eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
271 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا🕊 داوود رو که دیدم کپ کردم.. یعنی میخواد چه کنه... ٪ سلام آقا داوود... & سلام خانم حسینی.. نتونستم جلو خندم رو بگیرم😂 چشم غره ای رفت😢 ساکت شدم... به رها نگاه کردم.. که داشت در رو باز میکرد.. ٪ بفرمائید.. . & نه ممنون... ٪ میتونم بپرسم چی شده که اومدید اینجا؟؟؟ برای رسول اتفاقی افتاده... & ن.. ن.. اصلا... رسول حالش خوب... اتفاقا همین دیروز عصر باهاش تماس گرفتیم... خوب بود.. ٪ خب خداروشکر... نگفتین... &اهان... چیزه... یه کار کوچیکی با دریا داشتم.. ٪ خیلی خب... پس دریا جون .. من میرم داخل .. شما میای یا میخوای بری خونه .. * نه عزیزم... تو برو من میام الان.. ٪ باشه... اگه چیزی خواستین بگین.. & ممنون... رها رفت... & بیا پایین... از پله ها رفتم پایین .. اون گوشه وایستاد سرش رو انداخت پایین.. گفت.. & چه خبر... کلافه شدم... یعنی این همه راه رو... کوبیده .. اومده.. اینجا که بگه چه خبر.. * داوود... چند تا نکته.. & امر بفرمایید😄 * ۱.. الان که رها نیست سرت پایینه😐 ۲.... این همه راه رو واسه چی کوبیدی اومدی اینجا... و ۳... حرف حسابت دقیقا چیه... این همه راه رو اومدی که بپرسی چه خبر؟😐 & دریا ...وایستا... اه.. هولم نک... حرفش کامل نشد که صدای جیغ و داد و فریاد رها بلند شد... من و داوود دویدیم به سمت بالا... داوود اصلا حواسش به هیچی نبود.. همینجوری در رو باز کردیم رفتیم داخل... با صحنه وحشتناکی رو به رو شدیم که .. خیلی وحشت کردم.. تمام اتاق به هم ریخته بود.... مبل ها... همه افتاده بودن... کلی ظرف شکسته بود... کاغذ.... صحرای محشر بود... هرچی نگاه کردم رها رو ندیدم... دویدم ته اتاق دیدم با پای پر از خون نشسته رو زمین.... * چی شده؟؟؟؟؟ ٪ نمیدونم .. از در که اومدم تو دیدم اینجوریه... & چیز با ارزشی تو خونه نداشتین؟؟؟؟ ٪ چی.... داوود آنقدر هیجانی و هول شده بود.. که داد زد... & میگم پول.... یا اطلاعات با ارزشی تو خونه نداشتین؟.؟؟؟؟؟؟؟ ٪ فقط یه لپ تاپ داشتیم که رسول قبل از رفتن هاردش رو تحویل محمد داد... & هوففف... دست به هیچی نزنید... تکون نخورید تا خودم بگم... از پای رها همینجور خون میرفت.. * هواست کجا بود... چرا همون لحظه نیومدی بگی.. ٪ اومدم بیام بیرون که یه شیشه بزرگ پام رو خراش داد.... * خیلی خوب... تکون نخور تا یه چیزی بیارم ببندمش... رفتم به طرف آشپزخونه.. تا داوود منو دید پا تند کردم اومد طرفم.. & مگه نگفتم تکون نخورید.. وای چی بلد شدی؟؟ * رها پاش زخمی شده... اگه همین الان نبندم ممکنه عفونت کنه... & خیلی خوب... بسه دیگه چل چل زبونی... هرچی باید ورداری رو وردار... اما دیگه بلند نشی... بچه های نیروانتظامی تو راهن...
