکردند؟
✅ چرا امام یازدهم به حسن عسکری معروف شد ؟
✅ چرا همسر امام حسن عسکری یک زن رومی بود ؟ مگر امامان ما عرب نبودند؟ پس چرا یک دختر رومی و مسیحی همسر امام شد ؟
✅ امام دوازدهم چگونه و در کجا به دنیا آمد؟
✅آخرین عروس حضرت زهرا که مادر امام دوازدهم و مادر منجی و موعودبشریت شد کیست ؟
✨🍃متن این کتاب آنقدر ساده و روان و قابل فهم است که حتی کودکان هم از خواندن و شنیدن این کتاب لذت میبرند👌
امیدوارم با خواندن این کتاب قدمی در راه ظهور حضرت مهدی علیه السلام برداریم🤲
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
📕🌼#کتابخوانی_باعطر_مهدوی
#آخرین_عروس_۱
✅ سلام بر آفتاب نکنید❗️
_میخواهی مرا کجا ببری؟
_ حق با توست، باید بدانی مقصد ما در این سفر کجاست؟
آماده باش، میخواهم میخواهم تو را به شهر« سامرّا » در شمال کشور عراق ببرم
ما به قرن سوم هجری میرویم!!!
سفری به عمق تاریخ !
_ چرا « سامرّا»؟ چرا قرن سوم ؟؟
میدانی که در طول سفر جواب سوالهای خود را میگیری
برای همین تصمیم خود را بگیر و همراه من بیا🤗
همسفر خوبم !
ما وقت زیادی نداریم،
باید سریع حرکت کنیم .
سوار بر اسب خود میشویم و به سوی عراق پیش میتازیم🐎🐎🐎
مدتی میگذرد، دشتها و بیابانها را پشت سر میگذاریم.
فکر میکنم ما دیگر به نزدیکی سامرا رسیده باشیم.
آن برج متوکل است که به چ بشه میآید .این علامت آن است که راه زیادی تا مقصد نداریم،
اکنون به دروازه شهر رسیده ایم
بهتر است وارد شهر شویم.
سامرّا چه شهر آبادی است!
خیابانها ،بازارها و ساختمانهای زیبا!
هرجا را نگاه میکنی قصرهای باشکوه میبینی😍
آیا میخواهی نام بعضی از قصرها را برایت بگویم:« قصر عروس، قصر صبح ،قصر بستان »
خدا میداند که حکومت عباسی چقدر پول برای ساختن این قصرها مصرف کرده است؟
فقط در ساختن قصر عروس ۳۰ میلیون درهم خرج شد یعنی چیزی معادل ۱۵۰ میلیارد تومان😧
داخل شهر قدم میزنیم .
تو از زیبایی این شهر تعجب کردهای
اینجا عروس شهرهای دنیاست و میدانم دوست داری از تاریخ این شهر باخبر شوی .
الان عباسیان بر جهان اسلام حکومت میکنند.😏
آنها در ابتدا به اسم انتقام گرفتن از قاتلان امام حسین قیام کردند و حکومت اُمَویان را سرنگون ساختند،
اما وقتی شیرینی حکومت را چشیدند بزرگترین ستمها را به امامان نمودند😔
حتماً شنیده ای که « هارون »خلیفه عباسی امام کاظم علیه السلام را سالها در بغداد زندانی کرد و سرانجام آن حضرت را شهید کرد .
وقتی مامون به خلافت رسید پایتخت خود را به خراسان انتقال داد و امام رضا علیه السلام را مجبور کرد تا ولایتعهدی را قبول کند و آن حضرت را مظلومانه به شهادت رساند .
امام جواد علیه السلام هم به دست یکی دیگر از خلفای عباسی به شهادت رسید.
وقتی حکومت به دست مُتِوَکّل رسید،پایتخت خود را به سامرا منتقل کرد و امام هادی را از مدینه به این شهر آورد
الان امام هادی علیه السلام با تنها فرزندش ،حسن عسکری در این شهر زندگی میکنند.
البته فکر نکنی که امام هادی علیه السلام این شهر را برای زندگی انتخاب کرده است، بلکه حکومت عباسیان او را مجبور به این کار ساخته است.
#نیمه_شعبان
#یامهـــﷻــدے...
⛅️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج⛅️
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#آخرین_عروس_۲
وقتی به مردم نگاه میکنی،می بینی که بیشتر آنها تُرک هستند.
تعجب میکنی ،
اینجا کشوری عربی است،پس این همه ترک اینجا چه میکنند؟🤔
خوب است از آن پیرمرد که آنجا ایستاده است این سوال را بپرسیم.
