eitaa logo
‌گـــــــادوانـــــ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2هزار ویدیو
8 فایل
📜بیانیه گام دوم انقلاب 🌏"گام دوم پیشبرد انقلاب را جوانان باید بردارند" #امام_خامنه_ای 🌖جهاد تبیین و روشنگری های سیاسی و فرهنگی ارتباط با ادمین @komeyl5484 @aslani70 کانال دفاع مقدس https://eitaa.com/frontlineIR
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
142677_293.mp3
4.21M
📖 ترتیل سریع جزء نهم قرآن کریم 🎙 قاری محترم استاد معتز آقایی ❤️ 👌 💢 حجم: ۴.۱ مگابایت ⏰ زمان: ۳۴:۱۳ ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
نکات کلیدی جزء نهم🌹 ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سحری خوردن بعد اذان صبح چه حکمی دارد؟🤔 آیا هنگام سحری خوردن باید تحقیق کرد؟🤔 (مسئله۹) 🌙 ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿با سلام و عرض تبریک سال نو به تمامی همراهان بزرگوار؛ امشب صفحه ۲۷و ۲۸ از کتاب صندوقچه گل رز را تقدیم شما میکنیم🌼🍂🌼🍂
📖صندوقچه گل رز 📜صفحه ۲۷-۲۸ از لابه‌لای نور بی رمق آفتاب، نسیم نیمه جانی وارد اتاق شد دراز کشیدم و پتو را روی خودم کشیدم لحظه ای نگذشته بود که درد آشنایی به سراغم آمد عشق غریبی به جنینی که در شکم داشتم، در درونم موج زد. دانستم که وقت‌اش رسیده است. به همسرم علی اکبر گفته بودم آن روز را سر کار نرود و کنارم بماند. وقتی جسم بی حال مرا دید برق شادی در چشمانش درخشید انگار دنیا را به‌اش دادند. یک نیسان آبی داشتیم سریع روشن کرد دستانم را گرفت و سوار شدم دخترم نرگس بانگرانی کنار ماشین ایستاد. دستی روی سرش کشیدم و گفتم :«ناراحت نباش عزیزکم! زود بر می گردم.» مادرم اصرار داشت همراه ما بیاید. علی اکبر گفت:« همین که مراقب بچّه‌ها باشید لطف بزرگی به من و زهرا کرده‌اید.» سوار شدیم و رفتیم بیمارستانِ مهدیه‌ی تهران. یک ساعتی طول کشید تا ابوالفضل به دنیا آمد. صدای گریه اش دلم را شاد کرد. کمی که حالم بهتر شد بچّه را برایم آوردند بغلش کردم او خواب بود و من محو تماشایش. آرام آرام لبانش به بهانه ی گریه روی هم گره خورد چشمانش را باز کرد و گریه‌ی شیرینش را سر داد گریه ای که برای من چونان آهنگی بود که برای شنیدنِ آن، لحظه شماری کرده بودم. به نوزادم شیر دادم او را روی سینه ام گذاشتم و آرام به پشت اش زدم تا هوایی که همراه شیر بلعیده بود از معده ی کوچکش خارج شود و اذیتش نکند. همان‌طور که نفس می‌کشید نفس به نفس اش دادم انگار پرده‌ی از زندگی برایم به نمایش درآمد هوا کم کم تاریک می‌شد از تخت پایین آمدن و پرده ی اتاق را کنار زدم آسمان ابری بود. ابرها با سرعت حرکت می‌کردند. گاه ماه را نیز از لابه لای آنها می‌دیدم گمانم خبر باران یا برف را برای دیاری مژدگانی می بردند. شب تولد ابوالفضل آسمان عجیب تماشایی شده بود. مشغول تماشای آسمان بودم که صدای بچه ام را شنیدم. کنارش دراز کشیدم و برایش تعریف کردم که : « اون بالا توی آسمون چه خبر است و تو عزیزکم بی خبر از تمام عالم چه ناز خوابیده ای .» یک شب بیمارستان خوابیدم تا صبح کنار هم بودیم. شاید تنها شبی بود که من و ابوالفضل هر دو فقط برای هم بودیم. از تلألو نور خورشید دانستم که شب به صبح رسیده است. علی اکبر آمد