🖼 کدام آقازادهها تا امروز محاکمه شدهاند؟
#ایران_قوی
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
142984_586.mp3
3.9M
📖 ترتیل سریع جزء ۱۷ قرآن کریم
🎙 قاری محترم استاد معتز آقایی
❤️ #با_خدا_همکلام_شویم 👌
#ماه_رمضان #ترتیل_جزء_هفدهم
💢 حجم: ۳.۹ مگابایت
⏰ زمان: ۳۱:۳۶
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
نکات کلیدی جزء هفدهم🌹
#ماه_رمضان
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
؛﷽
🔵خطری بسیار سنگین و تهدید آمیز برای زنان جامعه ونظام خانواده
🔹از دوتار مو شروع میشود اما به ازدواج با حیوانات و فرزندان نامشروع یا حرام زاده آوری ختم خواهد شد دقیقاً مثل غرب
#حجاب
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
14.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزه بودم و قطره چشم استفاده کردم،روزه ام قبوله؟🤔
(مسئله۱۷)
#ماه_رمضان
#قطره_چشم_و_روزه_رمضان
#احکام_رمضان🌙
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
23.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تا حالا ورودی بهشت رو دیدی؟
صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ الحُسَین “
علیه السلام
#شب_جمعه #کربلا #امام_حسین علیه السلام
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
🌸🩵🌸🩵🌸🩵🌸🩵🌸🩵🌸🩵🌸
💛با سلام و عرض ارادت خدمت شما بزرگواران؛
امشب صفحات ۴۳_۴۴_۴۵ را تقدیم حضورتان میکنیم
🌸🩵🌸🩵🌸🩵🌸🩵🌸🩵🌸🩵🌸
📖صندوقچه گل رز
📜صفحه ۴۳-۴۴-۴۵
گفت: «آبجی مرضیه! میشه لطف کنی و برام سیب زمینی بذاری آب پز بشه؟» برایش سیب زمینی آب پز کردم بعد از اینکه خورد، طوری از من تشکر کرد که خیلی انرژی گرفتم. روزهای بعد هر زمان میرفت بدن سازی بدون اینکه خودش بگوید و بخواهد برایش سیب زمینی آب پز میکردم، مرغ می پختم، یا عدسی درست میکردم. خلاصه هر بار یه جوری تحویلش میگرفتم و تشویقش میکردم ابوالفضل هم خیلی خوشحال میشد. کنار بدن سازی صخره نوردی هم میرفت میگفت: «صخره نوردی ورزش هزینه بری است. بچه پولدارها با ماشینهای مدل بالا و تجهیزات مناسب می آیند و کلی پُز صخره نوردی شان را میدهند.» یک روز گفتم: «داداش! تو که پول داری؟ وسایلی را که میخواهی بخر و راحت برو به ورزش ات برس» گفت: «نه آبجی! من ده برابر اینها هم پول داشته باشم هیچ وقت چنین کاری نمیکنم. هدف من با اینها متفاوته من برای یادگرفتن فنّ و تقویت بدن، صخره نوردی میکنم تا در روزهای مبادا به دردم بخورند لازم نیست هزینه کنم همین موتور و لباس خاکی کارم را راه می اندازند.» هرازگاهی میگفت: «آبجی مرضیه چند تا مشت محکم به من بزن .» می خواست ببیند بدنش قوی شده یانه من هم نامردی نمی کردم و با مشت های گره کرده پشت سر هم محکم میزدمش؛ طوری که دست خودم درد میگرفت اما ابوالفضل آخ هم نمیگفت قوی و قدرتمند شده بود. بعدها سراغ ورزشهای آبی هم رفت مثل شنا و غواصی انگار خشکی به تنهایی او را راضی نمیکرد. یواش یواش به غواصی علاقه مند شد. البته بعدها یه جورایی به کارش هم ربط داشت میگفت: «زمانی که برای شناسایی می روم ساعت ها باید داخل آب باشم. » ابو الفضل بعد از پایان دوره راهنمایی به مدرسه ی شاهد دعوت شد و در رشته