142971_690.mp3
4.16M
📖 ترتیل سریع جزء یازدهم قرآن کریم
🎙 قاری محترم استاد معتز آقایی
❤️ #با_خدا_همکلام_شویم 👌
#ماه_رمضان #ترتیل_جزء_یازدهم
💢 حجم: ۴.۱ مگابایت
⏰ زمان: ۳۳:۵۰
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
نکات کلیدی جزء یازدهم🌹
#ماه_رمضان
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛﷽
🔵 این حجاب چیه به ما تحمیل شده؟!
📂 #حجاب
📂 #نجابت_ایرانی
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
14.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢 ویژه سالروز شهادت شیخ احمد یاسین
🎥 نماهنگ | در خط مقدم
☝ لحظاتی از دیدار شیخ احمد یاسین بنیانگذار جنبش مقاومت اسلامی فلسطین #حماس با حضرت آیتالله خامنهای رهبر انقلاب اسلامی
✏️ رهبر انقلاب: من اعتقاد دارم که شما، آقای شیخ احمد یاسین و این برادران و برادرانی که در فلسطین دارند جهاد میکنند در خطّ مقدم جنگ اسلام با کفر و جنگ حق با باطل هستند.
✏️ ما در آینده هیچ شکی نداریم...
👈 وعدهی خداوند راست است که فرمود: ولینصرن الله من ینصره انالله لقوی عزیز.
➕ سخنان شیخ احمدیاسین خطاب به رهبر انقلاب
📚 Farsi.Khamenei.ir
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
🌿با سلام و عرض احترام به تمامی همراهان بزرگوار؛
امشب صفحه ۳۱ و ۳۲ از کتاب صندوقچه گل رز را تقدیم شما میکنیم🌼🍂🌼🍂
📖صندوقچه گل رز
📜صفحه ۳۱-۳۲
یک روز از مدرسه ی مرضیه مرا خواستند باید می رفتم. ابوالفضل خیلی کوچک بود به دخترم گفتم مراقب بچه ها باش تا بروم و برگردم. داوود و مهدی خیلی با هم دعوا میکردند همان طور که می رفتم دل شوره داشتم می ترسیدم اتفاقی بیافتد. وقتی رسیدم مدرسه یک راست رفتم دفتر مدرسه. خانم مدیر گفت: دخترت درس نمیخونه معلم از دستش عصبانیه امروز هم مدرسه نیومده شما بگید تکلیف ماچیه؟ راست میگفت دخترم دوست نداشت به مدرسه برود. می گفت: «معلممان بچه ها را کتک میزند و بداخلاقی میکند دوست ندارم بروم. » تعهد دادم و برگشتم. مسیر مدرسه تا خانه را تقریباً دویدم .رسیدم درب منزل خانه ی ما طبقه ی چهارم بود همین که بالا را نگاه کردم دیدم ابوالفضل را نشانده اند داخل سبد و گذاشته اند کنار نرده با دیدن این منظره قلبم داشت از حرکت می ایستاد نفهمیدم پله ها را چطور رفتم بالا؛ بچه را گرفتم بغلم و آوردم داخل اتاق به دخترم گفتم برای چی گذاشتیش توی بالکن.» برادرانش را نشان داد و گفت: «آخه مامان این دو تا داشتند دعوا میکردند؛ ترسیدم زیر دست و پای اینها له بشه.» گفتم: «مادر جان زیر دست و پای داداشهایت می ماند بهتر از این بود که از طبقه ی چهارم بیفته پایین تا مدتها به یاد این صحنه که می افتادم تمام بدنم می لرزید. ابوالفضل را خدا حفظ کرد. سالی که ابوالفضل متولد شد من نه ساله بودم. روزهایی که مدرسه می رفتم بهم سخت میگذشت زود دلم برای داداش کوچولو تنگ میشد. اصلا از همان روزها با دل تنگی آشنا شدم لحظه شماری میکردم صدای زنگ آخر را بشنوم و بروم خانه کنار داداشم بنشینم و باهاش بازی کنم سریع وسایل ام را جمع وجور می کردم داخل کیفم می گذاشتم زنگ که میخورد، می دویدم سمت خانه دوستانم صدایم می زدند: «نرجس نرجس وایستا.» اما من به سرعت دور می شدم تا زودتر به خانه