🔴اخراج بازیکن مسلمان در فرانسه برای روزه گرفتن!
🔹«محمد دیاوارا» بازیکن مسلمان تیم ملی فوتبال زیر ۱۹ ساله فرانسه به خاطر اصرار به روزه گرفتن از اردوی تیم خط خورد.
🔹پیش از این هم فدراسیون فوتبال فرانسه اعلام کرد که در ماه رمضان مسابقات در این کشور برای باز کردن روزه متوقف نخواهد شد و بازیکنان روزهدار در جریان بازی نمیتوانند افطار کنند.
✍ نکته: غرب با هسته سخت مسلمانان مهاجر مواجه شده است . این طیف از مهاجران دیگر حاضر نیستند بخاطر کسب موقعیت و موفقیت در غرب اعتقادات خود را کنار بگذارند.
#ماه_رمضان
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
142678_828.mp3
3.75M
📖 ترتیل سریع جزء دهم قرآن کریم
🎙 قاری محترم استاد معتز آقایی
❤️ #با_خدا_همکلام_شویم 👌
#ماه_رمضان #ترتیل_جزء_دهم
💢 حجم: ۴.۱ مگابایت
⏰ زمان: ۳۰:۲۳
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
نکات کلیدی جزء دهم🌹
#ماه_رمضان
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
11.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سحری خوردن بعد اذان صبح چه حکمی دارد؟🤔
آیا هنگام سحری خوردن باید تحقیق کرد؟🤔
(مسئله۹)
#ماه_رمضان
#تحقیق_برای_اذان_صبح
#احکام_رمضان🌙
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
8.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹ببینید | پدرِ قهرمانِ من
💗دقایقی همراه با فرزندان شهدا در مراسم سخنرانی نوروزی رهبر انقلاب در روز اول فروردین ۱۴۰۳ در حسینیه امام خمینی
📚 Farsi.Khamenei.ir
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
⚘️همراهان و مخاطبین محترم؛
ضمن قدردانی از حضور پرمهر شما بزرگواران؛🌿
📚امشب صفحه ۲۹ و ۳۰ کتاب صندوقچه گل رز را به شما تقدیم مینماییم
📖صندوقچه گل رز
📜صفحه ۲۹-۳۰
و به سمت خانه راه افتادیم. در طول راه گاهی به قنداقه ی بچه نگاه میکردم. به زهرا گفتم: «خانم، صورت بچه را باز کن ببینم اش؛ دلم آب شد! آخر هنوز چهره ی قشنگ پسرم را ندیده بودم زهرا گفت: نمیشه علی اکبر! بچه سرما میخوره.» حق داشت. روز تولد ابوالفضل هوا خیلی سرد بود. دهه ی اول اسفند انگار سرما به اوج خودش رسیده بود. با خودم گفتم: «مادر» است دیگر میترسد جگر گوشه اش سرما بخورد.» وارد کوچه که شدم چند تا از همسایه ها تا دم در آمدند و با همسرم خوش و بش کردند و تبریک گفتند بچه ها جلوی در ایستاده بودند و برای رسیدن ما لحظه شماری میکردند از ماشین پیاده شدم نرجس گفت: بابا! یک سری وسیله لازم داریم، برو تهیه کن.» گفتم: «بابا جان تا من ابوالفضل را یک دل سیر نبینم و نبوسم از جایم تکون نمی خورم. همگی رفتیم داخل اتاقی که برای زهرا خانم آماده کرده بودیم. بچه را خوب بغل کردم دل سیر بوسیدم؛ تحویل مادر خانم ام دادم و رفتم دنبال تهیه ی وسایل. برای تولدش یک دست لباس و پارچه ی نو برای قنداق آماده کرده بودم. روزی که رفتم بیمارستان آنها را با خودم بردم برای همه بچه هایم همین اندازه وسایل نو میخریدم مابقی روزها از لباسهای بچه های بزرگتر استفاده می کردم. روزگار سختی بود و به راحتی نمیشد لباسهای کودکانه خرید