ریاضی فیزیک ثبت نام کرد تحصیلاتش را تا پایان پیش دانشگاهی به اتمام رساند. تا این مقطع فرزندم خوب درخشیده بود حاج آقایی بود به نام دخانچی با بودجه خودش مرکز قرآن خوانی تأسیس کرده بود. ابوالفضل به همراه چند نفر از دوستانش به این کانون میرفتند شبهای جمعه دور هم جمع می شدند جسم شان از آبگوشت خوشمزه دست پخت مرحوم دخانچی سیراب می شد و روحشان از تلاوت قرآن. کم کم به حفظ قرآن علاقه مند شد و ده جزء از قرآن را حفظ کرد. کلام خداوند در کنار نان حلال و شیر با وضویی که خورده بود، تأثیر بسیار زیبایی توی خلق و خوی ابوالفضل گذاشت مسجدی شد، مداحی میکرد و هرکاری که از دست اش بر می آمد برای رشد مسجد حضرت زینب سلام الله، کوتاهی نمی کرد به کشتی علاقه داشت. چند جا برای آزمون و مسابقه بردم اش قبول هم شد اما بعدها ادامه نداد. دیپلم گرفت بعد وارد دانشگاه افسری سپاه شد و ادامه ی تحصیل داد. عاشق شغل نظامی بود؛ دوست داشت رزمنده تمام عیار بشود و برای رسیدن به این هدف قطعا می بایست وارد سپاه شود. من هم که عاشق سپاه بودم : تشويقش کردم و سال ۱۳۸۴ به آرزویش رسید. دوره های سخت آموزشی را گذراند توی دانشگاه امام حسین (ع) حدود هجده ماه نگه اش داشتند تا فنون لازم را بیاموزد. در این دوره بود که ما ابوالفضل را خیلی کم می دیدیم. مادرش بی تابی می کرد و مجبور بودم هرازگاهی او را ببرم تا بچه اش را ببیند. دوستانش به او گفته بودند این دوره ها خیلی سخت است؛ نمی توانی دوام بیاوری اگر هم خسته بشوی و بخواهی بروی بیرون باید کلی هزینه بدهی.» زنگ زد گفت: بابا قضیه اینه! حالا من چکار کنم؟ اگر بخواهم بیایم بیرون شما از کجا می خواهید این جریمه را تهیه کنید؟ بلند شدم با مادرش و برادرش آقا داوود رفتیم جلوی پادگان؛ صدایش کردم وقتی آمد، گفتم: «پسرم! تا هر زمان که خواستی و توانستی بمان و اگر روزی خسته شدی و خواستی بیایی بیرون هیچ اشکالی ندارد؛ به من بگو، هزینه اش را تهیه میکنم نگران نباش.» بدن سالم و ورزیده ای داشت؛ میدانستم که دوام می آورد. چهار سال آن جا بود. پشتکار خوبی داشت حتی بهش درجه دادند توی رشته های ورزشی راپل، غریق نجاتی، صخره نوردی و جودو کار آزموده شد. فرمانده اش برایم تعریف کرد:« پسرت خیلی ماهر بود. او را به عملیات هایی فرستادیم که خیلی مهم و امنیتی بود ابوالفضل عالی و خوب عمل کرد.» آنجا بود که پسرم را بیش از پیش شناختم و خدا را شکر کردم بسیار امین و راز دار بود میشد بهش اعتماد کرد. من و یا مادرش هر کاری را ابوالفضل می سپردیم بی نقص و به نحو احسن انجام می داد. فرمانده اش هم همین را تایید کرد گفت: «ماموریت های امنیتی را نمی توانستیم به هر فردی محول کنیم وقتی به شهید راه چمنی می سپردیم دل مان گرم و قرص بود. ایشان ماموریت را تمام و کمال انجام می دادند و باز می گشتند.»
🔸️ادامه دارد...
✍️نویسنده:هاجر پورواجد
#صندوقچه_گل_رز
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
حجرات آیه۱۲
تفسیر نور:
۱. همان گونه كه مرده قدرت دفاع از خود را ندارد، شخصى كه مورد غيبت قرار گرفته است، چون حاضر نيست، قدرت دفاع ندارد.
۲. غيبت كردن، نوعى درّندگى است.
۳.غيبت، با تقوا سازگارى ندارد.
