『حـَلـٓیڣؖ❥』
✨✨✨✨✨ بی قرار ✨✨✨✨ #رمان_بی_قرار #فصل_دوم #پارت_ششم رسول :با اسم هنری برخوردم اما چیز دیگه ای نتو
✨✨✨✨✨ بی قرار ✨✨✨✨
#رمان_بی_قرار
#فصل_دوم
#پارت_هفتم
داوود : جال اینجاست که سهراب احمدی خودش برادرشو لو میده اما به صورت ناشناس ، اما آقا من یه سوالی ذهنمو درگیر کرده_چی ؟
داوود:خب مگه سهراب احمدی با برادش همدست نبود _خب آره
داوود:چرا هیچ سند و مدرکی پیدا نشده که بتونن سهراب احمدیو دستگیر کنن اصلا چرا برادرشو لو داده
محمد :نمیدونم شاید برایه این باشه که سهراب میخواسته هیچ شریکی نداشته باشه و به فکر حذف کردن برادرشم از همون اول بوده و مراقب بوده که چیزی به نامش نشه ، خب از هنری چه خبر ؟
داوود:(حالا که آقا در باره هنری اطلاعات میخواست مجبور بودم بگم اونروز مایکل چی له من گفته بود که از آقای شهیدی خواهش کردم به کسی نگه اول یک مقدار لز مقدمات و اطلاعات کوچکو گفتم )
هنری هنوز دلیل ارتباطیشونو با الکساندر و سینتیا نمیدونم ولی سنتیا تویه پیج اینستاگرامش تولد هنرو سه سال پیش تبریک گفته بوده ، فکنم دوست خانوادگی یا یه چیزی تو این مایه هاست
(میخواستم بگم که هنری کی بوده و چه غلطی کرده مه گوشیه آقا محمد زنگ خورد و به منو رسول گفت بریم خونه یکمی استراحت کنیم و به منم گفت ادامه چیزایی که میخواستم از هری بهش بگم بزارم فردا اول بهش بگم )
رسول :داوود پاشو بریم که دیگه کبریتم نمیتونه چشامو نگه داره
داوود: پس سوییچ ماشینو بده من
رسول: میتونی برونی
داوود:پس چی فکر کردی، میگم رسول شما چطوری باور کردید که اون پیامک راست بوده ؟ اصلا توش چی نوشته بود ؟
رسول :....
ادامه دارد ...
✨✨✨✨✨ بی قرار ✨✨✨✨
#رمان_بی_قرار
#فصل_دوم
#پارت_هشتم
رسول: ای بابا داوود ول کن دیگه _خودتو لوس نکن بگووو
رسول:تو از معمور هایه ارشدی و تویه این پرونده مرک آیدین ستوده تو هم برایه تعقیب و مراقبت میرفتی همم اطلاعات به دست میاوردی از مهره های پرونده ، خودتم که میدونی یه چند وقتی انگار کارایی که میخواستیم انجام بدیم لو می فت یعنی انگار متوجه شده بودن ما دنبالشونیم فرشیدم که تازه اومده بود آقا محمد بهش شک کرد ولی تو ناپدید شدی
داوود:خب اونا از کجا خبر دار شده بودن ؟
رسول:راستش همون مهرداد بود که معمور هایه زندان بود _خب
رسول :اون نامرد جاسوس بود ، حتی اون تویه سیگنال ها اختلال ایجاد کرده بود و ترو دزدیدند
داوود:(پس کار اون نامرد بوده لعنتییی)
رسول:(بعد از تخلیه اطلاعاتی از طرف داوود گرفتم خوابیدم خدایی دل داوود تو رارندگی شیر بود هم سبقت میگرفت همم تا آخرین حد مجاز تند میرفت بریه همین بیست دقیقه ای رسیدیم خدا خیرش بده چه خوابی کردم ساعت تقریباً نزدیک ده بود ما خونمون تبقه پایین داوود بود خونه مامانه داوود طبقه اول بود چون پاش درد میکرد و از آسانسور هم خوشش نمیومد ، منم یه خونه اونجا داشتم که بابام گفه بود باید زن بگیرم تا مثل داوود با زنم توش زندگی کنم بریه همین خالی بود یه ساختمون چهار طبقه با داوود خداحافظی کردم )
داوود: (رسیدم خونه فاطمه رفته بود دانشگاه آخه کفشاش جلو در نبود وقتی درو وا کردم دیدم ... )
ادامه دارد...
میگما گاندویی ها و بازیگران در مورد انتخابات چیزی نگفتن یا استوری نذاشتن؟
_
🤷🏻♀
#شینا
سلام میشه لینک عکسی که فرستادید تو کانال رو بفرستید
____
سلام ۱۰۰۰۰۰ تا عکس تو کاناله😐😂
دقیقا کدوم؟
#شینا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
میگما گاندویی ها و بازیگران در مورد انتخابات چیزی نگفتن یا استوری نذاشتن؟ _ 🤷🏻♀ #شینا
راستش ادمینی که استوری های بازیگران رو میذاشته،، صفحش پاک شده😢🔹🔹
و الان دستم خالیه..
『حـَلـٓیڣؖ❥』
راستش ادمینی که استوری های بازیگران رو میذاشته،، صفحش پاک شده😢🔹🔹 و الان دستم خالیه..
من میتونم بزارم از این ب بعد
#شینا
نام خدا🦋😄
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_چهل_و_یکم
#رسول
از اتاق آقا محمد که اومدم بیرون رضا رو به طرف خودم کشیدم،،
$ رضا،، چی شد؟؟ بد اخلاقی نکرد خواهرم؟😊
~ چته رسول؟؟؟ ترسوندیم😂
بدخُلقی که نه...