پول به سختی گیر می آمد و اگر برنامه ی دقیقی برایش نداشتیم به قول معروف کلاه مان پس معرکه بود. به همین خاطر هرگز از همسرم تقاضایی نمیکردم که مبادا دستش خالی باشد و خجالت بکشد و شرمندگی اش برایم بماند. عصر جمعه دوم اسفند ۱۳۶۴ دنیای ما به روی ماه ابوالفضل روشن شد. همه چیز آماده بود؛ خانه ای گرم و جایی نرم چای تازه دم روی سماور، عطر خورشت قیمه هم هوش از سر میبرد میوه و شیرینی روی میز چیده شده بود. عطر خوش اسپند توی ساختمان پیچیده بود به یاد لحظاتی افتادم که رزمنده ها را با عطر دود اسپند و عود و قرآن و صلوات به سوی جبهه ها راهی میکردیم. چند ماهی میشد که به خاطر وضع جسمی،ام به چنین مراسمی نرفته بودم سرجایم دراز کشیدم همه دورم جمع شدند مادرم خواهرم زن داداشم دخترانم نرگس و مرضیه و پسرانم داوود و مهدی منتظر دیدن روی مهمان شان بودند. مرضیه و نرگس هشت نه ساله بودند ولی با همان سن کم برای من سنگ تمام گذاشته بودند. وقت ناهار که شد همگی دور هم جمع شدیم غذای لذیذی را که عزیزانم آماده کرده بودند روی سفره چیدند. برای من سوپ هم درست کرده بودند. سرجای خودم نشستم و یک میز جلوی من گذاشتند غذایم را روی میز چیدند و آرام آرام خوردم بعد از ناهار و صرف چای و میوه داشت غروب میشد همگی دست به دست هم دادند و بچه را حمام کردند لباس نو پوشاندند و کنارم گذاشتند. علی اکبر بغل گوشش اذان گفت و طبق قرار قبلی نامش را ابوالفضل گذاشتیم. قضیه ی نامگذاری بر میگشت به دورانی که پسرم مهدی را باردار بودم خانوادگی داشتیم می رفتیم مشهد الرضا علیه السّلام آن ایام پسرم مهدی را حامله بودم. همسرم گفت: اگه بچه مان پسر باشد اسمش را مهدی میگذارم.» در همان سفر تصادف کردیم و من خیلی ترسیدم یکهو گفتم: «یا ابوالفضل!» درجا نجات پیدا کردیم به همسرم گفتم اسم این بچه را ابوالفضل بگذاریم.» گفت: «من نام مهدی را برایش انتخاب کرده ام؛ ان شاء الله خدا پسر دیگری به ما داد نامش را ابوالفضل میگذارم روزها و شب ها می گذشتند من خانه داری میکردم و علی اکبر به دنبال کسب روزی بود. بچه ها بعضی محصل و بعضی کنار دستم به بازی و شیطنت مشغول بودند. ابوالفضل هم زیبا و خوردنی شده بود کم کم عطر گل ها پیچید و بهار نزدیک شد. برگ درختان داشتند سبز میشدند گنجشک ها می آمدند و می رفتند. جیک جیک میکردند پرستوها دسته دسته از سفر باز میگشتند تا آمدن بهار را تبریک بگویند. و ابوالفضل در لابه لای این شلوغی ها جان می گرفت و رشد میکرد. نوروز ۱۳۶۵ از راه رسید. از دور و نزدیک برایمان مهمان آمد و ابوالفضل شد شیرینی محفل ما.
✍️نویسنده:هاجر پورواجد
#صندوقچه_گل_رز
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
سوره توبه (آیه ۱۰۳)
خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ
از اموالشان زكاتی دریافت كن كه به سبب آن [نفوس و اموالشان را] پاك میكنی، و آنان را رشد و تكامل میدهی؛ و [به هنگام دریافت زكات] آنان را دعا كن؛ زیرا دعای تو مایه آرامش برای آنان است؛ و خدا شنوا و داناست.
با هنرمندی خانم فاطمه غفاری
#قران
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