تجمع دانشجویان امیرکبیر در حمایت از دانشجویان آمریکایی
🔹 جمعی از دانشجویان دانشگاه امیرکبیر ظهر امروز در حمایت از خیزش دانشجویی ضدصهیونیستی در آمریکا و کشورهای اروپایی تجمع کردند.
🔹در روزهای گذشته دانشجویان دانشگاههای اروپا و آمریکا در حمایت از مردم فلسطین تجمعات گستردهای برگزار کرده بودند که با سرکوب نیروهای نظامی آمریکا مواجه شد.
#وعده_صادق
#غزه
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
☀️با سلام خدمت دوستان و سروران ارجمند
💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿💐🌿
⭐️امشب صفحات ۱۱۲ و ۱۱۳ و ۱۱۴ از کتاب صندوقچه گل رز را تقدیم شما میکنیم
1️⃣
📖صندوقچه گل رز
📜صفحه ۱۱۲-۱۱۳-۱۱۴
کمتر از دوسه ساعت وقت داشتیم تا نیروها را آماده کنیم و حرکت نماییم. گفتند هجوم گسترده ای از طرف آنها شروع شده است و باید وارد عمل بشوید. با کمک ابوذر بچه ها را سریع آماده کردیم زینبیون را هم که نوک پیکان مقابله با دشمن بودند همیشه جاهایی می آوردند که کار سخت بود. ابوذر فرمانده گردان شده بود. من هم کنار دستاش بودم. دویست سیصد نفر از بچه های زینبیون را در گروه های صد نفری سازماندهی کردیم بخشی هم باید می ماندند. توی همان محدوده باید توی دو محور مستقر میشدیم. بنابراین من و ابوذر از هم جدا شدیم تا پای کار میرفتیم بعد موقع استراحت می آمدیم کنار هم. من رفتم روستای «ابوربیل» تپه ای داشت که به آن میگفتند «تل ابور بیل» ابوذر هم رفت منطقه ای که مشرف به الحاضر بود. منطقه ای که ما بودیم، حجم آتش زیاد بود و شدت درگیری هم به مراتب بیشتر بود تا برسیم روستا سقوط کرده بود با تلاش و استقامت بچه ها روستا را پس گرفتیم. بچه های سوری که آمدند خط را تحویلشان دادیم و برگشتیم. ابوذر به همراه گروهش دم غروب آمدند و به ما ملحق شدند. پرسید: «چه خبر؟» تعریف کردم که چه اتفاقاتی افتاده ابوذر هم تعریف کرد و گفت منطقه ی آنها هیچ خبری نبوده است. با یک حسرتی نگاهم میکرد؛ بالاخره گفت: «کاشکی من جای تو بودم! » گفتم: «ای بابا جای من هم مگه بودن دارد؟! اصلاً تو بیا برو! آتیشه دیگه می خواستی جای من باشی که چی بشه؟ » گفت: «جواد بیا یه قولی بهم بده. اگر سری بعد، دوباره موقعیتی پیش آمد بگو من نمی روم، ابوذر برود.» گفتم: «من از کجا بدانم آن جا که تو می روی خطرش بیشتر است یا آنجا که من می روم؟ » بعد به شوخی گفتم: «اگر میدانستم نمیرفتم که تو را می فرستادم .» گفت: «ای بابا! از دستمان رفت آخر این چه وضعی است!» گفتم: «ابوذر دنبال چی هستی؟ سری بعد اگر خطری بود تو را میفرستم خوبه؟ راضی شدی؟ » گفت: «جان ابوذر یه قولی به من بده» گفتم: «چه قولی؟» گفت: «اگر آمدند و به تو گفتند عملیات هست و باید بروی به خاطر جبران امروز، بگو من به ابوذر قول داده ام، ایشان باید جای من بروند.» گفتم: «خیالت راحت! اگر عملیاتی باشه و خطر داشته باشد میگویم تو جای من بروی.» گفت: «بازهم عملیات داریم. چون منطقه دیگه به هم ریخته است. داعش زخم خورده است. حتماً حمله میکنند » سفت و سخت از من قول گرفت که: «اگر عملیات بود و گفتند ابوذر بماند و تو برو بگو من به ابوذر قول داده ام که جای من برود.» گفتم: «باشه بابا! باشه قول میدهم. » پانزدهم فروردین بود جهت استراحت به شهرک شیخ نجار برگشتیم. اما مثل نیروی آتش نشان آماده باش بودیم هر جا اتفاقی می افتاد و خبر می دادند سریع جمع میکردیم و می رفتیم همان جا هجوم اولیه ی دشمن را دفع میکردیم ثبات را برقرار میکردیم بعد بر میگشتیم مقر؛ و بقیه می رفتند کارهای لازم را انجام می دادند. مدام هم یادآوری میکرد اگر عملیات شد اگر به من گفتند احتیاط بمانم اگر خواستند تو را بفرستند جلو، مبادا قبول بکنی!