✏️با هنرمندی خانم فاطمه غفاری
#قران
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
#سلام_مولا_جانم❣
🌺 آقا سلام ما به رکوع و سجود تو...
🌼 آقا درود بر تو و ذکر و عبادتت....
🌸 ای آخرين امام مِنً ألغَوثُ و ألاَمان....
عَجِّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحب الزمان ....🕊❤️
#امام_زمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ 🤲
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
دعای روز هجدهم ماه مبارک رمضان🌙✨
🌸اللَّهُمَّ نَبِّهْنِي فِيهِ لِبَرَكَاتِ أَسْحَارِهِ،
وَ نَوِّرْ فِيهِ قَلْبِي بِضِيَاءِ أَنْوَارِهِ، وَ
خُذْ بِكُلِّ أَعْضَائِي إِلَى اتِّبَاعِ آثَارِهِ،
بِنُورِكَ يَا مُنَوِّرَ قُلُوبِ الْعَارِفِينَ.
🌼خدایا مرا در این ماه به برکتهای
سحرهایش آگاه کن، و دلم را با
روشنایی انوارش روشنی بخش، و
تمام اعضایم را به پیروی آثارش بگمار،
به نورت ای نوربخش دلهای عارفان.
#ماه_رمضان
#دعای_روز_هجدهم
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
پیشبینی تولید ۱۳.۵ میلیون تن گندم در سال جدید
🔹وزیر جهاد کشاورزی: امسال قیمت خرید تضمینی گندم نان ۱۷ هزار و ۵۰۰ تومان و قیمت خرید تضمینی گندم دوروم ۱۸هزار تومان اعلام شده است. بیش از هزار و ۱۰۰ مرکز خرید تضمینی در کشور آمادهٔ تحویل گندم کشاورزان است.
🔹پیشبینی شده ۱۳.۵ میلیون تن تولید گندم داریم که ۱۰ میلیون و ۵۰۰ هزار تن آن خرید تضمینی میشود.
#ایران_قوی
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بندری که مسافران را جادو میکند!
اینجا بندرِ بریسِ چابهار است؛ جایی که کوه و دریا در هم میآمیزند.
#ایران_قوی
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
142985_690.mp3
4.26M
📖 ترتیل سریع جزء ۱۸ قرآن کریم
🎙 قاری محترم استاد معتز آقایی
❤️ #با_خدا_همکلام_شویم 👌
#ماه_رمضان #ترتیل_جزء_هجدهم
💢 حجم: ۴ مگابایت
⏰ زمان: ۳۴:۳۸
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
نکات کلیدی جزء هجدهم🌹
#ماه_رمضان
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکم استفاده از شیاف در حال روزه؟🤔
(مسئله۱۸)
#ماه_رمضان
#شیاف_و_روزه_رمضان
#احکام_رمضان🌙
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
با سلام و عرض ارادت خدمت شما بزرگواران؛
امشب صفحات ۴۳_۴۴_۴۵ را تقدیم حضورتان میکنیم
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
📖صندوقچه گل رز
📜صفحه ۴۶-۴۷
🔹️داماد شبیه شهداست
اواخر خرداد بود هوس کردم کمی داخل حیات خانه قدم بزنم چشمم به آسمان افتاد زیبا و تماشایی بود روی پله نشستم و غرق تماشای ستاره ها شدم به یاد دوران کودکی ام و زندگی در راه چمن افتادم به یاد شب های پشت بام خانه مان که صفایش کم نظیر بود. در همین حال و هوا بودم حس کردم یکی کنارم نشست ابوالفضل بود. دستانش را روی زانوانم گذاشت و آرام پرسید: «بابا به یاد چه افتادی که عجیب غرق شدی؟» ناخود آگاه آهی از درونم بلند شد و گفتم: «هیچی بابا مشغول تماشای آسمانم ببین چقدر قشنگه؟» گفت: «بله بابا راست میگی.» بعد ساکت شد. اما سکوتش معنا دار بود کلی حرف