🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_بیست_و_هشتم
#بلیک
می ترسیدم چیزی داخل غذا باشه .
ولی چرا ؟ ترسم بی جا بود .
بالاخره غذا رو خوردم خیلی خوشمزه بود !
با خودم فکر کردم من که داخل ایران کسی رو ندارم پس چرا با ابن دختره که دقیقا همسایه خودمه دوست نشم ؟
تصمیم گرفتم که رابطم رو باهاش بهتر کنم . اونم مثل من تنهاست!
برای همین ظرفش رو بردم در خونش ، براش داخل ظرفش چند تا شیرینی گرفته بودم تا جبرانی باشه برای غذایی که آورد .در رو باز کرد .
#نرگس
صدای در خونه اومد !
اولش ترسیدم ، وای دلو به دریا زدم و رفتم در رو باز کردم .
بلیک بود
بلیک:سلام عزیزم ، اینم ظرف غذایی که برام آوردی ممنون خیلی خوشمزه بود !
نرگس:سلام ، نوش جان گلم ، فقط این چیه داخلش ؟
بلیک:گفتم جبران کنم ، برات شیرینی آوردم .
نرگس:وااااای ، ممنون واقعا !
بلیک:نوش جان
نرگس:راستی یه چیزی ، ما الان با هم دوست هستیم ، برای آشنایی بیشتر امروز ساعت ۵ بیا خونه من تا یکم پیش هم باشیم .
بلیک:باشه ، ممنون واقعا.
نرگس:سلامت باشی ، خدا حافظ .
آخییییییی
در رو بستم و یدونه از شیرینی ها برداشتم . واقعا خوشمزه بود ، اگه اشتباه نکنم ماکارون فرانسوی بود .
خوب داشتم پیش میرفتم .
زنگ زدم به آقا محمد و...
پ.ن:زنگ زد آقا محمد و ...😂😉
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
آفرین خوب پیشرفت کردی !
فردا برای ۲ روز میتونی بری مرخصی .
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_پنجاه_چهارم
#نرگس
اقا داوود گفت
داوود:مجوز دارم !
بلیک:واقعا ؟
داوود:من اطلاعات مهمی از شرکتی که داخلش کار میکنم دارم ، باید بتونم از خودم محافظت کنم.
بلیک:واقعا دستتون درد نکنه!
نرگس:عزیزم بیا بریم داخل.
بلیک رو بردم داخل خونمون و آقا داوود هم رفت سایت.
صورت بلیک قرمز شده بود .
کمی یخ آوردم که بزاره روش .
بلیک:ممنون
نرگس: خواهش میکنم، یه توضیح کامل میخواهم ،کی بود و چرا اومده بود خونت!اگه ما نبودیم که معلوم نبود چی میشد!
بلیک:یکی از همکارامه ! داخل شرکت با هم آشنا شدیم. اسمش امیر ارسلانه !
نرگس:با تو چیکار داره؟
بلیک:قرار بود یه سری اطلاعات از شرکتمون بهم بده ، زده به سرش .
نرگس:پس میگفت شوهرته!
بلیک:نه بابا ، جلو شما اون طوری میگفت.
نرگس:خوب ، بهش اهمیت نده !
اگه میخواهی امروز رو پیش من بمون!
بلیک: نه به اندازه کافی مزاحم شدم تا الان، شاید بعدا اومدم ، فعلا باید برم کارای شرکت رو راست و ریست کنم.
نرگس:باشه ، خدا حافظ.
بلیک رفت ولی داشتم صدا های خونش رو با میکروفن گوش میکردم .
#بلیک
رفتم خونه خودم .
فکر نمی کردم ایرانی ها انقدر مهربون باشن .
اگه بفهمند که من جاسوس هستم ! بازم انقدر مهربونن؟
فکر نکنم!
با امیر ارسلان سر اینکه کی اطلاعات رو داخل عراق به احسان تحویل بده جنگمون شد .
آخرش هم من باید تحویل بدم !
چیزایی که امیر ارسلان اورده بود رو کامل برسی کردم و دسته بندی کردم.
اطلاعات بسیار مهمی درباره نیروگاه های هسته ای ایران بود.
پ.ن:اینم ۲ پارت امروز 🌿
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
باید به MI6خبر بدم!
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_پنجاه_پنجم
#بلیک
تقریبا تموم چیزایی که لازم داشتم و براش به ایران اومده بودم رو به دست آوردم .
باید به MI6خبر بدم.
ایمیل دادم به رئیس (رِکس) که در صورت امکان یه تماس کوتاه داشته باشیم .
همون لحظه جواب داد که ۵ دقیقه دیگه.
بعد ۵ دقیقه لپ تاپ زنگ خورد .
رکس بود ، جواب دادم.
بلیک:سلام آقا
رکس:سلام ، خوب میشنوم .
بلیک:تمام اطلاعات اماده شده ، اگه اجازه بدید کارم رو به پایان برسونم و بیام اون طرف .
رکس:خوب ، عالیه ، آخر هفته هماهنگ کن داخل محل قرار اطلاعات رو به احسان تحویل بدی ، خودت هم چند روز بعدش داخل عراق بهشون ملحق شو .
بلیک:امیر ارسلان چی ؟
رکس:اون قراره داخل ایران بمونه ، چند تا کار مهم هست که باید انجام بده.
بلیک:چشم آقا، فعلا خدا حافظ.
رکس:بای
قط کرد.
زنگ زدم به احسان ، بار اول جواب نداد.
بار دوم جواب داد.
بلیک: الو ، احسان،سلام
احسان:سلام ، خوبی
بلیک:ممنون تو خوبی ، چه خبر ؟
احسان:خبری نیست ،منم خوبم ، کارا چطور پیش میره؟
بلیک:خوبه تموم شده،گفتم آخر هفته اماده باش .
احسان:آفرین!!!آخر هفته؟به رکس خبر دادی؟؟؟
بایک:اره رکس خبر داره ، تو آماده ای ؟
احسان:من همین الان هم آماده هستم !
بلیک:پس ساعتش رو هم باهات هماهنگ میکنم ، فعلا خدا حافظ.
احسان: باشه ، خدا حافظ.
پ.ن:ماموریت دستگیری داره شروع میشه😉
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
آره منم شنیدم .
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م