_ پدر جان !چرا در این شهر این همه تُرک زندگی میکنند؟
_ مگر نمیدانی اصلاً این شهر برای آنها ساخته شده است؟
_ نه ما خبر نداریم!!
_مأمون در حکومت خود به ایرانیها خیلی بها میداد ،اما آنها به اهل بیت علاقه زیادی نشان میدادند و همین باعث مشکلات زیادی در نهادهای حکومتی میشد.
برای همین بعد از مأمون ،عباسیان تصمیم گرفتند از تُرکهای کشور ترکیه _که بیشتر آنها سنی مذهب بودند _استفاده کنند. آنها سربازان تُرک را استخدام کردند و به بغداد آوردند،
_ اگر این تُرکها به بغداد آورده شدند، پس چرا حالا در سامرّا هستند؟
_ شهر بغداد گنجایش این همه جمعیت را نداشت .در ضمن ترکها در این شهر به مال و ناموس مردم رحم نمیکردند. عباسیان دیدند که اگر این وضع ادامه پیدا کند مردم شورش خواهند کرد. برای همین آنها شهر سامرا را ساختند و نیروی نظامی خود را_ که همان تُرک ها بودند_ به سامرّا منتقل کردند و سپس خود عباسیان هم به اینجا آمدند .
_یعنی الان سامرّا پایتخت جهان اسلام شده است ؟
_مگر نمیدانی در حال حاضر خلیفه مسلمانان «مُعتزّ عباسی» در این شهر است؟
_پس این کاخهای باشکوه برای خلیفه است ؟
_آری او در این شهر کاخ های زیادی ساخته است. اصلاً میدانی چرا این شهر را سامرّا نامیدهاند ؟
_نه
_ اصل اسم این شهر« سُرَّ مَنْ رَأیٰ » بوده است. یعنی «شاد شد هر کس اینجا را دید».
مردم برای راحتی تلفّظ، آن را خلاصه کردند و به آن «سامرّا» گفتند.عباسیان پول زیادی صرف ساختن این شهر کردند.
ما دیگر به جوابهای خود رسیدهایم. از پیرمرد تشکر میکنیم و به راه خود ادامه میدهیم.
#نیمه_شعبان
#یامهـــﷻــدے...
⛅️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج⛅️
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
📕🌼#کتابخوانی_باعطر_مهدوی
#آخرین_عروس_۳
_آقای نویسنده! چقدر مرا در این شهر راه میبری ؟
_حوصله کن، عزیزم!
_ من میخواهم به خانه امام هادی بروم،ساعتی است که مرا در این شهر میچرخانی.
_ اینجا یک شهر نظامی است. ما به راحتی نمیتوانیم به خانه امام برویم .خطر دارد، میفهمی ؟خطر کشته شدن!
تو از شنیدن این سخنِ من تعجب میکنی.😧
عباسیان هرگونه رفت و آمد به خانه امام را بازرسی میکنند. آنها امام هادی و امام حسن عسکری را در شرایط بسیار سختی قرار دادهاند.
اکنون ما به محله « عسگر »میرسیم.
اینجا یکی از محلههای بالا شهر سامرّا است .
حتماً میدانی « عسگر »در زبان عربی به معنای« لشکر »است.
در این محله فقط فرماندهان لشکر عباسیان زندگی میکنند .
تعجب کرده ای که چرا تو را به اینجا آوردهام!
مگر نمیدانی که امام در همین محل زندگی میکند؟
آیا تا به حال فکر کردهای چرا امام یازدهم به « عسکری »مشهور شده است ؟
علت این نامگذاری این است که در همین محل زندگی میکند .
عباسیان امام و خانواده اش را مجبور کرده انددر این جا باشند تا بتوانند همه رفت و آمدها را به خانه او زیر نظر بگیرند😒
نمیدانم آیا شنیدهای امام از مردم خواسته است که به او سلام نکنند؟
آری
در این شهر سلام کردن به امام جرم است😔
حتماً شنیدهای وقتی کسی را به جایی تبعید میکنند، او باید در وقتهای معینی به نزد ماموران دولتی رفته و حضور خودش در آن شهر را اعلام کند.
امام در روزهای دوشنبه و پنجشنبه باید به نزد خلیفه برود .
وقتی که امام از خانه خارج میشود تا خود را به قصر برساند عدهای از شیعیان از فرصت استفاده میکنند و در راه میایستند تا امام را ببینند.
