eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
جالبه همه تبادل میکنن زیاد تر شن😑 ما تبادل میکنم کمتر میشیم😐🖤
رمان عشق وطن شهادت فصل دوم - رسول...رسول....پاشو برو پیش دوستت بشین رسولللل چشمامو بزور باز کردم - چه عجب فکر کردم به سلامتی مردی..... + از این فکرا نکن.... - حتما میخوای اول منو راهی اون دنیا کنی؟؟؟؟ + دقیقا... - بلند شو بشین.... + خستم.... - خسته نباشی....والا از وقتی اومدیم فرانسه بیشتر کارا رو من انجام دادم... الانم که من یارو رو شناسایی کردم بعد میگی خستم؟؟؟ آره بایدم خسته باشی... چون تهمت زدن به دیگران آدمو خسته می‌کنه دیگه به سمت در رفت و گفت - اصلا به من چه.... بگیر بخواب...که انشالا آخرین خوابت باشه... درو باز کرد و از اتاق بیرون رفت در رو هم پشت سرش کوبید.... پووووووفففف از جام بلند شدم و به سمت سرویس رفتم... صورتمو با آب سرد شستم.... تا یکم سرحال تر بشم.... لباسامو عوض کردمو به سمت در اتاق رفتم خدا کنه...رفته باشه تو اتاقش....اصلا حوصله جرو بحث نداشتم.... از اتاق که بیرون اومدم... سعید گفت ¥ به به آقای خوشخواب.... بجای منم خوابیدی.... + نه بابا چه خوابی؟؟؟؟ کابوس بود.... ¥ خیل خب وقت دنیا رو نگیر... برگه ای از رو میز برداشت و بهم داد... ¥ آقا محمد این اطلاعات رو میخوان.... برگه رو گرفتم... و نگاهی بهش انداختم.... + باشه... ¥ چقدر طول می‌کشه.... + حداکثر چهل دقیقه.... ¥ خوبه.... من برم یه دوش بگیرم.... + باشه.... ... .... ...... یه ربع از دوش گرفتن سعید گذشته بود.... مشغول درآوردن اطلاعات بودم.... یه تیکه کیک برداشتم گذاشتم دهنم.... چند ثانیه بعد... شروع کردم به سرفه کردن.... داشتم خفه میشدم.... سعید با عجله از اتاقش بیرون اومد و به آشپزخانه رفت.... و با یه لیوان آب برگشت.... آبو آروم آروم بهم داد.... نفسم بالا اومد... + ممنون سعید جان ¥ خوبی الان؟؟؟ + آره خوبم.... همون موقع نادیا بیخیال از آشپزخونه اومد بیرون + مثلاً نشنیدی صدای سرفمو.... برگشت طرف سعید و گفت - این صدای ویز ویزم تو هم شنیدی؟؟؟؟ سعید از تعجب چشاش گرد شد.... + نادیا خانم بهم میرسیم.... - زمین و آسمون و بهم میریزم.... اگه قرار باشه به تو برسم قیافشو جمع کرد و ادامه داد.... - وایی یه جوری شدم..... بعدش پشت چشمی نازک کرد و به اتاقش رفت.... ¥ رسول..... چجوری یه سال باهم زندگی کردین؟؟؟؟ + به سختی.... نویسنده ثمین فضلی پور لایک یادتون نره
هدایت شده از خبرگزاری تسنیم
