eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
277 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
22.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ کامل کِیس ازدواج فرشید که قول داده بودم 😝 لی لی لی لی لی 😂😐 کپی ممنوع ❌ فقط فروارد ✅ @gandoomy @GandoNottostop
✨به وقت رمان✨ آغاز پارت گذاری 💕🌻🌳
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ می ترسیدم چیزی داخل غذا باشه . ولی چرا ؟ ترسم بی جا بود . بالاخره غذا رو خوردم خیلی خوشمزه بود ! با خودم فکر کردم من که داخل ایران کسی رو ندارم پس چرا با ابن دختره که دقیقا همسایه خودمه دوست نشم ؟ تصمیم گرفتم که رابطم رو باهاش بهتر کنم . اونم مثل من تنهاست! برای همین ظرفش رو بردم در خونش ، براش داخل ظرفش چند تا شیرینی گرفته بودم تا جبرانی باشه برای غذایی که آورد .در رو باز کرد . صدای در خونه اومد ! اولش ترسیدم ، وای دلو به دریا زدم و رفتم در رو باز کردم . بلیک بود بلیک:سلام عزیزم ، اینم ظرف غذایی که برام آوردی ممنون خیلی خوشمزه بود ! نرگس:سلام ، نوش جان گلم ، فقط این چیه داخلش ؟ بلیک:گفتم جبران کنم ، برات شیرینی آوردم . نرگس:وااااای ، ممنون واقعا ! بلیک:نوش جان نرگس:راستی یه چیزی ، ما الان با هم دوست هستیم ، برای آشنایی بیشتر امروز ساعت ۵ بیا خونه من تا یکم پیش هم باشیم . بلیک:باشه ، ممنون واقعا. نرگس:سلامت باشی ، خدا حافظ . آخییییییی در رو بستم و یدونه از شیرینی ها برداشتم . واقعا خوشمزه بود ، اگه اشتباه نکنم ماکارون فرانسوی بود . خوب داشتم پیش میرفتم . زنگ زدم به آقا محمد و... پ.ن:زنگ زد آقا محمد و ...😂😉 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: آفرین خوب پیشرفت کردی ! فردا برای ۲ روز میتونی بری مرخصی . ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ زنگ زدم به آقا محمد و همه چیز رو براش گفتم . محمد:آفرین خوب پیشرفت کردی! نرگس:آقا میشه برای چند ساعت بهم مرخصی بدید؟ محمد:امروز که هیچی ولی فردا برای ۲ روز میتونی بری مرخصی. نرگس:ممنون محمد:حواست باشه ، یاعلی . نرگس:خدا حافظ. آخیشششش ، خیلی دلم برای نیما تنگ شده بود . بعد اون اتفاق فقط ۳ بار دیده بودمش . خیلی زود ساعت ۵ شد و آماده بودم که صدای زنگ بیاد . همین اتفاق هم افتاد . در رو باز کردم ، اومد داخل و گفت بلیک:عجب خونه ای ! نرگس:ممنون بلیک:سلیقه خودته یا شوهرت ؟ نرگس:(ای خدا چی بگم)ههههه.امممممم هردوتامون بلیک:پس خوش سلیقه ای ! نرگس:میشه گفت آره ، بشین تا برات چایی بیارم . بلیک:من نمی دونم چایی چیه ، چند بار امتحان کردم ولی اصلا مزش رو نفهمیدم ! نرگس:واقعا! میخواهی قهوه بیارم؟ بلیک:دوست دارم چای رو امتحان کنم . نرگس:خوبه ! بلیک:شوهرت نیست ؟ نرگس:سر کاره ، اصلا خونه نمیاد ، فقط بعضی وقت ها . بلیک:کارش چیه؟ نرگس:(چی بگم!) ... پ.ن:پارت بسی کوتاه بود 😅 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: معاون رئیس یه شرکت خارجی ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
پایان پارت گذاری 💕✨🌻🌳 ببخشید شارژم ۵% و برق هم رفته پارت دوم بسی کوتاه بود شرمنده فعلا خدا حافظ
