eitaa logo
غنچه های فاطمی
184 دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.6هزار ویدیو
158 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
غنچه های فاطمی
#داستانه #مجتبی_و_محیا #قسمت_دهم محیا پرسید: «اما چی؟» مجتبی جواب داد: «با این که دلیلم منطقی بود،
مجتبی گفت: «ممنون از راهنماییت محیا جان. اگه میشه، می‌خوام کمی تنها باشم.» محیا گفت: «باشه. اما یادت نره نامه رو بنویسی.» مجتبی بی‌حوصله روی تختش دراز کشید. اصلاً نمی‌دانست برای چه کسی نامه بنویسد؛ چه برسد به نوشتن نامه. صدای اذان ظهر از مسجد محل به گوش رسید. مامان فهیمه بچه‌ها را صدا زد تا نمازشان را بخوانند. محیا و مامان فهیمه داخل اتاق پذیرایی نماز خواندند و مجتبی برای خواندن نماز به اتاقش رفت. بین نماز ظهر عصر، مامان و مهیا به اتاق مجتبی رفتند و در کنار سجاده نشستند. مامان گفت: «من از امروز یک جز از قرآن رو میخونم. اگر موافقید، من از هر جزء، چند آیه ای رو که به نظرم جالبه، براتون با معنی و شرح بخونم. نظرتون چیه؟» مجتبی با بی‌میلی گفت: «آخه مامان، من الآن فکرم مشغول چیز دیگه‌ایه. نمیتونم به معنی قرآن فکر کنم.»مامان فهیمه گفت: «هر کس به اندازه نیاز و فهمش از قرآن متوجه می‌شه. مطمئن باش قرآن بهت کمک می‌کنه تا به جواب سوالاتت برسی. فقط کافیه از خدا بخوای.» محیا گفت: «باشه مامان. بفرمایید.» مامان فهیمه قرآن را گشود. صفحه نوزده سوره بقره، آیه ۱۲۴ را آورد و گفت: هنگامی که خدا ابراهیم را با وسایل گوناگونی آزمود و او به‌خوبی از عهده‌ی این آزمایش‌ها بر آمد، خداوند به او فرمود: «من تورا امام و پیشوای مردم قرار دادم.» ابراهیم عرض کرد: «از خاندانم چطور؟» خداوند فرمود: «پیمان من به ستمکاران می‌رسد.» (تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند شایسته این مقام اند.) داســـــــتان ادامـــــــــــــه داره... 📚📚📚📚📚📚📚 ┏━━━ 👼🏻🌙 ━━━┓ @aamerin_ir ┗━━━ 👼🏻🌙 ━━