برسم دعا میکردم خواب نباشد تا بتوانم بغل اش کنم و دل سیر ببوسم اش اگر خواب بود اجازه نداشتم بهش دست بزنم کنارش می نشستم و فقط نگاهش میکردم روزها و شبها میگذشت ابوالفضل بزرگ و بزرگتر میشد. هنوز سه سالش تمام نشده بود که اتفاق دردناکی افتاد یادم است ایام امتحانات بود و من سخت درس میخواندم مادرم لباس ها را جمع کرد و به حیاط برد. تشت را از آب ولرم نیمه پر کرد، ابوالفضل را روی زیرانداز نشاند خودش هم روی چهارپایه ی پلاستیکی نشست و شروع کرد به شستن لباسها از پشت شیشه های عرق کرده ی اتاق نیم نگاهی به مادرم انداختم و رفتم سراغ درسهایم. چشمانم به کتاب و دلم پیش مادر بود در سرما و سوز داشت لباس میشست دلم میخواست کتاب را کنار بگذارم و به کمک مادرم بروم توی همین بده بستان ها ذهنم گیر کرده بود که یک باره صدای شیون و واویلای مادرم برخاست کتاب را پرت کردم و به سمت حیاط دویدم مادرم تاید و وایتکس را ریخته بود داخل تشت. اما نمی دانست که از وایتکس چقدر باقی مانده بود فقط داد میزد بچه ام .... وایتکس .... بچه ام وايتكس» ظرف وایتکس را نگاه که کردم. چیزی از مایع نمانده بود. یک هو حال بچه خراب شد. زدم توی سرم که بیچاره شدیم حتماً آن مایع کشنده را خورده بود که بدحال شده بود. گفتم ابوالفضلم از دست رفت. تا مادرم برود و چادر سرکند من دوچرخه را برداشتم و بچه را نشاندم و رساندم اش به درمانگاه همانطور که داشتم میرفتم جیغ و داد و فریاد مادرم را می شنیدم که میگفت به دادم برسید بچه ام از دست رفت.» تا مادرم برسد، دکتر، بچه را معاینه کرد و گفت: چیزی نیست فقط لبه ی ظرف وایتکس را به دهانش زده، خب بچه با این سن کم، تحمل بوی ماده ی بدبوی وایتکس را نداشته و بد حال شده.» ابوالفضل روی تخت بود و من هم کنارش نشسته بودم که مادرم سراسیمه رسید.
#صندوقچه_گل_رز
✍️نویسنده:هاجر پورواجد
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
سوره حجرات (آیه ۱۲)
🌷هدیه به #شهید علیرضا ابوطالبی
يَآ أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِيرًا مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ وَلَا تَجَسَّسُوا وَلَا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا أَيُحِبُّ أَحَدُكُمْ أَنْ يَأْكُلَ لَحْمَ أَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِيمٌ
ای اهل ایمان! از بسیاری از گمان ها [در حقّ مردم] بپرهیزید؛ زیرا برخی از گمان ها گناه است، و [در اموری كه مردم پنهان ماندنش را خواهانند] تفحص و پیجویی نكنید، و از یكدیگر غیبت ننمایید، آیا احدی از شما دوست دارد كه گوشت برادر مردهاش را بخورد؟ بیتردید [از این كار] نفرت دارید، از خدا پروا كنید كه خدا بسیار توبهپذیر و مهربان است.
#قرآن
با هنرمندی خانم غفاری
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
#سلام_امام_زمانم❤️✋
این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم،دوست دارمت
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم❤️
السلامعلیکیااباصالحالمهدی ≽
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
❣#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک ❣
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