غنچه های فاطمی
#داستانه #مجتبی_و_محیا #قسمت_بیستم مجتبی زیر لب گفت: «خوب شد بهروز از من ناامید شد و درخواستش رو
#داستانه
#مجتبی_و_محیا
#قسمت_بیست_و_یکم
مامان فهیمه گفت: «برای امروز کافیه. برید نماز عصرتون رو بخونید. بعد هم برید سراغ نامههاتون. راستی مجتبی جان، بابا یه کتاب گذاشت روی میزتحریرت و گفت تا شب بخونیش.»
مجتبی پرسید: «دقت نکردم چه کتابیه؟»
مامان فهیمه گفت: «نمیدونم؛ اما مثلاینکه میخواد شب دربارهش صحبت کنید.»
مجتبی به سراغ میز تحریرش رفت. یک کتاب کوچک به نام «ریحانه رسول الله» برگرفته از مقدمهی اصول دین نوشتهی آیتالله وحید خراسانی روی میز بود. سر سجاده ایستاد تا نماز عصرش را بخواند.
بعد از نماز، کتاب را برداشت و روی تخت دراز کشید. بعد از یک مقدمه کوتاه و فهرست مطالب، تیتر صفحهی اول این بود: «ولادت آن حضرت.»
مجتبی کتاب را ورق زد و گفت: «این رو که میدونم: پانزده ماه رمضان.»
در صفحه بعد نوشتهشده بود که: «مدت هفت سال با جد بزرگوارشان رسول خدا و مدت سی سال با پدرش امیرالمومنین بوده است.»
در صفحه بعد درباره نامگذاری آن حضرت نوشته شده بود.
برای مجتبی جالب بود که وقتی فهمید نام آن حضرت را خداوند متعال انتخاب کرده.
از صفحه سیزده به بعد به مناقب حضرت اشاره شده بود: «آیهی تطهیر و آن حضرت، آیه مباهله و آن حضرت، او چهارمین از اهل
کساء است. ریحانه رسول خداست. سرور جوانان بهشت است.»
مجتبی کتاب را بست و با خود کمی فکر کرد. آیه تطهیر و مباهله رو درست به خاطر نمیآورد. از حدیث کسا هم زیاد نمیدانست. با خود گفت: «باید از مامان یا بابا دربارهی آن بپرسم.»
دوباره کتاب را باز کرد صفحه ۲۲ درباره عبادت آن حضرت بود: بیست مرتبه پیاده از مدینه به خانه خدا رفت و میفرمود: «از پروردگار خود حیا میکنم که او را ملاقات کنم و پیاده به خانهی او نرفته باشم.»»
داســـــــتان ادامـــــــــــــه داره...
📚📚📚📚📚📚📚
┏━━━ 👼🏻🌙 ━━━┓
@aamerin_ir
┗━━━ 👼🏻🌙 ━━