امام به آنها پیغام داده است که هرگز به او سلام نکنند ؛زیرا این کار برای آنها بسیار خطرناک است و سزایی جز کشته شدن ندارد😱
میدانم که باور کردن آن سخت است😔
چرا باید سلام کردن به فرزند پیامبر جرم باشد ؟؟
این همان مظلومیتی است که تا به حال کسی به آن توجه نکرده است .
هرچند امام حسین علیه السلام در روز عاشورا غریب و مظلوم بود، اما یارانی وفادار داشت که تا آخرین لحظه بر گِرد وجودش همچون پروانه میچرخیدند.
اما جانم فدای غربت امامی که در این شهر تنهای تنهاست !😩
هیچ یار یاور و آشنایی ندارد!
دوستان او هم غریب و مظلومند.
آیا دوست داری قصه چوب شکسته شده را برایت بگویم تا با مظلومیت امام خود بیشتر آشنا شوی؟
با من همراه باش...
#نیمه_شعبان
#یامهـــﷻــدے...
⛅️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج⛅️
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#آخرین_عروس_۴
در این روزگار هر خانه نیاز به هیزمهای زیادی دارد تا با آن غذا بپزند و در فصل سرما خانه را با آن گرم کنند.
شخصی به نام «داوود بن أسوَد »برای خانه امام عسکری رحمت الله هیزم تهیه میکرد.
یک روز امام او را صدا زد و به او چوب بزرگی داد و گفت:« این چوب را بگیر و به بغداد برو و به نماینده من در آنجا تحویل بده. »
داوود خیلی تعجب کرد🤔
آخر بغداد شهر بزرگی است و هیزمهای زیادی در آن شهر وجود دارد.
چه حکمتی است که امام از او میخواهد این همه راه برود و این چوب را به بغداد ببرد؟
به هر حال سوار بر اسب خود شد و به سوی بغداد حرکت کرد.
در میانه راه به کاروانی برخورد کرد.
او خیلی عجله داشت.
شتری جلوی راه او را بسته بود.🐪
با آن چوب محکم به شتر زد.🐪 تا شتر کنار برود و راه باز شود،
ولی چوب شکست، شکسته شدن چوب همان و ریختن نامهها همان !
گویا امام در داخل این چوب، نامههایی را مخفی کرده بود و داوود از آن خبر نداشت.
وای
اگر مامور اطلاعاتی عباسیان این صحنه را ببیند چه خواهد شد؟
خون همه کسانی که اسمشان در این نامهها آمده است ریخته خواهد شد.
داوود سریع از اسب پیاده شد و همه نامهها را جمع کرد و با عجله از آنجا دور شد .
در این نامهها جواب سوالهای شیعیان نوشته شده بود، ولی امام عسکری علیه السلام برای ارسال آنها با مشکلات فراوانی روبرو بود.
فکر میکنم با شنیدن این داستان با گوشهای از شرایط سختی که بر امام میگذرد آشنا شدهای.
#نیمه_شعبان
#یامهـــﷻــدے...
⛅️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج⛅️
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
📕🌼#کتابخوانی_باعطر_مهدوی
#آخرین_عروس_۵
اکنون ما آرام آرام در محله عسگر قدم برمیداریم.
من میخواهم درِخانه امام را به تو نشان بدهم.
از تو میخواهم وقتی به آنجا رسیدیم بیتابی نکنی.🤐
نگویی که میخواهم امام را ببینم 🤫
گفته باشم این کار خطرناک است
قدری راه میرویم .!
نسیم میوزد.!
بوی بهشت به مشام میرسد!
آنجا خانه آفتاب است !
با بیقراری و وَجدی که داری سلام میکنی:
_ سلام بر آقا و مولای من!
_سلام بر نور خدا در زمین!
تو میخواهی به سوی بهشت بروی .
من دست تو را میگیرم .
_کجا میروی؟
تو به خود میآیی و سپس میگویی :«دست خودم نبود بعد از یک عمر آرزو به اینجا رسیدهام. امام من در چند قدمی من است و من نمیتوانم او را ببینم .»
آنجا چند مامور ایستادهاند😬
آنها به ما نگاه میکنند.
زود اشک چشمانت را پاک کن.
باید فکری بکنیم .
_شما کجا میروید ؟
_ما به درِخانه قاضی شهر میرویم.
_ چرا رفیقت گریه کرده است؟؟
_ بعضی از نامردها همه سرمایه ما را گرفتند 😔
وقتی این را میگویم آنها اجازه میدهند که برویم.
بیا تا به در خانه قاضی برویم که حرف من دروغ نباشد.
خانه قاضی آنجاست.