معزی: دولت نخواست که گاندو قطع شود 🔹مسوول ارتباطات دفتر ریاست‌جمهوری: نه رئیس‌جمهور و نه هیچ یک از اعضای دولت، نه در هیچ جلسه‌ یا تماسی، نه قبل از پخش و نه در زمان پخش گاندو نه با رییس نه با سایر مسؤولان صداوسیما گفت‌وگویی درباره‌ پخش یا عدم پخش این سریال نداشته‌اند، چه رسد به مباحثه ومجادله! @TasnimNews
هدایت شده از خبرگزاری تسنیم
خطیب‌زاده: ایران طرح گام‌به‌گام را نمی‌پذیرد سخنگوی وزارت خارجه: 🔹دستورکار نشست وین رفع تحریم‌های ظالمانه آمریکا یا به عبارتی چگونگی اجرای تعهدات طرف مقابل است. 🔹اساسا هیچ طرح گام به گامی از سمت ایران نبوده و ایران هم چنین طرحی را نمی‌پذیرد. 🔹اینکه ۱+۴ در کجا و چگونه با آمریکا مذاکره می‌کند به خودشان مربوط است، آنچه فردا اتفاق می‌افتد جلسه کمیسیون مشترک برجام است. 🔹در سند برنامه همکاری ایران و چین، تعهد یا قراردادی نگنجانده‌ایم. 🔹هیچ فشاری از دولت و وزارت خارجه برای توقف پخش سریال گاندو نبوده است. tn.ai/2479377 @TasnimNews
『حـَلـٓیڣؖ❥』
معزی: دولت نخواست که گاندو قطع شود 🔹مسوول ارتباطات دفتر ریاست‌جمهوری: نه رئیس‌جمهور و نه هیچ یک از
آره پس عمه من بودم گاندو رو توقیف کرد😐😒💖؟! .... تا چندی دیگر به زباله دان تاریخ خواهید پیوست)):😏🖤
『حـَلـٓیڣؖ❥』
معزی: دولت نخواست که گاندو قطع شود 🔹مسوول ارتباطات دفتر ریاست‌جمهوری: نه رئیس‌جمهور و نه هیچ یک از
توقیف کردن .... بعد میگن ادامش آماده نبود😡😒 ادامش رو که تو همون قسمت آخر نشون دادن داداش
سلام. یه سوال دارم از نویسنده پرواز تا امنیت،،ببخشید چرا باید توو رمان رسول ۲۲سالش باشه؟ ببینید اگر یکی بخواد مامور امنیتی بشه اگه قبول شه و استخدام بشه فکر کنم حداقل باید ۲۵ سال داشته باشه. بعدش هم رسول هکر تیم هست و چند ساله که استخدام شده. ب نظرم رسول باید مثلا ۲۸ یا ۳۰ سال داشته باشه. ولی در کل رمان خنده دار و خوبی هست😊😊 ___ سلام عه شما مسئول استخدامین ک خبر دارین؟😂😐❤️
بچه ها از این به بعد هر روز یه سوال روز راجب علایقتون میزارم، تو ناشناس پاسخ بدید😊 سوال امروز😌🦋 دوست داری محمد واقعی رو ببینی یا محمد توی گاندو(وحید رهبانی)؟ پاسخ رو در ناشناس بگید😉🌹 خب من دوست دارم خودشون رو ببینم واقعیشون رو  ___
چرا اینقد کم فعالیت میکنین ____ چون فعالیتی نمونده ک انجام نداده باشیم😐
سلام اگه میشه رمان پرواز تا امنیت رو هم بگذارید🌸خیلی ممنونم 🌸 __ سلام پس داریم چیکار میکنیم😂☘
سلام کانالتون فوق العاده است فقط چند روزه فعالیت جاتون خیلی کم شده 😢 ___ فعالیتی باقی نمونده‌‌....
