به نام خدا🦋😍
#پارت_دهم
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#رها
سر بیرون رفتن عطیه و دنیا و آقا داوود موندن خونه😊دم در کلی آقا محمد و داداش مسخره بازی در آوردن😐😐 کلافه بود... یک ساعت من رو پشت در کاشته بودن .. هی تو کوچه دید میزدن که کسی نباشه..🤦♀💝
داداش اومد تو
٪ چتونه؟ نه و نیم شدااا😐😐
دستش رو انداخت رو گردنم
$ببین چی میگم . از این لحظه به بعد دیگه نه یک قدم جلو تر از من میری نه عقب تر😌 فهمیدی؟! پشت سر آقا محمد خیلی آروم مثل یه خانم متین حرکت میکنی و حرف گوش میدی😉🌹تو ماشین هم عقب پیش خودم میشینی. Ok?
٪ چرا اون وقت😒🌹
$ چون من بهت میگم . یا حرف گوش میدی یا با دستبند میبرمت😎🖤
٪ بعله آقا رسول .... فعلا که حرف حرف شما کاری از دست ما برنمیاد.. ولی دارم برات😒😒😂❤️
خندید😂😂😂😂
٪ دستتو بده میخوایم از خیابون رد شیم خانم کوچولو😂😂❤️
جرم گرفت ... در رو باز کردم دویدم بیرون😂❤️
دووید خودش رو رسوند بهم😅😐
خدای من باورم نمیشه.. واقعا دستبند زد بهم😱
٪ چی کار میکنی دیوونه؟؟؟؟؟
$ چرا تو حرف گوش نمیکنی ؟؟؟؟ هان؟؟؟ بریم؟. آقا محمد منتظره😘🌹
٪...
$🍌😐😐
رفتیم سوار ماشین شدیم ..
$ رها بیا پایین
٪ ینی چی.. ول کن این مسخره بازیا رو اه...
$رها نمیخوام شناسایی بشی .. میای پایین یا بیارمت😡😡😡😡
€ رها جان حرف رسول رو گوش کن دخترم . ن نگرانته😩🙂
..
سرم رو گذاشتم رو صندلی .. به زور دستش رو رو گردنم فشار داد گذاشت رو پاهاش😖
دستش رو هی رو صورتم تکون میداد.🤮🤮
وای خدا چقدر بدم میومد...
٪ میشه دستتو برداری😡🤬
$ نه خیرر نمیشه😏
٪چرا خو😭
$ چون تو خیلی چموشی🐰
...
آقا محمد وایستاد🤗
€ شما بشینید من میام😯
دوباره شروع شد......
٪ میخواین چی کار کنین😒
$ مگه نگفتی من رو از تو زندان در بیار🙄منم انجام دادم🤓
خیلی خوشحال شدم . خواستم بیام بالا که محکم کشید من رو به سمت خودش . محکم دستش رو سرم بود😤😤😤😤
٪ میشه دستت رو برداری .. داره اعصابم میریزه بهم🤬🤯
$ باشه ولی فکر بلند کردن سرت به کلت نخوره. چون نمیزارم😀🤓
ساعت ده بود
.... بالا خره آقا محمد اومد و به رسول گفت ،،
€ امنه... آروم بیایین پایین🤩
$ پاشو رها😐
٪ چش
بلند کردم سرم رو خواستم خودم برم که محکم دستم رو گرفت😒
وارد خونه شدیم🤩🤩 وسایلامونم بود🤩🤩
€ بیایید بشینید.. کارتون دارم.😌
$چشم آقا
٪ چشم آقا محمد😍
€ دخترم .. رها ،، ما قبلا همه همسایه های اینجا رو شناسایی و چک کردیم . اما به غیر از آشنا در رو روی هیچ کس باز نکن . برای بیرون رفتنم تا میتونی با رسول یا یه سرویس حمل و نقل مطمئن برو .
٪ چشم آقا محمد😄
،€ چشمت بی بلا دخترم 😉
$☹️(کوفت .. مرض .. )😩
€رسول تو هم حواست باشه . فردا هم با رها بیایین اونجا . خودم میام دنبالتون. کار دارم باهاتون.):
$ چشم آقا 🤗
€نشنوم رها رو اذیت کردی ها
$ نه آقا ،، بگید این دام هاش رو خنثی سازی کنه من کاریش ندارم😆
٪😏😐😐
€ در هرصورت ، مواظب کارات باش ..😉رها . دخترم تو کاری نداری . چیزی نمیخوای
٪ نه ممنون . از عطیه خانم هم تشکر کنید . 🙂
€ باشه رها جان . فعلا شبتون به خیر😊
به نام خدا😍
#پارت_یازدهم
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#رسول
آقا محمد که رفت رها رفت سر کتاباش😉🌹
% داداش😐
$جانم😍
%من کی میرم دانشگاه؟؟؟
$فردا که باید بریم خونه آقا محمد ... حالا بعدا تصمیم میگیرم😘🦋
% چه پررو هم هست😐اصلا تو چی کاره ای که بخوای تصمیم بگیری😌🌹
$ من بزرگتر تو ام داداش تو ام برادرت هستم . هم خونتم ... اصلا من همه چیم .😂😂سمت از این بالا تر؟؟؟
%برو بابا .. باز آقا محمد رفت تو پر رو شدی کله پوک؟؟؟
$ به جای این حرف ها یه لیوان آب بده بخورم از تشنگی مردم ...
