eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
805 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
•┄✮بِـسْـم‌‌ِاللّٰه‌ِالࢪَّحمن‌ِالࢪَّحیمْ✮┄• سلام و ادب و صبح بخیر خدمت شما عزیزان حالتون خوبه؟ 😊 🗓 دهم ربیع الاول سالروز ازدواج آسمانی ترین زوج در دلبرانه ترین پیوند بر شما عزیزان تنها مسیری مبارک باشه 💞👏🌸 ان شاالله سال بعد در چنین روزی همه مجردای کانال به متاهلین کانال پیوسته باشند☺️🤲 ‌
🌹 از اشعار حضرت خدیجه سلام الله علیها خطاب به حجّت زمانش، رسول خدا صلی الله علیه وآله: "اگر همه نعمت‌های دنیا از آن من باشد؛ اگر سلطنت همه پادشاهان مال من باشد؛ همه‌ی اینها به اندازه بال مگسی نمی‌ارزد وقتی چشمانم نتواند چشمانت را ببیند" فَلَو أَنّني أمسَيتُ فِي كلِّ نِعمَة. وَ دامَت لِي الدُّنيا وَ مُلك الأكاسِرة. فَما سَوِيَت عِندي جَناح بَعُوضَة. إذا لَم يَكن عَيني لِعَينك ناظِرة. 📚 بحارالأنوار، جلد ۱۶، ص ۵۲. دهم ربیع الاول، سالروز ازدواج نورانی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و حضرت خدیجه سلام الله علیها مبارک باد ✨💐
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🎞 مضرترین روش تربیتی! #استاد_پناهیان ‌
💢 از وقتی که بحث ترس رو مطرح کردیم خیلی از اعضا در موردش سوال داشتند. 🔹 بله واقعا اگه خیلی ریز به تک تک رفتارامون نگاه کنیم میبینیم واقعا همه رو از سر ترس داریم انجام میدیم. و مهم ترین دلیل اینکه سال ها میگذره و ما معمولا رشد معنوی نمیکنیم دقیقا همین ترسهای موهوم هست... ⭕️ حتی مهم ترین دلیل اینکه در زندگی مادی و اقتصادی هم رشد نمیکنیم همین ترس هاست...
🔸 به نظرم میرسه قبل از ورود به بحث ترس، بحث طغیان رو تموم کنیم. 🌺 ان شالله که همه این مباحث به ما کمک کنه که هرچه بیشتر و بهتر ادب مقابل پروردگار عالم رو رعایت کنیم. جلسه چهارم که آخرین جلسه طغیان هست رو تقدیم میکنیم. ‌
3336045347.mp3
10.01M
4 ⭕️ نیاز انسان به مبارزه ای همیشگی با طغیان ✅ موانع طبیعی حیات در برابر طغیان استاد پناهیان ‌ ‌
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#احساس_نیاز_به_خدا 4 ⭕️ نیاز انسان به مبارزه ای همیشگی با طغیان ✅ موانع طبیعی حیات در برابر طغیان
⭕️ انسان فووووق العاده عاااشق غنی شدنه! میخواد بی نیاز باشه... و چون خیییلی به غنی شدن علاقه داره با کوچکترین امکاناتی که بهش میرسه فکر میکنه غنی شده!😒 یه خونه و ماشین خوب که گیرش بیاد فکر میکنه دیگه نیاز به هیچی نداره. همه ما اینجوری هستیم! هم بنده حقیر و هم تک تک شما☺️ هرگونه فقری برای انسان نفرت آوره. ⭕️ انقدر غنی شدن برامون مهمه که به خاطرش "طغیان" میکنیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_بیست_وهشتم سعید صالحی هستم... مهندسی متالورژی خوندم و ش
