دختر اسنپی💚👱♀️
#674 کلافه با انگشت دست شکسته ام روی میز ضرب گرفتم وگفتم: _جانم عزیز؟ _پسرم تورروخدا یه پا زود تر ب
#675
روی تمام این وسایل جای انگشت های دختر نامردی نشسته که الان توی اتاق روبه روی من، پشت در بسته نشسته و معلوم نیست چی دارن میگن!
دختری که ادعای عاشقیش میشد و دست هرکاری زد تا عاشقم کنه!
اون دختر خیلی باهوشه و توانایی هایی زیادی داره!
بهش حسودیم میشه.. اون باهنر عاشقیش موفق شد قلبی رو عاشق کنه که قسم خورده بود تاآخرعمرش از عشق دوری کنه!
ماگ مخصوصی که همیشه توش واسم لاته درست میکرد رو برداشتم و بهش زل زدم..
یاد نقاشی های بامزه ای که باکف شیر روی لاته ها میکشید افتادم..
بی اراده لبخند غمگینی روی لبم نشست.. نفسم سنگین شد..
اخم هامو توی هم کشیدم ماگ رو سرجاش گذاشتم..
نباید بهش فکرکنم.. اون عوضی حتی لایق خاطره بازی هم نیست!
اون کسی به اسم عماد توی ذهنشم نمونده و کاملا معلومه که فراموشم کرده!
واسه اینجوری آدمایی حتی این نفس های سنگین هم بخدا خیانت به خودم وقلبم بود!
اون خائن اونقدری از ذهنش دورم انداخته و فراموشم کرده؛
که حتی یادش نمونده من از اون طرز لباس پوشیدنش متنفرم!
یادش نمونده که من بهش اجازه نمیدادم اونجوری آرایش کنه و موهاشو از روسری بندازه بیرون!
اون لعنتی فراموش کرده که وقتی من بودم اگه با اون آرایش و تیپ وقیافه، پاشو از خونه هم بیرون میذاشت قلم پاهاشو خورد میکردم!
فراموش کرده چون عمادی توی ذهن وقلبش نیست..