eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
بررسی میکنم😂❤️
پارت بعدیشم بزار😐😐😂 ببنیم پی مییشه
بچه ها... فک کنم اسم کانال رو بزاریم کافه رمان بهتره😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂😂 خو چرا گاندو جدید نمیسازن ما ادیت بزنیم😭😭😭😭😭😭😭😭😭🌷🌷🌷🌷🖤🖤🖤🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
³⁹⁰شدنمون مباااااااااااااااااااارکااااااااااااااااا♥️♥️♥️♥️😍💛🌹🇮🇷
تا ⁴⁰⁰چیزی نمونده ها😍😍
چالش بزاریم 😉😉😉💛
اسم بدید💛😉
منتظر اسم های قشنگتون هستمااااااااااااااا💛😉
و راستی یک کلیپ هست که براتون ارسالش میکنم
و جایزه چالش هم برنامه کلیپ ساز اسمی هست و اموزشش 😉
هر کی میخواد پی وی
برای چالش 😉💛
『حـَلـٓیڣؖ❥』
@yasi_yasaman
👆🏻👆🏻😉💛ای ری
دی
✨✨✨✨✨ بی قرار ✨✨✨✨ محمد: اونروز وقتی که اون مردک بی همه چیز تیرو شلیک کرد تو پریدی رو فاطمه خانم و تیر به نزدیکی نخا در سمت راست بدنت خورد ولی خدارو صد هزار مرتبه شکر فاطمه خانم چیزیش نشد همون موقع نیروهای کمکی اومدن و مایکل و دارو دستشو دستگیر کردن اما اون شرلوک فرار کرد . توی این مدت که بیهوش بودی خانومت بالا سرت بود ولی دیگه بنده خدا جونی براش نمونده بود برای همین یک هفته ای میشه هرشب یکدوم از ما میومدن پیشت دیشبم شیفته رسول بود . داوود : آقا میشه به فاطمه بگید بیاد تا خودشو نبینم آروم نمیشم محمد:پسر جون الان تو یه معمور امنیتی که چهرت و پرونده ای که روش کار میکنی شناخته شده و از اون طرف شرلوک فرار کرده ما تویه این مدت که بیهوش بودی سه بار بیمارستانتو عوض کردیم داوود :یعنی خطری تحدید میکنه ؟ محمد:نه ، ولی میترسیم حالاکه بهوش اومدی بخوان ترو حذف کننت بالاخره تو یک مهره مهم از این پرونده هستی راستی داوود چطوری خودتو پرت کردی چلویه تیر نگفتی خدایی نکرده ممکنه .... داوود:(نزاشتم حرفش تموم بشه ) ، نه نگفتم فقط پیش خودم گفتم نمیزارم یکی دیگه جایه من بمیره بعدشم من میمردم آخرش شهادت بود اما اگر فاطمه تیر بهش میخورد آخرهش یه قربانی بود . @GandoNottostop
✨✨✨✨بی قرار ✨✨✨✨ یک هفته بعد دکتر:آقا داوود پاتو بزار روی صندلی ، خوب ، حالا وقتی دستمو میزارم رویه رگ پات دردت میاد ‍؟_نه دکتر:حالا چی?_نه دکتر:آقا داوود راستشو بگو داوود:نه دیگه دکتر اگر درد داشته باشم میگم که دکتر:باشه تو راست میگی ، یه نفس عمیق بکش، پشتت تیر میکشه ؟_یکم اما نه زیاد دکتر: ایشون مرخص هستن فقط یه چند روزی بهتره کار سنکین نکنی محمد :ممننن دکتر خسته نباشید آقا داوود یه شونه به موهات بزن لباساتم عوض کن که الان تو خونتون همه چشم انتظار شما هستن داوود:(باورم نمیشد بعد از این همه وقت بالاخره مامانمو، خواهرمو ، و از همه مهم‌تر زنمو میدیدم سریع لباسامو پوشیدم داشتم موهاموشونه میکردم که آقا محمد از راه رسید محمد: اه داوود این چه وضع مو شونه کردنه بچه تو الانم که ازدواج کردی بازم آدم نشدی یه مرد موهاشو نباید ژل و تاف بزنه که (شونرو ازش گرفتم و شروع کردم موهاشو شونه کردن ) داوود: (رسیدم خونه آقا محمد کمکم کرد بفتم بالا ولی نمیدونم کی بهش زنگ زد که سریع رفت ساید ، همه بودن مامانم ، خواهرم، همسرم، اموم و زن امو و رسول که پسر اموم میشد فقط جای بابام خالی بود ) منیژه خانم (مامان داوود):وای مادر فدات شه الاهی بمیرم مادر چقدر دلم برات تنگ شدا بود (دستامو وا کردم و داوود هم مثل بچگی هاش پرید تویه بقلم دلم میخواست سفت فشارش بدم اما بچم کمرش تیر خورده بود)مادر الاهی درت بگردم چقدر لاقر شدی @GandoNottostop