با دسته گُلی قشنگ و یک جعبه شیرینی. همان گلهایی که من عاشقش بودم و همان شیرینی که دوست داشتم. بعد از تولد ابوالفضل یک اتفاق خوب برایم افتاد دیگر درد معده نداشتم به طور معجزه آسایی خوب شدم و نذرم را ادا کردم زهرا ابویسانی « مادر شهید» زهرا را تحویل خانم پرستار دادم و گوشه ای منتظر ایستادم. از شدّت دل‌شوره دستانم را مدام به هم قفل میکردم باز و بسته میکردم. راه میرفتم و راه میرفتم. در تب و تاب تولد ابوالفضل سر از پا نمیشناختم انگار که بچّه اولم باشد. نمیدانم چه مدّتی گذشت تا بالاخره سایه ی سفید پوشی را دیدم که از پشت درب شیشه ای به سمت خروجی می آمد. در باز شد و پرستار مژده داد که خداوند پسری به من عطا کرده است. خیالم راحت شد. وسایل لازم را خریدم و تحویل پرستار دادم و آمدم خانه فردای همان روز با مادر خانم ام فاطمه خانم سوار نیسان شدیم. گل و شیرینی خریدم و به بیمارستان رفتم غلامحسین راه چمنی از آشناهای من نگهبان بیمارستان مهدیه بود کلی ما را تحویل گرفت و اجازه داد ماشین را به داخل ببرم با خیال راحت ماشین را در حیاط بیمارستان پارک کردم غلامحسین ما را به داخل برد و جایی را نشانمان داد که بنشینیم. بعد هم محبّت کرد و خودش به دنبال کارهای ترخیص رفت طولی نکشید که آمد. تمام کارهای لازم را انجام داده بود. فقط چند تا امضا از من گرفتند. همسرم را به همراه نوزادم تحویل گرفتم و به سمت خانه راه افتادیم. ✍️نویسنده:هاجر پور واجد ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوره توبه (آیه ۱۰۳) خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ از اموالشان زكاتی دریافت كن كه به سبب آن [نفوس و اموالشان را] پاك می‌كنی، و آنان را رشد و تكامل می‌دهی؛ و [به هنگام دریافت زكات‌] آنان را دعا كن؛ زیرا دعای تو مایه آرامش برای آنان است؛ و خدا شنوا و داناست. ✏️با هنرمندی خانم فاطمه غفاری ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
بیا که رنج فراقت بُرید امان مرا💔😔 به یُمن آمدنت تازه کن جهان مرا بیا بهار حقیقی و از سر احسان به غمزه‌ایی نظری کن دل خزان مرا ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
﷽ 🤲 دعای روز دهم ماه رمضان: 🔸اللهمّ اجْعلنی فیهِ من المُتوکّلین علیکَ واجْعلنی فیهِ من الفائِزینَ لَدَیْکَ واجْعلنی فیهِ من المُقَرّبینَ الیکَ بإحْسانِکَ یاغایَةَ الطّالِبین. 🔹خدایا قرار بده مرا در این روز از متوکلان به درگاهت و مقرر کن در آن از کامروایان حضرتت و مقرر فرما در آن از مقربان درگاهت به احسانت اى نهایت همت جویندگان. در ثواب نشر سهیم باشید 😊 ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
🌱 سحرِ روزِ دهم در دلِ من عاشوراست نخورم آب به یادِ لبِ عطشانِ ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 وفات ام المومنین حضرت خدیجه سلام الله علیها تسلیت باد سخنان حضرت آقا در مورد حضرت خدیجه حضرت خدیجه، مظلومه و غریبه است 😢 ⭕️ حضرت خدیجه سلام الله علیها از همه‌ی اموال خودش خارج شد برای ترویج اسلام و تقویت پیامبر(ص)؛ اینکه حالا شما می‌فرمایید «ثروت»، این گفتنش به زبان ساده است؛ اما گذشتن از تمام ثروت و نه بخشی از آن، کار یک ذرّه و دو ذرّه نیست... ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