... که همزمان تلفن خونه زنگ خورد نمی دونم چرا ایستادم تا ببینم کیه! مامانم گوشی رو برداشت بعد از حال و احوال پرسی گرمی که کرد گفت: بله فرداشب خوبه! توکل بر خدا... تلفن رو گذاشت گفت: نازنین خانم چی گفتی که این آقا پسر اینقد هوله! من گفتم: یعنی چی! مامان کی بود؟ گفت: خانم صالحی بودن اصرار داشت زودتر بیان خواستگاری... من که فقط سرخ، سفید، آبی، و بنفش می شدم گفتم: کار خوبی کردین و از شدت خجالت فرار رو برقرار ترجیح دادم و گفتم: وای مامان من دیرم شد باید برم! تو ی دلم خوشحال بودم ولی نمی دونستم چه اتفاقی افتاده که سعید چنین تصمیمی گرفته؟؟ رسیدم به خانم حسینی تا من رو دید گفت: به به! عروس خانم خوبی دخترم؟ من که دوباره سرخ، سفید، آبی و بنفش شدم گفتم: نه بابا خبری نیست! هنوز کو عروسی... گفت: داماد که بله رو گرفته تا عروسی راهی نیست! گفتم: یعنی چی؟ گفت: یعنی رو خودش بهت میگه حالا بگو ما عروسی چی بپوشیم! من از خجالت سرم رو انداختم پایین و چیزی نگفتم خانم حسینی زد به شونم گفت: یه یاعلی بگو امروز باید این بسته ها رو برسونیم دست صاحباشون... من که اصلا بسته ها رو ندیده بودم! تازه متوجه حدود صد تا کیسه برنج و روغن و رب و موادغذایی چیده شده بودند، شدم گفتم: عه! اینا برا چیه من ندیدم... یکی از بچه ها گفت: ببین نازنین عادیه! بعد عروسی خوب میشی! اصلا نگران نباش! خانم حسینی چشمکی بهش زد و گفت: دختر منو اذیت نکنین نوبت شما هم میشه جبران کنه... بسته ها رو گذاشتیم داخل چند تا ماشین گفتم: خانم حسینی این بسته ها برا چیه!؟ مگه امروز چهارشنبه نیست کجا داریم میریم؟! گفت: دخترم اینها برای مناطق محرومه خانواده های نیازمند، هر چند وقت یه بار با کمک بچه ها مبلغی میذاریم روی هم و خدا توفیق میده می تونیم محبتمون رو تقسیم کنیم اینم در راستای چهارشنبه های زهرایی... خداروشکر کردم که من هم جزئی از این گروهم... بساط عروسی ما زودتر از اون چیزی که فکر میکردم اتفاق افتاد! و زندگی من با آقاسعید شروع شد... زندگی پر از شور و شعور ... پر از عقل و احساس... پر از عشق و منطق.... شاید اگر نازنین قبل بودم اینها رو نمی تونستم با هم جمع کنم! ولی من تغییر کرده بودم و این انتخاب عاقلانه ی من بود اما با عشق و احساس در این مسیر عاقلانه می رفتم ... من خیلی چیزها یاد گرفته بود اینکه میشود عاقلانه انتخاب کرد و عاشقانه زندگی... در زندگی متاهلی هم همچنان برنامه ی چهارشنبه ها قرار زهرایم سر جایش بود و با بچه های گروه نه تنها که فقط حجاب ...که محبت را... مهربانی را ... یاد آوری می کردیم نه فقط با زبان که با رفتار و عمل چنین اتفاقی می افتاد... چند سالی بعد از ازدواجم توی یکی از همین چهارشنبه های زهرایی اتفاقی افتاد که دوباره ذهن من رو برد به دوران خاطرات دانشگاه... اون روز مثل همیشه گلها و گیره ها رو از خانم حسینی گرفتیم من با زهرا محمدی که یکی از بچه های فعالمون بود در مسیری که تقسیم شده بودیم راه افتادیم... در طول مسیر خانمی که شل حجاب یا کم حجاب بود رو با یه شاخه گل دعوت میکردیم که یکدفعه زهرا گفت: نازنین اون خانمه خیلی پوشش ناجوری داشت! بریم گل بهش بدیم! هر چند که ممکنه گل رو صورتمون بکاره... خندم گرفت گفتم: بریم من بهش گل میدم... تا دستم رو گذاشتم رو شونش با سرعت برگشت با اخم که انگار ارث باباش رو خوردیم گفت: جانم کاری داشتین؟! یه لحظه محو نگاهش شدم ... با خشم نگاهم رو دنبال کرد و گفت: چیزی شده خانم؟! دوست کناریم گفت: نازنین گل رو بده به خانم... تا گفت: نازنین دوباره نگاهمون با هم تلاقی پیدا کرد... کمی مردد شد گفت: نازنین! زهرا زد به شونم گفت: چی شده؛ چرا ماتتت زده! نگاهی بهش کردم دوباره صورتم رو برگردوندم سمت خانمه... نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌💕🌿 ‌ «وَ لا تَيأَسوا مِن رَوحِ‌اللَّه» و از رحمت خدا نااُمید نباشید... و از رحمت خدا نااُمید نباشید... سلام و رحمت🌱🌱