ولی خب .. یکم همکاری نکرد.. و یه چیز دیگه..
گفت که قبلا من رو دیده... اما ما واقعا تا حالا همدیگه رو ندیده بودیم... منم انکار کردم...
راستی تو چرا من رو محسن معرفی کردی؟؟؟ خانم قطبی رو هم خانم محمدی😐😐
$ ای بابا... تورو کجا دیده...😐
خب بالا خره همکاریم... ممکنه قبلا اسمتون رو گفته باشم اینجوری می فهمید
خانم قطبی رو دیدم
$ سلام خانم.. ببخشید مزاحم شدم... تونستید با رها صمیمی تر بشید؟؟؟
°سلام آقا رسول... راستش خیلی جدی برخورد کرد... ولی کم کم نرم میشیم.. نگران نباشید😅
آقا محمد اومد...
€ چیه رسول... چرا اینقدر این بنده خدا هارو سین جین میکنی؟؟😐
$ چیزی نیست .. فقط خواستم از کار با خبر شم☺️
€ خب دیگه بچه ها... برید سر کار...
$ چشم آقا...
به طرف سیستم رفتم.. روی میزم کلی وسیله بود..
جواراب و لیوان... دستمال کاغذی ... پوست میوه و کلی کاغذ و ظرف پلاستیکی
$ ببینم داوود این یه هفته میز من تفریحگا،، یا احیانا اتاق استراحت بوده😐❤️
&آره دیگه... هرکی خوابش میومد کجا؟ میز رسول... گشنته؟ کجا؟ میز رسول خسته شدی؟ میز رسول...😂😂😂😂
$ بابا دمت گرم.. تو دیگه کمر مدرسان شریف رو شکستی که😂😂😂😂
€ به به،، آفرین... به جای اینکه به کارهاتون برسید اینجا واسه من بازی بازی میکنید😡
₩ عه.. آقا شما بفرمائید من الان خودم درستش میکنم.
€ برگشته باشم،، شما دوتا اون چیزایی رو که میخوام آماده نکرده باشید، ، آرزوی خونه رفتن رو روی دلتون میزارم.. حالا ببینید😒🖤
سریع با سعید و داوود میزم رو جمع و جور کردیم ... پشت سیستم نشستم و شروع کردم به رمز نگاری.. کم کم تمام ایمیل های شهرزاد رئوف رو باز کردم... یه زن ۲۳ ساله چطور میتونه یه همچین ارتباطات گسترده ای با مجری های معروف CIA و BBC و.. داشته باشه...
از همه منافقین و کسانی که اول یه توریست ساده توی انگلیس بودن و بعد تبدیل شدن به منافق و تابعیت کشورشون رو به دشمنشون فروختن... از طرفی تقریبا میشه گفت با خیلی از اتباع خارجی در ایران ارتباط داشته...
به نام خدا😄🦋
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_چهل_و_دوم
کلی کارم طول کشید... بعد از توضیح چند باره برای محمد و داوود و سعید و فرشید... رفتم سراغ گوشیم... رها رو گرفتم
$ الو .. سلام رها.. کلاس هات تموم شدن ؟؟
٪ الو ... علیک سلام آقا رسول .. 😊چیه زنگ زدی ببینی کجام،، ؟؟ باز میخوای آمار بگیری😒 فقط دفعه دیگه اطلاعات خواستی به خودم بگو ،، نه اون راننده خود شیرین بهت بده😊
$ چه طرز حرف زدن رها😐 اون بیچاره چیزی نگفته.. اصلا از صبح همدیگه رو ندیدیم.. الان خونه ای؟
٪ خیر .. جلو در دانشگاه منتظر تاکسی هستم..
$ الان بهش زنگ میزنم..
٪ نیاز نکرده خودش رسید😐من باید برم .. به آقا داوود بگو دریا یکم کلاس هاش طول کشیده فکر کنم.. زنگ بزنه بگه بعد از کلاس خودش بیاد..
$ خیلی خوب.. باشه.. فعلا
..
دوربین خونه رو روی گوشی فعال کردم... کسی خونه نبود .. خیالم راحت شد..
$ داوود . به دریا خانم بگو رها رفت خونه... خودش بعد از کلاس ها بره...
& من الان زنگ زدم ... گفت توی راه خونه شماست..
$ ا .. پس حتما رها دریا خانم رو ندیده ..
& قبل از کلاس هاشون کلید به دریا داده..
$ خب پس دیگه مشکلی نیست...
رفتم در اتاق آقا محمد...
در زدم....
این پارت ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑فووووووري فوووووووري🛑
بدون شك مهمترين كليپ امسال
ديدنش فقط امروز(جمعه)
براى هر ايرانى واجب
البته اگر بذارن پخش بشه 😉
📡🎥
حتمااااا تا آخرش ببينيد؛
مطمئنم پشيمون نميشين!
واسه هركسي كه ميتونى بفرس تا خبردار شه
.
براى دانلود كليپ هاى بيشتر
به كانالمـــون يه ســرى بزنين
دست پُــر مياين بيرون😉👇🏻
@seyedoona_eitaa
@seyedoona_eitaa
@seyedoona_eitaa
لطفا نشر دهيد🎥💫
منظورم عکسی هست که امروز صبح فرستادید
__
متوجه نمیشه کدوم عکسو میگید دقیقا
#شینا