داشت. احساس کردم می خواهد مساله ای را مطرح کند. گفتم: «پسرم توی دلت نگه ندار هر حرفی داری بریز بیرون.» گفت: «آخه چطوری بگم بابا روم نمیشه » گفتم: «بگو عزیزم خجالت نکش.» گفت: «بابا میخوام دینم را کامل کنم آمادگی اش رو هم دارم. آیا شما آمادگی دارید؟» گفتم: «باشه بابا با کمال میل، اجازه بده مشورتی با مادرت داشته باشم. بابا به زودی دینت را کامل میکنیم نتیجه رو حتما بهت خبر میدم.» دستی روی سرش کشیدم و گفتم: «نگران نباش بابا به زودی دینت را کامل می کنیم.» کسی را که برای ابوالفضل در نظر گرفتیم، نوه ی خواهر همسرم بود؛ دختری بود خیلی خانم و از پاکی و نجابت کم نظیر. از طرفِ دیگر، پدر این دختر خانم از دوستان صمیمی من بود و همشهری هم بودیم. ایشان هر زمان ما را می دید می گفت:« ابوالفضل داماد من است.» این دختر خانم ده سال کوچک تر از پسرم بود. اما پدرش این را مسئله ی مهمی نمیدانست و به شوخی می گفت: «چه اشکالی داردا ببرید خودتان بزرگش کنید! یک بار که به منزلشان رفته بودیم ابوالفضل هم همراه ما بود و دختر خانم را یک نظر دیده بود. تا این دختر خانم را مطرح کردیم به نظرم آمد که خوشحال شد. اما نگران یک مسئله بود میگفت پدر من می خواهم الآن ازدواج کنم. مأموریتهای طولانی و روزهای سخت و پرپیچ و خمی در راه دارم و به نظر شما این دختر خانم با توجه به سنی که دارد تحمل این همه دوری و فراز و نشیب را می تواند داشته باشد؟» گفتم: «پسرم من گزینه ای بهتر از این دختر خانم سراغ ندارم؛ اگرچه سنش کم است اما میتوانیم او را برای روزهای سخت تربیت کنیم.» گفت: «اگر شما صلاح می دانید من حرفی ندارم. شب بود به پدر دختر خانم زنگ زدم و ماجرا را گفتم پرسیدم: «شما آمادگی دارید که فردا خدمت برسیم؟ گفتند: چرا فردا؟ شما همین حالا حرکت کنید. شبانه حرکت کردیم حوالی ظهر بود که رسیدیم ناهار خوشمزه ای تدارک دیده بودند. بعد از صرف غذا به پای صحبت نشستیم. ابو الفضل شرط کرده بود هر جا برایش خواستگاری رفتیم. مهریه بیش تر از چهارده سکه نباشد. قضیه ی مهریه را به پدرش گفتم ایشان هم پذیرفتند. دختر خانم و پسرم با هم صحبت کردند ابوالفضل شرایط کار خودش و مقدار مهریه ی مورد نظرش را گفته بود ایشان هم پذیرفته بودند چون عموی عروس خانم تازه فوت کرده بود، بچه ها را به محرمیت هم در آوردیم تا بعد از چهلم عقدشان کنیم. حدود پانزده ماه در عقد هم بودند بعد تصمیم گرفتیم ازدواج کنند. عروس و داماد رفتند کربلا؛ تا برگردند تالار گرفتیم اقوام را دعوت کردیم. همه چیز آماده بود. عروس و داماد روز عروسی برگشتند. ابوالفضل یک مداح خوش صدا دعوت کرده بود که مدام میخواند و میگفت: «داماد شبیه شهدا است.» یکی از اقوام ناراحت و عصبانی شد و اعتراض کرد که ای بابا امشب عروسی این جوان است برای چه از این حرفها میزنید؟! مداح گفت: «دست خودم نیست؛ في البداهه روی زبانم می آید.» اما ابوالفضل توی دلش قند آب میشد و خوشحال بود و می خندید.
🔸️ادامه دارد...
✍️نویسنده:هاجر پورواجد
#صندوقچه_گل_رز
─━━━━━━⊱🌼⊰━━━━━━─
❁❁ 🌳 گــــــــــــادوانـــــ 🌳 ❁❁
╭┅─────────┅╮
🇮🇷https://eitaa.com/Godone🌱
╰┅─────────┅╯