💌 شکل‌گیری وحدت معنوی در جهان @Panahian_ir
هدایت شده از تنهامسیرآرامش 💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✴️برای‌کودک۴تا ۶سال‌چه‌کارکنیم؟(مهم) ✳️چرا ؟ 🎁پاسخِ سؤال آخر ویدئو چیست؟ 🔴 برای اطلاعات‌بیشتر از عدد ۶۳ را به آی‌دی زیر ارسال کنید. 🧕@OtageModiriat 🔶کانال کودکستان‌: https://eitaa.com/joinchat/2576678984Ca53e974141
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
✴️برای‌کودک۴تا ۶سال‌چه‌کارکنیم؟(مهم) ✳️چرا #پیش‌دبستانی‌مجازی‌تنهامسیر؟ 🎁پاسخِ سؤال آخر ویدئو چیست؟
این پیش دبستانی با توجه به مباحث تنهامسیری اداره میشه پدر و مادرایی که میخوان فرزندشون رو به یه پیش دبستانی مطمئن بفرستن انصافا بهترین گزینه همین پیش دبستانی تنها مسیر هست چون اساسا ما آموزش بچه های زیر 7 سال رو بیرون از خونه درست نمیدونیم. بهتره که خودتون طبق مبانی تنهامسیری به آموزش فرزندتون کمک کنید 🌹🌹
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های... #بر_اساس_واقعیت #قسمت_بیست_ونهم که همزمان تلفن خونه زنگ خورد نمی دونم چرا ایستا
یکدفعه پرید تو بغلم گفت: نازنین ... ناززززی... اشکهاش شروع کرد به ریختن... من مبهوت چهره ایی که دیدم و چهره ایی که می شناختم... گفتم: لیلا خودتی...! کجا رفتی؟ چرا اینجوری شدی؟! میدونی چقدر نگرانت بودم؟ میدونی چند بار در خونتون اومدم؟! سرش رو انداخت پایین و گفت: ببخش حرف زیاد دارم برات تعریف کنم... دوستم که کنار ما ایستاده بود با تعجب گفت: نازنین شما همدیگه رو می شناسید! سری تکون دادم و گفتم: آره... می شناسیم، زهرا که حیرون شده بود البته حق داشت هیچ شباهت ظاهری بین من و لیلا نبود پس چطور می تونست دوستم باشه! گفتم: زهرا جان یه کاری کن تو برو پیش خانم حسینی من بعدا میام... لیلا گفت: عه! هنوز خانم حسینی رو می بینی؟ گفتم: لیلا خیلی چیزها تغییر کرده... گفت: آره از تیپت هم معلومه! نگاهی کردم حلقه دستش بود میدونستم ازدواج کرده خواستم عکس العملش رو ببینم! با حالت خاصی گفتم: ازدواج کردی؟ نگاهی به دستم کرد و گفت انگار تو هم پریدی! کی هست این مرد خوشبخت؟! لبخندی زدم و ترجیح دادم چیزی نگم... در حین راه رفتن نگاهی بهم کرد و خودش شروع کرد و گفت: اون روز یادته بوستانه لاله... سرش پایین بود حرف میزد با دستش دستم رو محکم گرفته بود! گفتم: فکر نکنم یادم بره... گفت من بعد از اینکه سوار ماشین امید شدم از داخل ماشین دیدم من رو دیدی! گفتم: انشاالله خوشبخت بشید هر کسی قسمتی داره! ولی واقعا نمی دونم چرا تو!!! شاید چون از تو توقع نداشتم!!!سرش رو آورد بالا و گفت: فکرکردی با امید ازدواج کردم! نه اینقدر هم نامرد نیستم! البته نمی دونم شاید اگر اون اتفاق نیفتاده بود... بعد هم سکوت کرد! گفتم: یعنی با امید ازدواج نکردی!؟ گفت: بیا بشینیم روی این نیمکت تا برات بگم... هر کسی از کنارمون رد میشد یه جوری نگاهمون میکرد آخه تفاوت چهره هامون خیلی محسوس بود! شروع کرد... اون روز بعد از اینکه امید زنگ زد خیلی اصرار کرد که باید ببینمت! منم با احمقیت تمام سوار ماشین امید شدم! امید خیلی عصبی بود نمی دونم چرا؟ باسرعت توی خیابون ویراژ میرفت هر چی می گفتم کمی آرومتر بدتر میکرد! که یک لحظه کنترل از دستش خارج شد و محکم کوبید عقب ماشین جلویی! من که داشتم سکته میکردم... امید با همون عصبانیتش که بیشترم شده بود پیاده شد و راننده اون ماشین هم پیاده شد و شروع کرد به داد و بیداد کردن... امید یه لحظه دیونه شد قفل فرمون رو از تو ماشین برداشت و کوبید وسط فرق راننده جلویی! آقاهه افتاد وسط خیابون... مردم دور مون جمع شده بودن زنگ زدن پلیس و نذاشتن امید فرار کنه... لحظات وحشتناکی بود... وحشتناک... صدای هق هق گریه ی لیلا توجه اطرافیان رو جلب کرده بود همون‌طور که بهت زده بودم گفتم: گریه نکن پاشو یه کم راه بریم... ادامه داد گفت: نازنین نمی دونی چی به من گذشت... چون آقاهه وسط افتاده بود پلیس که فکر میکرد من زن امید هستم با هم بردنمون کلانتری... وای نازنین... نازنین... نازنین... فک کن حالا هر چی می گفتم من زنش نیستم می گفتن خوب چکاره اش هستی؟! گفتن اینکه نامزدشم با کاری که امید با اون آقاهه کرد که معلوم نبود زنده بمونه یا نه، جز بدتر شدن قضیه کاری پیش نمی برد! یه لحظه به ذهنم رسید گفتم: همکلاسی هستیم... گفتن: با همکلاسی اینجوری ویراژ میرن وسط خیابون! اون هم با این وضعیت بوجود اومده! و حالا فک کن به حال من بیچاره توی اون لحظات! خودم خوب می دونم این تقاص بود! تقاص نامردی که در حق تو کردم اما انگار تمومی نداشت... بغض گلویش رو‌گرفته بود... وقتی تعریف می کرد احساس کردم دستاش یخ زده! انگار خون توی رگهاش جریان نداره! با همون استرس ادامه داد... خلاصه زنگ زدن مامان و بابام... مامان و بابام، با هم اومدن کلانتری... بعد از کلی اثبات کردن و تعهد دادن اومدم خونه ولی چه خونه ایی... به یک هفته نرسید که... نویسنده:
بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🚙وقتی ماشینت جوش می‌آورد، حرکت نمی‌کنی ! بلکه کنــار می‌زنی و می‌ ایستی وگرنه ممکن است آتش بگیرد!!!🔥💥 خودت هم همینطور!! یعنی وقتی جوش می‌آوری! عصبی و عصبانی می‌شوی!تخته گاز نرو ! بزن کنار ساکت باش و هیچ نگو وگرنه آسیب می‌بینی!!! 💚این نسخه شفابخش پیامبر بزرگوار است که فرمود: هرگاه عصبانی شدی سکوت کن۱ ۱.بحارالانوار جلد ۷۰ صفحه ۲۷۲ مثل‌شاخه‌های گیلاس محمدرضا رنجبر ‌
3346934303.mp3
1.8M
🎙 مستقیم‌ترین راه برای رسیدن به حال خوب 👈🏻 این کلیپ از مبحث "حال خوب" تهیه شده است. @Panahian_ir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
🎙 مستقیم‌ترین راه برای رسیدن به حال خوب 👈🏻 این کلیپ از مبحث "حال خوب" تهیه شده است. #کلیپ_صوتی @P
✅👆 سال ۱۴۰۰ استاد پناهیان عزیز برای ماه رمضان مباحث جذاب و مهمی رو مطرح کردند. یکی از این مباحث، موضوع جالب حال خوب هست. ❇️ بنده توصیه میکنم که حتما این سری جلسات رو دانلود کنید و گوش بدید. البته اگه خواستید توی کانال هم میتونیم هر شب یه جلسه بذاریم.
