eitaa logo
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
337 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
3 فایل
بسم الله✨ • فإذا انزلنا علیها الماء اهْتزَّت و ربت و انبَتَت مِن کُل زَوج بَهیج؛🌱 • و آنگاه که عطر باران بپیچد، گیاهان می‌خندند^^🌸 • چشمانت را ببند! عطر شکوفه های پرتقال را می‌شنوی؟🍊(: • https://abzarek.ir/service-p/msg/2033958 ‌تبادل: @Reyhan764
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 بســم‌رب‌الحسین علیه‌السلام ؛✨ - 『'🌿』- فَفَروا اِلےَ الحُسین علیه‌السلام !❤️ " ؛ روضهٔ حضرت عباس علیه‌السلام!" نگاهمو دوختم به ریحان. قطره‌ی اشکم که روی صورتش افتاد، تند تند پلک زد. لبخندی زدم و گفتم: «عموجون! روضهٔ حضرت عباس (ع) هم که خوندم... نیومدن؟ چرا نمی‌خندی...؟» دیگه تحمل نداشتم. دستم رو روی صورتم گذاشتم و بلند بلند گریه کردم! نمی‌دونستم این دلی که اینطور شکسته، از روضه می‌سوخت، یا از فراق... . توی حال خودم بود که صدای خنده‌ی ریحان سرجا خشکم کرد. نگاهش کردم، می‌خندید و دستاشو توی هوا تکون می‌داد! نفسم به شماره افتاده بود... . با ناباوری گفتم: «عـ... عمو؟ اومدن...؟» خندید! اینقدر قشنگ که فکر کردم نه تنها اومدن، که همینجا، بالای سرش ایستادن. دست و پامو گم کردم... . نمی‌دونستم باید چیکار کنم! علی رو هم بین جمعیت پیدا نمی‌کردم که ازش کمک بگیرم! چشمامو بستم و به یاد شهیدمهدی زمزمه کردم: «بسم الله الرحمن الرحیم!» یاد شب هشتم افتادم. یاد حسرت یک سلام؛ وقتی مطمئن بودم اینجان..! نمی‌خواستم تنهایی این شیرینی رو بچشم! شایدم می‌خواستم بگم: "ببینین بخاطرتون همه رو بلند کردم...!" هر چی که بود، سریع میکروفون رو جلوم گرفتم و گفتم: «میگه که: از دو چشم یاس می‌خوانم، بیا...! شعری از احساس می‌خوانم، بیا...! نیستم لایق به دیدارت ولی... روضهٔ عباس (ع) می‌خوانم، بیا...! با همین اشکات به احترام امامت از جا بلند شو...! دستتو بذار رو سینه...» مجتبی سریع جلو اومد و ریحان رو از دستم گرفتم. به کمک عصام، زود از جا بلند شدم و سمت قبله ایستادم: «اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَ الْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَ عَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَ أَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ.» قلبم آروم شده بود. وقتی دوباره سرجام نشستم، مثل لحظه‌ای که شهید مهدی رو بالای سرم دیدم، سبک شده بودم... . برای خوندن سینه زنی دست و دلم می‌لرزید. دلواپس حضور امام بودم... . درسته روضه نبود، اما برای از حضرت عباس (ع) گفتن، سینه زنی‌ش هم روضه بود... . نمی‌دونم چطور شد، یهو چشمم به علی افتاد. انگار دلمو خونده بود که تا نگاهش کردم، سر تکون داد و با حرکات دستش گفت: «بخون!» دوباره "بسم الله الرحمن الرحیم" گفتم و... اینبار با تصور اینکه امامم هستن ازشون اجازه گرفتم؛ شیرین‌ترین اجازهٔ عمرم...! نفسی گرفتم و سینه‌زنی رو شروع کردم. فقط خوندم و اشک ریختم... هم برای روضه، هم برای قلب امامم... . - «علمدارم! حالا که میری یه وقت دیر نکنی! جلوی خیمه منو پیر نکنی! من به تو تکیه زدم با رفتنت، کوه من؛ منو زمین گیر نکنی! اگه صدتا صدتا مشک آب بیاری، ولی بی سقام بشیم چه فایده؟ همه از دست تو آبرو می‌خوان! خاک پاهاتو برا وضو می‌خوان! اگه آب نشد، نشد! پاشو بیا! بچه‌ها آب نمی‌خوان، عمو می‌خوان! تار موتو به دنیا نمی‌دم! چشماتو به صدتا دریا نمیدم! به تو قول میدم تموم دخترام! بمیرن معجر به این‌ها نمیدن! به سرت عمود آهنین زدن...امیدم بودی؛ برا همین زدن! کمر تو... کمر منو شکست! تا زمین خوردی منو زمین زدن! ای علمدار تو رو با علم زدن...!» ای علمدار! قد و بالای تو رو به هم زدن...!» دیگه طاقت نداشتم. دستمو بلند کردم و بلند صدا زدم: «حسیـــــن (ع)!» سینه‌زنی قطع شد و صدای یاحسین (ع) پیچید! دستا اینقدر قشنگ بالا بود که حس کردم، چیزی نمونده آسمون به عشق التماس صدای این جمع، خودشو به زمین برسونه! نگاهم رو توی جمع چرخوندم و گفتم: «آقای من! سرتون سلامت...!» و قبل ازینکه جمع بهم بخوره، رو به قبله ایستادم. بدون میکروفون، تا جایی که می‌تونستم صدامو بلند کردم و دستامو بالا گرفتم: «بسم الله الرحمن الرحیم. »اَللهمَّ کُن لولیَّک الحُجةِ بنِ الحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَ عَلی ابائهِ فی هذهِ السّاعةِ، وَ فی کُلّ ساعَة وَلیّا وَ حافظاً وقائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ اَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتّعَهُ فیها طَویلاً» ـــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان ، حضرت علی‌اکبر علیـه‌السلام💕 بـھ قلـم : خادم الحسـن علیه‌السلام🌱 (میـم_قــاف) - نشر‌ با قید نام نویسندھ و‌ منبع ، آزاد می‌باشد . ✨https://eitaa.com/Golma8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♡•• اولِ هفتہ پس از گفتن یڪ بسمـِ‌الله از دل‌وجان تُو بگو حُسین‌اباعبـدالله .. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌💚 ✨https://eitaa.com/Golma8
گفتم اینجا تا مشهد چقدر راه است؟ گفت: آنقدر که بگویی: “السلام علیک یا علی بن موسی الرضا (ع) *https://eitaa.com/Golma8
🍃🌸 سلام اهالی خوب گلما صبحتون بخیر
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
#وقت_سلام گفتم اینجا تا مشهد چقدر راه است؟ گفت: آنقدر که بگویی: “السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
خدایا هر عزیزی از اهالی گلما که آرزومند زیارت امام رضا جانِ به زودی زود، به آرزوش برسه. الهی آمین
enc_16722190058195200163193.mp3
4.01M
🎼 🎧نماهنگ زهرا سادات 🎙روح الله رحیمیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فاطمیه،آزمونِ‌عاشقی‌،پایِ‌علیست... فاطمیه،مکتبِ‌درسِ‌اطاعت‌از،ولیست... زودمیبینی‌که‌حزب‌اللهِ‌مان،غالب‌شَوَد... ذکرِعالم"یاعلی‌ابن‌ابی‌طالب"شَوَد... همچویوسف، سویِ‌کنعان‌خواهدآمد؛منتقم! باسپاهی‌ازشهیدان،خواهدآمد؛منتقم... "الّلهُــــــمَّ‌عَجِّــــــل‌لِوَلِیِّکَـــــ‌ الْفَـــــــــرَجْ" تعجیل‌درفرج‌آقاامام‌زمان‌‌صلوات ‌🖤التماس‌دعا🖤
🍁گفتم: عاشقی را از که آموختی؟! گفت : از آن شهید گمنامی که معشوق را حتی به قیمتِ از دست دادن هویتش ، خریدار بود... ✨https://eitaa.com/Golma8