🔴اخراج بازیکن مسلمان در فرانسه برای روزه گرفتن! 🔹«محمد دیاوارا» بازیکن مسلمان تیم ملی فوتبال زیر ۱۹ ساله فرانسه به خاطر اصرار به روزه گرفتن از اردوی تیم خط خورد. 🔹پیش از این هم فدراسیون فوتبال فرانسه اعلام کرد که در ماه رمضان مسابقات در این کشور برای باز کردن روزه متوقف نخواهد شد و بازیکنان روزه‌دار در جریان بازی نمی‌توانند افطار کنند. ✍ نکته: غرب با هسته سخت مسلمانان مهاجر مواجه شده است . این طیف از مهاجران دیگر حاضر نیستند بخاطر کسب موقعیت و موفقیت در غرب اعتقادات خود را کنار بگذارند. ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
142678_828.mp3
3.75M
📖 ترتیل سریع جزء دهم قرآن کریم 🎙 قاری محترم استاد معتز آقایی ❤️ 👌 💢 حجم: ۴.۱ مگابایت ⏰ زمان: ۳۰:۲۳ ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
نکات کلیدی جزء دهم🌹 ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سحری خوردن بعد اذان صبح چه حکمی دارد؟🤔 آیا هنگام سحری خوردن باید تحقیق کرد؟🤔 (مسئله۹) 🌙 ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹ببینید | پدرِ قهرمانِ من 💗دقایقی همراه با فرزندان شهدا در مراسم سخنرانی نوروزی رهبر انقلاب در روز اول فروردین ۱۴۰۳ در حسینیه امام خمینی 📚 Farsi.Khamenei.ir ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
⚘️همراهان و مخاطبین محترم؛ ضمن قدردانی از حضور پرمهر شما بزرگواران؛🌿 📚امشب صفحه ۲۹ و ۳۰ کتاب صندوقچه گل رز را به شما تقدیم مینماییم
📖صندوقچه گل رز 📜صفحه ۲۹-۳۰ و به سمت خانه راه افتادیم. در طول راه گاهی به قنداقه ی بچه نگاه میکردم. به زهرا گفتم: «خانم، صورت بچه را باز کن ببینم اش؛ دلم آب شد! آخر هنوز چهره ی قشنگ پسرم را ندیده بودم زهرا گفت: نمیشه علی اکبر! بچه سرما میخوره.» حق داشت. روز تولد ابوالفضل هوا خیلی سرد بود. دهه ی اول اسفند انگار سرما به اوج خودش رسیده بود. با خودم گفتم: «مادر» است دیگر میترسد جگر گوشه اش سرما بخورد.» وارد کوچه که شدم چند تا از همسایه ها تا دم در آمدند و با همسرم خوش و بش کردند و تبریک گفتند بچه ها جلوی در ایستاده بودند و برای رسیدن ما لحظه شماری میکردند از ماشین پیاده شدم نرجس گفت: بابا! یک سری وسیله لازم داریم، برو تهیه کن.» گفتم: «بابا جان تا من ابوالفضل را یک دل سیر نبینم و نبوسم از جایم تکون نمی خورم. همگی رفتیم داخل اتاقی که برای زهرا خانم آماده کرده بودیم. بچه را خوب بغل کردم دل سیر بوسیدم؛ تحویل مادر خانم ام دادم و رفتم دنبال تهیه ی وسایل. برای تولدش یک دست لباس و پارچه ی نو برای قنداق آماده کرده بودم. روزی که رفتم بیمارستان آنها را با خودم بردم برای همه بچه هایم همین اندازه وسایل نو میخریدم مابقی روزها از لباسهای بچه های بزرگتر استفاده می کردم. روزگار سختی بود و به راحتی نمیشد لباسهای کودکانه خرید پول به سختی گیر می آمد و اگر برنامه ی دقیقی برایش نداشتیم به قول معروف کلاه مان پس معرکه بود. به همین خاطر هرگز از همسرم تقاضایی نمیکردم که مبادا دستش خالی باشد و خجالت بکشد و شرمندگی اش برایم بماند. عصر جمعه دوم اسفند ۱۳۶۴ دنیای ما به روی ماه ابوالفضل روشن شد. همه چیز آماده بود؛ خانه ای گرم