خب میریم سراغ قصه زندگی ستاره سادات قطبی ... قصه ستاره خانم قصه ایه که خودشون نوشتن ... از بالا پایینی های زندگیشون ، خاطره هاشون ، غصه هاشون و شادی هاشون ... گاهی این قصه گریه دار و بغض آلوده و گاهی شیرین ... قصه ای که شاید اطرافتون دیده یا شنیده باشین ... اگر دوست دارید میتونید این قصه رو با هشتگ دنبال کنید❤️ اول بگم که ایشون ستاره سادات قطبی همسر آقای سید شهرام شکیبا هستند سه تا پسر دارند ... سید علی شکیبا (پسر همسرشون هستند که از ۹ سالگی پیش ایشون بزرگ شدن و الان ۱۶ ساله هستند) امیرعلی (ایشون پسر خود خانم قطبی هستند که از همسر قبلیشون این فرزند رو دارند که توی قصه کاملا با ایشون آشنا میشید فقط بگم که الان ۱۴ سالشه) سید صدرا شکیبا (ایشون کوچیک ترین پسر خانم قطبی هستند که تنها فرزند مشترک آقای شکیباو خانم قطبی هستند و الان ۵ سالشونه) خود خانم قطبی ۳۵ ساله هستند و دو بار ازدواج کردند که بار اول متاسفانه از همسرشون جدا شدن در حالی که امیرعلی رو داشتند خب بریم سراغ خود قصه ... @GandoNottostop
این هم خانواده خانم قطبی❤️ @GandoNottostop
سلام به روی ماهتون بنده های خوب خدا😊🙋‍♀️ این هم شروع قصه ی امیر علی 👈👈اول از پدر و پدربزرگ امیرعلی بابت نگهداری و بزرگ کردن امیر علی تشکر میکنم 🙏به هرحال اون هاهم سهم بزرگی درتربیت امیر علی جان داشتند. حرفهام زیاده باید صبور باشید تا عین کتاب براتون صفحه به صفحه بنویسم. اول بگم که هیچ چیزی جز درآغوش گرفتن جگر گوشه ات نمیتونه آرومت کنه.👩‍👦 هیچ بچه ایی جای اون بچه ایی که کنارت نیست رو نمیتونه پر بکنه!.🦋 من اینقدر بی تاب امیر علی بودم که تصمیم گرفتم بچه دار بشم تا بلکه آروم و قرار بگیرم اما والله بچه ها هرکدوم گوشه ی قلب مادرهاشون یه جایگاهی دارند و چیزی نمیتونه جایگزینشون بشه!.👶🧒 بزارید ازینجا براتون تعریف کنم سال ۹۲ من و پدرامیرعلی ازهم جداشدیم. (از علت طلاق هم‌چیزی نمیگم چون به نظرم یه مسئله ی کاملا شخصیه و باید حرف دوطرف رو شنید.صرفا قصه،قصه ی امیر علی و مامان ستاره ست ) چون امیرعلی هفت سالش شده بودو حضانت بچه بعد از هفت سالگی به پدرمیرسه تصمیم بر این شد که امیر علی با پدرش زندگی کنه! .امیر علی اصفهان بود و من بعد از جدایی تصمیم گرفتم تهران رو برای زندگی انتخاب کنم. به همین خاطر و شرایطی که داشتم رای دادگاه اینجور صادر شد که: مادر میتواند پنج شنبه های آخر ماه(ماهی یکبار) به مدت ۱۲ ساعت فرزندش را ملاقات کند! بله ماهی یکبار فقط ۱۲ ساعت امیر علی سهم من شد ... قسمت اول ادامه دارد ...❤️ کپی این مجموعه داستان ممنوع است❌ فقط و فقط فوروارد ✅ @GandoNottostop
『حـَلـٓیڣؖ❥』
سلام به روی ماهتون بنده های خوب خدا😊🙋‍♀️ این هم شروع قصه ی امیر علی 👈👈اول از پدر و پدربزرگ امیرعلی
... بله ماهی یکبار فقط ۱۲ ساعت امیر علی سهم من شد. من دیگه نمیتونستم بزرگ شدنش رو لحظه به لحظه حس کنم. دیگه نمیتونستم هرروز و هرلحظه بغلش کنم و ببوسمش! دیگه نمیتونستم کنارش بشینم و زل بزنم تو چشماش و از شیرین زبونی هاش لذت ببرم و قند تودلم آب بشه!. خدا میدونه ماه های اول چیا که برمن نگذشت!. روزی نبود که گریه نکنم! روزی نبود که صداش نزنم!. تنها چیزی که ازش داشتم یه عروسک بود و کلاهش که هر روز بو میکشیدم و بغلشون میکردم!. اینقدر سست و ضعیف شده بودم که نه غذایی میخوردم و نه میفهمیدم کی شبه کی روز!. فقط روزی صد بار تقویم رو ورق میزدم تا برسم به پنجشنبه ی آخر ماه و برم بچمو ببینم و محکم بغلش کنم و قربون قدو بالاش برم! ادامه در قسمت دوم ...❤️ کپی این مجموعه داستان ممنوع است❌ فقط و فقط فوروارد ✅ @GandoNottostop
این هم از قسمت اول☝️🏻 قسمت دوم رو فردا ارسال خواهم کرد❤️