https://abzarek.ir/service-p/msg/35259
دوستان این لینک ناشناس
#خادم_الزهرا
هر نظر پیشنهادات و انتقادات درباره خودم و رمان دارید بگین
ممنون
دوستان توجه بفرمایید وقتی شما پیام میدهید من میتونم تو ناشناس بهتون پاسخ بدم شاید نتونیم پاسخ تو گروه بدم چون واقعا ناشناس به شدت شلوغ میشه من نمیتونم اون صفحه رو نبندید و برید تو ناشناس هر از گاهی پاسخ بهتون میدهم اگر هم دیر شد چون زیاد هست ولی حتما میدهم
اگر دید نیومده بالای صفحه یه علامت چرخش هست اون رو بزنید صفحه ابدیت میشود و اگر پیام اومده باشه میتونید ببیند
اینم پاسخ هم به یکی منبر ها راحت تو ناشناس میتونید با بنده صحبت ها تون رو بگید زمانی که تو کانال اعلام میکنم میرم ناشناس رو چک کنم شما هم تو ناشناس باشید پاسخ ها براتون میاد
#خادم_الزهرا
اینطوری راحت هست به جای اینکه همش برید ناشناس رو چک کنید
اعلام میکنم میگم به تمام ناشناس پاسخ دادم شما هم برید نگاه کنید براتون پیام اومده
#خادم_الزهرا
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_هفتاد
#نیما
بعد از سلام کردن و بغل کردن عمو و زن عمو اومد طرف من و گفت
نرگس:سلام نیما جان ، خوبی داداش ؟
نیما:سلام ،ممنون، رسیدن به خیر خواهر گلم .
نرگس:ممنون.
نرجس:نرگس جان چادرت رو بده تا بردارم .
نرگس:ممنون نرجس جان ، بیا .
نشستیم کنار هم ، زن عمو بحث ازدواج و زندگی انداخته بود.
مثل همیشه سرم پایین بود و داشتم گوش میدادم که نرگس گفت
نرگس:نیما زن عمو چی میگه ؟ تو مورد پیدا کردی ؟
نیما:ها...اره ، یه سوال ، دختر فرماندتون دختر خوبیه؟
نرگس:آره چطور؟
نیما:همونه دیگه !
نرگس:واقعا؟
نیما:دروغ دارم ؟
نرگس:خوب...چی بگم والله...من خانوادش رو تضمین میکنم ، ولی رفتار دختره رو نمیدونم چطوره .
نیما:حالا توی ۲ _ ۳ بار رفتار میشه فهمید !
نرگس:نمیدونم ، یعنی بریم خواستگاری ؟
نیما:آره دیگه!
پ.ن:خواستگاری 😜
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
ما باید برم ماموریت!!!
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_هفتاد_یکم
#نرجس
اسم خواستگاری که اومد گوشام تیز شد و رفتم پشت سر نیما .
عمو و زن عمو منو دیده بودن ولی گفتن که ساکت باشن .
وقتی گفت دختر آقا محمده در گوشش گفتم :مبارکههههههههه.
نیما پرید هوا بعدش هم رفتم کنارشون نشستم .
نیما:دستت درد نکنه نرجس خانوم ، در گوش من داد میزنی ؟
نرجس:دستت درد نکنه نیما خان بدون من میخواهی زن بگیری ؟
نیما:ما غلط بکنیم .
نرجس:آفرین، خوب ادامه بدید ببینم چی میگفتید ؟
نیما:میگم این چند روز آینده قرار بزارید برای خاستگاری !
نرجس:چقدر هولی! این هفته نیستیم ،ما باید بریم ماموریت .
نیما:ماموریت چی ؟کجا ؟
نرگس:اه ، شلوغش نکنید ، باید بریم طرف های غرب ، یه شهری به اسم نفت شهر (توجه:در پارت های قبل تمام توضیحاتی که درباره نفت شهر داده شده کاملا راست و درست میباشد)
نیما:آره میدونم کجاست ! ولی برای چی ؟
نرگس:عملیات دستگیری ۲ تا از جاسوس های MI6 در ایران .
نیما:اون وقت من الان باید بدونم ؟
نرجس:نرگس گفت بهت نگیم !
نیما:داشتیم نرگس خانوم؟
نرگس:روم سیاه داداش ، گفتم خودت زیاد فکر و خیال داری ، بیشتر از این مشغول نشی!
نیما:حالا کی هست ؟
نرجس:پنج شنبه ، البته ۴ شنبه حرکت میکنیم .
پ.ن: کیا خواستن نیما داماد اقا محمد شه ؟😁😜
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
مواظب خودتون باشید ، من به جز شما کسی رو ندارم .
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_هفتاد_دوم
#نرجس
خیلی زود تر از اونی که فکر کنیم سه شنبه رسید و ساعت ۹ شب باید میرفتیم سایت و از اون طرف ساعت ۶ صبح حرکت بود به طرف نفت شهر.
تقریبا ساعت ۲ ظهر می رسیدیم.
نیما:مواظب خودتون باشید، من به جز شما کسی رو ندارم.