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_شصت_و_هفت #رها دریا با یه پلاستیک پر آبمیوه و کمپوت برگ
به نام خدا🥀🖤 * بیا داخل!😐 & اینجا؟؟ خوب همینجا خوبه دیگه.. * همین که گفتم بیا تو.. & اتاق کیه.. * اتاق من.. & تو مگه اینجا اتاق داری😐 * اتاق کیه.. اتاق رهاس دیگه😂 .. بشین😐 & بفرمایید.. * خب.. & خب؟؟؟😐 منو کشوندی اینجا خب؟؟؟ جون دریا کار دارم .. بزار برم.. * داوود .. اون روز که اومدی دم خونه.. & کی؟؟ * خودتو نزن به اون راه😐 اون روز که اومدی دم خونه.. بعد اون اتفاقا افتاد... & خب.. * چی کار داشتی😐 & بازجوییه؟؟😒😂 * ببین داوود .. من نمیزارم قصر در بریا.. زود بگو حرفتو.. & چه اتاق قشنگی😍 * داوودددد😑 & خب دیگه من برم😁 * داوود😭 & جانم؟؟ * داوود با زبون خوش بگو چی کار داشتی.. حواسم بهت هستا.. تو اون داوود قبلی نیستی.. بگو چی شده.. & میخوای بدونی😅 * آره .. جون دریا.. دارم از فضولی میمیرم😂 & بیا خونه.. * چی😶😶😶 & پاشو بیا خونه .. منم بهت میگم.. در رو باز کرد بره بیرون لباسش رو کشیدم .. & چه میکنی تو 🙁 * داوود یعنی الان تو این وضعیت رها رو تنها بزارم .. بیام خونه.. & انتخاب با تو.. من رفتم😂 * خیلی خب.. تو برو .. منم میام😐 & قربون آدم چیز فهم🤣 * 😒😒😒باش... به هم میرسیم‌‌.. & خدانگهدار... ٪ به سلامت.. ٪ 😀 امروز ناهار مهمون من * ولخرج شدی😂 بابا این پولاتو پس انداز کن .. چهار روز دیگه باز خواستیم سوار تاکسی شیم پول از من نگیری😅🤣 ٪ این حرفتو میزارم به حساب دیوونگیت😐 * ام.. رها... یه چیزی.. ٪ بگو.. * میشه .. شب مهمون .. تو باشم؟؟ ٪ 🤔چطور.. * اخه من بیرون یه کاری دارم🤭 ٪ اها... پس واسه همین ۳ ساعت آقا داوود رو کشوندی اتاق😐 من که خودم بت گفتم برو😅 * زود برمیگردما😌 ٪ ☹️ چرا نمیزاری دو دقیقه از شرت راحت باشم😂😘 * قربونت... زود برمیگردم.. ٪ خداحافظ عزیزم.. تاکسی گرفتم... گیر کردم تو ترافیک🤧 تا رسیدم خونه دیر شد.. سوار اسانسور شدم.. کفشاش دم در بود🙄 یه جفت کفش زنونه هم بود😲 کلید انداختم.. در رو باز کردم.. دیدم لپ تاپ به دست نشسته تو هال.. & 🤣سلااام... فک نمیکردم به این زودیا بیای😂 جل الخالق😂 آخه فوضولی تا کجا🤪 * 😐 تنهایی؟؟ & سورپرایز🤩... مامان 😉😅 * مامان؟؟ & اشپزخونه🤤 رفتم اشپزخونه.. مامان داشت سیب زمینی سرخ میکرد😳 * سلام مامان جان..‌ کی اومدی.. ♧ علیک سلام.. از دیشب... معلوم هست کجایی؟؟ * من پیش هم کلاسیم بود.. یه سیب زمینی برداشتم‌... محکم با قاشق زد رو دستم😓 ♧ از سنت خجالت بکش🙂 * وا ماما😕 & مامان.. ♧ جانم؟؟؟ اومد آشپزخونه.. &سیب زمینیام سرخ شد؟؟ ♧ یه پیاله بردار بیار برات بریزم😊 * ماااامااان😬 .. ♧ چیه دختر🤗 *چطور آقا داوود سیب زمینی بخواد کاسه کاسه بهش میدی😐 بعد من یدونه هم حق ندارم😕 تازه اون که از من بزرگتره😑 & برو کنار.. آنقدر حسودی نکن.. * عه؟؟ ♧ بله... بچم روز و شب شرکته.. & جمله رو داشتی دریا خانم😂؟! اخ مامان.. کاش همه مث تو بودن.. آنقدر خوب😉 * جمله رو که نه... ولی برا تو خوب دارم🤗🙄😬 & 😅 دست بردار .. کار دارم... باید برم.. رفت نشست... رفتم دنبالش.. خیره شدم بهش.. & دریا خانم اینا خیلی ضرر داره... چربی.. فشار خون.. از همه مهم تر اضافه وزن .. هان!!؟😂 * اره😏 اینا فقط واسه تو خوبه‌‌.. بخور که کسی تو خیابون دیدت با دبیرستانیا اشتباه نگیردت😂 نوش جان😌🤞 & مامان😒.. من دارم میرم.. ♧ کجا مادر... وایسا .. زود ناهار رو میکشم.. * مامان این دیگه واسه ناهار جا نداره... & دقیقا... برا همین میرم.. * عه .. کجا کجا؟؟؟ & برم دیگه😂 * اون قضیه پس چی؟؟ & مامان .. ناهار آماده شد؟؟ * داوودددد... جون مامان بگو.. ♧ پاشید بیایید پا سفره.. & وای .‌ مامان تو محشری... بدو دریا🤩 * داوود... قرار شد بگی... چی شده... & الان که گشنمه.. بعدا... ♧ ببینم رها میشناسه،؟؟ * چی‌. کی رو.. ابرو هاشو داد بالا☹️ & مامان .. مامان.. ♧ چیه؟؟ * یکی به منم بگه چه خبره.. ♧ مگه تو به دریا نگفتی؟؟😮 & مامان .. مامان.. ن.. ن... الان نه.. ♧ چرا پسرم... خواهرته.. & مامان این الان بفهمه..‌ ♧ بفهمه چی... تابهم گفت جا خوردم😳 اصلا فکرشم نمیکردم.. * داووددددد😳😐 تو مسئله به این مهمی رو به من نگفتی؟؟ & آها کار خودتو کردی مامان😕🙁 ♧ بالاخره که باید میدونست😊 * 😂 جدی؟؟؟ از کی؟؟ پس چرا من نفهمیدم😂 لپاش سرخ شد... تا آخر ناهار دیگه حرفی نزد.. میدونستم داوود خیلی خجالتیه... اما باورش برام سخت بود.. همون اول که دیدم مامان اومده باید خودم قضیه رو میخوندم😕 از خجالت پاشد رفت😅😁 با این همه مشغله کاری... فکرشم نمیکردم که تو نخ این چیزا باشه..