تو به من نگاه میکنی و میگویی:« چقدر قشنگ جواب دادی! این نامردها همه سرمایه ما را گرفتهاند.»
_ ناراحت نباش! ما باید برای روزگاری که امام زمان علیه السلام از دیدهها پنهان میشود آمادگی پیدا کنیم.
من شنیدهام امام دوازدهم ما غیبتی طولانی خواهد داشت.
اگر همه شیعیان میتوانستند به راحتی امام خود را ببینند و با او ارتباط داشته باشند در دوران غیبت فرزندش نمیدانستند چه کنند.
اما الان شیعیان کم کم برای روزگار غیبت آماده میشوند.
تو اکنون تا درِ خانه امام آمدی ولی نتوانستی او را ببینی.
تو میتوانی در روزگار غیبت هم دوام بیاوری.
#نیمه_شعبان
#یامهـــﷻــدے...
⛅️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج⛅️
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#آخرین_عروس_۶
بیا به مسجد شهر برویم تا در آنجا نماز بخوانیم .
_مسجد کجاست؟
_ اینکه دیگر سوال نمیخواهد.
مسجد در کنار برج مُتوکّل واقع شده است.
برج آنقدر بلند است که به راحتی نمیتوانی آن را ببینی!
چه مسجد بزرگی!
چقدر با صفا !
چند نهر آب از میان آن عبور میکند !
این مسجد چقدر شلوغ است.
مردم در صفهای مرتب نشستهاندو منتظر آمدن خلیفه میباشند.
با آمدن خلیفه همه از جا بلند میشوند.
آنها اعتقاد دارند که این خلیفه نماینده ی خدا بر روی زمین است .
آنها خیال میکنند که همه اسلام در این خلیفه جلوه کرده است.🤭
هر کس با خلیفه مخالف باشد با اسلام مخالف است.❌
امروز این حکومت ،ادامه ی حکومت پیامبر است و همه باید آن را تایید کنند.
آنها فراموش کردهاند که این حکومت بسیاری از فرزندان پیامبر را شهید کرده است.
امروز خلیفه ،فرزند پیامبر را در خانهاش زندانی کرده و آزادی را از او گرفته است.
کسی حق ندارد به این چیزها فکر کند❌
فکر کردن در این روزگار جرم است 😢
تعجب میکنی که چگونه هزاران نفر پشت سر یک ستمگر نماز میخوانند؟
مگر نمیدانی سالهاست که این مردم پشت هر کس و ناکسی نماز میخوانند.
فقط ما شیعیان هستیم که میگوییم باید امام جماعت عادل باشد.
بیا جلو برویم تا خلیفه را ببینیم .
نگاه کن !
این خلیفه که خیلی جوان است.
نماز جماعت برپا میشود.
من و تو پشت سر خلیفه نماز میخوانیم. این نماز برای این است که جانمان در امان باشد و کسی به ما شک نکند.
به سجده میروم
از خدا میخواهم یک آشنا در این شهر پیدا کنیم تا بتوانیم چند روزی در این شهر بمانیم .
به طرف در مسجد حرکت میکنیم.
همین که از مسجد بیرون میرویم پیرمردی به سوی ما میآید.
به دلم افتاده است که او از شیعیان است.
او فهمیده است که ما در این شهر غریب هستیم.
از ما دعوت میکند و ما را به خانه خود میبرد.
خیلی زود همه چیز روشن میشود.
حدس من درست بود😊
او از شیعیان امام عسکری علیه السلام است.
نام او« بِشرِ اَنصاری» است.
به هر حال ما میتوانیم چند روزی در این شهر بمانیم. تو رو به او میکنی و میگویی:
_ چگونه میشود به خانه امام برویم ؟من میخواهم آن حضرت را ببینم !
_این کار بسیار خطرناکی است پسرم !
_ من همه خطرات آن را به جان میخرم.
_ عزیزم ! با رفتن ما به خانه امام عسکری علیه السلام برای آن حضرت دردسر درست میشود.
چند مدت پیش عدهای از شیعیان به خانه امام رفتند .وقتی خبر به خلیفه رسید، امام را برای مدتی زندانی کرد .
آیا حاضر هستی برای امام مشکلی پیش بیاید ؟
و تو به فکر فرو میروی.
تو هرگز حاضر نیستی که به خاطر رسیدن به آرزویت مشکلی برای امام پیش بیاد.
#نیمه_شعبان
#یامهـــﷻــدے...