نرجس:چشم داداش گلم ، به خدا چیزی نمیشه .
ز.ع.سحر: نرجس دیگه نسپرم بهت ها ! اون لقمه هارو حتما بخورید .
نرجس:چشم زن عمو جان .
بعد رفتم بغلش کردم و بوسیدمش .
الان ۲۰ دقیقه بود که منتظر نرگس بودم!
عادت داشت هر وقت میخواستیم بریم مسافرت تمام اتاقش رو میریخت داخل کوله پشتی هاش و با خودش میاورد :/
صداش کردن.
نرجس:نرگس های نرگس ، بدو بیا تا خودم نیومدم بیارمت .
نرگس:اومدم 📣
بعد ۳ دقیقه اومد ، همون طور که گفتم تمام اتاقش رو جمع کرده بود و آورده بود !!!
با همه خدا حافظی کردیم ، زن عمو آب ریخت پشت سرمون و با نیما رفتیم طرف سایت.
ساعت ۱۰ بود که رسیدیم .
از نیما خدا حافظی کردیم و رفتیم داخل .
همه آماده بودن ، قرار بود که آقا محمد یه توضیح کوتاه بده و بعد اون بریم استراحت تا ساعت ۶ که حرکت کنیم .
ساعت ۱۰ و نیم بود که آقا محمد گفت بریم اتاق کنفرانس .
پ.ن:آغاز ماموریت ، تسبیح ها آماده؟ 😜📿
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
همه گوش کنید ساعت ۶ حرکته دیگه تکرار نکنم !
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
دوستان عزیز باید اعلام کنم که من ساعت ۸ شب تا ۱۰ فردا صبح تبادل دارم .
فعالیت ها انجام بشه و بعد ساعت ۸ شب هیچ پیامی ارسال نشه ✨
#سرباز_مهدی_عج
⭕️مهم ⭕️مهم⭕️مهم⭕️
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_صد_و_هفتاد_و_چهار #رها تمام شب رو به فردا فکر کردم... اگه از
#ادامه_پارت_صد_و_هفتاد_و_چهار
#رها
٪ چیزی نیست بابا... الکی شلوغش نکن😄
$ آهان.... پس صدای پیج بیمارستان بود!
٪ کی ؟؟ چی ؟؟
$ رها تو نمیدونی من از پناهان کاری بدم میاد؟،😒... چرا بهم نگفتی؟؟
٪ 😐بی خبر که اومدی...
شبم که خونه نموندی..
دو قورت و نیم هم باقیه؟؟؟😐😂
$ ایش...
مستقیم رفت جایی که نباید میرفت😢
$ میز عسلی چرا شکسته؟؟
٪ همون دیگه... وسایل سنگین گذاشتم روش..
تاب نیاوورد😊😥
$ عه🧐!
٪ بله دیگه... بشین .. خسته ای..
من ... برم... چایی بیارم!! هه😄
$ 😐چینی کو؟؟
٪ چی؟!
$ ظرف چینی که مامان داده بود...
همیشه روی این میز دکور بود..
٪ ای بابا.. خوب... اونم .. همینجاست...
حالا..
میارم..
$ 🙂باشه!!!
رفتم آشپزخونه...
داشتم چایی میریختم...
یهو اومد داخل..
$ خودتی😐
٪ چی😦
$ گفتم خودتی😑
٪ چی؟؟؟ 😕
$ همونی که فک میکنی منم😏
٪ رسول ینی چی😟
$ ببین بچه .. من ۵ ساله رفتم سر کار!!
ده تا عین جنابعالی رو تخلیه اطلاعاتی میکنم میفرستم بیرون😂
سر من کلاه نزار😐
٪ 😂شما مامورین زحمت کش کلا یا قوه تخیل بالایی دارین .. یا توهمی هستین🤣..
$ عه؟! باشه!
فقط ... اگه قوه تخیل من کار دستت داد نگی نگفتیا🙂😄!؟؟
٪ 😐منو تحدید میکنی؟؟
رسول با دم شیر بازی نکن...
برو بشین چاییتو بیارم😐😂
$ باشه.. خودت خواستی..
نمیدونستم میخواد چی کار کنه...
پخ... مثلا چی کار میخواد کنه...
دلشوره گرفتم....
『حـَلـٓیڣؖ❥』
#ادامه_پارت_صد_و_هفتاد_و_چهار #رها ٪ چیزی نیست بابا... الکی شلوغش نکن😄 $ آهان.... پس صدای پیج بیمارس
به نام خدا😎✨
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_صد_و_هفتاد_و_پنج
#دریا..
تا رفتم داخل ..
خواستم در رو ببندم..
نشد..
نگاه کردم دیدم پای یه نفر لای دره😑✨
در رو ول کردم...
با نیش باز اومد تو😐
& چطوری دریا خان😁
* علیک سلام داوود خانم😂
&😐وا
* خوب وقتی تو به من میگی دریا خان😐
& جنبه نداری😐😴
* چیه خوابی؟؟
& شیفت بودم😴
* جوری میگه شیفت بودم .. انگار ۵ تا عمل جراحی انجام داده😂
پشت میزت نشستی...