『حـَلـٓیڣؖ❥』
#ادامه_پارت_صد_و_هفتاد_و_چهار #رها ٪ چیزی نیست بابا... الکی شلوغش نکن😄 $ آهان.... پس صدای پیج بیمارس
به نام خدا😎✨ .. تا رفتم داخل .. خواستم در رو ببندم.. نشد.. نگاه کردم دیدم پای یه نفر لای دره😑✨ در رو ول کردم... با نیش باز اومد تو😐 & چطوری دریا خان😁 * علیک سلام داوود خانم😂 &😐وا * خوب وقتی تو به من میگی دریا خان😐 & جنبه نداری😐😴 * چیه خوابی؟؟ & شیفت بودم😴 * جوری میگه شیفت بودم .. انگار ۵ تا عمل جراحی انجام داده😂 پشت میزت نشستی... چهار تا جوک گفتی .. دو تا کلید زدی با رفیقات خندیدین دیگه😂 & اگه نمک پروندنت تموم شد بزار بیام تو.. زشته 😐 * به فرمایید.. رفت اتاقش... در زدم.. & خودم میام😲 * منتظرم.. اومد نشست رو مبل.. & مامان کجاست؟؟ * زنگ زدم... گفت رفته بیرون.. & بیرون یا خرید😐 * 😬نمیدونم.. * داوود .. یه سوال ازت بپرسم؟! & بپرس🍌😂 * تو.... از کی فهمیدی که .. رها... & خیلی وقت نیست😶 * ببین داوود.... من .. باید یسری چیزا رو بهت بگم... ببین .. رها الان اصلا به این چیزا فکر نمیکنه... اصلا مشغله ذهنیش.. این نیست... میدونی چیه.. من نمیخوام.. خواسته تو باعث بشه ... دوستی من و رها.. میفهمی که چی میگم.. لبخند خبیثی زد که دلم میخواست خفش کنم😂 & نگران نباش.... مگه قرار نبود بهش بگی؟؟😕 * اصلا تو فک کن .. یکی عین خودت اومده خواستگاری من.. & عه😐😠 * مثال گفتم😐... یکی عین خودت... تو چه جوابی بهش میدی؟؟ & من؟؟ معلومه... همون اول جواب بعله رو میدم😂 * عه.. داوود🙁😂 & چیه خوب؟؟ پسر به این سر به زیری ... آقایی... 😂 میخوای نگهت دارم بلای جونم بشی؟! یا ترشی بندازمت😂 * داوووووددد😡 & خیلی خوب...😂! اصلا غلط میکنه کسی بیاد خواستگاریت... خوب شد؟؟😑😂 الانم اینقدر ته دل منو خالی نکن! به جای این حرفا برو با رها خانم حرف بزن😒 * نمیشه.. & یعنی چی😐قرارمون یادت رفت؟؟ قرار شد اگه مطرح کردی.. منم درخواست تو رو به محمد بگم!!😐 مگه نه؟! * ببین داوود... تا خودت حرف نزنی .. هیچی نمیشه... & 😶یعنی چی؟؟ تو منو نمیشناسی؟؟ نمیتونم!! * پس بیخیالش شو... چون آدمی که الان نتونه جلوی غرورشو بگیره و ابراز علاقه کنه.. تو زندگی هم همیشه محبت نمیتونه بکنه😐 & جون داوود... جون داوود😩 & 😐همون که گفتم... تا خودت درخواستت رو نگی... حتی خواستگاری هم نمیتونیم بریم... نمیگم که انگشتر ببر.. زانو بزن😂 میگم محترمانه برو ببین مزه دهنش چیه.. اصلا نظر خودش چیه.. & 🙄مارو باش .. دلم خوشه .. خواهر داریم.. هع... ای خدا.. * 😐اصلا رها با من... خودت چی؟؟. به آقا رسول گفتی؟؟ & نه🍌😞 * بفرما... اینو که دیگه من نمیتونم بگم😐 & این کار دست محمد رو میبوسه... فقط محمد رگ خواب رسول رو میدونه... تازه... بابای رسول..‌ یجورایی فرماندش بوده... رفیق شفیق رئیسمونه ... آقای عبدی!!! بهترین کار اینه که بگم محمد پا پیش بزاره🙂 در خونه باز شد... مامان با پلاستیک های پر از وسیله وارد شد... ♧ سلام... دریا بیا کمک... دستم شکست.. & وای مامان... بببین شما رو ... ♧ 🖐🏻به جای این کارا بیا کمک ... آخ ... دستم شکست...