یک نصف روز استراحت کردیم گفتند: «سمت خلصه در جنوب حلب تکفیری ها دارند عملیات میکنند باید برویم وارد عملیات بشویم.» در آن منطقه اعضای داعش افتاده بودند توی دور . تک میزدند و عملیات می کردند. اگر دیر می جنبیدیم فکر میکردند نیروهای ما دست بسته اند! شاید هم گمان می کردند نیرویی نیست که با آنها مقابله کند باید میرفتیم و دور تک داعش را قطع می کردیم. هنوز نیامده بودیم و خستگی در نکرده بودیم که باید بر می گشتیم. حالا شانزدهم فروردین ۱۳۹۵ شده بود سیصد نفر نیرو آماده کردیم تجهیزشان کردیم و رفتیم سمت منطقه ی خلصه.
2️⃣
برای ما مرصدی بود که دیده بانی کل منطقه را داشت. حرکت ما محورهای خلصه، زیتان، ذربه بود. از خلصه تا زیتان دست ما بود، اما ذربه دست دشمن بود. نقشه را آوردیم و با ابوذر بررسی کردیم توجیه شدیم.
رفتیم دیدگاه دیدبانی تا فاصله ی زیادی را نشان میداد خوشبختانه کل منطقه ی دشمن را می دیدیم همیشه توی عملیات به همین منوال بود منطقه را شناسایی میکردیم. تیم شناسایی اعزام می کردیم اطلاعات جمع میکردیم. طرح می ریختیم بعد وارد عملیات میشدیم همین مراحل دو روز زمان میخواست. اما در حال حاضر وقت خیلی کم بود ما عجله داشتیم باید کارها را جلو می انداختیم. فوری بررسی انجام دادیم زمین را دیدیم، گشت شناسایی اعزام کردیم؛ اطلاعات گرفتیم طرح ریزی کردیم و اعلام آمادگی کردیم که می خواهیم عملیات کنیم. توی این فاصله ابوذر مدام یاد آوری میکرد جواد یادت هست که چه قولی به من دادی؟ گفتم باشه بابا! یادم هست چشم.
زمزمه پیچید که ابوذر با یک عده به عنوان نیروی احتیاط بمانند و من با بچه های پیش قراول برای عملیات بروم همه ی نیروها را با هم نمی بردند. جهت احتیاط یک عده را نگه می داشتند اگر لازم میشد می آمدند کمک، ابوذر گوشهاش تیز شد. دوباره گفت: جواد قول دادی ها یادت نره چی گفتی ها؟ قول دادی ها؟ هنوز چیزی به ما ابلاغ نشده بود گفتم :« باشه ابوذر جان! هنوز که چیزی معلوم نیست.»
🔸️ادامه دارد...
✍️نويسنده:هاجر پورواجد
#صندوقچه_گل_رز
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
یونس آیه ۱۰۷
و اگر اراده خیری برای تو کند، هیچ کس مانع فضل او نخواهد شد.
تفسیر نور:
۱.خيرى كه به انسان مىرسد، فضل الهى است، نه استحقاق انسان.
۲.خواست خدا، بر اساس حكمت است و مشيّتهاى او در كنار حكيم بودن او معنى مىشود.
✏️با هنرمندی خانم فاطمه غفاری
#قرآن
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
#سلام_امام_زمانم💚
آب از سرم گذشتہ صدا میکنے مرا؟
در یڪ قنوٺِ سبز، دعا میکنے مرا؟
این شوقِ پر زدن ڪه بہ جایے نمیرسد
بال و پرم شڪستہ، هوا میکنے مرا؟
#امام_زمان
#الهم_عجل_لولیک_الفرج🤲🏻
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
📸دیوارنگاره ای در کاراکاس پایتخت ونزوئلا که تصاویر آن این روزها مورد توجه رسانهها قرار گرفته است
💢این دیوارنگاره سال گذشته با حضور سفیر ایران و با عنوان "دیوار ناجیان" در سالگرد شهادت شهید سلیمانی رونمایی شد
#ایران_قوی
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
استورى باقر محمدى دروازبان تيم ملى فوتسال ايران پس از پيروزى
#قهرمانی
#فوتسال
#ورزش
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