⛅️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج⛅️
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
📕🌼#کتابخوانی_باعطر_مهدوی
#آخرین_عروس_۷
خورشید طلوع میکند!☀️
شهر سامرا زیر نور آفتاب میدرخشد✨
میدانم که این شهر زیبا دیگر برای تو جلوهای ندارد.
دلت گرفته است.
طوری نگاهم میکنی گویی که پشیمان هستی همسفرم شدهای.
_تو دیگر چه نویسندهای هستی ؟
_ مگر چه شده است؟
_ مرا به این شهر آوردی که بیشتر دلم را بسوزانی؟ و فقط مظلومیت امامم را به من نشان بدهی؟ من دیگر در شهری که سلام به آفتاب جرم است نمیمانم
_ حق با توست! من نمیدانستم که در این شهر اینقدر خفقان است.
تو وسایل خودت را جمع میکنی و میروی.
میخواهی مرا تنها بگذاری.
تمام غمهای دنیا به سراغم میآید .
من تازه به تو عادت کردهام.
از همه دنیای به این بزرگی دلخوشی من فقط تو بودی.
تو هم که میخواهی تنهایم بگذاری.
سرانجام میروی و دل مرا همراه خود میکشانی .
من تصمیم دارم تا دروازه شهر همراهت بیایم .
نگاهت میکنم .
تو به جای اینکه به سوی دروازه بروی به سوی محله عسکر میروی
فکر میکنم میخواهی درِ خانه امام را برای آخرین بار ببینی.
من هم همراه تو میآیم
چند مامور آنجا ایستادهاند.
تو میایستی و لبخند میزنی.
باید دوباره به بهانه رفتن به خانه قاضی از کوچه عبور کنیم.
دوباره در کنار هم هستیم
از کوچه عبور میکنیم.
عطر بال فرشتهها را میتوان حس کرد !
بوی باران ،بوی آسمان، بوی بهشت به مشام میرسد!
کاش میشد فقط یک دقیقه به خانه امام میرفتیم.
کاش میشد بر درِ خانه محبوب بوسه ای میزدیم و میرفتیم .🥺
آرام آرام از کنار خانه امام عبور میکنیم و سپس از کنار ماموران میگذریم .
از خم کوچک عبور میکنیم .
نفس راحتی میکشیم.
آنجا را نگاه کن!
آن مادر را میگویم که کنار کوچه ایستاده است .
گویا خسته شده است .
مقداری بار همراه خود دارد.
تو جلو میروی
میخواهی به این مادر پیر کمک کنی .
سلام میکنی و از او میخواهی تا اجازه بدهد وسایلش را به خانهاش ببری.
او قبول میکند و خیلی خوشحال میشود.
من جلو میآیم و از تو میخواهم مقداری از آن وسایل را به من بدهی. قبول نمیکنی میگویی تو برو همان قلمت را نگهدا معلوم میشود که هنوز از من دلخور هستی
قدری راه میروی.
مادر میگوید که خانه من اینجاست .
تو وسایلش را زمین میگذاری .
اکنون او نگاهی به تو میکند و میگوید:«پسرم اجر تو با مادرم زهرا »
با شنیدن نام حضرت زهرا اشک در چشمانت حلقه میزند🥺
مادر به تو خیره میشود
میفهمد که تو آشنایی! غریبه نیستی.
او اصرار میکند که باید به خانهاش بروی.
هرچی میگویی من باید بروم قبول نمیکند .
او میخواهد تو با یک نوشیدنی گلویی تازه کنی.
سرانجام قبول میکنی و میخواهی وارد خانه بشوی.
تو به سوی من میآیی.
تو میخواهی مرا نیز همراه خود ببری.
میدانستم که خیلی با معرفت هستی!
#نیمه_شعبان
#یامهـــﷻــدے...
⛅️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج⛅️
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#آخرین_عروس_۸
روی تخت، در حیاط خانه نشستهایم.زیر درخت خرما 🌴
مادر رفته است برای ما نوشیدنی بیاورد.
رو به من میکنی و میخواهی که در مورد این مادر سوال کنی.
مادر برای ما نوشیدنی آورده است.
_ بفرمایید قابل شما را ندارد !
بعد از مدتی من رو به مادر میکنم و میگویم:« ببخشید آیا شما از فرزندان حضرت زهرا هستید؟»
_ آری ،من دختر امام جواد هستم
_ وای ،شما خواهر امام هادی علیه السلام هستید ؟باورم نمیشود ! درست شنیدم ؟
_بله پسرم .درست شنیدی .
_نام شما چیست ؟
_حکیمه!
_ چرا شما از مدینه به این شهر آمدی؟
_من همراه برادرم امام هادی علیه السلام در مدینه زندگی میکردم، اما خلیفه عباسی برادرم را مجبور کرد به این شهر بیاید .