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#چهارشنبه_های #بر_اساس_واقعیت #قسمت_سی_ام یکدفعه پرید تو بغلم گفت: نازنین ... ناززززی... اشکهاش
... بساط عروسی من و پسر عمه ام اجباری بر پا شد و من رسما بدبخت شدم!!! گفتم: امید چی شد؟؟؟ گفت: دقیق نمی دونم ولی فهمیدم اون راننده ماشین فوت کرد احتمالا امید به خاطر مردن راننده حبس ابد خورده باشه یا شایدم... باورم نمی شد این همه اتفاق برای لیلا افتاده باشه با این شدت!!! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: لیلا چرا جواب تلفن امید رو دادی؟اصلا چرا سوار ماشین امید شدی؟ گفت: نازنین من دوست خوبی برات نبودم... اون روز که پیام های امید رو بهت نشون دادم... واقعی بودن ولی... ولی من جوابهای خودم رو پاک کرده بودم... امید ذهن من رو شست شو داده بود! بدون اینکه فکر کنم این پسر تا دیروز عاشق یکی دیگه بوده، چه طور میتونه امروز اینقدر عاشق من باشه! به سادگی گول خوردم و افتادم تو زمین بازی امید! و چون تو دوست صمیمی من بودی نمی شد! یعنی امید می گفت: نمیشه نازی رو همین جور پیچوند! پس نیاز به نقشه بود که امید پیشنهاد داد پیامکهاش رو که به من فرستاده بود نشونت بدم تا تو ازش بدت بیاد! قرار گذاشته بودیم تو رو حذف کنیم به هر قیمتی متاسفانه! ابرهام بهم گره خورده بود و گفتم: پس چرا بهم پیامک زدی که من اون کار احمقانه رو نکنم مگه نمی خواستین من حذف بشم من که خودم داشتم این کار رو میکردم! آب دهنش رو فرو داد و گفت: نازنین من دوست داشتم نمی خواستم از دستت بدم! اما از یه طرف هم نمی خواستم امید را هم از دست بدم! به همین خاطر گفتم از طریق سعید انتقام بگیری که اینطوری راحت تر امید بی خیالت می شد! همینطور که من داشتم حرص میخوردم لیلا ادامه داد: وقتی به امید گفتم: برنامه ی سعید رو نمایشی قراره بازی کنیم و اصلا حرف رابطه و دوستی در کار نیست فقط برای اینکه تو متوجه بشی چکار کردی! خوشحال شد و گفت: بهتر حالا هر دو تاشون رو از سر راهمون بر می داریم چون من ازسعید بدم میاد و چی بهتر از این موقعیت! سرم رو مستأصل تکون دادم و گفتم: لیلا باور نمی کنم تو تمام اون مدت نقش بازی میکردی! سرش رو انداخت پایین گفت: نازنین به خاطر همین چیزها بود که وجدانم نمی خواست تو رو ببینه! جواب تلفنهات رو نمی دادم چون نمی تونستم! من تاوان کارهای بدم رو هنوز دارم میدم... شوهری دارم که هر روز صبحش با دعوا و کتک من شروع میشه! بهم بدبینه، شکاکه! من رو ببخش! من بد کردم... من دیگه به ته خط رسیدم و دوباره هق هق گریه اش بلند شد... تاثیر چند سال هم نشینی با بچه های چهار شنبه های زهرایی بود که دستم رو گذاشتم روی شونش گفتم: من بخشیدم لیلا! خیلی وقته که بخشیدم من با اینکه نمی دونستم چه اتفاقاتی افتاده ولی برای من همش خیر بود هرچند اون زمان خیلی تلخ گذشت... الان داستانی که خانم حسینی روز اول بهمون گفت رو بهتر میفهمم! لیلا نگاهی به من کرد و گفت: خیرش برای تو چی بود! برای من چی بود؟؟؟ گفتم: بعد از رفتن تو من ارتباطم با خانم حسینی بیشتر شد تا جایی که همسرم را بهم معرفی کرد نگاهی بهش کردم گفتم لیلا می دونی شوهرم کیه! بعد خودم ادامه دادم: سعید باورت میشه! شما خواستید ما دو تا رو حذف کنید ولی الان ما دو نفر پیش همیم و اینها همش از لطف خداست! متعجب گفت: نه! سعید! چطوری قبول کرد! بعد از ماجراهای دانشگاه؟! لبخندی زدم و گفتم: یادته روزی سعید رو دیدیم گفتم این پسر چقدر با امید فرق داره! اینکه سرش پایینه و مثل امید تا انتهای شبکیه ی چشممون رو بررسی نمی کنه! شاید باورت نشه ولی وقتی اومد خواستگاریم خودم هم خیلی نگران بودم اما وقتی گفت: من اولین بار شما رو می بینم و تنها شناختم از شما گفته های خانم حسینی هست احساس آرامش کردم! چون خانم حسینی همه چیز رو کامل می دونست و مطمئنن به درستی گفته بود، احساس امنیت بهم دست داد اینکه دیگه نیاز نیست نگران باشم گذشتم چه جوری گذشت! و مهم تر از اون آرامش اینکه با این حجب و حیای سعید نگران آینده ام هم نبودم که دختر دیگه ای دل شوهرم رو ببره و ماجرای تلخ دوباره تکرار بشه... و این تنها با رعایت قوانین به دست میاد لیلا چه مرد و چه زن! یادته! سرش رو تکون داد و گفت: درست میگی ولی خیرش برای من چی بود؟! قاطع گفتم: اینکه الان اینجایی و گیر امید نیفتادی که معلوم نبود باهات چکار کنه! اینکه هنوز فرصت داری! اتفاقاتی که افتاده درس بزرگی بهت داد که بهتر از هر کسی خودت متوجه اشتباهاتت شدی! ولی اینکه امروز همدیگه رو دیدیم این یعنی هنوز فرصت هست... هنوز می تونی تغییر کنی فقط کافیه اراده کنی... لیلا نفس عمیقی کشید و گفت: نه نازی از من گذشته دیگه نمی تونم کاری کنم! گفتم: تنها کسایی نمی تونن کاریی کنن که دیگه نفس نمی کشن! لیلا تو هنوز فرصت داری... سری تکون داد و گفت: نمی دونم... نویسنده:
بسم الله الرحمن الرحیم 💚دائم سوره قل‌هوالله‌احد را بخوانید و ثوابش را هدیه کنید به امام زمان این کار، عمر شما را با برکت می‌کند و مورد توجه خاص حضرت قرار می‌گیرید. آیت الله بهجت(ره) 🌤@Gilan_tanhamasir
سلام و ادب و خدا قوت خدمت شما حاج آقای بزرگوار و ادمین های زحمت کش اجرتون با آقای غریبمون ببخشید لطفا حتما از حاج آقا راجع به دوره ریکی سوال کنید و اگه امکان داره توضیحاتی بدن که لااقل آگاهمون کنن. یکی از بستگان کلاسهاشو شرکت میکنه و از یطرف دارن راههای خداشناسی رو بهشون آموزش میدن که غیبت نکنیدو قضاوت نکنید و هرچی توزندگی بدست میارید هدیه خداست، حتی فرزند. حتی راجع به قیام امام حسین و... ازطرف دیگه شل حجابی و کاشت ناخن و...نگهداری سگو گربه تو منزل یه موضوعی که خیلی نگران کنندست اینکه ترسمون از اینکه خدای نکرده زندگیشون از هم بپاشه. تورو جدبزرگواتون یکم راهنمایی کنید راجع به این دوره و آگاهی بدید. خدا خیر کثیر بهتون عنایت کنه