کانالتون عالیه. فقط سوالی داشتم اینکه میتونم رمان بی قرار رو کپی کنم؟  __
بچه ها !! 😊❤️خیلیا گفتین چرا کم فعالیت میکنین😃🕊 بچه ها واقعا دیگه کلیپ و تصویری نمونده که منتشر نکنیم😁🌹 الان دیگه باید یکم صبر کنیم تا گاندو شروع بشه*
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سلام. یه سوال دارم از نویسنده پرواز تا امنیت،،ببخشید چرا باید توو رمان رسول ۲۲سالش باشه؟ ببینید اگر
😂❤️بابا همه مث شما که انقدر دقیق فیلم نمیبینن😂😂😂😂 نکته جالبیه😌🦋 به نویسنده منتقل میکنم
『حـَلـٓیڣؖ❥』
پیج فیکه😂😐 و این اشتباهه #شینا
نححححح😭😭😭😭 تازه خوشحال بودم😂❤️
بچه ها خبر!!!!! کچلم کردین دارم رمان رو تایپ میکنم😂😂😂
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا😊 #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_پنجاه_و_پنجم #رها با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم ... چشم ه
به نام خدا😊❤️ رها امروز خواب مونده بود..... رضای بیچاره کلی علاف شده بود.... یکم بی حوصله بودم.... تقریبا ۱ شبانه روز بود که نخوابیده بودم😅 البته عادت داشتم ... ولی خوب روز کسل بودم .... رضا با لب و لوچه آویزون اومد.... خانم قطبی همراهش نبود به سمتش رفتم ........ $ رضا ... رضا وایسا... ؛ عه... داداش رسول ... سلام !! $ رضا چی شده ... می دونم خسته ای .. اما نگرانم .. اول یکم نگام کرد... بعد شروع کرد خندیدن😐 $نه به اون قیافه آویزونت .. نه به این دهن گشادت😒😂 ؛ رسول وقتی نگرانی قیافت دیدنیه.. $ رضا جونم در اومد بگو ؛ هیچی بابا ... امروز خواهرت حسابی زد تو پرمون... هرچی تیکه و کنایه بود بارمون کرد... حالا من هیچی ولی خانم قطبی خیلی بهش برر خورد.... $ ای وای..... چرا آخه.... به خاطر دیر اومدن چیزی بهش نگفتی.... ؛ چرا ، خوابوندم زیر گوشش😐 $ من رو مسخره میکنی😏 دویدم دنبالش... آقا محمد که اومد سر جام میخکوب شدم😂 € چیه باز اول صبحی افتادین دنبال هم😡 $ آقا من دارم مث سرکه میجوشم... بعد رضا من رو دست میندازه😐😐 ؛ خیلی خب سرکه😂 دیگه نجوش بیا برات تعریف کنم😜 وقتی رفتم دم خونتون گفتم کجایید ما خیلی وقت منتظریم.... خانم قطبی هم گفت رها جون خواب که نموندی... اونم خیلی جدی گفت اگه سین جین هاتون تموم شد برییییم بعد هم گفت که تند تر برم ... منم اعتنا نکردم... خیلی عصبی به خانم قطبی گفت.. میشه من رو حسینیییی صدا کنید بعدم باز خواست زود تر پیاده شه ... منم گوش نکردم دم دانشگاه خیلی محکم در رو بست😐 $ 😂 عه.... پس قشنگ شمارو قشنگ پهن کرده رو بند اونم با دو تا گیره😐😐 رضا جان ... ببخشید... راستش یکم رو شماها حساسه... فک میکنه شماها جاسوس منین.... از خانم قطبی هم معذرت خواهی کن... ظهر هم خودم میرم دنبالش😄 ؛ نه بابا.... خواهر خودمم همینجوریه😊 مث خواهر خودم ... چه فرقی داره ... اگه چیزیم میگم به خاطر حساسیت خودته... والا نزدیک دانشگاه که سهله .. ۴۰ کیلومتری پیادش میکردم😂😂😂😂 $ خیلی خوب ... نمکدون .. برو وقت من رو نگیر😂 ؛ باشه سرکه😂فعلا $😐😐😐😐😐😐😐 تا ظهر چند تا کار انجام دادم ... رفتم استراحت کنم ... توی نماز خونه دراز کشیده بودم که گوشیم زنگ خورد.. . $الو