من هم به اینجا آمدم. مگر شما نمیدانید او در این شهر غریب است ؟
دلخوشی او به من است.
متوجه تو میشوم.
چرا از جای خود بلند شدی و دست به سینه گرفتهای؟
_ باید در حضور دختر و خواهر امام به احترام ایستاد.
_ حق با توست .یادت هست وقتی قم میرفتیم زیارت حضرت معصومه چنین سلام میگفتید:« سلام بر تو ای دختر امام، ای خواهر امام، ای عمه امام »
✨حکیمه هم مانند حضرت معصومه است ✨
او دختر امام جواد علیه السلام، خواهر امام هادی علیه السلام و عمه امام عسکری علیه السلام است !
باید فرصت را غنیمت بشماری.
باید بنویسی!
تو باید جوانان را با حکیمه بیشتر آشنا کنی.
باشد .مینویسم .مقداری صبر داشته باش!
اکنون رو به حکیمه میکنم و میگویم :«آیا میشود برای جوانان خاطره زیبایی تعریف کنید تا آن را بنویسم؟»
او به فکر فرو میرود.
دقایقی میگذرد.
حکیمه رو به من میکند و میگوید:« فکر میکنم بهتر است خاطره آخرین عروس را برای شما بگویم.»
می دانم تو هم دوست داری این خاطره را بشنوی!
✨خاطره آخرین عروس!✨
همسفرم!
من و تو آمادهایم تا این خاطره را بشنویم.
گویا حکیمه از ما میخواهد به سفری برویم .
سفری دور و دراز !
باید به اروپا برویم .
به سرزمین روم !
قصر امپراتوری!
ما در آنجا با دختری به نام « ملیکا » آشنا میشویم😊
#نیمه_شعبان
#یامهـــﷻــدے...
⛅️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج⛅️
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
📕🌼#کتابخوانی_باعطر_مهدوی
#آخرین_عروس_۹
درد عشق را درمانی نیست!
_ مادر چند روزی به من فرصت بده 😔
_ برای چه ؟
_ میخواهم در مورد همسر آیندهام فکر کنم و تصمیم بگیرم
_این کار فکر کردن نمیخواهد. آخر چه کسی بهتر از پسر عمویت برای تو پیدا میشود؟
مادر نزدیک میآید و روی ملیکا را میبوسد.😘
او آرزو دارد دخترش هرچه زودتر ازدواج کند.
اگر این ازدواج صورت بگیرد، به زودی ملیکا ملکه ی کشور روم خواهد شد😍
همه دخترانِ روم آرزو دارند که جای ملیکا باشند اما چرا ملیکا روی خوشی به این ازدواج نشان نمیدهد؟🤔
آیا او دلباخته مرد دیگری شده است؟
آیا او عشق دیگری در دل دارد؟
مادر از اتاق بیرون میرود.
ملیکا از جا برمیخیزد و به سمت پنجره میرود.
هیچکس از راز دل او خبر ندارد 🥺
درست است که او در قصر زندگی میکند، اما این قصر برای او زندان است!
این زندگی پر زرق و برق برایش جلوهای ندارد.
همه رویِ زرد ملیکا را میبینند و نمیدانند در درون او چه شوری برپاست .
مادر خیال میکند که او گرفتار عشق دیگری شده است🤭
اما ملیکا گرفتار شک شده است .
او از کودکی به خدا و مسیح اعتقاد داشت و به کلیسا میرفت و مانند همه مردم به سخنان کشیشهای مسیحی گوش میداد.
کشیشها که همان روحانیون مسیحی بودند، مردم را به تَرک دنیا دعوت میکردند و از آنها میخواستند تا به فکر آخرت خود باشند و از جمع کردن مال دنیا دوری کنند.
آن روزها چهره کشیشها برای ملیکا چهره آسمانی بود.
کشیشها کسانی بودند که میتوانستند گناهان مردم را ببخشند.😧
ملیکا میدید آنها چنان از آتش جهنم و عذاب خدا سخن میگویند که همه دچار ترس میشوند.
مردم برای اعتراف به نزد آنها میرفتند تا خدا گناه آنها را ببخشد.
او که بزرگتر شد ،چیزهایی را دید که به دین آنها شک کرد.
او میدید کشیشها که از تَرک دنیا سخن میگویند، وقتی به این قصر میآیند چگونه برای گرفتن سکههای طلا هجوم میآورند
ملیکا چیزهای زیادی را در این قصر دیده بود.