و جایی نرم چای تازه دم روی سماور، عطر خورشت قیمه هم هوش از سر میبرد میوه و شیرینی روی میز چیده شده بود. عطر خوش اسپند توی ساختمان پیچیده بود به یاد لحظاتی افتادم که رزمنده ها را با عطر دود اسپند و عود و قرآن و صلوات به سوی جبهه ها راهی میکردیم. چند ماهی میشد که به خاطر وضع جسمی،ام به چنین مراسمی نرفته بودم سرجایم دراز کشیدم همه دورم جمع شدند مادرم خواهرم زن داداشم دخترانم نرگس و مرضیه و پسرانم داوود و مهدی منتظر دیدن روی مهمان شان بودند. مرضیه و نرگس هشت نه ساله بودند ولی با همان سن کم برای من سنگ تمام گذاشته بودند. وقت ناهار که شد همگی دور هم جمع شدیم غذای لذیذی را که عزیزانم آماده کرده بودند روی سفره چیدند. برای من سوپ هم درست کرده بودند. سرجای خودم نشستم و یک میز جلوی من گذاشتند غذایم را روی میز چیدند و آرام آرام خوردم بعد از ناهار و صرف چای و میوه داشت غروب میشد همگی دست به دست هم دادند و بچه را حمام کردند لباس نو پوشاندند و کنارم گذاشتند. علی اکبر بغل گوشش اذان گفت و طبق قرار قبلی نامش را ابوالفضل گذاشتیم. قضیه ی نامگذاری بر میگشت به دورانی که پسرم مهدی را باردار بودم خانوادگی داشتیم می رفتیم مشهد الرضا علیه السّلام آن ایام پسرم مهدی را حامله بودم. همسرم گفت: اگه بچه مان پسر باشد اسمش را مهدی میگذارم.» در همان سفر تصادف کردیم و من خیلی ترسیدم یکهو گفتم: «یا ابوالفضل!» درجا نجات پیدا کردیم به همسرم گفتم اسم این بچه را ابوالفضل بگذاریم.» گفت: «من نام مهدی را برایش انتخاب کرده ام؛ ان شاء الله خدا پسر دیگری به ما داد نامش را ابوالفضل میگذارم روزها و شب ها می گذشتند من خانه داری میکردم و علی اکبر به دنبال کسب روزی بود. بچه ها بعضی محصل و بعضی کنار دستم به بازی و شیطنت مشغول بودند. ابوالفضل هم زیبا و خوردنی شده بود کم کم عطر گل ها پیچید و بهار نزدیک شد. برگ درختان داشتند سبز میشدند گنجشک ها می آمدند و می رفتند. جیک جیک میکردند پرستوها دسته دسته از سفر باز میگشتند تا آمدن بهار را تبریک بگویند. و ابوالفضل در لابه لای این شلوغی ها جان می گرفت و رشد می‌کرد. نوروز ۱۳۶۵ از راه رسید. از دور و نزدیک برای‌مان مهمان آمد و ابوالفضل شد شیرینی محفل ما. ✍️نویسنده:هاجر پورواجد ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سوره توبه (آیه ۱۰۳) خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ از اموالشان زكاتی دریافت كن كه به سبب آن [نفوس و اموالشان را] پاك می‌كنی، و آنان را رشد و تكامل می‌دهی؛ و [به هنگام دریافت زكات‌] آنان را دعا كن؛ زیرا دعای تو مایه آرامش برای آنان است؛ و خدا شنوا و داناست. با هنرمندی خانم فاطمه غفاری ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯
سلام ای صاحب دنیا کجایی؟ گل نرگس بگو مولا کجایی؟ جهان دلتنگ رویت گشته بنگر تو ای روشنگر شبها کجایی؟ دلیل ندبه خواندن صبح جمعه ها کجایی؟ تو ای ذکر همه لبها کجایی؟ سلامتی وتعجیل درفرج مولاصاحب الزمان عج صلوات🌷 🌹🍃🌹🍃 ─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─ ❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁ ╭┅─────────┅╮ 🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱 ╰┅─────────┅╯