به نام خدا😍❤️ $الو.. ▪︎ تا ۱۵ دقیقه دیگه اگه خونه بودی که بودی .. نبودی در رو باز میزارم جنازه خواهرت رو تحویل بگیر $چی؟؟؟؟؟ الووووو قطع کرد...... دنیا داشت دور سرم می چرخید.... اصلا نمیفهمیدم..... یعنی چی... دویدم به سمت در .... خوردم به داوود سینی چایی از دستش افتاد & رسول چته ... چی کار‌میکنی ... وایسا!! سعید برو دنبالش... ₩ ول کن بابا & پاشو ... مگه نمیبینی چه حالی داره ... برو دنبالش... توی اداره فقط میدویدم... سعید هم دنبالم... ماشین رو روشن کردم.... با سرعت ۱۲۰ میرفتم... چراغ قرمز هارو رد کردن .... به بد بختی خودم رو رسوندم خونه... در رو با کلید باز کردم ... هیچکس نبود ... یعنی چی .... شماره رها رو گرفتم😟 جواب داد.. ٪ الو رسول ... کلاس دارم ... بعدا زنگ بزن $ الو رها... تو کجایی ؟؟؟ خوبی؟؟؟ ٪ آره دیوونه... برای چی خوب نباشم؟؟ $ الان هر جای دانشگاه هستی همین الان بیا بیرون .... دارم میام دنبالت ٪ الان که کلا.. $ رها میگم بیا بیرون.... ساکت قطع کردم .... سریع خودم رو رسوندم جلوی دانشگاه ... پیاده شدم $ سوار شو ٪ تو چت شده؟؟ $ سووووااااارررررر شوووووو سوار ماشین شدیم .. ٪ رسول دارم دق میکنم ... تورو خدا حرف بزن $ رها تورو خدا بزار بفهمم دارم چی کار میکنم رسیدیم اداره.. ٪ تا نگی چی شده نمیام پایین.. رفتم پایین... درش رو باز کردم... بازوش رو گرفتم .. انقدر سبک بود که خیلی راحت کشیدمش بیرون.. سعید دم در ایستاده بود ₩ چی شده رسول... کی بهت زنگ زد ... رها خانم اینجا چی کار میکنه ... حرف بزن .. سعید رو کنار زدم وارد شدم ... به سمت اتاق آقا محمد رفتم ... بدون در زدن رفتم داخل € سلام رسول ... رها... سلام رها.... چی شده ؟؟ چه اتفاقی افتاده... چرا پریشونی؟؟؟
به نام خدا😊🍀 وقتی برای آقا محمد تعریف کردم خیلی شاکی بهم گفت € وای رسول.... وای .. وای . وای... آخه من از دست تو چی کار کنم.. $ الان که به خیر گذشت آقا🐾😕 € به خیر گذشت..... رسول بعضی موقعا یه کارایی رو میکنی که فک میکنم تو دانشکده افسری درس نخوندی .... رسول اون از این روش ، فهمیده که این خط مال تو... نسبت رها با تو خواهر برادریه‌... آدرس خونت کجاست و رها چی کارس... و توی کدوم دانشگاه تحصیل میکنه🤬 $ چی... چجوری اخه؟؟ € وقتی به تو زنگ زده گفته خواهرت.... وقتی تو رفتی اونجا یعنی تو خواهری داری... از اینجا دنبالت کردن... آدرس خونه رو پیدا کردن‌. بعد هم که رفتی دنبال رها ... رسول گند زدی... رسول گاف دادی... وای .... ای خدا😓 $ حالا چی کار کنیم😦😕 € فعلا بمونید ... تا یه فکری بکنم😠 $ آقا رها رو چی کار کنم؟؟؟ € این کلید اتاق من .... بیارش همینجا.... هعییی رسول ... بهش بگو یه دوساعت همینجا بمونه... تا یه فکری براتون بکنم🙄 $ چشم خودش در رو باز کرد... رفت بیرون رها رو صدا زد.. رها اومد داخل ... خودش هم رفت بیرون ٪ رسول چرا باید اینجا بمونم... وقتی براش تعریف کردم خنده امونش نمیداد ٪ وای ... رسول😂😂😂🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣 یعنی هر کی به تو گفت من یکیو میکشم تو باور میکنی😀... اصلا کی میخواد من رو بکشه😆😆😆 برای چی😂😂😂 $ دیگه بیش از حد پر رو نشو😐 من دارم میرم سر کارام .... تو هم همینجا بمون .. اینم کلید ٪ حوصلم سر میره😓 $چاره ای نیس
چرا اینقد کم فعالیت میکنین____ چون فعالیتی نمونده ک انجام نداده باشیم😐 / عزیزم منظورم دیروز یعنی جمعه هس که کم فعال بودید!  یه چیز؟ جمعه ها فعال نیستین ؟ ___ جوابتون همون جواب قبلیه کاری به روز نداره کلا فعالیتی دیگه نیست
سلام من مسئول استخدام نیستم😄 اما شرایط استخدام تو سازمان اطلاعات رو خوندم. منظورم این بود که به هر حال رسول هکر تیمه و سنش باید بیشتر باشه😊 ____ سلام 😁 خب راس میگین از این لحاظ😂
به نام خدا😃🌤 رسول که رفت پایین یه نگاهی به دور و ورم کردم🐰 فوضولیم بد جور گل کرده بود😂 در کشو رو باز کردم کلی پرونده با دستور😁 پرونده رو باز کردم... که آقا محمد وارد شد😃 € چشمم روشن رها خانم ،، جاسوس ما شدی😄 ٪ نه آقا .. چیزه... فقط میخواستم مرتب کنم😅 € ببینم من گوشام درازه😂؟! ٪ خب راستش حوصلم سر رفته🤓 میشه برم پایین پیش رسول؟؟🥺 یه جوری مظلومانه گفتم که دل سنگ هم آب میشد😅 € باشه .. برو.. فقط شلوغ نکنید😇!! بچه ها اونجا نیاز به آرامش دارن .. هر چند میدونم تو و رسول امکان نداره آروم بگیرید😐 ٪ باشه😂 رفتم پایین... خدا رو شکر به غیر از چند تا خانم اون عقب و آقا داوود حدودا ۲ صف عقب تر .. کسی کنارش نبود و یه صندلی خالی دنج برای من... آروم نشستم رو صندلی $ عه... رها... مگه نگفتم نیای پایین😠 ٪ قلدر بازی در نیار... خود محمد گفت😎 $ اومدی پایین چی کار😐 ٪ اومدم ببینم اینجا چی داره ... چرا از منم جذاب تره واسه تو... چی داره اینجا اصن😇 $ هع... خیلی خوب ... الان دارم رمز نگاری میکنم ٪ خوب یعنی چی کار؟؟ $ مگه تو رشتت کامپیوتر نیست؟؟مگه؟؟ ٪ چرا ولی .. اینا مربوط به ترم آخره برام توضیح داد😍 ٪ عا... یعنی من با این روش میتونم پیامک و ایمیل های بقیه رو بخونم... بابا ایول تو اعجوبه ی😂 ببین .. من میخوام SMS های عطیه و محمد رو بخونم... میخوام ببینم این دو تا چی با هم پچ پچ میکنن😂 ،$ ام .. رها.. زشته.. ٪ چی چیو زشته.... زود باش.. کلی میخندیم ..🤣
برای اولین بار در ایتا😳😍 کانالی که توش فقط رمان های گاندویی میزاره😆🖐🏻 باورت نمیشه مگه نه؟😉فقط حواست باشه دیگه این بنرو جایی نمی بینی بعدا نگی نگفتم🙈🖐🏻 من خودم با تک تک پارت ای رمان اولش اشک ریختم و با تک تک پارت های رمان دومش از شدت خنده اشک ریختم😂😐 https://eitaa.com/joinchat/1557397622C4e9ed9f607