صدای قهقهه مستانه کشیشها را شنیده بود .
او بارها دیده بود که چگونه کشیشها با شکمهای برآمده ظرفهای طلایی غذا را پیش کشیده و مشغول خوردن میشدند.
او به دینی که اینان رهبرانش بودند شک کرده بود.
درست است که او دختری از خانواده قِیْصَرِ روم بود، اما نمیتوانست ببیند که دین خدا بازیچه گروهی بشود که خود را بزرگان دین میدانند و نان حکومت را میخورند!
#نیمه_شعبان
#یامهـــﷻــدے...
⛅️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج⛅️
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#آخرین_عروس_۱۰
او از این کشیشها مایوس شده است، اما هرگز از خدا جدا نشده است.
او از این جماعت بدش میآید ولی خدا را دوست دارد و به عیسی و مریم مقدس عشق میورزد ❤️
هرچه او به دینی که کشیشها از آن دَم میزنند بیشتر شک میکرد ،راز و نیازش با خدا بیشتر میشد.
ملیکا از خدا میخواهد او را نجات بدهد🤲
او از همه چیز و همه کس خسته شده است ولی از خدا و دوستان خدا دل نکنده است.
او منتظر است تا لطف خدا به سوی او بیاید .
او میداند که اگر با پسر عمویش ازدواج کند، تا آخر عُمر باید به وضع موجود راضی باشد.
اگر روحانیون بفهمند که ملکه آینده روم به قِداسَت آنها شک دارد ،چیزی جز مرگ در انتظار او نخواهد بود😱
آنها آنقدر قدرت دارند که حتی ملکه آینده روم را میتوانند به قتل برسانند😳
آنها هرگز شمشیر به دست نمیگیرند تا ملکه را به قتل برسانند ،بلکه اسلحهای بسیار قدرتمندتر از شمشیر دارند.
کافی است آنها به مردم بگویند که ملکه مُرتَد شدهاست و به دین خدا پشت کرده است.
آن وقت میبینی چگونه مردمی که تا دیروز ساکت و آرام بودهاند آشوب به پا کرده و به قصر حمله میکنند تا برای خوشنودی و رضایت خدا ملکه را بکشند.
فکر میکنم دیگر فهمیدی که چرا ملیکا نمیخواهد با پسر عمویش ازدواج کند؟
او از جنس این مردم نیست!
خدا به او چیزی داده که به خیلیها نداده است .
خدا به ملیکا قدرت فکر کردن داده است!👏
گویا تنها عیب او این است که فکر میکند.
امروز کسی نباید خودش فکر کند!
روحانیونی که نان حکومت را میخورند به جای همه فکر میکنند .
وظیفه مردم فقط اطاعت بیچون و چرا از آنهاست .
آنها میگویند که رضایت خدا و مسیح فقط در این دین اطاعت است
در این روزگار هر کس که میفهمد باید سکوت کند وگرنه سزایش مرگ است .
آخر چگونه ممکن است خدا کلید بهشت را به کسانی بدهد که دم از خدا میزنند و از سفره حکومت قیصر نان میخورند؟🤔
#نیمه_شعبان
#یامهـــﷻــدے...
⛅️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج⛅️
📕🌼#کتابخوانی_باعطر_مهدوی
#آخرین_عروس_۱۱
چند روز میگذرد و ملیکا خبردار میشود که باید خود را برای مراسم عروسی آماده کند.
پدربزرگ او قِیصَر دستور داده است تا این عروسی هرچه زودتر برگزار شود.
حتماً میدانید در روم به پادشاهی که کشور را اداره میکند« قیصر»میگویند.
ملیکا نوه ی قیصر روم است!
او دستور داده است تا سَران و بزرگان از سراسر کشور در پایتخت جمع بشوند.
پیش بینی میشود که تعداد آنها به ۴۰۰۰ نفر برسد.
۳۰۰ نفر از روحانیون کلیسا هم دعوت شدهاند تا در این مراسم حضور داشته باشند .
قصر بزرگ و زیبایی برای این مراسم در نظر گرفته شده است.
قیصر میخواهد برای ملکه آینده روم جشن بزرگی بگیرد.
جشنی که نشانه اقتدار و عظمت خاندانش باشد!
ملیکا هیچ چارهای ندارد .
باید به این عروسی رضایت بدهد
اکنون تمام قصر غرق نور است.
عدهای میرقصند و گروهی هم مینوازند.
همه مهمانها آمدهاند و قیصر بر روی تخت خود نشسته است.
درِ قصر باز میشود. داماد در حالی که گروهی او را همراهی میکنند وارد میشود.