چهار تا جوک گفتی ..
دو تا کلید زدی با رفیقات خندیدین دیگه😂
& اگه نمک پروندنت تموم شد بزار بیام تو..
زشته 😐
* به فرمایید..
رفت اتاقش...
در زدم..
& خودم میام😲
* منتظرم..
اومد نشست رو مبل..
& مامان کجاست؟؟
* زنگ زدم... گفت رفته بیرون..
& بیرون یا خرید😐
* 😬نمیدونم..
* داوود .. یه سوال ازت بپرسم؟!
& بپرس🍌😂
* تو.... از کی فهمیدی که .. رها...
& خیلی وقت نیست😶
* ببین داوود.... من .. باید یسری چیزا رو بهت بگم...
ببین .. رها الان اصلا به این چیزا فکر نمیکنه...
اصلا مشغله ذهنیش..
این نیست...
میدونی چیه..
من نمیخوام..
خواسته تو باعث بشه ... دوستی من و رها..
میفهمی که چی میگم..
لبخند خبیثی زد که دلم میخواست خفش کنم😂
& نگران نباش.... مگه قرار نبود بهش بگی؟؟😕
* اصلا تو فک کن .. یکی عین خودت اومده خواستگاری من..
& عه😐😠
* مثال گفتم😐...
یکی عین خودت...
تو چه جوابی بهش میدی؟؟
& من؟؟ معلومه... همون اول جواب بعله رو میدم😂
* عه.. داوود🙁😂
& چیه خوب؟؟
پسر به این سر به زیری ...
آقایی...
😂 میخوای نگهت دارم بلای جونم بشی؟!
یا ترشی بندازمت😂
* داوووووددد😡
& خیلی خوب...😂! اصلا غلط میکنه کسی بیاد خواستگاریت... خوب شد؟؟😑😂
الانم اینقدر ته دل منو خالی نکن!
به جای این حرفا برو با رها خانم حرف بزن😒
* نمیشه..
& یعنی چی😐قرارمون یادت رفت؟؟
قرار شد اگه مطرح کردی..
منم درخواست تو رو به محمد بگم!!😐
مگه نه؟!
* ببین داوود... تا خودت حرف نزنی .. هیچی نمیشه...
& 😶یعنی چی؟؟ تو منو نمیشناسی؟؟
نمیتونم!!
* پس بیخیالش شو... چون آدمی که الان نتونه جلوی غرورشو بگیره و ابراز علاقه کنه..
تو زندگی هم همیشه محبت نمیتونه بکنه😐
& جون داوود... جون داوود😩
& 😐همون که گفتم... تا خودت درخواستت رو نگی...
حتی خواستگاری هم نمیتونیم بریم...
نمیگم که انگشتر ببر.. زانو بزن😂
میگم محترمانه برو ببین مزه دهنش چیه..
اصلا نظر خودش چیه..
& 🙄مارو باش .. دلم خوشه .. خواهر داریم..
هع...
ای خدا..
* 😐اصلا رها با من...
خودت چی؟؟.
به آقا رسول گفتی؟؟
& نه🍌😞
* بفرما... اینو که دیگه من نمیتونم بگم😐
& این کار دست محمد رو میبوسه...
فقط محمد رگ خواب رسول رو میدونه...
تازه... بابای رسول.. یجورایی فرماندش بوده...
رفیق شفیق رئیسمونه ...
آقای عبدی!!!
بهترین کار اینه که بگم محمد پا پیش بزاره🙂
در خونه باز شد...
مامان با پلاستیک های پر از وسیله وارد شد...
♧ سلام... دریا بیا کمک... دستم شکست..
& وای مامان... بببین شما رو ...
♧ 🖐🏻به جای این کارا بیا کمک ...
آخ ... دستم شکست...
27.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷گفت و گوی TV پلاس با وحید رهبانی.
🔸زمان گفت و گو ۳۵ دقیقه
🔴موضوع گفت و گو:
فصل 1~ سریال گاندو... از سیاست تا هنر
دیدگاه های بازیگر نقش محمد در زمینه مسائل مربوط به سریال گاندو
+
کوتاه و مختصر از زندگی شخصی و مهاجرت به کانادا تا برگشت به ایران
⚫️ تاریخ این گفت و گو حدودا مربوط به ۲ سال پیش و پس از پخش گاندو1
#کپی_حرام
#فقط_فوروارد
#مصاحبه_تی_وی_پلاس
#فرمانده
#وحید_رهبانی
#گاندو
#آقا_محمد
برای دیدن دیگر مصاحبه ها...
به ما بپیوندید📣♥️
@GandoNottostop
😊❤️تقدیم به رفقای خوب و همراهان کانال❤️😊
به ۷۰۰ برسیم مصاحبه زنده رود با پندار اکبری😄🖤
----------------700
هدایت شده از ارزان سرای آرایشی🌹
در سفر عشق باید خطر کرد ♥️💣
『 @javanan_gandoo|جوانـٰانگاندو 』