% خودت برو بیار مگه من نوکر تو ام😡🕊
$ رها خیلی پر رو شدی باید ادبت کنم😂❤️
پاشد شونمو از روی لباس محکم گاز گرفت ..
$ رهاااااااااا
دوییدم دنبالش . 😆 رفت توی یه اتاق در روهم بست🕊😐😐
$ رها باز کن کاریت ندارم.. فقط میخوام تلافی کنم😂😂
% ا زرنگی نه باز میکنم نه بیرون میام😁🌹شرمنده ..
یه نقشه ای به ذهنم رسید که مطمئن بودم میگرفت😂😂
ای ای رها پام خورد به در .. بخیه های پام باز شد .. آی
سریع در رو باز کرد . ایووول نقشم گرفت😂❤️
تا فهمید چی شده رفت تو . خواست در رو ببنده که دستم رو گذاشتم لای در . .. 😐 زورش از من کمتر بود😍😂 افتاد روی زمین . به نشانه تسلیم دستاش رو آورد بالا🙆♀
دستاش رو آوردم پشت سرش و با دستبندی که از یه عملیات پیشم مونده بود بستم .
%چی کار میخوای کنی😿👿😱
$ ساکت متهم دستگیر شد😡🤪
% اون وقت به چه جرمی😛😝
$ به جرم ضرب و جرح و شکنجه یک مامور امنیتی😌😂
% خوب مامورتون میخواست زبون درازی نکنه ،، کتک هم نخوره😂
$ همه چیز در دادگاه آقا محمد مشخص میشه . رها خانم سکوت به نفعته😆
% رسول باز کن دستامو🤣
$ رسول کیه؟
%ا داداش نکن دیگه😁
$داداش بی داداش . .. بلند شو میخوام ببرمت تو سلول خودت😂
%رسووووولل😬😬🤕🤒🤧😤
# رها .
چاره ای جز گریه نداشتم😂باز گریه .. تو شبانه روز ۴ بار گریه کردم ... ای خدا ..😂😂😂😂
% ولم کن داداشی ... ولم کن رسول... ولم کن برادر 😖😫😭😩😢😭😰
یه کم سوری گریه کردم..
اومد پایین چونمو گرفت🤯
$ رها تو خجالت نمیکشی در آستانه ۱۸ سالگی به من میگی داداشی😟😂😂😂🤣🤣🤣
این گریه هاتم قدیمی شده😅جمع کن خودتو😂الانم هیچ راهی نداری😆😆
دماغم رو گرفت ... $ هیچ راهی نداری خانم کوچولو😆😂😂🤣
واقعا داشتم گریه میکردم..😂
دستام رو باز کرد😃
$ ای بابا رها ... تو خیلی پوست کلفت بودی😐😐 همش تقصیر آقا محمده😅تو رو نازک نارنجی کرده☹️ عین دزد و پلیس بازی بود دیگه چقدر گریه میکنی😩
% صبر کن آقا رسول .. حالا دارم برات .. هم به بابا زنگ میزنم .. هم به آقا محمد میگم 😏
نمیدونم آقا محمد از چی ترسونده بودش که با اسمش چهار ستون بدنش میلرزید😂
$ رها آقا محمد سرش شلوغه.. مزاحمش نشو .. الان م نک چه کار کنم دلت خنک شه🤪🤨
% تفنگ و دستبند رو موخوام😅زود😂😂
$ نمیشه .. جیزهه😂😂😂😂😂😂
% پس منم میگم😋
$ خیلی خوب باشه... تفنگ رو خالی کرد داد بهم
٪ بچه خر میکنی ؟؟ اینکه خالیه...
$ آقا محمد به منی که دوره دیدم فشنگ و تفنگ رو جدا میده اون وقت من بدم به تو😌
بریم؟ بخوابیم...
آشتی؟؟
٪ اون که حالا حالا ها باید بدبختی بکشی😅😂
ولی شب به خیر🙃
$ شب به خیییییر🤨
..