او به سوی قصر میآید ،خم میشود و دست قیصر را میبوسد و به سوی تخت دامادی میرود تا بر روی آن بنشیند.
همه کف میزنند و سوت میکشند.
داماد افتخار میکند که امشب زیباترین دختر روم همسر او میشود!😊
او میخواهد بر روی تخت بنشیند که ناگهان همه چیز میلرزد.
زلزلهای سهمگین همه را به وحشت میاندازد .
آنقدر سریع که فرصت فرار یا ماندن را به هیچکس نمیدهد .
همه چیز در یک لحظه اتفاق میافتد
گَرد و غبار همه جا را فرا میگیرد.
پایههای تخت داماد شکسته و داماد بیهوش بر روی زمین افتاده است.
هیچکس حرفی نمیزند.
همه مات و مبهوت به هم نگاه میکنند!
آیا عذابی نازل شده است؟؟
عروسی به هم میخورد.
قِیصر بسیار ناراحت میشود.
چه راز و رمزی در کار است ؟
هیچکس نمیداند.🤔
#نیمه_شعبان
#یامهـــﷻــدے...
⛅️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج⛅️
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
#آخرین_عروس_۱۲
شب از نیمه گذشته و سکوت همه جا را فرا گرفته است .
نور مهتاب از پنجره بر اتاق ملیکا میتابد!
اکنون ملیکا خواب میبیند:
عیسی علیه السلام به این قصر آمده است، همه یاران او نیز آمدهاند .
آیا «شَمعون» را میشناسی ؟
او وصی و جانشین حضرت عیسی است و ملیکا هم از نسل اوست.
شَمعون پدربزرگ مادری ملیکا است.
هرجا را نگاه میکنی فرشتگان ایستادهاند!
در وسطِ قصر،منبری از نور گذاشتهاند.
گویا همه منتظر آمدن کسی هستند☺️
ملیکا در شگفتی میماند!
به راستی چه کسی قرار است به اینجا بیاید ؟🤔که عیسی در انتظارش سراپا ایستاده است؟
ناگهان درِ قصر باز میشود.
مردانی نورانی وارد میشوند !
بوی گل محمدی به مشام میرسد🌸🌸🌸
بانویی جوان و نورانی هم همراه آنها آمده است ✨
عیسی به استقبال آنها میرود!
سلام میکند و خوش آمد میگوید :«سلام و درود خدا بر تو ای آخرین پیامبر ! ای محمد »
عیسی ،«محمّد »را در آغوش میگیرد و از او میخواهد به قسمت پذیرایی قصر برود.
همه مینشینند.
چهره عیسی همچون گل شکفته شده و سکوت بر فضای قصر سایه افکنده است.
ملیکا فقط نگاه میکند.
به راستی در اینجا چه خبر است ؟
بعد از لحظاتی، محمّد رو به عیسی میکند و میگوید :« ای عیسی! جانشین تو شمعون ،دختری به نام «ملیکا» دارد. من آمده ام او را برای یکی از فرزندانم خواستگاری کنم.»
محمّد صلی الله دست اشاره به جوانی میکند که در کنارش نشسته است.
ملیکا نگاه میکند .
جوانی را میبیند که صورتش چون ماه میدرخشد.
این جوان، امام یازدهم شیعیان و نام او «حسن» است .
محمد صلی الله منتظر جواب است .
در این هنگام عیسی علیه السلام رو به شمعون، پدر بزرگ ملیکا میکند و میگوید: « ای شمعون ! سعادت و خوشبختی به سوی تو آمده است. آیا دخترت ملیکا را به عقد ازدواج فرزند محمد در میآوری ؟»
اشک شوق در چشمان شمعون حلقه میزند🥺
و بعد با نگاهی به دخترش ملیکا میکند و میگوید:« آری ،با کمال افتخار قبول میکنم😊»
محمد از جا برمیخیزد و بر بالای منبری از نور قرار میگیرد و خطبه عقد را میخواند:
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
« امشب ملیکا دختر شمعون را به ازدواج یازدهمین امام بعد از خود، حسن درآوردم. شاهدان این ازدواج عیسی و شمعون و حواریّون و علی و فاطمه و همه خاندان من هستند.»
وقتی سخن محمد صلی الله تمام میشود همه به یکدیگر تبریک میگویند و همه جا غرق نور میشود✨🌹
#نیمه_شعبان
#یامهـــﷻــدے...
⛅️ألـلَّـھُـمَــ عجِّلْ لِوَلـیِـڪْ ألفَـرَج⛅️
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