🔴 در هر دوره ای ابلیس یه جوری سعی میکنه مردم جهان رو از راه اصلی خدا دور کنه. قبلا با ترویج بی دینی و هرزگی بود اما الان با ترویج اسلام التقاطی اسلام التقاطی چیه؟ 💢 اسلامی که در اون طرف هم نماز میخونه و هم سگ بغل میکنه! 💢 اسلامی که در اون مثلا ارتباط با خدا داره ولی هیچ اهمیتی به اوامر شرعی نمیده. و صهیونیست ها از این روش دینداری بسیار راضی و خوش حال هستن. در حالی که انسان مومن باید رفتارش رو بسیار دقیق کنه. برای چی خدا در قران صدها بار روی تقوا تاکید کرده؟ چون تقوا یعنی مراقبت دائمی از خودمون. ⭕️ یعنی حواست باشه که ابلیس تو رو برنداره ببره برای خودش!
🔺 متاسفانه اکثر قریب به اتفاق دوره های آموزشی روانشناسی موجود در بازار دقیقا همین اسلام التقاطی رو ترویج میکنند. برای همین همیشه تاکید میکنیم هر کسی میخواد دوره برگزار کنه حداقل باید سواد مناسب حوزوی داشته باشه. خودش نگاه درستی به دین داشته باشه. 🔴 اینکه میبینی یه خانم به شدت بی حجاب میاد دوره های خدا شناسی برگزار میکنه در واقع داره مردم به هرچه بیشتر به سمت ابلیس میکشونه! حاج آقا یه سوال؟ شما گفتید ما باید خانم های بی حجاب رو هم در جلسات دینی بپذیریم و باهاشون مهربون باشیم و انقدر خوب باشیم که اونا هم جذب بشن. - بله درسته. ما گفتیم خانم های بی حجاب هم بیان مسجد و نماز بخونن ولی نگفتیم دیگه بیاید بی حجابه رو ببرید امام جماعتش کنید!!! 😊 این دیگه خراب کردن کار هست. 💢 دقیقا نقطه درگیری خیلی از مذهبی ها همینه. اکثرا یه از این طرف غش میکنن یا از اون طرف. ما میگیم نه فحشش بده نه به عنوان مرجع فکری خودت انتخابش کن. حد وسط نگه دار. مراقب باش...
💢 در مجموع دقت داشته باشید که این دوره هایی که ظاهرا از خدا حرف میزنن ولی به حداقل احکام شرعی پایبند نیستن موجب انحراف بیشتر میشن یعنی طرف اگه دوره رو شرکت نمیکرد انقدر بی دین و نامرد نمیشد. بزرگواران احکام شرعی مگه چیه؟ تماما سبک زندگی صحیح هست. اگه خدا میگه حجاب داشته باش برای چیه؟ 🔴 چون خانمی که حجاب نداره از طرف چشمان مردهای غریبه مورد حملات انرژی منفی شدید قرار میگیره و روحش بهم میریزه... حالا یه نفر بیاد درس خداشناسی بده ولی براش حجاب مهم نباشه! خب اون بیچاره داره زندگی مخاطبینش رو بهم میریزه خودش هم اگه بی حجاب هست قطعا انواع بیماریها رو داره و فکر سالمی نخواهد داشت.