eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
277 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ هوا تاریک شده بود.. بشری: نه .. عه محمد .. یه دقیقه به من گوش کن.. چیزی نشد .. نه... میگم ... گوش کن .. چیزی نشد ... میگم سرم گیج رفت گوشی افتاد.... محمد: بشری چی رو داری از من پنهان میکنی؟ بشری: محمد جان... بیخود داری ... مهدی: گوشی رو بده من.. بشری: نمیخواد.. مهدی: میگم بده به من.. بشری: الو .. گوشی .. گوشی .. نه.. مهدی کارت داره... مهدی: الو .. محمد جان سلام.. محمد: علیک سلام... آقا مهدی .. کجایی تو برادر... این همه زنگ میزنیم! مهدی: شرمنده .. سیمکارتم عوض شده محمد: مهدی ... چیشده؟؟ بشری چی شد یه دفعه ؟! .............................................. - بالاخره قطع کرد... گوشی رو به سمت بشری گرفت.. بشری با دست چپ گوشی رو گرفت... - چرا با دست چپت گرفتی؟! - دستم درد میکنه... -من که بهت گفتم بیا بریم یه درمانگاه صحرایی.. جایی.. - لازم نیست.. - چرا اینقدر لجبازی ... تو اگه یه چیزیت بشه من چه جوابی به این داداش محترمتون بدم؟؟ یه کارایی میکنی بشری ها.... چقدر بهت گفتم تنهایی جایی نرو.. اینجا امنیتش پایینه.. آخه اگه زبونم لال یه بلایی سرت بیاد من چیکار‌ کنم؟! - مهدی خواهشا بس کن.. گفتم ببخشید... مهدی نفسش روسنگین بیرون داد... -حیف به اطلاعاتش نیاز داریم ! وگرنه کاری باهاش میکردم درس عبرتی بشه واسه ... نگاهش به بشری افتاد... دست بشری رو گرفت و اروم راه افتاد.. بشری: مهدی.. مهدی: بله؟؟ بشری: راه رو درست داریم میریم؟؟ مقر اینوریه ها ! مهدی: مقر نمیریم ... بشری: پس کجا میریم... !؟ مهدی: درمانگاه.. بشری: واسه چی ؟؟ حالت خوب نیست... مهدی وایستاد.. مهدی: تو آینه به خودت نگاه کردی؟؟؟ راه افتادن... بشری: مهدی من هیچ .. مهدی: تا الان هرچی به حرفت گوش کردم کافیه! یا میریم درمانگاه .. یا از همینجا مستقیم میریم به سمت نجف... با اولین پرواز هم برمیگردیم... بشری: خیلی خوب .. پس حداقل دستمو ول کن.. از اون موقع که کشیدی هنوز درد میکنه... - تنها راهی بود که میتونستم نجاتت بدم.... •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان‌‌_انلاین‌‌ #راه‌_عاشقی♥️ #قسمت_پنجاه_دوم هوا تاریک
😂 تا الان خودم بارها رمان رو از اول خوندم❤️😍 مخصوصا این پارت های آخر😂❤️ با اینکه خودم نویسنده‌ام‌ ولی خیلی هیجان دارم😍✨😂🍃🌱❤️
هدایت شده از  گاندو
12.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ماجرای نفوذ نیروهای سپاه در قلب اردوگاه نظامیان آمریکایی از زبان سردار سلیمانی.... 🎙استاد رحیم پور ازغدی 🇮🇷@ganndo 🇮🇷@ganndo
https://harfeto.timefriend.net/16437801269469 اگه یه کلاشینکوف داشتی و ۲ نفر رو میتونستی بفرستی اون دنیا... اون دو نفر کی بود؟؟؟😁🖤
🕊کبوترم هوایی شدم:( @Hlifmaghar313
ایشالا فردا نبود های این دو روز را جبران میکنم🌿✨ 😋فقط بگین دوست دارین من پست چی بزارم براتون؟؟؟ سخنرانی استاد رائفی... تلنگر.. طنزانه؟...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
♥️✨بله بله✨♥️ #فرمانده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آغاز فعالیت 😉
✨آغاز پارت گذاری ✨
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ مهمون ها رفته بودن و رسول زنگ‌زده بود و گفته بود که بابا باید عمل بشه. آقا محمد رفته بود سایت چون نیرو های سایت کم شده بود ... با رفتن آقا فرشید و منو و نرگس و رسول _ فقط آقا داوود و سعید و معصومه مونده بودن . البته خدارو شکر داستان فعلا خوابیده بود و داشتیم دنبال منبع اطلاعات رکس می گشتیم . ساعت ۱۱ صبح /// تهران بابا از ساعت ۵ داخل اتاق عمله . تا الان چند بار پرستار ها گفتن حالش خوبه . همه منتظر بودیم ... جراح یه خانم دکتر کار بلد هست . میگن تا حالا بالای ۱۰۰ تا جراحی موفق داشته . یه دفع در اتاق عمل به شدت باز شد و پرستار ها هر کدوم یه به سمت میرفتن و صدای داد و فریاد از داخل اتاق عمل میومد !!! رسول تا مرز سکته رفته بود و منم که بد تر ... رها مرخص شده بود و فهمیده بود که چه اتفاقی برای بابا افتاده و اول یه جنگ خوب با رسول کرد و الان هم نشسته بود رو صندلی و خیره به در اتاق عمل . هر پرستاری رد میشد سوال پیچش میکردیم ولی ... ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: همه چی داشت خوب پیش میرفت ... ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م